همین چند وقت پیش بود که سخت تلاش میکردیم از سد کنکور عبور کنیم. ساعتهای زندگیمان با ساعت شنی مانده از کنکور میگذشت. کنکور هم آمد و رفت؛ برای هر کداممان زمانش ممکن است فرق بکند ولی نتیجهای که کسب شد به یکی از بیتوجهترین مسائل زندگیمان تبدیل شد. انگار نه انگار این، همانی بود که شب و روز دنبالش بودیم. گذشت. الآن در تب و تاب کنکور ارشد هستیم. دوباره همان آش و همان کاسه. دوست داریم این را هم به خوبی رد کنیم. از کجا معلوم بعد از کنکور این هم برایمان کوچک و قدیمی نشود؟
یک وقت گمان نکنید که فقط همینها بوده است. میخواهید به یادتان بیاورم؟ موقعی را به خاطر بیاورید که کوچک بودید و دنبال یک اسباببازی خاص؛ از پا کوبیدن گرفته تا گریه را انجام میدادید تا به خواستهی دلتان برسید. وقتی اسباببازی به دستتان میرسید، چند روز با آن خوش بودید؟
آینده چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ احتمالا یک سری قله در زندگی خواهیم داشت که برای رسیدن به آن سخت تلاش میکنیم؛ برای رسیدن به آن متحمل سختی میشویم؛ هر قله در مقابل قلهی قبلی در نظر ما بزرگتر و بهتر است.
اینکه تا کجا این روند ادامه پیدا میکند را از نویسندهای که خودش دچار این وضعیت است نپرسید. کافی است در وجود خودتان نگاه کنید و ببینید خواستههایتان تا کجا ادامه دارد. تا وقتی میل به چیزی در وجود ما باشد همین روند ادامه پیدا میکند.
ما همیشه درگیر این بودهایم که به کجا میرویم. منتهی خیلی اوقات این سوال در کشاکش روزمرگیهای ما گم میشود. وقتی اطرافیانمان را نگاه میکنیم، میبینیم که فقط دارند میروند؛ به کجا؟ خدا میداند. البته وقتی پردههای سرشلوغی و مشغلههای اضافی را از صفحهی زندگیمان کنار میزنیم تازه این داغ برایمان تداعی میشود که من یک عمرمحدود دارم که نمیدانم کی و چگونه تمام میشود و باید از این عمر به بهترین شکل ممکن استفاده کنم. احتمالا موقع خواندن میانترم ریاضی ۱ این سوال جلوی چشمانتان را گرفته است: من الان باید اینجا باشم و این چیزها را بخوانم؟ (فارغ از نتیجهی سوال، نفس ایجاد سوال منظور است) یا در همین روزها؛ هر کسی را که میبینی میفهمی که این سوال برایش دوباره نمایان شده است.
شخصی را فرض کنید که در این روزها مبتلا به کرونا شده است و جان خود را از دست داده است. (انشاءالله بلا از همهی مردم جهان دور باشد) این فرد احتمالا اگر زندگی در شرایط عادی بود، برنامههای مختلفی برای خودش چیده بود؛ و میخواست قلههایی را فتح کند. اما ناگهان بانگی برآمد، خواجه مُرد. همین؟ تمام آن تلاشها، خواستهها، رشدها و برنامهها چه میشود؟ این فضا را از خود دور نبینیم و از خودمان هم بپرسیم که تحت چه شرایطی اگر زندگی تمام شود راضی هستیم؛ احساس پشیمانی نمیکنیم و خود را در مسیر درست دیدهایم؟
احتمالا با گذر زمان دیدهاید که بعضی از تواناییهایی که داشتهاید دیگر مانند قبل نیست. سالهای قبل کارهایی را میتوانستید انجام بدهید که دیگر اکنون برایتان سخت شده. این روند تا پایان عمر قرار است ادامه داشته باشد. خود را در حال صرف شدن و خرج شدن میبینید. هر کسی با هر توانایی ویژه و بهخصوصی که دارد؛ از قدرت بدنی و استعداد ذاتی گرفته تا سن جوانی و زیبایی، در وسط معاملهای هستیم که کالای معاملهشده، خودمان هستیم؛ با تمام استعدادها و امکاناتی که داریم. این وسط، تا معامله جوش نخورده، شایسته نیست از خودمان بپرسیم که خریدار من چه کسی است؟ و حاضر است چه بهایی برای من بپردازد؟
اگر بخواهیم به این سوال به درستی جواب بدهیم باید عمیقا به وجود خودمان رجوع کنیم و ببینیم چه کسی هستیم؟ چه ویژگیهایی داریم؟ چیزی که ما را منحصربهفرد کرده است چیست؟ وقتی خود را شناختیم و قدر خودمان را دانستیم، مادامی که پای معامله حاضر میشویم، هر خریداری نمیتواند سر ما را شیره بمالد و به بهایی کمتر از چیزی که ارزشش را داریم، ما را بخرد.
فوتبالیستی را تصور کنید که تمام جوانی خود را برای شهرت جهانی صرف کرده است. اتفاقا به هدف خود هم برسد و بتواند بهترین عناوین و جامها را ببرد. بعد از عمر حرفهای خود قرار است چه کند؟ این فرد نهایتا فقط تا سن ۴۵ سالگی میتواند هدفمند زندگی کند؟ بعد از آن ارزشی ندارد و تاریخ مصرفش گذشته است؟
بر سر بازار وجود، خریدارهای زیادی قرار گرفتهاند که هر کدام حاضر به خریدن جانهای ما با همهی ظرفیتها و امکاناتمان هستند. این خودمان هستیم که میتوانیم خریدار را تعیین کنیم. خریداری که بیشتر از وجود ما باشد، برای ما بعد از مدتی قدیمی نشود، ارزش ما را بداند و قابلیت پرداختن بهایش را داشته باشد بهترین گزینه برای معامله است.
در این روزها فکر میکنم کسانی که بهشت را میطلبند بعد از گذشت چند سال یا اصلا چند صد سال تمام این نعمات برایشان تکراری و خستهکننده میشود؟ و میخواهند بعد از آن یکنواختی را چگونه بگذرانند؟