بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
آدمها وقتی در زندگی افقی خودشان هستند، یک دسته مسائل برایشان سوال و معمایی نیست. زندگی افقی یعنی همین معیشت، خوراک و پوشاک و همین زندگی که ضروراتش را تامین میکنیم. از وقتی یقظه و توجهی پیدا شد، زندگی عمودی شکل گرفت. زندگی عمودی جایی است که برای زندگیتان معنا پیدا میکنید، دنبال هویتبخشی بهتر به زندگیتان هستید. قرآن از آن به حیات تعبیر میکند، آن یکی را معیشتمیگوید.
از وقتی که انسان پی معنا افتاد، یک دسته معما برای انسان پدید میآید، معماهایی که در ظاهر امر ضد هم هستند و حالت پارادوکس دارند. یکی از آنها مرگ و زندگی است. برای آنهایی که در سطح معیشت هستند، جواب سادهای دارد؛ تا [وقتی که] روی زمین هستی، زندهای؛ وقتی زیر زمین رفتی، مرگ است. ولی آدم نمونههایی پیدا میکند که برایش معما میشود؛ که انگار کسانی نیستند، اما بیشتر از ما هستند.
هرجا مرگ هست، دیگر حیات نیست. هرجا حیات هست، مرگ نیست. اما عاشورا جایی را به شما نشان میدهد که انگار مختصاتی در عالم است، مکانی از مکانهای عالم نیست، یک مکانت است؛ یک جای نیست، بلکه جایگاه است. بخاطر همین در ارض عراق نیست. هر کسی این درک را پیدا کند، این مکانت را مییابد. عاشورا یک مکانتی است که ثابت میکند مرگی وجود دارد که عین حیات است و یک حیاتی هم وجود دارد که عین مرگ است. مفاهیمی که ظاهرا ضد هم هستند و پارادوکس بنظر میآیند.
چشمهی عاشورا در ماجرای صفین است. مرتبههای بالا دستی آب فرات که محل جنگ صفین واقع شده بود، توسط معاویه بر سپاه امیرالمومنین بسته شد. امیرالمومنین سلام الله علیه یک خطبهای (خطبه ۵۱ نهجالبلاغه) انشاء کردند که هیجانات سپاه خود را بر میانگیزاند که آب را باز کنند. امیرالمومنین در این خطبه میگویند شما دو راه بیشتر ندارید، یا ذلت بپذیرید، یعنی تسلیم شوید که به شما آب بدهند، یا شمشیرهای خود را از خون آنها سیراب کنید و راه آب را باز کنید.
از قضا اباعبدالله الحسین علیه السلام بعد از همین خطبه با یک عده ای حمله می کند به شریعه و آب را باز میکند. حالا چشمه عاشورا کجاست؟ می فرماید «...فَالْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِین وَ الْحَیَاةُ فِی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ...» این جمله تعریف جدیدی از مرگ و حیات می کند. آن سطح نازلی که در زندگی افقی معنا می کردیم که هر کس در روی زمین است، زنده است و هر کس در زیر زمین ، مرده است،[این تعریف جدید] کلا این پرده را پاره می کند. می فرماید مرگ آن است که وقتی شما زنده هستید، مقهور باشید، اراده خودت حکم نکند، یک اراده دیگری که آن را نپذیرفته ای، بر تو حکم کند.
ما در سلسله اراده ها، [گاهی] اراده خود را در اختیار یک کسانی قرار می دهیم. اما یک خصوصیتی دارد؛ اول این که، عقلا بررسی کرده و پذیرفته ایم که اینجا باید اراده را تسلیم کنیم؛ دوم این که اراده خود را به اختیار به او داده ایم و جبری در کار نیست.
اما مقهور شدن چیست؟ مقهور شدن وقتی است که شما به آن اراده قاهر نمره منفی می دهید و می گویید او آدم درست و عاقلی نیست یا کسی مثل یزید است که فاسق و شارب الخمر است، حتی پایین تر از کف دین داری جامعه قرار دارد. یک اراده ای که وقتی خودت هم بررسی می کنی، می فهمی که من نباید در اختیار او باشم ولی او دارد غلبه می کند، او دارد با زور خود را به حکومت می رساند، این مرگ است.
حیات چیست؟ «... وَ الْحَیَاةُ فِی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ...» حیات هم آن است که وقتی شما مُردی و ظاهراً نفس نمی کشی، اراده ات کماکان قاهر باشد و حکم فرمایی کند. حال نگاه کنید با این تعریف اباعبدالله زنده است یا نه؟ این چشمه عاشوراست. «هیهات مِنّا الذِّلّه» از اینجا متولد شد. «إنّی لَا أرَی المَوتَ إلاّ سَعادَةً وَ لَا الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلاّبَرَماً» من مرگ را جز سعادت نمی دانم. کدام مرگ را؟ مرگی که حیات است و اراده در آن هست؛ مرگی که در آن قاهر است؛ در آن اراده ی خودش نافذ است؛ اراده اش نشکسته و مغلوب کسی نشده.
وقتی یک آدم معمولی می میرد و دیگر نفس نمی کشد؛ چرا واقعا و به درستی میگوییم مرگ [اتفاق افتاده]؟ به خاطر اینکه وقتی او را به خاک می سپاریم، غلبه ی مادون بر او ثابت می شود. این انسان از خاک است؛ ولی دارای یک ارزش افزوده ای شده است؛ دانشمند است؛ هنرمند، شاعر، سخنور، مهربان و نیکوکار است. اگر این آدم مقهور خاک شد؛ یعنی او را زیر زمین دفن کردند؛ خاک بر او غلبه کرد و او را به عناصر اولیه اش تجزیه کرد؛ هیچ چیز دیگری هم در عالم [از او] نماند؛ مرگ دقیقا همین است.
پس بیاییم تعریف مان را عوض کنیم: مرگ نفس نکشیدن نیست؛ مرگ غلبه کردن اراده ی مادون برماست. اگر عنصر مادون بر شما غلبه کند؛ شما دچار مرگ شده اید. شما به جای خاک هر مادونی را که قرار بدهی، مرگ است؛ مادون اخلاقی را هم اگر قرار دادی که کار خاک را بکند؛ [اگر بر انسان غلبه کند، او دچار مرگ شده است. مرگ یعنی همین که] یک اراده ای جلوی اراده ی تو را بگیرد و تو را هیچ بکند [در حالی که] مادون تو باشد؛ به لحاظ عقلانی، ارزشی، اخلاقی، انسانی.
[صرف نظر از مسائل اعتقادی و ارزشی ما] یزید به لحاظ ارزشی اندازه ی هیچ یک از افراد جامعه نبود. یزید بینات اسلام را زیر پا گذاشته، بلکه بینات انسانی را زیر پا گذاشته است. یزید یک موجود عجیب و اعجوبهای بود؛ نجاستهای جاهلیت را دارد، نجاستهای مدنیت را هم دارد. یعنی هر چه در روم و کسرا نجاست فرهنگی به حساب میآید، در یزید هست؛ هر چیزی هم در بادیه جزء نجاستهاست، آن هم در او هست. سگ بازی و پرنده بازیهایش را از بادیه آورد، شب نشینی و مطربی، رقص و آوازش را از مدنیت روم و ایران.
چرا این مادون نیست؟ چرا خاک را مادون میگوییم، اما یزید را نمیگوییم؟ اگر این ارادهاش غالب شد، انگار من مقهور خاک شدم، انگار در دریا افتادم و غرق شدم.
پس قاعده اول این شد که زندگی یعنی اراده داشتن، یعنی قدرت تصرف داشتن. زندگی هر فردی به اندازه تصرف او و آن مقداری است که میتواند کار انجام دهد.
حیات چیست؟ حیات این است شخص اختیاراً با بررسی، با طیب نفس خود را تسلیم یک اراده مافوق کند. ارادهای که بیرون از این گنبد مینو است. ارادهای که روز و ایّام او را نمیپوساند و از بین نمیبرد، آن اراده خداوند متعال است. اگر اختیاراً خود را در مقابل او قرار دهیم و بپذیریم، ظل اراده او میشویم. هر چه او هست، ما هم هستیم؛ این حیات میشود. همان چیزی که در مورد حسین ابن علی (ع) میبینیم.
آقا اباعبدلله الحسین (ع) در روز عاشورا تا ظهر خودشان به میدان نرفتند. منتظر بودند نماز ظهر شود، در زوال ظهر که باب رحمت الهی باز میشود، یک بار دیگر آنها را دعوت کنند، اگر نتیجه نداد آن وقت دست به شمشیر ببرند. از صبح تا ظهر، بیشتر خطبه می خوانند. در این صحنه او زنده است، نفس میکشد و ایجاد صوت میکند، کلماتی در ذهن مبارکش حاضر میکند، با صوت بیرون میاندازد تا به گوشها برساند.
در لشکر کوفه همه یکدست نبودند، یک عدهای طِغام بودند؛ اراذل و اوباش. [وقتی امام خطبه می خواندند] اینها شروع میکردند هو زدن. صد نفر اگر هو بکشند، دیگر صدای امام نمیرسد. الان به دید من و شما، امام زنده است اما صوتش به گوش کسی نمیرسید. فردا این سر مبارک سر نیزه وارد کوفه میشود، آنجا هم همهمه بود، نوازندگی بود و کف میزدند، اما صدای حسین ابن علی (ع) به همهی گوشها رسید.
زنده کسی است که بتواند حرف خودش را به گوشها برساند. در کربلا نمیتواند برساند، چون اراده آنها غلبه دارد، طِغامشان سر و صدا میکنند. اما وقتی به آن مرگ برین شهید میشود، زنده میشود! تمام کوفه فریاد بکنند، باز صدای قرآن حسین (ع) را همه گوشها میشنوند، چون دیگر از این دو لب در نمیآید، دیگر با تارهای صوتی ایجاد نمیشود، اما صداست. این اگر حیات نیست، پس چیست؟
دو ماه بزرگترین کسی که معامله می کند، هم طرف خریدار و هم فروشنده، امام حسین است. حتی با این ملاک های دم دستی که برای ما مهم است، صوت داشتن و پیام رساندن و معامله کردن، [امام حسین(ع) در] سطح بالایی از زندگی است. چرا این جور است؟ چون اراده خود را به صورت اختیاری تسلیم مافوق کرده.
اباعبدالله صاحب عرفه است و صاحب عاشورا، یکی دعای اوست و یکی فعل او. در دعا و نجوایی که با خدای متعال کرده، گویی عاشورا را شرح انفسی داده و در عاشورا گویی آن چه که در عرفه خوانده بود و با خدا حرف زده بود، شرح آفاقی داده است. تتمه دعای عرفه، دست ها را بلند کرده «...إِلٰهِی هٰذَا ذُلِّی ظاهِرٌ بَیْنَ یَدَیْکَ...»، این ذلت حسین است که در مقابل تو آشکار است. همین آدم در آن بلندی عاشورا می ایستد و می گوید «هیهات منّا الذِّلّه» ذلت از ما دور است. چه کسی می تواند آن جا این را بگوید؟ کسی که به صورت اختیاری و انتخابی اراده مافوق را بر خودش پذیرفته، ذلیل خدا شده که الان ذلیل هیچ یزیدی نمی شود.
ابن ابی الحدید معتزلی ذیل همین خطبه ۵۱ در جلد ۳ شرح نهج البلاغه خود می گوید : سید اهل اِبای از ضِیم، اباعبدالله الحسین علیه السلام است؛ کسی که زندگی در زیر سایه شمشیر را به مردم نشان داد. اِبا یعنی نپذیرفتن؛ ضِیم چیست؟ ضیم، ظلم به علاوه ننگ است. نفوس اَبیّه، نفوسی هستند که ننگ نمی پذیرند. باباهای یزید ظلم می کردند، ولی اگر یک اراده فاسقی مثل یزید سرکار بیاید، ضیم می ورزد؛ چون فاسق است. او وقتی با محترم ترین خانواده اسلام این کار را می کند، اگر مردم دیگر مخالفت کنند، چه بر سر آنها می آورد؟ وقتی دختران رسول خدا را مثل کنیزان در شهرها می چرخاند، دارد به دهان همه مردم مشت آهنین می زند که حواستان باشد. همان کسی که می گوید «هیهات منّا الِّذلّه» در ادامه می فرماید «... یأبَی اللّهُ لنا ذلک و رسولُهُ و الْمُؤْمِنُونَ، وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ، وَ أُنُوفٌ حَمِيَّه، وَ نُفُوسٌ أَبِيَّه...» خدا، رسول، مومنان، سینه های پاک، آدم های باغیرت و نفوس أبیّه تاریخ، از من نمی پذیرند اگر الان کوتاه بیایم. مقاومت جرات مندانه حسین بن علی، جرات طوفان به همه ضعفایی داد که یزید فکر می کرد با کشتن اباعبدالله، همه آنها را نابود می کند.