کِی و کجا؟
پنجشنبه نبود، به گمانم یکشنبه یا دوشنبه بود. هوای گرم دهۀ دوم مرداد، فضا را برای آرام کردن ذهن و آماده کردنش برای پرش سریع به هر کجا که میخواستند، سخت میکرد. یادم نمیآمد به جز یکی، دو مورد کاری، گذرم به حتی دو طبقه بالاتر و حوالی آن نردهها و پلهها افتاده باشد. حتی که هنوز، خیلیها گمان نمیبردند «منفی دو» طبقه زیرِ زمینِ روابط عمومی، موجود زندهای باشد، که بخواهد کار مهمی هم بکند، که بخواهم در آن روز تابستانی به آنجا بروم، که حتی ماهها بعد، با به میان آمدن موضوعش، از آنچه در آنجا گذشت و شنیدم، یادی کنم.
کلمۀ «مصاحبه» هیجانات خاص خودش را دارد. احتمالاً هر ذهن پویایی در چنان شرایطی، در فاصلۀ رسیدن به آن مکان و یافتن اتاقی که باید وارد شود و آرامیدن روی صندلی چرخان و حتی حین نوشیدن آن شربت آلبالوی بهموقع، در لحظات همیشه عجیب انتظار رسیدن نوبت، غیر از وارسی محیط و ثبت آنچه برای اولین بار از آنجا میبیند، مشغول حدس و گمان ناخودآگاه سؤالات و تطبیق آنها با حدس و گمان محتوای جاری در «حوزه دانشجویی» بود. کم و بیش از چند و چون روند مصاحبه شنیدهبودم، هر چند، ترکیب شنیدهها، با خاطرۀ مصاحبۀ مکتوب چند هفتۀ قبل [که خود سزاوار روایتی درسآموز و تأملبرانگیز است] و همینطور جملۀ مسئول آن اتاق، حالا بعد از مرور بستۀ کامل مراحل پذیرش، لبخند به لب میآورد و هیجان ناشی از آن کلمه را بیشتر میکند:
«سؤالات عجیب یا سختی نیست، همانهایی است که هرروز میبینی و کمتر به آن فکر میکنی. پس با شنیدنش، اول جا میخوری!»
«درست و غلط ندارد. تحلیل و نگاه شما، مهمتر است.»
و...
بعد از مدتی انتظار، در اتاق مصاحبه، روی چهار صندلی چسبیده به دیوار و با فاصله از میز، مقابل سه مصاحبهکنندۀ بزرگوار که روبهرویشان برگههایی که محتوای آنها قابل حدس بود، و یک قرآن کوچک به چشم میخورد، جای گرفتیم.
فتأمل
تلاشی که شد، برای توصیف شرایط آن روز و آن گفتوگو بود و تلاشی که در ادامه میخوانید، روایت ادامۀ آن ماجرا است. اما برای مخاطب این متن، نه مصاحبه است، نه پذیرش و ردی در کار است، نه درست و غلطی سنجیده میشود، نه پرسشنامه و نظرسنجی است و پاسخش هیچ کجا منتشر نمیشود. دعوتی است برای تفکر و تأمل. حالا که احتمالاً تیتر این شماره را دیدهاید و موضوع را بو بردهاید، صفحههای نشریه را ورق زده و احتمالاً خواندهاید و به اینجا رسیدهاید؛ خودتان را روی صندلی، روبهروی خودتان بنشانید و با مصاحبه همراه شوید. با صدای نفسی که با آن، این متن را میخوانید، به خود پاسخ دهید و لطفاً کمی دربارۀ آنها فکر کنید.
اصل مطلب
-هر روز، در خیابان، فرد کوچک یا بزرگی روی سطل بزرگ زبالۀ کنار خیابان خم شده، و در آن به دنبال چیزی است. میدانیم که آنچه از بین زبالهها یافت میشود، یا به نیت استفاده است، یا فروش یا...، و او هر روز همین کار را میکند، تا به حال این صحنه را دیدهاید؟
احتمالاً جواب شما هم، حتی به قاعده تعداد دفعات کم، مثبت باشد و پس میتوانید سؤال بعد را دنبال کنید.
- از دیدن این صحنه، چه حسی پیدا میکنید؟ علاوه بر توصیف، میتوانید دلیل این حس را بیان کنید؟ فارغ از احساس، در این مواجهه، به چه چیز فکر میکنید؟
در یک دید بیجهت، پاسخهای به این سؤال ممکن است طیفی از موارد منفی تا مثبت و حتی خنثی را بسازد. اما سؤالات بعد، خطاب به گروهی بود که حس خوشایندی را با عباراتی مثل ناراحتی، تأسف، نگرانی و شبیه به این، تعریف کردند.مانند افراد حاضر در آن جمع.
- اگر بدانید آن فرد پایان این روز، عدد بالایی از درآمد را دریافت میکند، تغییری در حس و فکر شما ایجاد میشود؟
سؤال بعدی فضای ناپایدار ذهنی را عوض کرده و از شهر دودی بیرون میبرد.
- حالا تصور کنید، فردی در روستایی صاحب مزرعه است. از آن مزرعه محصولات خوبی برداشت میکند و از آن محصولات، درآمد خوبی دارد که خرج امور زندگی میشود. یکباره تگرگ شدیدی میزند و مزرعه و محصولات و درآمد آن سال نیست میشود. برای آن فردی که در شهر، کارش بین زبالهها میچرخد، بیشتر حس منفی [با هر عنوانی] دارید، یا برای اویی که به یکباره زحماتش از بین رفته؟
- چرا؟ این دو چه فرقی دارند؟
توضیح همراه این سؤال این بود که؛ فرد مزرعهدار در روستا، میتواند دوباره سرپا شود، دوباره از نو بسازد و دوباره به حالت قبل برگردد. اما شرایط فرد مذکور اول در شهر، همان است که بود و همانطور روزگار میگذراند.
-به این آیه توجه کنید.
وَاللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ ﴿نحل، ٧١﴾»؛ خدا برخی از شما را در رزق و روزی بر برخی فزونی داده است.
پس موافقید که تفاوت بین این دو نفر، بدیهی است و حتی گفتۀ قرآن است؟ چرا جای ناراحتی و تعجب دارد؟
عجیبتر از صحنهسازی انجام شده، آیه شنیدهشده بود. به نظر میرسید به عبارتی یک جای کار لنگ میزند. در حال بحث درباره لنگیدن احساس یا صحنه یا... بودیم که؛
-حالا ادامۀ آیه را توجه کنید.
«فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلَى مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَوَاءٌ ﴿نحل، ٧١﴾»؛ آنان که رزقشان افزون شده، رزقشان را به زیردستان نمیدهند تا باهم مساوی شوند.
تیر خلاص این مباحثه، تنها اینجا که پردهها کنار رفت و موضوع جاری روزمرگی بیدغدغۀ ما، کمک برای ایجاد تساوی در جامعه، در قالب داستان دو فرد با جایگاه متفاوت از دو منطقۀ متفاوت، بیان شد، نبود. تنها در دستور قرآنی مبنی بر کمک به دیگران نبود. تنها در آزمایش آن برخی که در رزق برتری دارند، نبود. تنها در مفهوم عبارات پایانی آیه که فرمود: «آیا نعمت خدا را انکار میکنند؟» و یعنی ترک آن کمک، نشانۀ کفران نعمت است، نبود. حال آن که همۀ اینها بسیار مهم بوده و هست و تلنگر لطیف و به جایی بود.
اما در کنار اینها، سؤال پایانی، نشانی از بعد دیگر این امر مهم داشت:
-چند مخاطب در تلفن همراه خود دارید؟
چند نفر از آنان را میتوانید قانع کنید، تا به این آیۀ قرآن عمل کنند؟...
پینوشت1: ادب و احترام خدمت اساتید مصاحبهکنندۀ آن روز؛ حجتالاسلام آقانوری، حجتالاسلام اصفهانی، سرکار خانم خدری و سایر خدام حوزه دانشجویی شریف.
پینوشت2 : تحلیل و وصف وقایع، زادۀ ذهن من نویسنده بوده. سوالات همان سوالات است. اما تمام آنچه در مصاحبه اتفاق افتاده در این روایت بازگو نشده است.
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام «مکتوبات هیأت الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.