مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

تو قهرمان منی!

«دختر شینا» کتابی است در مورد دفاع مقدس و داستان زندگی سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر و همسر گرامی ایشان، قدم خیر محمدی کنعان که اتفاقا کتاب از دید ایشان و به قلم خانم بهناز ضرابی زاده به خوبی به تصویر کشیده شده‌است. ایشان زمانی که ۲۲ سال داشتند و با وجود ۵ فرزند همسر خود را در جنگ تحمیلی بعد از ۸ سال زندگی مشترک از دست دادند و تا انتهای زندگی‌شان نیز دیگر هیچ‌گاه ازدواج نکردند. و بدین واسطه به خود می بالم که در سرزمینی زندگی می کنم که چنین بانویی در آن می زیسته و نمادی بر وفاداری بوده‌است که در این روزگار قداست این واژه و این عمل دارد در عمده اذهان عمومی کمرنگ می شود!
در طول خواندن کتاب می توانستم خود را در خانه‌ای تصور کنم که عشق و محبت و خوشبختی در آن موج می زند شاید خانه‌ای با پنجره های چوبی، حوضی آبی، با گلدان های شمعدانی و...
آن قدر خاطرات این بانو به خوبی به تصویر کشیده شده‌است که می‌توان از ابتدا تا انتهای کتاب با آن ارتباط گرفت و تمامی آن اتفاقات را برای خود تصور کرد و شاید از مهم‌ترین دلایل این ارتباط قوی آن بود که نویسنده‌ی کتاب، زندگی یک زن اصیل ایرانی را به همراه تمام فراز و نشیب‌ها و با تمام خاطرات تلخ و شیرین را روایت کرده بود.
شاید از جذاب‌ترین بخش‌هایی که من را با کتاب همراه می‌کرد و باعث می‌شد افکار و اعمال خود را زیر ذره‌بین ببرم، نجابت‌های ایشان بود که مثالشان را در هر بانوی اصیل و باحیایی می‌توان مشاهده کرد.
در طی خواندن کتاب می‌توان گاه خاطرات را شنید، لمس کرد و یا حتی بویید و گاه طعمی شبیه به انتظاری که خانم محمدی برای دیدن و صحبت با همسر خویش می چشیدند را چشید؛ عبارت‌هایی که فقط با تجربه قابل معنا و قابل درک هستند مانند انتظار برای دیدار کسی که شیدایش هستی و آن زمان این امر به اوج کمال خواهد رسید که ندانی نگارت آیا زنده است؟ آیا اسیر و در بند است؟!
کتاب به خوبی عاشقانه‌های زندگی این بانو و همسرشان را به قالب متن درآورده‌است تا شاید بگوید که شهدا هرچند بهترین شرایط و زندگی را داشتند اما «تمام» دارایی خود را با خداوند معامله کردند و یا می توان جور دیگری آن‌را تعبیر کرد و گفت که سهم بانوان در دفاع از کشور و دین گرامی اسلام با از آن مردان، برابری می‌کند.
در کتاب می خوانیم که امور زندگی بی توجه به میزان سختی و یا زنانه و مردانه بودنشان توسط این بانو به تنهایی و با وجود ۵ کودک قد و نیم قد صورت می پذیرفته است.
در جایی از کتاب می گویند:
.... بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف‌هایم را می زدم.
صدای در که آمد، بچه‌ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.»
تند و تند بچه‌ها را می بوسید و قربان صدقه‌شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.»
گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.»
با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه‌های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.»
روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.» ....
و انتخاب این قطعه از آن جهت بود که احساس کردم درس زندگی در آن نهفته است.
دیدارهای کوتاه، آمدن‌هایی که عمرشان ساعتی یا روزی یا نهایتا چندروزی بیش نبوده‌است و دل کندن‌هایی که هربار بوی آخرین بار را داشتند، نمونه‌ای از مجاهدت‌های قهرمانانمان است، آنها که قله‌های شکستن نفس را فتح کرده‌اند.
نکته‌ای جالب توجه در مورد کتاب این است که از دید یک زن و در بررسی نیازها و دغدغه‌هایش است و از مجاهدت های او در خانه و خارج از سنگر و دور از میدان نبرد سخن می گوید، همان نکته‌ای که شاید دور از ذهن و غیر قابل درک است و آن‌گونه که باید و شاید حقش را ادا نکرده‌ایم!




هر چند شرایط زندگی من با آن بانو متفاوت و بالتبع سنگر و میدان نبردمان نیز متفاوت است اما آرمان‌هایمان را یکسان دیدم و آرمان‌های یک بانوی اصیل ایرانی را ثابت یافتم؛ آرمان‌هایی از جمله عاشقانه زیستن، دفاع از کشور، حجب و حیا، شرکت در امور اجتماعی در عین حفظ حجاب و حریم‌ها و عقاید. این از آرمان‌های ما با قهرمانانی که «خیالی» نیستند؛ روایتی حقیقی و برگرفته از عشق و حماسه که می‌تواند روایت زندگی هرکدام از ما باشند، بی آنکه بخواهیم پرواز کنیم یا دختر شاه پریان باشیم. قهرمانانی که هم‌اکنون در زیر آسمان این شهر نفس می‌کشند. پس اگر زندگی آن است، ما کجای زندگی را می‌گیریم؟!


ریحانهروز دختر
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید