باید با کتاب الهی و کلمات معصومین ادبیات مشترک پیدا کنیم، باید اصطلاحمان یکسان بشود. اگر «نصرت» فقط پیروزیِ ظاهریِ و موفقیّت فقط در یک میدانِ یک بُعدیِ ظاهری تلقّی بشود، ما به خودمان مجوّز میدهیم که به هر طریقی به آن نتیجه برسیم.
«شام» مأمنِ خلافکاران!
رفتار معاویه اینطور بود، هر کسی با امیرالمؤمنین(ع) درگیر میشد، رقّه را قرار داده بود، مدّتی در آنجا زندگی میکرد تا مجوز صادر شود که به شام سفر کند. چه کسانی به رقّه میرفتند؟ هر کسی که مخالف حکومت امیرالمؤمنین(ع) بود. معاویه بعدها به خودش نسبتِ «امارتِ مؤمنین» داد، ولی شرابخورِ حد خورده، دزد، مخالف سیاسی، قاتل و کسانی که امیرالمؤمنین(ع) را در خون عثمان شریک میدانستند را در کنار هم در رقّه میپذیرفت تا مجوز ورود به شام صادر شود. یعنی هدف برای معاویه، زدنِ امیرالمؤمنین بود.
این موضوع مانند این میماند که مثلاً اینجا موطن دزدان و قاچاقچیان امریکایی شود، علت هم این باشد که با امریکا مخالف هستند! باید به این موضوع توجه شود که در چه سطحی و در چه موضوعی مخالف است. فرض کنید اگر کسی در خیابانهای امریکا اسلحه کشید و بیست شهروند بیگناه را کشت، ما باید به او حق شهروندی بدهیم و بگوییم تو با امریکا دشمن هستی؟ اگر مسئله یک بُعدی دیده شود باید رفت و از معاویه استفاده کرد.
نگاه امیرالمؤمنین(ع) به حکومت
به امیرالمؤمنین میگفتند: تو چرا این کار را نمیکنی؟ وقتی او دروغ میگوید، چرا تو دروغ نمیگویی؟ امیرالمؤمنین میفرمودند: «لَولَا التُّقى لَكُنتُ أدهَى العَرَبِ» اگر تقوا نبود... چون من یک بُعدی نیستم، من به قیامت هم اعتقاد دارم، من به حقیقتی هم اعتقاد دارم، من به تربیت و رشد عمومی هم اعتقاد دارم، من به جهنّم اعتقاد دارم، برای همین فرمودند: من بهخاطر صلاح شما حاضر نیستم نفسِ خود را فاسد کنم.
روزی (بعد از جنگ جمل) ابنعباس عدهای را دعوت کرده بود که با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کنند. ابنعباس نگران بود و مدام به داخل اتاق حضرت میآمد، امیرالمؤمنین نشسته بودند و در حال پینه کردنِ کفش خود بودند. به امیرالمؤمنین عرض کرد: من اینها را با زحمت بسیاری به اینجا آوردهام، چرا شما نشسته اید و کفش خود را پینه میکنید؟ حضرت فرمودند: این کفش چقدر ارزش دارد؟ ابنعباس گفت: هیچ! امیرالمؤمنین فرمودند: یک قیمتی بگو. ابنعباس گفت: کمتر از درهم. حضرت فرمودند: ارزش این کفش از حکومت و اعمال قدرت به شما بیشتر است، مگر اینکه بتوانم حقّی را احقاق کنم.
اگر نگاه کسی به قدرت این باشد، هیچ وقت در هیچ انتخاباتی دروغ نمیگوید، وعدهی دروغ نمیدهد، کما اینکه همه ی وعده های امیرالمؤمنین خطرناک بود. میفرمودند: اگر بیایم و اموال شما ناخالص باشد، اگر فرصت داشته باشم، آنها را پس میگیرم. یعنی درواقع حضرت تهدید میکردند. برای اینکه کسی که قدرت را اینطور میبیند به دنبال این است که این تکلیف روی دوش او نیفتد، تا زمانی که تعیّن پیدا نکند. در خطبهی شقشقیه هم دیدید که حضرت فرمودند: «لَولا حُضُورُ الحاضِرِ»، یعنی تا زمانی که تعیّن پیدا نکرد من نمیآمدم، تا زمانی که وظیفه نشود نمی آیم، چون بار سنگینی است.
امیرالمؤمنین(ع) آمد و حکومت کرد، اتفاقاً خیلی هم مرحله بندی کرد، نخواست همه ی ایده های خود را اعمال کند و انحرافات دیگران را یکجا اصلاح کند. اگر برای ایده آل به نظر رسیدن بود که این کار را میکرد. حکومتِ حضرت که برای خود حضرت ایده آل نبود، حتّی یک دهم آن چیزی که در ذهن حضرت هم بود نبود، منتها میخواست مردم را همراه کند. اما فعلاً این یک کار را نکرد. حضرت به شیوه ی دشمن خود عمل نمیکرد.
عیونِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
موارد خیلی اندکی داریم که امیرالمؤمنین(ع) چیزی را از کسی پنهان کرده باشند، تنها چیزی که بنده در خاطر دارم این است؛ (البته نمیگویم فقط این است!) که کسی عیون حضرت را نمیشناسد. حضرت عیونی داشتند، یعنی سربازان گمنامی داشتند که اینها در سه عرصه کار میکردند. یکی در آنجاهایی که دشمن بود، مانند شام. یکی بر کارگزاران و مسئولان جاهای مختلف کشور خودش. یکی هم عیون بر عیون، که گزارش یک طرفه نیاید. مثلاً امیرالمؤمنین(ع) به «مالک بن کعب» فرمودند که به آن منطقه برو که تو را نمیشناسند و عیون را بررسی کن. ما هنوز یک نام عیون از آن دو گروه اول پیدا نکردهایم.
من به جز این مورد، هیچ مورد مخفی به یاد نمیآورم، یعنی موردی باشد که حضرت با مردم در میان نگذاشته باشند. نامه های امیرالمؤمنین(ع) با معاویه منتشر میشد. چون مهمتر از موفقیت، مرام و شیوهی امیرالمؤمنین (ع) بود. در اینجا معاویه هرچه دروغ بگوید، امیرالمؤمنین(ع) دروغ نمیگویند، چون یک بُعدی نگاه نمیکردند.
یکی از آنجاهایی که ما زیاد ضربه میخوریم، از خودمان ضربه میخوریم، اینجاست. گاهی به شیوه ی دشمن عمل میکنیم. در رسانه که زیاد این کار را میکنیم. منتها چون ما یک عنوانی به خودمان می دهیم و دوست داریم ما شیعیان امیرالمؤمنین(ع) باشیم، افتضاح میشود، چنین توقعی از ما نیست.
«جهاد تبیین» و انواع آن
آن جایی که شایعه و دروغ برای شکستن انسجام شدّت میگیرد، بین مردم دعوا میشود، مردم به یکدیگر بدبین میشوند، تیر شایعات کاری میشود، جهاد تبیین لازم است.
جهاد تبیین آسان این کاری است که من میکنم، حرف بزنیم، توضیح بدهیم، فیلم مستند تولید کنیم، حقیقت را بیان کنیم، از اسرار پرده برداری کنیم. اینها کارِ آسان است. برای کسی که به دنبال حق باشد، اینها جواب میدهد.
اما زمانی هست که طرف مقابل ما به یک دلیلی نمیتواند اقرار کند، یا ما قبلاً اشتباه کردهایم و اعصاب او را خراب کردهایم، یا ما خطا نکردهایم ولی او خیال میکند که ما این خطا و دشمنی و خیانت را کردهایم، برای همین به ما بدبین است. اینجا دیگر شما هرچه حرف بزنید او قبول نمیکند، شما هرچه بگویید او میگوید کاسهای زیر نیمکاسه است، کار خودشان است، برای همین هم نمیپذیرد. واقعاً هم نمیداند که آیا کار خودشان است یا کار خودشان نیست. معمولاً احساسات ما باعث میشود خبری را که دوست داریم بپذیریم، نه خبری که درست است.
جهاد تبیین این مورد با مورد قبلی تفاوت دارد، اینجا دیگر حرف زدن لازم نیست، اینجا باید کاری کرد که وجدان آن آدمی که مانع برای پذیرش دارد نرم بشود، باید ندای درونی به او ضربه بزند.
این مثال را برای شما زدیم که در کربلا عده ای مقابل حضرت سیّدالشّهداء(ع) قرار گرفتند که چند کیفرخواست داده بودند، یکی از آنها این بود که پدر تو قاتل عثمان است و عثمان را تشنه کشته است و تو هم باید تشنه کشته بشوی، ما بخاطر اماممان کینه داریم. البته واضح است که این یک اتّهام دروغ است، ولی مهم این است که عدّه ای این موضوع را باور کردند. یا اینکه میگفتند تو شق عصای مسلمین کردی، تو انحراف کردی و وحدت بین مردم را شکسته ای و حکم تو اعدام است. یا میگفتند تو بیعت با خلیفه مسلمان را شکسته ای و حکم تو اعدام است. یا میگفتند میخواهی بر حاکم جامعه اسلامی شمشیر بکشی و حکم تو بغی است و مجازات آن اعدام است، برای همین ما به کربلا آمدهایم. اینجا یک راه حضرت این است که تبیین کند و خطبه هایی خوانده است. راهی که مهمتر و موثرتر است این است که وجدانها را درگیر کند که آنها بتوانند باور کنند. لذا در عرصهی بیان از فضاهایی مثل سوالات انکاری استفاده میکند، در عرصهی عمل مظلومیت دارد.
استفهام انکاری در ماجرای فاطمیه
استفهام انکاری چیست؟ استفهام انکاری پاسخ ندارد، پاسخ آن مورد قبول گوینده و شنونده است. یعنی زمانی سؤالی پرسیده میشود که جوابی به کار نیست، جواب روشن است، این سؤال برای دانش پرسیده نمیشود، این سؤال برای تغییر در انگیزه پرسیده میشود. بعضی اوقات برای تحریک احساسات و وجدان، در فضای توبیخی، از این استفهام انکاری استفاده میکنند.
بحث آنجایی است که طرف حقیقتی که ما میخواهیم را با القاء دانش نمیپذیرد، مانعی وجود دارد، مثلاً کینه دارد، حسادت دارد، ما قبلاً اشتباه کردهایم، او خیال میکند ما اشتباه کردهایم، تکبّر دارد، یا به هر دلیل دیگری.
حضرت فاطمه زهرا(س) در حادثه ی فاطمیّه، از این استفهام انکاری خیلی پررنگ استفاده کردند. چون از غدیر تا ماجرای خطبه فدکیه زمان زیادی نگذشته بود که امّت فراموش کرده باشند. اینجا حضرت از استفهام انکاری استفاده میکنند، مدام تحریک وجدان بهجای ارائهی علم است.
آیا کسی بود که حضرت فاطمه زهرا (س) را نشناسد یا پیامبر اکرم(ص) را نشناسد؟ حضرت فاطمه زهرا(س) فرمودند: «أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِی وَ ابْنِ عَمِّی؟!»، شما بیشتر میفهمید یا پدرم و پسرعموی من؟ حضرت فاطمه زهرا (س) علم امیرالمؤمنین را کنار علم پیامبر اکرم(ص) قرار دادند. یعنی شما خودتان میدانید که علمتان با علی بن ابیطالب(ع) قابل قیاس نیست، همانطور که علمتان با پدرم که پیامبر است، قابل قیاس نیست.
وجدان ها را تحریک کردند که اینها برگردند و موفق هم بودند که آنها مجبور شدند هجوم بیاورند. اگر حضرت فاطمه زهرا(س) موفق نبودند که آنها مجبور نمیشدند به خانه ی ایشان هجوم بیاورند، حکومت دید حضرت فاطمه زهرا(س) در جامعه اثر گذاشتند، وگرنه حمله به خانه حضرت فاطمه زهرا(س) خیلی هزینه داشت. آنها تا جایی که میتوانستند به سمت این موضوع نرفتند، چون میدانستند چقدر هزینه دارد.
روشهای وفاق، وقتی دو گروه از جامعه اختلاف نظر دارند!
یکی از روشهای وفاق در آن جاهایی که دو گروه با یکدیگر اختلاف نظر دارند، با آن کسی که قاتل است کاری ندارم، در مورد کسانی حرف میزنم که با یکدیگر اختلاف نظر دارند، منظور من مردم است، مردمی که با هم تفاوت فکری دارند. آن کسی که فکر میکند حق میگوید، یکی این است که اول حق را ارائه میکند. اما معمولاً اینجا مانع هست، اختلافات هست، کینه ها، درگیری ها، ناراحتی ها، انسان اینها را راحت نمیپذیرد.
مثلاً من خبر یک جهت را راحت و با گارد باز میپذیرم و خبر دیگری را با گارد بسته، خبر این رسانه را با گارد باز میپذیرم و خبر آن رسانه را با گارد بسته میپذیرم، یعنی به این راحتی نمیپذیرم. این اشتباه است، اما معمولاً انسانها اینطور هستند که یکی را میپذیرند، نسبت به یک رسانه گارد باز دارند و نسبت به یک رسانه گارد بسته.
راه اول «ارائه ی حقایق» است. راه دوم «تحریک عواطف با حقیقت و وجدان» است. یعنی باید مُسَلَّمِ طرف را درنظر بگیرید. مانند این جمله که «آیا تو بیشتر میفهمی یا پیامبر؟»، دیگر در این جمله تردید ندارد. راه سوم این است که اگر کار به درگیری رسید، آن کسی که میخواهد حقیقت را بیان کند، مظلومیت را به ظالم شدن ترجیح دهد.
ما شروع کنندهی جنگ نیستیم!
شب تاسوعا، امام حسین(ع) محاصره هستند و نسبت به شکست قطع دارند. در یک لحظه زهیر میگوید که شمر در تیررس است. شمر بخاطر جرائم گذشتهی خود مهدورالدّم است، شمر به دادگاه رفته است و بر علیه حجر بن عدی و آن چند نفر، شهادتِ دروغ داده است و باعث قتل آنها شده است. این ملعون برای همین غلط مهدورالدّم است. زهیر پرسید: شمر در تیررس است، آیا او را بزنم؟ امام حسین(ع) فرمودند: ما جنگ را شروع نمیکنیم. اگر زهیر شمر را میزد، ممکن بود اوضاع بهم بریزد. چون این بردِ یک بُعدیِ میدان، محل بحث ما نیست.
آنقدر اهل بیت(س) فرموده اند که «ما شروع کنندهی هیچ جنگی نیستیم.» که ابن ابی الحدید میگوید: در قدیم چند چیز علامت شیعیان بود، یکی اینکه شیعیان جنگ را شروع نمیکردند. این شد مرام شیعه، شیعه شروع کننده نیست.
دشمن سعی میکند که شما مرتکب این دو کار شوید!
طرف باطل، اگر انشاءالله ما در جبهه حق باشیم، به دنبال این است که: اول ما شبیه او عمل کنیم که تشخیص حق از باطل سخت بشود، نباید این کار را کرد. اگر کسی برای ارعاب مانور خشونت بدهد، اگر فکر میکند در جبهه ی حق است، در حال خیانت کردن به جبههی حق است. البته واضح است که قانونگرایی را نمیگویم.
دوم هم «خسته شدن» است. اگر کسی نصرت و پیروزی را یک بُعدی ببیند، وقتی ضربه ای بخورد، احساس شکست میکند، بعد به مرور خسته میشود.
میخواهند ما را خسته کنند. اگر ما معتقد هستیم که حق هستیم (هر کسی با هر فکری)، باید در آن مسیر حق از اخلاق و مبانی فاصله نگیریم و پایداری کنیم، نباید خسته بشویم، اگر خسته بشویم کار تمام است، اگر خسته بشویم حتماً شبیه او عمل میکنیم. اگر کسی اهدافی دارد باید قدری هم تحمّل داشته باشد.
استراتژیِ خسته کردن، استراتژیِ معاویه است، تا حدی هم موفق شد. حکمیت بخاطر خسته شدن است، این تحلیل امیرالمؤمنین(ع) در خطبه 208 نهج البلاغه است، حضرت فرمودند: چون خسته شدید مرا وادار به حکمیت کردید. شبهه نداشتید، «حَتَّی نَهِکَتْکُمُ الْحَرْبُ» تا اینکه جنگ شما را خسته کرد.