«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و تسلیت به پیشگاه مقدّس و مبارک حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف و رزقنا الله رؤیته و زیارته و الشّهادة بین الیَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
با این آیه شریفه شروع کردیم که « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم * إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ»،[4] عرض کردیم که باید با کتاب الهی و کلمات معصومین ادبیات مشترک پیدا کنیم، باید اصطلاحمان یکسان بشود.
اگر «نصرت» فقط پیروزیِ ظاهریِ در یک میدانِ یک بُعدی تلقّی بشود، اگر «نصرت» فقط موفقیّت فقط در یک میدانِ یک بُعدیِ ظاهری تلقّی بشود، ما به خودمان مجوّز میدهیم که به هر طریقی به آن نتیجه برسیم.
رفتار معاویه اینطور بود، چیزی شبیه امروز که بعضی از کشورهای همسایه ی ما ممر هستند که کسی موقتاً مدّتی در آنجا زندگی کند تا مجوز ورود به بعضی از کشورها را بگیرد، معاویه هم اینطور بود که هر کسی با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درگیر میشد، رقّه را قرار داده بود، مدّتی در آنجا زندگی میکردند تا مجوز صادر بشود که به شام سفر کنند.
چه کسانی به رقّه میرفتند؟ هر کسی که مخالف حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود. معاویه بعدها به خودش نسبتِ «امارتِ مؤمنین» داد، ولی شرابخورِ حد خورده، دزد، مخالف سیاسی، قاتل و کسانی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در خون عثمان شریک میدانستند را در کنار هم و در عرض هم در رقّه میپذیرفتند تا مجوز ورود به شام صادر کنند. یعنی هدف برای معاویه، زدنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، هیچ چیز دیگری ملاک نبود.
معاویه عبیدالله بن عمر با قتل پنج نفر، که درواقع کیفرخواست او «قتل» بود و اصلاً ربطی به مسائل سیاسی نداشت را میپذیرفت.
کسی مانند نجاشی که دادگاه اسلامی بر علیه او حکم قضائی صادر کرده بود و مجازات شده بود، او از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ناراحت بود و توقع داشت که حضرت حد نزنند، در شام جا داشت!
«مَصقَلَة بن هُبَیره» بر سر تعهدی باید قریب به دویست هزار درهم به بیت المال میداد نداد، از کوفه فرار کرد، این شخص در شام جا داشت!
اینها ربطی به اینکه آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قاتل عثمان هستند یا نه، که درواقع بهانه ی اصلی معاویه برای جنگ بود نداشت.
این موضوع مانند این میماند که ما با اسرائیل دشمن هستیم، یک نفر در آنجا ده شهروند را کشته است و به ما هم ربطی ندارد، یک نفر دیگر از جایی دزدی کرده است و به ما ربطی ندارد، ما به اینها پناه بدهیم، مثلاً اینجا موطن دزدان و قاچاقچیان امریکایی بشود، علت هم این باشد که با امریکا مخالف هستند!
باید به این موضوع توجه شود که در چه سطحی و در چه موضوعی مخالف است. فرض کنید اگر کسی در خیابانهای امریکا اسلحه کشید و بیست شهروند بیگناه را کشت، ما باید به او حق شهروندی بدهیم و بگوییم تو با امریکا دشمن هستی؟
اگر مسئله یک بُعدی دیده بشود باید رفت و از معاویه استفاده کرد، چون او استاد این کار بود، هم استاد تصویرسازی و مدیریت تصویر بود، هم مدیریت تهییج، هم مدیریت احساسات، پیمایش، انسجامبخشی.
آنهایی که این را میبینند، مانند همان کسانی که میآیند و به حضرت موسی علیه السلام میگویند قارون اینقدر پولدار است و ای کاش ما هم داشتیم، عدّه ای هم در اینجا میآیند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگویند از معاویه یاد بگیرید! ببین چقدر خوب دروغ میگوید، ببین چقدر خوب دزدی میکند.
تا دویست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم این موضوع جزو نقدهای به حضرت بود که میگفتند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مانند معاویه عمل نکرد!
اصلاً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند که مانند آنها عمل نکنند، اگر قرار بود مانند آنها عمل کنند که چه تفاوتی دارد؟ ما که با لفظ علی یا معاویه مشکل نداریم، ما با نوع تفکّر، سبک زندگی، شیوهی اولویتبندی، حبّ و بغض اعمال کردن بر محور چه چیزی، بحث داریم. اینطور نیست که ما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بخاطر نام ایشان دوست داشته باشیم، علّت دوست داشتنِ ما این است که شیوه و روش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرق میکرده است.
به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگفتند: تو چرا این کار را نمیکنی؟ وقتی او دروغ میگوید، چرا تو دروغ نمیگویی؟ ببین چقدر باعرضه است!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمودند: «لَولَا التُّقى لَكُنتُ أدهَى العَرَبِ»[5] اگر تقوا نبود... چون من یک عرصه ای نیستم، یک بُعدی نیستم، من به قیامت هم اعتقاد دارم، من به حقیقتی هم اعتقاد دارم، من به تربیت و رشد عمومی هم اعتقاد دارم، من به جهنّم اعتقاد دارم، برای همین فرمودند: من بخاطر صلاح شما حاضر نیستم نفسِ خود را فاسد کنم.
ما در اینجا گاهی بشدّت خلط میکنیم...
در این دو روز بحث این است که معاویه و امثال او دوست دارند که اهل جبههی حق شبیه به آنها رفتار کنند، در اینصورت دیگر مهم نیست چه کسی در صفین برنده بشود.
اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین پیروز صد در صدی جبهه بودند ولی به شیوه ی افعال معاویه، درواقع معاویه برده بود. چون دیگر درواقع دو نفر با هم دعوا داشتند، مانند بنی مروان که از بنی امیه بودند با بنو حرب که فرزندان ابوسفیان مانند معاویه و یزید هستند، اینها با هم جنگ کردند و حکومت به اینها رسید. اگر فعل و نگاه دو طرف یکسان تلقّی میشد، دیگر درواقع پیروز میدان معاویه بود. دیگر پیروزی جنگ نظامی ارزشی نداشت، چون معاویه به هدف اصلی خود رسیده بود.
روزی (ظاهراً بعد از جنگ جمل) ابن عباس عدهای را دعوت کرده بود که اینها بیایند و با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت کنند، از حضرت هم خواسته بودند که در این جمع شرکت کنند. ابن عباس هم نگران بود که این مردم درست جذب بشوند، نگران بود و مدام به داخل اتاق حضرت میآمد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشسته بودند و در حال پینه کردنِ کفش خود بودند... به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: من اینها را با زحمت بسیاری به اینجا آوردهام، چرا شما اینجا نشستهاید و کفش خود را پینه میکنید؟
حضرت فرمودند: این کفش چقدر ارزش دارد؟ ابن عباس عصبانی بود و گفت: هیچ!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی حلم داشتند، فرمودند: یک قیمتی بگو، ابن عباس گفت: کمتر از درهم.
حضرت فرمودند: ارزش این کفش از حکومت و اعمال قدرت به شما بیشتر است، مگر اینکه بتوانم حقّی را احقاق کنم.
اگر نگاه کسی به قدرت این باشد، هیچ وقت در هیچ انتخاباتی دروغ نمیگوید، وعده ی دروغ نمیدهد، کمااینکه همه ی وعده های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خطرناک بود، میفرمودند: اگر بیایم و اموال شما ناخالص باشد، اگر فرصت داشته باشم، آنها را پس میگیرم. یعنی درواقع حضرت تهدید میکردند، برای اینکه کسی که قدرت را اینطور میبیند به دنبال این است که این تکلیف روی دوش او نیفتد، تا زمانی که تعیّن پیدا نکند...
در خطبهی شقشقیه هم دیدید که حضرت فرمودند: «لَولا حُضُورُ الحاضِرِ»،[6] یعنی تا زمانی که تعیّن پیدا نکرد من نمیآمدم، تا زمانی که وظیفه نشود نمیآیم، چون بار سنگینی است.
مسئولیت مانند این میماند که به کسی بگویند باید از بالای برج میلاد به پایین بپری. احتمال اینکه این شخص سالم برسد خیلی کم است، نزدیک به صفر است، البته صفر نیست. پس ولع نمیخواهد. لذا هر کسی ولع داشت حضرت میفهمیدند که او گیج است.
روزی طلحه و زبیر آمدند و عرض کردند: آقا! ما میدانیم که وقتی شما به حکومت رسیدهاید نمیتوانید همینطور به ما پول بدهید، لطفاً ما را به حکومت جایی منصوب بفرمایید.
حضرت اینها را رد کردند، اینها هزار نوع اشکال اعتقادی و فکری داشتند، اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: اگر اینها اینقدر ولع نداشتند کاری را بعهدهشان میگذاشتم. یعنی وقتی این شخص اینطور ولع دارد یعنی اصلاً نمیداند مسئولیت یعنی چه.
آدمی که ولع دارد خطرناک است، سرنوشت یک کشور را به رشوهی اندکی میفروشد، چون ولع دارد و به دنبال این است که چیزی بدست بیاورد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میدانستند که اینها باعثِ دردسر میشود، اگر یک بُعدی نگاه میکردند باید میگفتیم این چه رفتاری است؟
آنهایی که نتوانستند این مسیر را درست تشخیص بدهند گفتند «امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیامد حکومت کند که حکومت کند، آمد حکومت کند که یک ضرب المثلی در تاریخ باشد»، اما ضرب المثل حکومتی که غیرقابل اجراء است و نمادین و ایدهآل است به چه دردی میخورد؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند و حکومت کردند، اتفاقاً خیلی هم مرحلهبندی کردند، نخواستند همهی ایدههای خود را اعمال کنند و انحرافات دیگران را یکجا اصلاح کنند، اگر برای ایدهآل به نظر رسیدن بود که این کار را میکرد. حکومتِ حضرت که برای خود حضرت ایدهآل نبود، حتّی یک دهم آن چیزی که در ذهن حضرت هم بود نبود، منتها میخواست مردم را همراه کند. اما فعلاً این یک کار را نکرد. حضرت به شیوهی دشمن خود عمل نمیکردند.
ما خیلی از اوقات چون فکر میکنیم در عرصهای شکست خوردهایم و ابعاد موضوع را نمیبینیم، ممکن است به شیوهی دشمن عمل کنیم. او خشونت کند، ما هم بیمحابا خشونت کنیم.
خشونت داریم، دادگاه داریم، نیروی انتظامی داریم، اگر جنگ بشود در آن قتل هست، اما بیمحابا نیست، برای تشفّی نیست، برای این نیست که خودمان را خالی کنیم، حساب و کتاب دارد، بیبند و بار نیست.
او دروغ میگوید اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دروغ نمیگویند.
موارد خیلی اندکی داریم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چیزی را از کسی پنهان کرده باشند، تنها چیزی که بنده در خاطر دارم این است (البته نمیگویم فقط این است) که کسی عیون حضرت را نمیشناسد. حضرت عیونی داشتند، یعنی سربازان گمنامی داشتند که اینها در سه عرصه کار میکردند. یکی در آنجاهایی که دشمن بود، مانند شام. یکی بر کارگزاران و مسئولان جاهای مختلف کشور خودش. یکی هم عیون بر عیون، که گزارش یک طرفه نیاید.
مثلاً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به «مالک بن کعب» فرمودند که به آن منطقه برو که تو را نمیشناسند و عیون را بررسی کن.
ما هنوز یک نام عیون از آن دو گروه اول پیدا نکردهایم.
من بجز این مورد، هیچ مورد مخفی به یاد نمیآورم، یعنی موردی باشد که حضرت با مردم در میان نگذاشته باشند. نامه های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با معاویه منتشر میشد.
چون مهمتر از موفقیت، مرام و شیوه ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود.
در اینجا معاویه هرچه دروغ بگوید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دروغ نمیگویند، چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک بُعدی نگاه نمیکردند.
یکی از آن جاهایی که ما زیاد ضربه میخوریم، از خودمان ضربه میخوریم، اینجاست. گاهی به شیوهی دشمن عمل میکنیم. در رسانه که زیاد این کار را میکنیم. منتها چون ما یک عنوانی به خودمان میدهیم و دوست داریم ما شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشیم، افتضاح میشود، چنین توقعی از ما نیست.
به محضر شما عرض کردیم آن جایی که شایعه و دروغ برای شکستن انسجام شدّت میگیرد، بین مردم دعوا میشود، مردم به یکدیگر بدبین میشوند، تیر شایعات کاری میشود، جهاد تبیین لازم است.
جهاد تبیین آسان این کاری است که من میکنم، حرف بزنیم، توضیح بدهیم، فیلم مستند تولید کنیم، حقیقت را بیان کنیم، از اسرار پرده برداری کنیم. اینها کارِ آسان است. برای کسی که به دنبال حق باشد، اینها جواب میدهد.
اما زمانی هست که طرف مقابل ما به یک دلیلی نمیتواند اقرار کند، یا ما قبلاً اشتباه کردهایم و اعصاب او را خراب کردهایم، یا ما خطا نکرده ایم ولی او خیال میکند که ما این خطا و دشمنی و خیانت را کرده ایم، برای همین به ما بدبین است.
اینجا دیگر شما هرچه حرف بزنید او قبول نمیکند، شما هرچه بگویید او میگوید کاسهای زیر نیمکاسه است، کار خودشان است، برای همین هم نمیپذیرد. واقعاً هم نمیداند که آیا کار خودشان است یا کار خودشان نیست. خوب نمیپذیرد. دوست دارد نپذیرد.
کسی دشمن من است، اگر خبر بدهند فلانی را بخاطر دزدی گرفتهاند، من میگویم که از اول میدانستم او دزد است! اصلاً هم نمیپرسم که آیا این مسئله درست است یا نه. چون از او کینه دارم. راحت حرف بر علیه او را قبول میکنم. اما در مورد کسی که دوست دارم اینطور نیستم. اگر کسی بگوید پدرت دزدی کرده است، میگویم پدر خودت دزدی کرده است، یعنی اصلاً نمیگویم اسناد بده، چون پدر خودم را دوست دارم.
معمولاً احساسات ما باعث میشود خبری را که دوست داریم بپذیریم، نه خبری که درست است. این بحث در بحثهای تاریخنگاری خیلی گسترده است که من وارد آن نمیشوم.
روز گذشته در اینجا عرض کردیم که جهاد تبیین این مورد با مورد قبلی تفاوت دارد، اینجا دیگر حرف زدن لازم نیست، اینجا باید کاری کرد که وجدان آن آدمی که مانع برای پذیرش دارد نرم بشود، باید ندای درونی به او ضربه بزند.
این مثال را برای شما زدیم که در کربلا عدهای مقابل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قرار گرفتند که چند کیفرخواست داده بودند، یکی از آنها این بود که پدر تو قاتل عثمان است و عثمان را تشنه کشته است و تو هم باید تشنه کشته بشوی، ما بخاطر اماممان کینه دارم. البته واضح است که این یک اتّهام دروغ است، ولی مهم این است که عدّهای این موضوع را باور کردند. یا اینکه میگفتند تو شقعصای مسلمین کردی، تو انحراف کردی و وحدت بین مردم را شکستهای و حکم تو اعدام است. یا میگفتند تو بیعت با خلیفه مسلمان را شکستهای و حکم تو اعدام است. یا میگفتند میخواهی بر حاکم جامعه اسلامی شمشیر بکشی و حکم تو بغی است و مجازات آن اعدام است، برای همین ما به کربلا آمده ایم.
لذا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در عرصهی بیان از فضاهایی مانند سؤالات انکاری استفاده میکنند، در عرصه ی عمل هم مظلومیت دارند.ست که وجدانها را درگیر کنند که اینها بتوانند باور کنند.
لذا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در عرصهی بیان از فضاهایی مانند سؤالات انکاری استفاده میکنند، در عرصهی عمل هم مظلومیت دارند.
استفهام انکاری چیست؟
سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست
اینطور نیست که در پاسخ بگویند گرگان و استرآباد و گیلان! سعدی که اینطور نیست همه جا مانند او باشد. «سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست» یعنی هیچ کجا نیست.
استفهام انکاری پاسخ ندارد، پاسخ آن مورد قبول گوینده و شنونده است. یعنی زمانی سؤالی پرسیده میشود که جوابی به کار نیست، جواب روشن است، این سؤال برای دانش پرسیده نمیشود، این سؤال برای تغییر در انگیزه پرسیده میشود.
مثلاً «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»،[7] جواب این سؤال روشن است، هیچ وقت کسی به این سؤال جواب نمیدهد.
بعضی اوقات برای تحریک احساسات و وجدان، در فضای توبیخی، از این استفهام انکاری استفاده میکنند.
مثلاً فرض بفرمایید پدر به خانه میآید و میبیند مادر خانواده بخاطر بی ادبیِ پسر خانواده خیلی ناراحت است، پدر میگوید: آیا این جواب خوبی های این مادر است؟
بحث آنجایی است که طرف حقیقتی که ما میخواهیم را با القاء دانش نمیپذیرد، مانعی وجود دارد، مثلاً کینه دارد، حسادت دارد، ما قبلاً اشتباه کردهایم، او خیال میکند ما اشتباه کرده ایم، تکبّر دارد، یا به هر دلیل دیگری.
بحث آنجایی است که طرف حقیقتی که ما میخواهیم را با القاء دانش نمیپذیرد، مانعی وجود دارد، مثلاً کینه دارد، حسادت دارد، ما قبلاً اشتباه کردهایم، او خیال میکند ما اشتباه کردهایم، تکبّر دارد، یا به هر دلیل دیگری.
اینجا مثلاً اگر بخواهند بیان کنند هم چیزهایی میگویند که او با همهی وجود دارد و اگر به خودش بیاید بصورت وجدانی باید بگوید این طرف راست میگوید.
مثلاً چون بحثهای زیادی راجع به حرمت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در جامعه مطرح میشد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: بجز من پسر پیغمبری روی زمین نیست.
این جمله چه دانشی داشت؟ آیا کسی بود که بگوید پسر دیگری هم هست؟ یعنی دانش القاء نشد.
گاهی هم با سؤال انکاری این کار را میکردند، مانند اینکه فرمودند «آیا بجز من پسر پیغمبری روی زمین هست؟». واضح بود که نیست.
این یعنی شما دانسته های زیادی دارید و الآن روبروی من شمشیر کشیده اید؟ آیا این جزو دین است؟
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در حادثه ی فاطمیّه، از این استفهام انکاری خیلی پررنگتر استفاده کردند. چون از غدیر تا ماجرای خطبه فدکیه زمان زیادی نگذشته بود که امّت فراموش کرده باشند. اگر فراموش کرده باشند شما باید از اول اسناد و مدارک ببرید. ولی در این جامعه اینطور نیست و همه میدانند. اینجا حضرت از استفهام انکاری استفاده میکنند، مدام تحریک وجدان بجای ارائهی علم است.
فرمود: «لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ»،[8]پیغمبری آمد که از جنس شما بود، اگر شما به سختی میافتادید برای او سخت بود، «حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ» حریص بود که شما را هدایت کند، «بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ» نسبت به مؤمنان رئوف و رحیم بود، «فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبی»،[9] او پدر من بوده است.
آیا کسی بود که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را نشناسد یا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را نشناسد؟
پیامبر فرموده بود «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فی وُلْدِهِ» اگر بخواهند به کسی احترام بگذارند، به فرزند او احترام میگذارند.
دهها دلیل و آیه بود... یا اینکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: آیا فراموش کردید که پیامبر خدا در روز غدیر فرمودند «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»؟
یا در آنجایی که بحث فدک بود و آیات، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اول فرمودند «أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِی» آیا شما آیات قرآن را میفهمید یا پدر من؟
اینجا جواب روشن است.
بعد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در اینجا کاری کردهاند که حیرتانگیز است. جواب استفهام انکاری روشن است، پاسخ این است: یعنی خیلی روشن است که فهم پدر شما از قرآن کریم قابل قیاس با احدی نیست.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: «أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِی وَ ابْنِ عَمِّی؟!»، شما بیشتر میفهمید یا پدرم و پسرعموی من؟
یعنی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها علم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کنار علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قرار دادند. یعنی شما خودتان میدانید که علمتان با علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] قابل قیاس نیست، همانطور که علمتان با پدرم که پیامبر است قابل قیاس نیست.
یعنی وجدانها را تحریک کردند که اینها برگردند، و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها موفق هم بودند که آنها مجبور شدند هجوم بیاورند. اگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها موفق نبودند که آنها مجبور نمیشدند به خانهی ایشان هجوم بیاورند، حکومت دیدند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در حال تحریک کردن جامعه هستند، کمااینکه بعدها به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفتند: ولو اکراهی هم که شده است باید بیایی و بیعت کنی، برای اینکه دشمنان حمله کردهاند و مردم به جنگ نمیروند، نمیتوانیم لشگر تشکیل بدهیم. یعنی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در جامعه اثر گذاشتند، وگرنه حمله به خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خیلی هزینه داشت. آنها تا جایی که میتوانستند به سمت این موضوع نرفتند، چون میدانستند چقدر هزینه دارد.
همین جامعه چون میدانستند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مورد عمّار چه فرمودهاند، در جمل و صفین هر کجا که جناب عمّار سلام الله علیه می ایستاد، اول به جای دیگر حمله میکردند، چون نمیخواستند قتل عمّار به گردنشان بیفتد.
حال عمّار کجا و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و کجا؟ منتها دیدند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در حال اثر گذاشتن در جامعه هستند.
یعنی یکی از روشهای وفاق در آن جاهایی که دو گروه با یکدیگر اختلاف نظر دارند... من با آن کسی که قاتل است کاری ندارم، در مورد کسانی حرف میزنم که با یکدیگر اختلاف نظر دارند، یعنی منظور من مردم است، مردمی که با هم تفاوت فکری دارند، آن کسی که فکر میکند حق میگوید، یکی این است که اول حق را ارائه میکند، اما معمولاً اینجا مانع هست، اختلافات هست، کینه ها، درگیریها، ناراحتیها، انسان اینها را راحت نمیپذیرد.
مثلاً من فارس را میپذیرم و شرق را نمیپذیرم، من شرق را میپذیرم و فارس را نمیپذیرم. یعنی خبر یک جهت را راحت و با گارد باز میپذیرم و خبر دیگری را با گارد بسته، خبر این رسانه را با گارد باز میپذیرم و خبر آن رسانه را با گارد بسته میپذیرم، یعنی به این راحتی نمیپذیرم. در مورد یک رسانه اینطور برخورد میکنم که حکم قرآن است، در مورد دیگری هم مانند بیان شیطان. این اشتباه است، اما معمولاً انسانها اینطور هستند که یکی را میپذیرند، نسبت به یک رسانه گارد باز دارند و نسبت به یک رسانه گارد بسته. راه اول «ارائهی حقایق» است.
راه دوم «تحریک عواطف با حقیقت و وجدان» است. یعنی باید مُسَلَّمِ طرف را درنظر بگیرید. مانند این جمله که «آیا تو بیشتر میفهمی یا پیامبر؟»، دیگر در این جمله تردید ندارد.
راه سوم این است که اگر کار به درگیری رسید، آن کسی که میخواهد حقیقت را بیان کند، مظلومیت را به ظالم شدن ترجح میدهد.
امام حسین علیه السلام محاصره هستند، شب تاسوعا، «یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام وَ اَصحابُهُ بِکربلا»، هم تشنه هستند و هم نسبت به شکست قطع دارند. در یک لحظه زهیر میگوید که شمر در تیررس است.
شمر بخاطر جرائم گذشتهی خود مهدورالدّم است، شمر به دادگاه رفته است و بر علیه حجر بن عدی و آن چند نفر، شهادتِ دروغ داده است و باعث قتل آنها شده است. این ملعون برای همین غلط مهدورالدّم است. زهیر پرسید: شمر در تیررس است، آیا او را بزنم؟ امام حسین علیه السلام فرمودند: ما جنگ را شروع نمیکنیم.
اگر زهیر شمر را میزد اصلاً ممکن بود اوضاع بهم بریزد.
اصلاً شمر ملعون بود که عمر سعد را وادار کرد، تردید عمر سعد زیاد بود، اگر شمر به درک واصل میشد شاید عمر سعد دوباره به گفتگو با عبیدالله بپردازد و بگوید این کار را نکن.
اما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: ما جنگ را شروع نمیکنیم. چون این بردِ یک بُعدیِ میدان، محل بحث ما نیست.
بعد از اینکه نهروان اتفاق افتاد، معاویه گروههای پارتیزانی پانصد تا دو هزار نفری بشدّت وحشی را راه انداخت و گفت: بروید و اخافه کنید و بترسانید تا همه فرار کنند، طوری که طرف زن و بچهی خود را بگذارد و فرار کند، همه را از دَمِ تیغ بگذرانید، طوری که وقتی نام شما آمد همه بترسند.
واضح است که اینها خطر امنیت ملّی داشتند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم افرادی را فرستادند تا با اینها مقابله کنند. حضرت به تمام این افراد خود چند توصیه دارند، یک: با اینکه آنها آدم کشتهاند و قتل عام کردهاند و غارت کردهاند، وقتی به هم رسیدید، شما شروع کنندهی جنگ نباشید.
«مَعقل بن قیس» به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نامه مینویسد و اینطور گزارش میدهد: ما به آنجا رفتیم و با این غارتگران مواجه شدیم، به دستور و سیره ی شما عمل کردیم، ما جنگ را شروع نکردیم.
آنقدر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فرموده اند که «ما شروع کننده ی هیچ جنگی نیستیم» که ابن ابی الحدید میگوید: در قدیم چند چیز علامت شیعیان بود، یکی اینکه خیلی اهل نماز بودند...
«مسلم بن عوسجه» چطور لو رفت؟ در مسجد بررسی میکردند که ببینند چه کسی شیعه است، دیدند پیرمردی مدام در حال نماز خواندن است، گفت: این شیعه است که اینقدر نماز میخواند.
ما بیشتر علامات شیعه را به آن سمتی برده ایم که کاری ندارد، مثل انگشتر انداختن در دست راست. (البته آن زمان این کار دردسر داشت).
نمیخواهم بگویم اینها شعار شیعه نیست، ولی اینها بیشتر برجسته شده است.
روزی بلند گفتنِ «بسم الله الرحمن الرّحیم» دردسر داشت، الآن الحمدلله مشکلی نیست، باز هم تأکید میکنم که شعار و علامت شیعه نیست، اما اینها را هم داشته ایم، یکی از علامتها این است که ابن ابی الحدید میگوید: شیعیان جنگ را شروع نمیکردند.
«جاحظ» نقل میکند که فلانی که ظاهر پهلوانی داشت هیچ وقت دعوا را شروع نمیکرد، چون شیعه بود.
در تاریخ صفویه هست که در چالدران به شاه اسماعیل گفتند که اگر فردا صبح بشود اینها توپ میآورند، ما شمشیر داریم و آنها توپ، در این صورت کار ما تمام است. میتوانیم شبانه اینها را بکشیم. شاه اسماعیل گفت: یاللعجب! شیعه ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بی مروتی نمیکند که شروع کننده ی جنگ باشد. اگر شکست بخوریم به این موضوع شرافت دارد که با نامردی ببریم. این شد مرام شیعه، شیعه شروع کننده نیست.
درست است آن صد روزی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه صفین را معطّل کردند در ماه حرام بود، اما میتوانستند صد روز با تأخیر حرکت کنند، اما لشگر را به آنجا بردهاند و صد روز این لشگر را نگه داشتهاند.
ما نمیخواهیم شروع کننده باشیم، ما تا جایی که بتوانیم جنگ نمیکنیم.
حال اگر کسی گیج باشد و ناگهان از سپاه حضرت به خط بزند، مسلّماً همهی برنامهریزی و طراحی را خراب میکند.
زهیر با اینکه تازه به یاران حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رسیده بود میدانست که نباید این کار را کند، وقتی شمر را در تیررس دید اجازه گرفت. شکست که قطعی بود، زهیر چه شمر را میزد و چه نمیزد، جنگ میشد و همه هم کشته میشدند، کسی هم نمیتوانست بگوید چرا شمر را کشتید. اما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند که ما جنگ را شروع نمیکنیم.
دومین موضوع این است که اگر جبهه ی مقابل، طرف باطل است. اگر ان شاء الله ما در جبهه حق باشیم، او به دنبال این است که ما شبیه او عمل کنیم که تشخیص حق از باطل سخت بشود، نباید این کار را کرد.
اگر کسی برای ارعاب مانور خشونت بدهد، اگر فکر میکند در جبهه ی حق است، در حال خیانت کردن به جبهه ی حق است. البته واضح است که قانونگرایی را نمیگویم.
دوم هم «خسته شدن».
اگر کسی نصرت و پیروزی را یک بُعدی ببیند، وقتی ضربهای بخورد، احساس شکست میکند، بعد بمرور خسته میشود.
ان شاء الله فردا عرض خواهم کرد که در این «خسته شدن» چقدر مسئله دارد و چقدر تاریخ را جابجا کرده است.
میخواهند ما را خسته کنند. اگر ما معتقد هستیم که حق هستیم (هر کسی با هر فکری)، باید در آن مسیر حق از اخلاق و مبانی فاصله نگیریم و پایداری کنیم، نباید خسته بشویم، اگر خسته بشویم کار تمام است، اگر خسته بشویم حتماً شبیه او عمل میکنیم.
من در حال راه رفتن هستم... البته تابحال کسی کاری به ما نداشته است، نهایتاً کسی فحشی داده است، مثلاً فرض کنید ضربه ای هم به عمامه ی ما بزنند، اولاً که قرار است در آخرالزمان سرهای اولیای خدا جدا شود، اینکه ضربهای زیر عمامه ای بزنند که چیزی نیست، ناراحتی هم ندارد، اتفاقی هم نیفتاده است، خرج آن هم یک شستن و پیچیدن است. اما اگر فشار بیاورند و کسی خسته بشود، در اینصورت وقتی کسی ضربه ای به عمامه بزند، طرف روبرو هم خدای نکرده ناگهان فحش میدهد. دیگر کار تمام است، دیگر تو با او یکی شدی، او اصلاً میخواست این کار را کند که تو این کار را کنی. اگر آن طرف فحش ناموس بدهد و تو هم فحش ناموس بدهی، دیگر چه تفاوتی وجود دارد؟ اگر همه چیز قاطی بشود قطعاً جبهه حق ضرر میکند. اینجا صبر میخواهد و خسته نشدن و احساسِ پیروزی.
شاید الآن بعضی از شما این تجربه را داشته باشید، ان شاء الله که نباشد، ان شاء الله که بین همه ی دانشجویان همه ی دانشگاهها «رفاقت» باشد، ما با یکدیگر دشمن نیستیم، اما اگر مستقیم به کسی فحش ناموس بدهند، انسان حس خیلی بدی پیدا میکند، ولی اگر کسی خط را گم نکند... من به شما میگویم، هر فحشی که به شما بدهند، بدتر از آن را به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گفتهاند، آدم بگوید ما که هیچ کاری نکردهایم، نهایتاً فحشی خورده ام، طوری نشده است، جای خسته شدن نیست، تازه انسان میگوید شاید چیزی هم در پرونده ی ما رفت.
هم در سقیفه، هم بعد از آن، هم تا امروز، کسانی جسارتهایی به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کرده اند، کتاب نوشته اند! هنوز کتابها منتشر میشود.
اگر کسی اهدافی دارد باید قدری هم تحمّل داشته باشد. روزی بچه هایی بودند که به جبهه میرفتند و به خط مقدم میرفتند، معلوم نبود اینها در چند روز یک وعده غذای گرم بخورند. حالا الآن یک نفر هم یک چیزی گفت. آمادگی میخواهد.
استراتژیِ خسته کردن، استراتژیِ معاویه است، تا حدی هم موفق شد. حکمیت بخاطر خسته شدن است، این تحلیل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خطبه 208 نهج البلاغه است، حضرت فرمودند: چون خسته شدید مرا وادار به حکمیت کردید. شبهه نداشتید، «حَتَّی نَهِکَتْکُمُ الْحَرْبُ»[10] تا اینکه جنگ شما را خسته کرد.
من امروز روضهی شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را میخوانم.
اگر چشم دلمان را به خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ببریم، یک خانهی به ظاهر کوچک، خانهی کوچکی که حدود سی روز است مادر خانه از بستر بلند نشده است، دیگر صدا جوهر ندارد، بچهها صدای مادر را هم نمیشنوند، هر نفسی هم که میکشد همهی وجود او آتش میگیرد.
ان شاء الله خدای متعال برای شما نیاورد که ببینید، دندههای یکی از نزدیکان من در حادثهای شکسته است و دیدهام چطور نفس میکشند، هر نفس درد است، انگار هر نفس ضربه میخورد، هر مرتبه که بخواهد این ریهها باز و بسته بشود، همهی وجود او آتش میگیرد...
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رو گرفتهاند، صدا هم جوهر ندارد، تقریباً یک ماه است که هجوم رخ داده است، با تحلیل بنده تقریباً یک ماه است که هجوم اصلی رخ داده است، در هیچ کجای تاریخ ننوشته است که دقیقاً چه روزی این موضوع رخ داده است، برداشت بنده از مجموعه روایات این است...
ان شاء الله خدای متعال هیچ وقت برای شما نیاورد که یک مریض بدحال داشته باشید و نگران او باشید...
بچهها خردسال بودند ولی میفهمیدند که حال مادر بد است، بعضیها هم مانند عباس (عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم) خواستند برای عیادت بیایند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: اوضاع حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها وخیم است و نمیتوانیم میهمان بپذیریم... بچهها این موضوع را متوجه میشدند، میدیدند پدر در حیاط منزل در حال درست کردنِ تابوت است، معنا را متوجّه میشدند، لذا از دور مادر بلند نمیشدند... اصلاً دلشان نمیآمد که صورتشان را از مادر بردارند، چیزی حواسشان را پرت نمیکند، چیزی دلشان را خوش نمیکند... اگر سر خود را لحظهای به جهتی برگردانند نمیدانند وقتی برگردند و ببینند آیا کار تمام شده است یا نه...
این دل کندن برای بچهی عادی و مادر عادی، یک مادر هجده ساله و یک پسر شش ساله، سخت است... وای به حال آنها که نهایت معرفت و محبّت هستند، اوج وفا و حبّ و احساس هستند و همه چیزشان در کمال است...
وقتی روز آخر شد، دل مادر نیامد که بچهها باشند و ببینند...
«سَلمَی» که خواهر «أسماء بنت عُمیس» است در حال کمک کردن در آنجا بود، او کنیز نیست، پرستارِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به کمک او به حالت نیمهنشسته درآمد و لباسها را عوض کرد و خونها را شست...
دستور داده بود وقتی اتفاقی افتاد کارها شبانه انجام شود که آن افراد خاص نباشند، ما این را میفهمیم که شبانه بودنِ امور برای این موضوع بود که اغیار نیایند، اما اینکه دستور داده بودند «از زیر لباس دست بکش» برای مراعاتِ حالِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود... برای همین خود حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زخمها را شست که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شب کمتر زحمت بکشد؛ لباسها را عوض کرد، لباسهای بچهها را هم عوض کرد، این بچهها دیدند مادر بعد از حدود سی روز تقریباً نشسته است...
اگر من بخواهم عرفی حرف بزنم میگویم با امیدی گفتند که ان شاء الله خدای متعال مادرمان را شفاء میدهد، به مسجد برویم و دو رکعت نماز بخوانیم... مدّتی بود که بچّهها از خانه بیرون نرفته بودند... حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها این بچهها را از خانه بیرون فرستادند و بعد به سَلمَی فرمود که پاهای مرا رو به قبله کن، عقب بایست، وقتی لحظاتی گذشت بیا و مرا صدا کن، اگر جواب ندام علی را خبر کن...
سَلمَی مضطرب عقب ایستاد، وقتی لحظاتی گذشت آمد و روبند را کنار زد...
یکی از منابع متأخر جملهی خیلی جانسوزی گفته است، گفته است همینکه نگاه کرد دید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دست راست خود را روی صورت خود گذاشتهاند... یعنی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میدانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم این پارچه را کنار خواهند زد... حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تا جایی که توانستند مخفی کردند...
سَلمَی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را صدا زد، اما صدا نیامد... دوباره آن ملحفه را سر جای خود گذاشت و عقب عقب رفت و مضطر بود که چکار کند، این دو آقازاده از مسجد واردِ خانه شدند...
اگر چشم دلتان را ببرید و با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه وارد خانه بشوید، قاعده این است که همینکه سر واردِ خانه شد، اول بستر را نگاه کرد، نگران بود، توقع داشت مادر نشسته باشند ولی مادر روی زمین است و پارچه روی صورت اوست... لذا فرمود: «مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَةِ»[11] آیا مادرمان خوابیده است، چرا روی صورتشان پارچه انداختهای؟
سَلمَی نتوانست مقاومت کند، زمینهسازی نکرد، گفت: «مَاتَت اُمُّکُمَا فَاطِمَة»... مادرتان راحت شد...
دو آقازاده پشت سر هم آرام آمدند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جلو بودند پارچه را کنار زد، یک مرتبه آرام بوسید...
من اینطور برداشت میکنم که انگار نمیخواهد باور کند، مادر درد داشت، آرام بوسید، بعد صدا زد: «كَلِّمِينِي يَا أُمَّاهْ فَأَنَا اِبْنُكِ اَلْحَسَنُ»... مادر! بند دلم در حال پاره شدن است... جواب مرا بده...
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در طول عمر مبارک خود، همیشه خود را برای امام حسین علیه السلام سپر کردند...
روزی مروان ملعون به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت کرد، همینکه امام حسین علیه السلام خواستند جواب بدهند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: نه! خودم جواب میدهم، اگر به تو هم چیزی بگوید من اذیت میشود...
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه همیشه خود را سپرِ امام حسین علیه السلام میکردند...
اما اینجا برگشتند و پشت سر خود را نگاه کردند و به امام حسین علیه السلام متوسّل شدند، یعنی حسین جان! تو بیا! شاید جواب تو را بدهند... «فَجَاءَ الحُسَیْن، فَوَضَعَ خَدَّهُ تَحْتَ قَدَمَیْهَا» امام حسین علیه السلام آمدند، صورت مبارک خود را کفِ پای مادر گذاشتند، «كَلِّمِينِي يَا أُمَّاهْ فَأَنَا اِبْنُكِ اَلْحُسَيْنُ»...
[1]- سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]- سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]- الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه غافر، آیه 51 (إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ)
[5] شرح ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 28
[6] نهج البلاغه، خطبه 3 (أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ.)
[7] سوره مبارکه زمر، آیه 9 (أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ ۗ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ)
[8] سوره مبارکه توبه، آیه 128 (لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ)
[9] خطبه فدکیه
[10] نهج البلاغه، خطبه 208 (و من كلام له (علیه السلام) قاله لما اضطرب عليه أصحابه في أمر الحكومة: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ حَتَّى نَهِكَتْكُمُ الْحَرْبُ، وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ. لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً؛ وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً؛ وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ، وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُون.)
[11] کشف الغمة في معرفة الأئمة ، جلد ۱ ، صفحه ۵۰۰ (وَ رُوِيَ: أَنَّهَا بَقِيَتْ بَعْدَ أَبِيهَا أَرْبَعِينَ صَبَاحاً وَ لَمَّا حَضَرَتْهَا اَلْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمَّا حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ بِكَافُورٍ مِنَ اَلْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلاَثاً ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ ثُلُثٌ لِعَلِيٍّ وَ ثُلُثٌ لِي وَ كَانَ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً فَقَالَتْ يَا أَسْمَاءُ اِئْتِنِي بِبَقِيَّةِ حَنُوطِ وَالِدِي مِنْ مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَضَعِيهِ عِنْدَ رَأْسِي فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ قَالَتْ اِنْتَظِرِينِي هُنَيْهَةً ثُمَّ اُدْعِينِي فَإِنْ أَجَبْتُكِ وَ إِلاَّ فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِي فَانْتَظَرَتْهَا هُنَيْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى يَا بِنْتَ أَكْرَمَ مَنْ حَمَلَتْهُ اَلنِّسَاءُ يَا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطِئَ اَلْحَصَى يَا بِنْتَ مَنْ كَانَ مِنْ رَبِّهِ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا فَكَشَفَتِ اَلثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ اَلدُّنْيَا فَوَقَعَتْ عَلَيْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِيَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتِ عَلَى أَبِيكِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَأَقْرِئِيهِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ اَلسَّلاَمَ فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكِ دَخَلَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ فَقَالاَ يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ اَلسَّاعَةِ قَالَتْ يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ اَلدُّنْيَا فَوَقَعَ عَلَيْهَا اَلْحَسَنُ يُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي قَالَ وَ أَقْبَلَ اَلْحُسَيْنُ يُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ أَنَا اِبْنُكِ اَلْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَنْصَدِعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ اِنْطَلِقَا إِلَى أَبِيكُمَا عَلِيٍّ فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّكُمَا فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا كَانَا قُرْبَ اَلْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُكَاءِ فَابْتَدَرَهُمْ جَمِيعُ اَلصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا يُبْكِيكُمَا يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ لاَ أَبْكَى اَللَّهُ أَعْيُنَكُمَا لَعَلَّكُمَا نَظَرْتُمَا إِلَى مَوْقِفِ جَدِّكُمَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَبَكَيْتُمَا شَوْقاً إِلَيْهِ فَقَالاَ لاَ أَ وَ لَيْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهَا قَالَ فَوَقَعَ عَلِيٌّ عَلَى وَجْهِهِ يَقُولُ بِمَنِ اَلْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ أَتَعَزَّى فَفِيمَ اَلْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِكِ ثُمَّ قَالَ لِكُلِّ اِجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ وَ كُلٌّ اَلَّذِي دُونَ اَلْفِرَاقِ قَلِيلٌ وَ إِنَّ اِفْتِقَادِي فَاطِمَا بَعْدَ أَحْمَدَ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لاَ يَدُومَ خَلِيلٌ ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ يَا أَسْمَاءُ غَسِّلِيهَا وَ حَنِّطِيهَا وَ كَفِّنِيها قَالَ فَغَسَّلُوهَا وَ كَفَّنُوهَا وَ حَنَّطُوهَا وَ صَلَّوْا عَلَيْهَا لَيْلاً وَ دَفَنُوهَا بِالْبَقِيعِ وَ مَاتَتْ بَعْدَ اَلْعَصْرِ .)