بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
اَلحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین الصَّلاۀُ وَالسَّلام علی سیِّدِ الاَنبیاءِ و حَبیبنا و َحَبیبِ اِلهِنا اَباالقاسِمِ مُحَمَّد
آن یار سفر کرده که صد قافله دل همره اوست /هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
خشنودی قلب مقدس آقا امام زمان، عرض تبریک محضر شریفشان در تولد عموجانشان حضرت علی اکبر علیهالسلام صلوات بفرستید.
هر دم که پیر و خستهدل و ناتوان شدم / آنگه که یاد روی تو کردم جوان شدم... آنگه که یاد روی تو کردم، روی خدا همان وجه الله میشود. خدا در قرآن میفرماید: «کلّ شیء هالک إلا وجهه»؛ یاد روی تو «وجهه». همه چیز در عالم غیر از وجه الله نابود میشود. «نحن وجه الله»؛ ما وجه خدا هستیم، ما آیتالله الکبری هستیم. اگر در عالَم به آنچه که از بین میرود، دل ببندی، یادِ ازبینرفتنیها بکنی، زود پیر و خستهدل میشوی. به وجهالله دل ببندی که باقی است، همیشه جوان هستی.
اگر امروز میخواهیم راجع به جوان حضرت اباعبدالله صحبت کنیم، بدانیم جوانی قرآن با جوانی روانشناسی فرق میکند.
در بحثهای روانشناسی سن نوجوانی را مثلاً سن ۱۰تا۱۵سالگی بیان میکنند، ۱۳ سالگی بیان میکنند. ۱۳تا مثلاً ۲۸ الی ۲۹ بعضاً۳۰ را سن جوانی میگویند. اما طبق آیات قرآن «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى»؛ امام صادق علیه السلام به سلیمان فرمودند: «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ، ما معنَ فِتیَه»؛ سلیمان گفت آقاجان یعنی شاب، جوان. حضرت فرمودند: «انهم کهولاٌ»؛ اینها به این سنی که تو میگویی، سنشان پیر بود، ۷۰ سالشان که بود طبق روایت ۷۰ الی۸۰ سالشان بوده. اما خدا میفرماید: «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ»، «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا». خدایا رحمتت را به ما بده. اینها چه بودند؟ جوان بودند. بعد امام صادق علیهالسلام فرمودند: میدانید چرا خدا به آنها فتیه گفت و هُم کهولاً، پیر بودند، حضرت فرمودند: «إِنَّهُمْ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى»؛ چون ایمان به خدا داشتند، قلبشان جوان بود. چون دل به وجه الله داشتند، دل به این چیزی که ازبینرفتنی هست،نداشتند، و لذا جوان بودند، خب ما میخواهیم راجع به جوان صحبت کنیم. اول میگویم جوان خیلی سِنّی نیست. انشالله ما با عشقمان نسبت به امام زمان همیشه جوان میمانیم، خب نگران نباشید [که] جوانیمان ازدست میرود. متن روایت امام صادق علیهالسلام را ببینید، حضرت فرمودند: معیار جوانی، ایمان به خداست. «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ اتَّقَی فَهُوَ الْفَتَی»؛ هر کسی ایمان خدا داشته باشد. میدانید در روایت دارد یاران امام زمان علیهالسلام «ان أصحابُ المَهدِيِّ شَبابٌ لا كُهُولَ فيهِم»؛ یاران امام زمان همه جوان هستند، پیر درون آنها نیست.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد/ عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد. ایمانی که امام زمان علیهالسلام به عالم نشان میدهند، همه عالم را جوان میکند.
مقدمهای را از بحث گذشته محضرتان عرض میکنم. میخواهیم سراغ حضرت علی اکبر برسیم. بحثی جلسه گذشته مرور کردیم، بحث «حجاب معاشرت». وقتی با امر عظیمی خیلی نزدیک باشیم و همیشه دمخور باشیم، آن امر عظیم برایمان کوچک میشود، عادی میشود، به آن حجاب معاشرت میگویند.
با هم بررسی کردیم، ما هیئتیها خیلی در مجالس امام حسین علیهالسلام رفت و آمد داشتیم، امام حسین برایمان عادی شده. جلسه گذشته دوربین و لنز را عقب آوردیم، گفتیم چه کسانی اطراف امام حسین هستند؟ چه کسانی عاشق امام حسین هستند؟ یک روایت را جلسه گذشته نخواندم؛ صفوان جمّال، همان که بیست بار با امام صادق علیهالسلام به زیارت قبر امیرالمؤمنین، آن زمانی که قبر امیرالمؤمنین مخفی بود، رفتند. بار بیستم امام صادق علیهالسلام فرمودند: صفوان دیگر میتوانی معرفی کنی. صفوان جمّال همانی است که زمان امام کاظم علیهالسلام شترش را به هارونالرشید کرایه داد، میدانید کارش این بود، جمّال، یعنی شتر کرایه میداد. امام کاظم علیهالسلام با او صحبت نکردند. صفوان گفت آقا یار جدتان بودم، یار پدرتان بودم، نوکر شما هم هستم. پیر شده بود. حضرت فرمودند: صفوان چرا به هارون کرایه دادی؟ گفت به سفر حج رفت، من هم که تأییدش نکردم، پولم را میگیرم، دارم کاسبیم را میکنم. حضرت فرمودند: صفوان دوست داری هارون زنده بماند، برگردد پولت را بدهد؟ گفت: خب پولم را میخواهم. حضرت فرمودند: اگر تو یک لحظه دوست داشته باشی دشمن ما زنده بماند، یار ما نیستی. صفوان گفت غلط کردم، چه کار کنم؟ حضرت فرمودند: نمیدانیم برو کاری کن که دوست نداشته باشی هارون زنده بماند. درجا رفت، شترهایش را فروخت. هارون برگشت، آمد کرایه را بدهد، گفت شترها برای من نیست. برو به صاحبش بده. هارون گفت چرا این کار را کردی؟ گفت میخواستم تو زنده نباشی. مولایم امام کاظم علیهالسلام دستور داده است؛ اگر من دوست داشته باشم که تو زنده باشی، دیگر از آنها نیستم. هارون گفت: اگر رفیق قدیمی ما نبودی، همین جا سرت را میزدم.
صفوان اینطور بود. صفوان زمانی دید امام صادق علیه السلام از زیارت اباعبدالله برگشت. گفت آقاجان شبهای جمعه امام حسین علیهالسلام را زیارت میکنید. آقا اباعبدالله فرمودند: من چه کسی هستم؟ «الله یزوره فی کل لیله جمعه»؛ خداوند متعال هر شب جمعه اباعبدالله حسین را زیارت میکند. من الان این روایت را میخوانم، شما تعجب میکنید، من برای شما بگویم؛ ۲۱ سال است در حوزه علمیه هستم، از هر استادی پرسیدم معنای «الله یزوره فی کل لیله جمعه» چیست؟ هیچ کس نتوانست جوابم را بدهد. واقعاً قابل فهم نیست.
آخرین مقام انسان این است که انسان به مقام ملاقات با خدا برسد. شهید مطهری در کتاب «انسان کامل» بیان میکند: انسان کامل کیست؟ آخرین پله صعود انسان چیست؟ ملاقات با خدا. خدا در قرآن بیست و یک آیه درباره ملاقات با خودش بیان می کند. میرزا جواد آقای ملکی تبریزی کتابی به نام رساله لقاء الله دارد؛ که هر کسی به امام خمینی(ره) میگفت: سیر مطالعاتی به من معرفی کنید، امام(ره) می فرمودند: یک سیر مطالعاتی معرفی میکنم. کتابی که امام به همه معرفی می کردند: اول رساله لقاء الله، دوم سر الصلوه، مال دوره میرزا جواد آقای ملکی تبریزی را بخوان. سوم اقبال الاعمال سید طاووس. همچین کتابی هم میرزا جواد آقا دارد، درباره اعمال هر روز، المراقبات مانند اقبال الاعمال ناظر بر همان است. امام میگفتند سومین مرتبه این است. سِیرش به این صورت است؛ که اول بفهمی در این دنیا باید خدا را ملاقات کنی، کمال انسان این است که در این دنیا خدا را ملاقات کند. «اَرَاَیتَ رَبَّکَ» امیرالمؤمنین می فرمایند: «ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ أرَهُ»؛ مگر میشود من خدا را نبینم و عبادت کنم؟ اولین مرتبه خدا را ببینی، دومین مرتبه بفهمی راه ملاقات با خدا نماز درست است. لذا سر الصلاه؛ بفهمی «اَلصلاه معراجُ المُومن»؛ راه ملاقات نماز است. «الصَلاه غُرَهُ عَینی»؛ و سومین مرتبه وقتی خدا را مشاهده کردی، در محضر خدا بار یافتی، مراقبه کنی که از نزد خدا بیرون نروی، این سیر مطالعاتی است. میرزا جواد آقای ملکی تبریزی در ابتدای کتاب لقاءالله بیست و یک آیه آورده است که خدا اثبات کرده من را در این دنیا باید مشاهده کنید. این آخرین مرتبه سلوک انسان است، که ما با خدا ملاقات کنیم، نه اجباراً و ترس بعد از مرگ، بلکه اختیاراً در حال حیات، زندگی دنیایی. این نکته عجیب است، که آخرین پله امام معصوم این است که خدا را ملاقات میکند، برای امام حسین علیهالسلام «اَللهُ یَزورُهُ کُلِّ لَیلَهِ جُمُعَه»؛ خدا هر شب جمعه امام حسین علیهالسلام را ملاقات می کند! معنی آن را نمیفهمیم. فقط من اگر بتوانم سند روایت را به شما بگویم که مطمئن شوید؛ کامل الزیارات، صفحه صد و سیزده، مشایخی، یعنی ابن قولویه که اساتید خودش را نام می برد تا به امام حسین(ع) و جریان صفوان می رسد.
بعد این موضوع را مطرح کردیم چه کسانی عاشق حسین اند؟ و امام حسین در این مقام عشق به چه کسانی توجه دارد؟ گفتیم ابالفضل العباس. سرّ این که ابالفضل عاشق امام حسین است و امام حسین به او توجه ویژه دارد، کجاست؟ در آیه قرآن سوره ی نجم: «عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى(۱۴) عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (۱۵) مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (۱۷) لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى(18)»؛ در آخرین مرحله معراج پیامبر جَنَّةُ الْمَأْوَى زیر پای او بود. «عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى»؛ تمام عوالم زیر دستش بود. این پیامبر که تمام عوالم زیر پایش بود، « مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى» یک لحظه به هیچ چیز عالم توجه نکرد، چرا؟ خداوند دلیلش را در آیه بعد میفرماید: «لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَی»؛ پیامبر یکی از آیات کبری خدا را دیده بود، دیگر هیچ کدام از آیات الهی به چشم پیامبر نمیآمد. امیرالمؤمنین فرمودند: «انا آیهُ الکبری، انا آیهُ العُظمی»؛ آن آیهای که پیامبر شب معراج مشاهده کرد و باعث شد طلا دستش بود، هیچ بدلیجاتی به چشم پیامبر نیاید، من علی بودم. آن کسی که همه چشم پیامبر را گرفته در این عالم امیرالمؤمنین است. برای همین امیرالمؤمنین برای پیامبر میشود «یا کاشِفَ الکُرب عَن وَجهِ الرسول»؛ این را امام زمان علیهالسلام در عبارتشان در ماه رجب بیان میکنند؛ «کاشف کرب رسوله»؛ امیرالمؤمنین غم و غصه را از صورت پیامبر باز می کرد، یعنی چون پیامبر فقط توجهش به علی بود، چیز دیگری نمیتوانست باعث غم و غصه او شود، هیچ حادثه و اذیت و آزاری. بعضی از همسران پیامبر و اصحاب پیامبر گاهی اوقات پیامبر را اذیت میکردند، چون علی کنار پیامبر بود، غم و غصه خیلی به پیامبر فشار نمیآورد. همین رابطه بین امام حسین و حصرت ابالفضل بود، لذا اگر همه ی عالم را به امام حسین می دادند توجهش به اباالفضل العباس بود. در جلسهی گذشته گفتیم اگر می خواهیم امام حسین را بشناسیم، باید سراغ کسانی برویم که محو امام حسین شدند، اینگونه بیشتر امام حسین را می شناسیم.
یکی دیگر از کسانی که امام حسین خیلی به او توجه میکرد و چشم امام حسین را پر کرده بود، به خاطر شدت فنا در امام حسین، حضرت علی اکبر است؛ در جلسه گذشته قسمت حضرت ابالفضل را توضیح دادم، این جلسه میخواهیم درباره حضرت علی اکبر توضیح دهیم. حضرت اباعبدالله به حضرت علی اکبر خیلی توجه ویژه داشتند. در کل کربلا امام حسین هیچ کسی را نفرین نکردند، دعا بود ولی نفرین نه. به غیر از یک جا، در لحظهای که حضرت علی اکبر میخواستند حرکت کنند. امام حسین صدا زدند: «یا عُمَر قَطَعَ اللهُ رَحِمَکَ کَما قَطَعتَ رَحِمی»؛ خدا رَحِمَت را قطع کند، رَحِم من را قطع کردی. حضرت علی اکبر که بود؟ ما یک زیارت عاشورا داریم، این حدیث قدسی است، از کجا می گوییم؟ روایت را، سند را دقیق خدمتتان میگویم که چرا میگویم زیارت عاشورا حدیث قدسی است. هفته گذشته کتاب مصباح المتهجد شیخ طوسی را توضیح دادم، این کتاب از منابع اصلی شیعه است. شیخ طوسی روایت امام صادق را بیان میکند و امام صادق از پدرانشان تا به پیامبر اکرم برسد، پیامبر اکرم فرمودند: «قال اللهُ تبارک و تعالی السلام علیک یا ابا عبدالله»؛ خدا وقتی میخواهند امام حسین(ع) را، اول صحبتها چه گفتم؟ امام صادق(ع) به صفوان فرمودند: «الله یزوره کل لیله جمعه»؛ خدا هر شب جمعه زیارت میکند، چگونه؟ شیخ طوسی میفرمایند که خدا اینگونه میفرماید: «السلام علیک یا اباعبدالله». در زیارت عاشورا ما دوبار به حضرت علیاکبر(ع) سلام میدهیم. «السلام علی الحسین و علی علیبنالحسین و علی اولاد الحسین» اولاد الحسین و علیبن الحسین، سلام خاص و سلام عام. مقام حضرت علی اکبر مفصل است که در صحبتهایم خواهم گفت.
اول دلیلش را بگویم، چرا آنقدر امام حسین(ع) به حضرت علیاکبر(ع) توجه داشتند؟ چرا آنقدر مقام حضرت علیاکبر(ع) بالا بود؟ یک کلمه، علیاکبر(ع) سِپَر بلای امامش بود. منظورتان امام حسین(ع) است؟ خیر، امام حسین(ع) سپر بلا زیاد داشتند. منظورم امام سجاد(ع) است. یعنی چه؟ حضرت علیاکبر(ع) چه ارتباطی به امام سجاد(ع) داشتند؟ برادر جانشان، برادر کوچکترشان، حضرت علیاکبر(ع) برادر بزرگتر بودند. لذا امام سجاد(ع) در کاخ یزید یک مرتبه فرمودند: «کان لی اَخٌ اکبر» یزید ملعون، من یک برادر بزرگتر داشتم که خیلی دوستش داشتم. حضرت علیاکبر(ع) برادر بزرگتر امام سجاد(ع) بودند. سپر بلا به این خاطر است. در دوره امام حسین(ع) و امام سجاد(ع)، این عزیزان در اوج تقیه بودند. نمیتوانستند خودشان را معرفی بکنند که امام هستند. در اوج پنهانکاری بودند. مصیبت امام حسین(ع) این بود که نمیتوانست امام بعد خودش را معرفی نماید. و اگر دشمنان احتمالی میدانند که امام بعد از امام حسین(ع) کیست، او را میکشتند. اکنون آرام آرام متوجه میشوید که چرا حضرت علیاکبر(ع) آنقدر مظلومانه شهید شدند. امام حسین(ع) و خود حضرت علیاکبر(ع)، خودشان را سپر بلای امامت امام سجاد(ع) کردند. در مدینه و بعدش در کربلا به گونهای ظاهر شدند که امام بعدی حضرت علیاکبر(ع) است. آیتالله بهجت میفرمودند از کلمات امام حسین(ع) لحظهای که حضرت علیاکبر(ع) را به میدان فرستادند، میشود فهمید که امام بعد از امام حسین(ع) اگر علیاکبر(ع) زنده بودند، خودشان بودند. لذا در زیارت عاشورا علیاکبر(ع) سلام خاص دارد. «السلام علی الحسین و علی علیبنالحسین». توجهها کامل به حضرت علی اکبر(ع) رفت. سپر بلای امام سجاد(ع). لذا کسی باور نمیکرد که ایشان امام میشوند.
دوران خود امام سجاد(ع) را ببینید، میخواهم بگویم چقدر مجبور بودند پنهانکاری کنند. یک نفر از راویان بزرگ اهل سنت در صحیح بخاری روایت کرده است، حجاجبنیوسف سعیدبنجبیر، حافظ قرآن، را تکه تکه کرد. چرا؟ چون یکبار در مسجد الحرام، همانطور که میدانید بعد از کربلا امام سجاد(ع) رفتند کنار خانه خدا، پشت سر امام سجاد(ع) نماز خواند، به همین علت تکه تکهش کردند. مختار با چه کسی پیمان بست؟ با عبداللهبنزبیر پیمان بست. قبلش با محمدبنحنفیه پیمان بسته بود که محمد حنفیه وقتی مختار آمد با او پیمان ببندد، محمد یک دفعهای ادعا کرد که من امام هستم. اوضاع اینقدر خراب شد که امام سجاد(ع) فرمودند میدانی که امام من هستم. محمد گفت اگر راست میگویی به کنار کعبه میرویم و به کعبه سلام میدهیم. رفتند کنار کعبه امام سجاد(ع) سلام دادند: «هذا الذی تعرف البطحاء و طاته»؛ این کسی که تکههای زمین کعبه او و قدمگاهش را میشناسند، سلام دادند و کعبه با صدای بلند جواب داد. در تاریخ هست. که محمد سلام داد و هیچ صدایی نیامد. محمد توبه کرد. بعد از این قضیه مختار رفت سراغ عبداللهبنزبیر، و کار خودش را انجام داد. یعنی امامت را مخفی میکردند. دعای ۴۷ دعای عرفه، امام سجاد(ع) میفرمایند خدایا من را از تابعین امام زمانم قرار بده. جرئت نمیکردند به عوام بگویند که امام من هستم. در سفر مشهد امسال خدمتتان عرض کردم، گفتم غدیر ثانی را امام رضا رقم زدند. اولین امامی که علناً گفت من امام هستم، امام رضا(ع) بود، با آن حدیثی که فرمودند: «کلمه لا اله الا الله حصنی...بشرطها و شروطها و انا من شروطها». بعد از جریان غدیر اولین اعلان عمومی امامت برای امام رضا(ع) است. در این فضا برای اینکه کسی به امام سجاد(ع) شک نبرد، برای اینکه امام بعدی باشند، حضرت علی اکبر(ع) سپر بلای امام سجاد(ع) شدند. لذا طوری جلوه داده میشد که حضرت علیاکبر(ع) خود امام هست. و وقتی این امام را کشتند جشن گرفتند. خیالشان راحت شد که علی را کشتیم و تمام شد. از مظلومیت بگویم که پنهانکاری میکردند؛ امام صادق(ع) نشسته بودند، کسی آوردند به نام مصعب عبدی که ایشان اخیرا شعری برای امام حسین(ع) سرودهاند، که در کافی جلد ۸ آمده است. امام صادق(ع) فرمودند که درها را ببندید، پرده را بکشید، یعنی در خانه هم بطور مخفیانه. گفتند مصعب بخوان، تا مصعب خواست بخواند، حضرت به یاد دختر کوچکشان افتادند که روضه دوست داشتند، حضرت فرمودند بگویید دخترم بیاید، ام فروه هم نام مادر و هم نام دختر امام صادق(ع) است. ولی حواشی نوشتند بر اساس قرائن حضرت اسم دخترشان را آوردند. بگویید ام فروه دخترم بیاید. ام فروه آمد. امام صادق(ع) فرمودند دخترم پشت پرده بنشین. بعد فرمودند «أَنْشِدْلی». به روضهخوان گفتند برای من بخوان. روضهخوان متوجه شد دختر پشت پرده نشسته است، خیلی باحال رویش را به پرده کرد و به دختر امام صادق(ع) اینگونه گفت: «فروه، جودی بِدَمعِکَ المَسکوبِ» ام فروه، دختر امام صادق(ع) اشک بریز، میخواهم برایت روضه بخوانم. «فَصاحَت»؛ ام فروه ضجه زد. «و صِحنَ النّساءُ»؛ و زنان ضجه زدند. روضهنخوانده زنها ضجه زدند. امام صادق(ع) گریه کرد. یک مرتبه امام صادق (ع) بین گریه کردن« فقال ابوعبدالله(ع): الباب الباب» حضرت اشاره کردند: در، در! اطرافیان حضرت دم در رفتند و دیدند مردم مدینه جمع شدهاند. چرا جمع شدند؟ خوشحال شدند روضه امام صادق(ع) بلند شده؟ نه! آمدند مجلس را خراب کنند! مظلومیت را ببین. امام صادق(ع) خودشان دم در رفتند و گفتند: « فقال اباعبدالله صبیٌّ لنا غُشِیَ، فَصِحنَ النِّساءُ»؛ دخترم غش کرده، زنان دارند گریه میکنند {که نگران نباشید خبری از روضه نیست!} نشان میدهد زنان که ضجه کشیدند بعضیها بو بردند نکند مجلس روضه امام حسین(ع) تشکیل شده است. دم در آمدند که مجلس را خراب کنند. حضرت تقیه کردند یعنی همهی راست را نگفتند. واقعاً آنجا یک دختری ضجه زد و غش کرد. حضرت این را گفتند. نگفتند علتش چه بود. به این «تقیه» میگویند. اینقدر اهل بیت ما مظلوم بودند. اگر شما صدای ضجه شنیدید، به خاطر روضه نیست به خاطر غش کردن دخترم است. بروید.
سپر بلای امام زمان(عج) [26:25-27:49]
در این فضا حضرت علی اکبر چه کردند؟ فحش خوردند، شمشیر خوردند تا جان امام حفظ شود. من میخواهم بگویم امروز جوانان ما یک ذره آماده باشند برای اینکه اگر به عشق امام زمان(عج) دوتا ضربه خوردند، زیاد آخ و اوخ نکنند. سپر بلای امام زمانمان شویم. جدی میگویم آماده باش.
یک کلیپی دیدم خیلی خوشم آمد. اینقدر آرزو کردم من جای آن هم لباسیهای خودم در سیل بودم. بعضی از این هم لباسیهای ما در این سیل رفتند. بعضی از عزیزانی که به هرحال دل پُری دارند، ناراحت هستند، شخصی داد میزند از هر چه آخوند و سپاهی است متنفرم! در کلیپ هست، دارد فحش میدهد. این دو روحانی دارند او را میبوسند میگویند عزیزم غصه نخور، ناراحت نباش... . این دارد فحش میدهد و آنها دارند با نرمی برخورد میکنند. آخر سر این برمیگردد و سر و صورت آنها را میبوسد میگوید من دارم به شما فحش میدهم چرا شما اینگونه برخورد میکنید؟
مقداری آماده شویم خود را سپر بلای امام کنیم. خصوصا در اوج مشکلات نیاز هست چهارتا سپر بلا پیدا شود. باور کنید.
رفتار امام محمدباقر(ع) [27:49- 31:13]
شاید سه چهار بار این روایت را برایتان خواندهام. پیش امام باقر(ع) آمد. «فجاءَ نصرانیٌّ اِلی اَبی جعفر فقال السلام علیک ایها البََقَر» به جای اینکه بگوید «باقر» گفت «ایها البقر». {یعنی گاو} «فَتَبَسَّمَ علیه السلام فقال لا بل أنا باقر». ببین امام است، خودش را سپر بلا میکند تا این نصرانی زیبایی دین را حس کند. حضرت خود را به تغافل زدند. امروز تغافل در تربیت دینی خیلی مهم است. نه عزیزم من بقر نیستم من باقر هستم. دوباره برگشت و گفت: «السلام علیک ایها البقر». بار سوم حضرت یک مرتبه دستش را بالا گرفت و گفت خدایا اگر اینکه بندهی تو میگوید راست است من را آدم کن. اگر من حیوان هستم من را آدم کن. الان یک نفر بیاید به من حرف بزند میگویم آی به امامهی رسول الله توهین کردی! چه خبر است؟! به خود فرزند رسول الله توهین کردند، حضرت چگونه برخورد کرد؟ خدایا اگر این که این میگوید راست است، مرا آدم کن. نصرانی دید از این راه نمیشود، به مادر حضرت جسارت کرد. مادر حضرت کنیز امام سجاد(ع) است. گفت: «السلام علیک یابن الطبّاخه السّوداء الزنجیه البذیه ...» ردیف کرد! مادر آشپز ، ای کسی مادرش سیاه است، مال قبیلهی زنگ آفریقا است، ای کسی که بذیه است؟ بذیه را ترجمه نکنم. بذاء یعنی بیحیا. یعنی کسی که اهل فحشا و منکر است.
فلان حزب الهی که الان در رسانه رفته، به خانمش جسارت کردند. چون حزب الهی و ریشو است و به رسانه رفته است. سریع عکسش را برای من زده میگوید ببین به خانم من چه گفتند. اصلا من بد هستم، به خانم من چه ربطی دارد؟ حالا بنده خدا قبلاً با خانوادش به خانهی ما آمده بودند. خیلی خانوادهی با حیا و خوب و عالی. ولی خب فضای رسانه است دیگر، فضای مجازی آلوده است. سریع این روایت امام باقر(ع) را فرستادم. گفتم به مادر حضرت، که یک پروژهی تحقیقاتی میخواهد تا بفهمیم عظمت مادران اهل بیت چه بوده است، گفته بذیّه! میفهمی بذیّه یعنی چه؟ «فقال الباقر علیه السلام»؛ خدایا اگر این کلماتی که این میگوید برای مادر من گناهی هست، «فَاغفِر لَها و ان کانَ کاذبٌ...» اگر دارد دروغ میگوید، اشتباه میگوید، خدایا از گناه این بندهات بگذر. «فقَبَّلَ النَصرانی علی یدیّ» دوتا دست امام باقر(ع) را بوسید. «فَاسلَم النَّصرانیّ» مسلمان شد.
چقدر سپر بلای دینمان و امامان هستیم؟
شبیه رسول [31:13- 32:01]
علی اکبر برای برادرش امام سجاد(ع) تکه تکه شد. چرا در کربلا کسی گوشه چشمی به امام سجاد(ع) نداشت؟ چون فکر کردند امام را کشتند تمام شد. حالا آدم میفهمد که چرا امام حسین(ع) این عملیات را نشان دادند. «فَنَظَرَ إليه نظرَ آيسٍ مِنه». رفتار امام حسین(ع) با علی اکبر خیلی عجیب است. همهی شهدا که میرفتند با حضرت خداحافظی میکردند و میرفتند. تا علی اکبر میخواست برود امام حسین(ع) همراه علی اکبر راه افتاد و رفت. تا وسط میدان با علی اکبر رفت. « فنَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ، فقال، اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ» میدانید حضرت سه وجه عصمت علی اکبر را، یعنی سه چهرهی عصمت علی اکبر را بیان کردند،یک « أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»، عزیزان رسول الله محور عصمت است، «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَی» پیامبر "اَ" میخواد بگوید براساس وحی است،" ما ینطق " بر اساس دلش پیامبر حرف نزد، هر چه گفت وحی خدا بود، این میشود عصمت. آنچه که خدا میخواهد او بگوید، این میشود عصمت. دقیقا همین حالت را حضرت علیاکبر به شهادت امام حسین(ع) دارد، امام معصوم که غلوّ نمیکند، میفرماید «اشبهالناس» یعنی شبیهتر از حضرت علیاکبر در آقایان ندیدم، نیست.
در خانمها میدانیم چه کسی بود، عایشه همسر پیامبر چه میگوید؟ میگوید «اشبه الناس وجها خُلقا و منطقا برسولالله فاطمه» شبیهترین زنان به رسول خدا فاطمه است. یادتان هست شب فاطمیه، حضرت زینب(س) خطبهی فدک را میخواست بیان بکند، «ما تخرِمُ مِشیَتَها مِشیَهَ رسول الله» حرکت مادرم سر سوزنی با رفتار پیامبر فرقی نداشت، این میشود عصمت.
امام حسین(ع) شهادت میدهد، داد میزند. مقدمه را گفتم، امام، امام اصلی را میپوشاند، آن کسی که مردم توجهشان به او جلب بشود تا جان امام اصلی محفوظ بماند را ابراز میکند، لذا داد میزند، «فَصاحَ»، داد میزند، «اشبه الناس» ای مردم شهادت میدهم، که معصومترین انسانها و شبیهترین آنها به پیامبر کیست؟ علیاکبر(ع).
ما هم کمی شبیه رسول خدا بشویم [34:32-44:37]
اگر ما میخواهیم به اماممان کمک کنیم باید شبیه کمی شبیه رسول خدا بشویم دیگر، امروز شبیه پیامبر شدن خیلی مهم است. خداوند در قرآن میفرماید: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» تا که نباشد ز جانب معشوق کششی، کوشش عاشقِ بیچاره به جایی نرسد. تو میخواهی عاشق خدا بشوی، باید خدا تو را دوست داشته باشد، میخواهی خدا تو را دوستداشتهباشد تا امام زمان تو را دوست داشتهباشد، چه کار باید بکنید؟ شبیه پیامبر بشوید، «اشبهالناس برسول الله» بشوید «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ».
حسن خلق
چه کار کنیم که شبیه پیامبر بشویم، مثل حضرت علیاکبر که شبیه پیامبر شد؟ خود پیامبر اکرم(ص) جواب این سوال را دادهاند، در تحفالعقول، «ألا اُخْبِرُکُمْ بِاَشبَهِکُم بی؟» آیا میخواهید شبیهترین شما را به خودم نشان بدهم؟ « قَالوا: بَلی یا رَسولَ اللّه قالَ: اَحسَنُکُم خُلقا» هر کس که خلقش حسن باشد. در این باره روایتی هست، «جاءَ رَجُلٌ إلی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ بَینِ یدَیهِ فَقال: یا رَسُولَ اللَّهِ! مَا الدِّینُ؟فَقالَ:حُسْنُ الْخُلْقِ. ثُمَّ أَتاهُ عَنْ یمِینِه فَقال: مَا الدِّینُ؟فَقالَ:حُسْنُ الْخُلقِ. ثُمَّ أَتاهُ مِنْ قِبَلِ شِمالِه فَقالَ: مَا الدِّینُ؟فَقال:حُسْنُ الْخُلقِ»
برخی تصور میکنند حسنالخلق یعنی همیشه بخندیم، نه اینطور نیست، حسنالخلق یعنی هر چیزی به جای خود نیکوست.
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست، که هر چیزی به جای خود نیکوست، نیکو یعنی حسن، اگر انسانها رفتارهایشان سرجای خود باشد میشود حسن خلق. احسنکم خُلقا، آدم به جای خودش عصبانی باشد و به جای خودش هم بخندد، به وقت خود ناراحت شود و به وقت خود عجله کند و به وقت خود آرام باشد، بله، امانت دستت میدهند عجله بکنی که آن را برگردانی، ولی مسجد میآیی عجله نکن که زودتر بروی، آدم به جایش عجله کند و به جایش آرام باشد، آدم به جایش بخندد، «هو اضحَک و ابکی» و به جایش هم گریه بکند، همیشه بخندد و همیشه گریه کند هم فایده ندارد.
حلم
خصوصیت دوم، «اعظمکم حلما» شبیهترین شما به من حلیمترین شماست، حلیمترین، حلیم یعنی چه؟ چرا این غذای حلیم را، حلیم میگویند، چه خصوصیتی دارد؟ صبر با حلم فرق میکند، صبر یعنی اگر مشکلاتی به سراغ شما آمد، شما صبر کنید، تحمل کنید، مشکلات را به جان بخرید، به این میگویند صبر. اما حلم بالاتر از صبر است، خدا حلیم است، یعنی چه که خدا حلیم است؟ چرا به این غذا حلیم میگویند؟ گندم و گوشت از هم جدا هستند، آنقدر که این ها را با هم میکوبند ترکیب میشوند و غذای خوشمزهای را به شما میدهند، خداوند در قرآن میفرماید «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ» اگر کسی در جامعه مومنین به تو بدی کرد، «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» تو با حسن به او جواب بده، قشنگ و زیبا جواب بده، او با تو بدی میکند تو به او غذای خوب بده، چطوری؟ اگر بین او و تو دشمنی بود، انگار با همدیگر «ولی حمیم» هستید، حمیم یعنی داغ، در فارسی میگوییم دوست صمیمی. فکر کنید که دوست صمیمی هستید، آنوقت چطور باید برخورد بکنید، «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ».
برّ با نزدیکان
سومین خصوصیتی که اگر پیدا بکنیم شبیه پیامبر میشویم، « اَبَرُّکُم بِقَرَابَتِهِ » یعنی با قربای خود برّ دارد، برّ یعنی چه؟ « إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا»، «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ»؛ ابرار همین الآن در بهشت هستند. ابرار یعنی چه؟ ابرار چه کسانی هستند؟ ما در فارسی میگوییم خوبان. نه! ابرار از ماده بَر میآید. بَر یعنی بیابان. بِر همان ماده بَر است. آنهایی که بیابانی صفت هستند، ابرارند. افرادی که خیابانی صفت هستند، خیلی در دین اسلام اخلاقشان خوب نیست. بیابانیها چه کسانی هستند؟ سینهشان باز است. «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي»، «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي». خدایا من میخواهم بروم و با آن فرعونِ خیلی بد، برخورد بکنم سینهام را باز بکن. طوریکه وقتی میخواهم با او برخورد کنم، فرعون را از خودم بدانم. اول وقتی میخواهم با او برخورد کنم انگار پدر و برادر خودم است. چگونه برخورد میکنم؟ دلسوزانه. خدا در قرآن میفرماید: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ» این حالت پدرانه است. سختی شما، سختی پیامبر است. این دلسوزی پدرانه است. سختی فرزند سختی باباست. این میشود ابرار، بِر. بیابونی صفتها اخلاق شرح صدرشان عجیب است. خیابانی صفتها من و تویی میکنند. تو اینطوری کردی من هم با تو اینطوری میکنم. اگر تو هم اینطوری کنی من هم اینطوری میکنم. امام صادق(ع) فرمودند اگر یک نفر به تو حرف نادرستی زد. تو به او بگو اگر تو صدتا فحش بدهی من صدتا کلمه خوب به تو میگویم جواب هم نمیدهم کلمات خوبی هم به تو جواب میدهم. «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» این درابرار اتفاق میافتد در جامعهی مومنین رخ میدهد. در برابر دشمن «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» هستند.
لذا به قرابت نسبت به نزدیکان خودش، یعنی مومنین، خوبان اهل اینها بِر دارد. پیامبر نیمه شب از جنگ برگشتند و به مدینه رسیدند. پیامبر فرمودند هیچکس حق ندارد به خانهاش وارد بشود، زن و بچهات بیدار میشوند. فرض کن خودت آنجا خوابیده باشی. بر یعنی این. فرض کن خودت خوابیدی نصفه شب بیایند جلو در تو میترسی. حضرت فرمودند به مسجد بروید و آنجا بخوابید، صبح به خانههایتان بروید. نصفه شب که نمیشود. پسر میرزاجواد آقای تهرانی هستند که در
مشهد از علمای خیلی بزرگ بود، که این شخص به فرمان امام به جبهه رفت لباس بسیجی پوشید. خب این بنده خدا هم بلد نبوده فرمانده گفت آتش، بخوابید. میرزاجواد آقای تهرانی عالم بزرگ، خوابید، بعد این خمپاره که عقبتر رفت و تمام شد. اما اعلام نشده بود که وضعیت درست شد. اگر اعلام شده بود که وضعیت درست شده خب همه بلند میشوند. میرزاجوادآقای تهرانی هنوز خوابیده بود و به او میگویند آقا چرا هنوز بلند نمیشوی؟ ایشان فرموده بودند: «فرمانده، نایب نایب امام زمان است، نایب نایب امام زمان را باید اطاعت کرد. فرمانده تا نگویند باید بلند شوی من بلند نمیشوم.» گفتند: فرمانده باید بیاد دستور بدهد من بلند شوم. تا این حد متعبد بود. خیلی متعبد بود. میگویند میرزاجواد آقا تهرانی سنش بالا بود وقتی به جبهه رفت ۷۰-۸۰سال داشت. خیلی! عکسهایش هست. میگویند یک شب میرزاجواد آقا تهرانی به حرم امام رضا(ع) رفت و تا ساعت ۱۲شب مراسم داخل حرم بوده و درها را بسته بودند و این بنده خدا داخل حرم مانده بود. پسرش نصفه شب بلند میشود و میبیند که چراغ اتاق پدرش خاموش است. در حالی که پدرش برای نماز شب، شبها بیدار بوده به همین خاطر نگران میشود و در اتاق را باز میکند و میبیند که پدرش نیست. از نبودن پدر تعجب میکند. در را باز میکند و میبیند که در زمستان سرد مشهد پدرشان عبا را بر سر کشیدند و دارد میلرزد و دارند تسبیحات میگویند. از پدر پرسیدند بابا چرا در نزدی چه اتفاقی افتاده؟ پدرشان میگوید من تا ساعت ۱۲ داخل حرم گرفتار شدم تا بیایم و برسم خانه، ساعت شده یک و گفتم شما خواب هستید و من هم کلید نداشتم و گفتم اینجا مینشینم و اذان صبح را که گفتند در میزنم شما برای نماز صبح بیدار شوید. «ابرکم بقرابته» اگر من جای همسر و فرزندم بودم و خواب بودم دوست داشتم کسی بیدارم کنم؟ اینها خصوصیات افرادی است که دوست دارد شبیه پیامبر اکرم (ص) بشود.
به زیارت علی اکبر بیا [۴۴:۴۴-۴7:09]
من صحبتها را جمع بکنم فرصتمان دارد تموم میشود. حالا من یک چند کلام از زیارت نامه حضرت علی اکبر بگم. یادتان هست جلسه قبل گفتم. حضرت ابوالفضل را میخواهی بشناسی برو سراغ زیارتنامهاش. زیارتنامهاش از زبان امام صادق است. حضرت علی اکبر دوتا زیارت نامه دارد. یکی برای امام صادق(ع) است و یکی هم برای امام هادی(ع) است. عظمتی از حضرت علی اکبر گفتند. حالا من خیلی خلاصهاش را بگویم.
امام صادق(ع) در کامل الزیارات فرمودهاند. «ثم ضَع خدک علی القبر » اولش که میگویند «سِر عَلی قبر علی بن الحسین فهو عند رِجلَیِ الحسین»؛ برو پایین پای امام حسین(ع) کنار علی اکبر. فدایشان بشوم آقای مرعشی نجفی میگفتند در کربلا من نگاهی کردم، در هیچ جا توجه امام حسین(ع) به قدر پایین پایشان نیست. که پسرشان حضرت علیاکبر در آنجا دفن است. کسی که برود آنجا امام حسین خیلی به او توجه میکند. برو آنجا بایست «ثم ضَع خَدَّک علی القبر و قل صلی الله علیک یا ابالحسن
سه بار بگو صلی الله علیک یا ابالحسن صلی الله علیک یا ابالحسن. بعضی از علما میگویند از این عبارت امام صادق میفهمی که حضرت علی اکبر ازدواج کرده بود، چون ابالحسن یعنی پدر حسن. اسم فرزندش است. اسم فرزندش را به نام عموجان غریبش امام حسن(ع) گذاشته بود. علی اکبر معلوم است که به امام حسن توجه خاصی داشتند، امام حسن غریب بودند. لذا علی اکبر اسم فرزندشان را گذاشتند ابالحسن. یا اصلاً کنیه را از آن جهت میگذارند یعنی قصد دارند وقتی که فرزندشان به دنیا میآید اسم او را حسن بگذارند. لذا به ابالحسن مشهور میشوند. این معلوم نیست که فرزند داشتند یا نه! ولی معلوم میشود که ازدواج کردهاند. «بابی انت و امی» پدر و مادرم فدای شما بشود. جانم فدای شما بشود. «أَتیتُكَ زائِراً وافِداً عائِذاً مِمّا جَنَیتُ عَلی نَفسی.» امام صادق میگوید علی جان به سراغت آمدم، بار گناه به گردنم هست، عائِذاً به تو پناه آوردم.
بعد حالا این کلمات، کلمات امام هادی(ع) است. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَوَّلَ قَتِيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَلِيلٍ» سلام برتو ای اولین شهید کربلا از نسل اباعبدالله حسین.
عاشق شهادت [47:10-51:44]
میدانید حضرت علی اکبر عاشق شهادت بود. اسماعیل یک بار جلوی ابراهیم راه رفت، ابراهیم دلش رفت. در روایت دارد که خداوند به جبرئیل دستور داد، ابراهیم خلیل من است خلیل یعنی کسی که خُلَّت دارد، یعنی دلش را برای من خالی کرده. دوست نداشتم وقتی اینقدر دلش برای فرزندش رفت؛ دستور بده به ابراهیم که با دست خودش فرزندش را ذبح کند، تا دلش برای من یکی شود. «إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ » من در خواب دیدم که تورا ذبح میکنم.
ببینید اسماعیل، علی اکبر ابراهیم چه جوابی داد؟ این را بگذارید کنار تربیت اباعبدالله حسین، جوان حسینی. چه گفت؟ گفت: « افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ » بابا آن کار را انجام بده، ما هم صبر میکنیم انشاالله.
اباعبدالله الحسین دارند به کربلا میروند. علی اکبر میگوید: «مم حمدت واسترجعت»؛ بابا چرا انالله گفتی؟ جوان کنجکاو اباعبدالله، بابا چرا چند بار انالله گفتی؟ بابا کنجکاوی پسر را جواب داد: «خفقت خفقة فعن لی فارس علی فرس وهو یقول: القوم یسیرون والمنایا تسیر»؛ بابا جان یک لحظه خوابم برد، یککسی به من ندا داد که شما به سمت مرگ میروید. یک مرتبه علی اکبر گفت، بابا ناراحتی؟ اباعبدالله حسین گفت چه طور پسرم؟ علی اکبر دوباره اینطور سوال کرد: «السنا علی الحق؟» میخواهم سریع این جا مقایسهای کنم. پسر بزرگ اباعبدالله، علی اکبر است. دختر بزرگ بزرگ اباعبدالله، سکینه است. و هر دو با سوالاتشان با بابا عجیب مناجات میکنند. اینجا علی اکبر گفت «السنا علی الحق؟»؛ بابا ما بر حق نیستیم؟ حتی بابا دعایش کرد گفت خدا خیرت دهد، چه سوال قشنگی کردی. «بلی والذی الیه المرجع والمعاد»؛ به خدا قسم ما بر حقیم. یک مرتبه علی اکبر گفت: «اذا لا نبالی ان نموت» بابا من عاشق مرگ هستم، برویم بمیریم، برویم در راه خدا شهید شویم. اسماعیل چه گفت؟ گفت «سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ». علی اکبر گفت «اذا لا نبالی ان نموت» خیلی فرق است.
بین جمعیت به سکینه گفت بابا: «ردنا الی حرم جدنا»، بابا ما را برگردان. نگفته که میآییم اینجا مدینه، ما میرویم ماموریتی داریم، برمیگردیم. بعد ماموریت برمیگردیم، ما را برگردان بابا. بعد امام هادی علیه السلام روضه میخوانند. «عَلَی الدّنیا بعدك العفا»؛ جدم اباعبدالله الحسین، علی جان درباره تو، بالای جنازه تو گفت دیگر دنیا را دوست ندارم. عفا، این دست وقتی خاکی میشود، میگویند عفا. خاک به دست میآید. «علی الدنیا بعدک العفا» یعنی دیگر دنیا اینطوری شود، «علی الدنیا بعدک العفا» دیگر دنیا را نمیخواهم. بعد امام هادی علیه السلام دوباره میفرمایند: «بابی انت و امی»، پدر و مادرم فدایت شوند.« من مقدم بین یدی ابیک» آن لحظه ای که بابایت دستهایش را باز کرد، بالای جنازه تو. «و یبکی علیک محترق علیک قلبه»؛
جدم اباعبدالله الحسین وقتی بالای سر دستهای خودش باز کرد، تو قلبش پر از آتش شد، «محترق قلبه»، قلبش سوخت. «یرفع دمک بکفه الی اعنان السما» جدم اباعبدالله خون تو را برداشتند به آسمان پاشیدند. اینها در زیارت نامه علی اکبر است، درکامل الزیارات، سند عالی. خون تو را به سمت آسمان پاشید.
خون یاران حسین [51:44-57:41]
میدانید بچه ها، عزیزان، اباعبدالله الحسین دو پسر دارد که در کربلا شهید شدند، یکی علی اکبر یکی علی اصغر . علی اوسطشان بیمار بودند امام سجاد. هر دوپسر امامحسین علیه السلام که به شهادت رسیدند، امام حسین یککار کردند.
آن هم چهکار کردند؟ خون را برداشتند و به آسمان ریختند. من هیچکسی را ندیدم درست این صحنه را تحلیل کند جز شهید مطهری در حماسه حسینی.
شهید مطهری میفرماید میدانید چرا امام حسین این کار را کردند؟ بروید بخوانید .میگویند امام حسین، منبرشان، رفتارشان بود درکربلا .برای مخاطبین مختلف آدمهای ویژهاش را آوردند. مثلا برای دخترهای جوان، رقیه را آوردند، سکینه را اوردند، که دخترها با سکینه بتوانند به خدا برسند. برای جوان های باحال خوشتیپ مشتی، علی اکبرشان را آوردند. این جوان را هرکه نگاه میکرد کیف میکرد، دلش گره میخورد به این جوان و به خدا میرسید. برای مثلا نوجوانها، یتیم امام حسن علیه السلام، قاسم را آوردند. هرکسی به قاسم نگاه میکند...بعد قاسم صحبت میکند نوجوان ها دلشان میرود.
میگوید عموجان ما فردا میرویم. میگوید مرگ در نظر تو چگونه است؟ میگوید احلی من العسل. نوجوانان کیف میکنند که این صحنه را میبینند. بعضیها چقدر قشنگ نوشتند که آخوندها دست از حرف زدن برداشتند و رفتند کار کردند. کربلا اینگونه بود؛ امام حسین(ع) خیلی خطبه نخواند، رفت نشان داد. خطبهشان را قبلاً در دعای عرفه خوانده بودند.
برای لوتیمنشها چه کسی را آوردند؟ ابالفضل العباس. جوانمردها جلوی حضرت ابالفضل کم میآوردند، میگویند اگر غیرت در عالم باشد، غیرت حضرت ابالفضل است. علی گندابیها و رسول ترکها با حضرت ابالفضل رفتند.
امام حسین(ع) برای هر مخاطبی یک صحنه ویژه را در کربلا نشان دادند. لذا شهید مطهری میگویند اگر میخواهید تبلیغ کنید، جمعی، سازمانی و رفتاری بیشتر تبلیغ کنید. میخواستم این صحنه را بگویم؛ شهید مطهری میگوید بچهها، انسانها، میدانید تبلیغ چه زمانی اثرگذار است؟ وقتی لحظه آخر تبلیغ، صحنه تبلیغ را خونی کنید. اگر خونی کنی، آن وقت کلام و رفتارت به جان انسانها گره میخورد. میگوید امام حسین(ع) وقتی با رفتارش کار خودش را تمام کرد، حرف خودش را زد، صحنه را خونی کرد و رفت. با چه کسی صحنه را خونی کرد؟ با علی اضعر، با علی اکبر، خون را به آسمان پاشید. مردم همه این صحنه را دیدند. ناگهان امام حسین(ع) گفت:
«هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بي فانَّهُ بِعَيْنِ اللّهِ»؛ خدا دارم میبینمت. مردم این صحنه را، این کلمات را، با خون که دیدند، به جانشان نشست و متوجه شدند. لذا یرفَعُ دَمَكَ ألی عِنانِ السَّماءِ لا یرجَعُ مِنهُ قَطرَةٌ؛ یک کلمه بگویم و عرائضم را جمع کنم. این خون را که آقا اباعبدالله الحسین به آسمان پاشیدند، کار خودشان را تمام کردند، بعد گفتند علی الدنیا بعدک العفا؛ دیگر دنیا را نمیخواهم، علی من هم به تو میرسم. از اینجا به بعد خانمی هست، باید این خون را در عالم پخش کند. اسم آن خانم زینب کبریست. لذا دارد تا علی اکبر(ع) به شهادت رسیدند، اباعبدالله الحسین خون را به آسمان پاشیدند، حمید بن مسلم نقل میکند، میگوید دیدیم خانمی از خیمه بیرون آمد، کانها علی(ع)؛ انگار علی است، از خیمه بیرون آمده. جملهای حمید میگوید، در مقتل هست، میگوید هیچ کسی تا الان این خانم را ندیده بود، زینب کبری پنجاه و شش ساله است. خود حمید بن مسلم، میگوید ما تا الان این خانم را ندیده بودیم. لذا توجه همه دشمن به این خانم رفت، چون حرکت و صحبتشان مثل امیرالمومنین بود، انگار زنده شده، همه شروع کردند نگاه کردن. یادتان باشد زینب کبری وقتی مادرشان از دنیا رفته بود جوان بودند، یحیی مازنی میگوید: ما بیست سال همسایه امیرالمومنین بودیم، هر بار که زینب کبری میخواستند به زیارت مادرشان بروند، امیرالمومنین جلو، امام حسن و امام حسین اطراف، یک شب امیرالمومنین چراغ را خاموش کرد، امام حسن سوال کردند: باباجان چرا دیگر چراغ را خاموش میکنید؟ حضرت فرمودند: اخاف ان ینظر احد الی شخص اختک زینب؛ من میترسم یک نفر به زینب تو نگاه کند. لذا وقتی حضرت برای علی اکبر بیرون آمدند همه نگاه کردند، ببین چه آتشی به دل امام حسین(ع) شد. اینجا سکینه میگوید من دیدم بابا جان از بدنش خارج میشد، عمه جانمان زینب کبری آمدند خودشان را روی علی اکبر انداختند، اینجا سید در لهوف میگوید: فاخذ بیدها و راسها؛ یک مرتبه اباعبدالله الحسین اطراف را که نگاه کرد، دید نامحرم خواهر را نگاه میکند. دست خواهر را گرفتند دیدند خواهر بلند نشده، جانش به جان علی اکبر گره خورده. و راسها؛ یعنی سر زینب را گرفتند. زینب بلند شو برویم، نامحرم است.