اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
جهت شادی ارواح طیبهی شهدا، روح حضرت امام، همهی گذشتگان، ذوی الحقوق، پدر و مادرمان و اساتیدمان، فاتحه مع الصلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مومنان مشرک!
ایام شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنم، این مقداری که در خدمتیم، طبق روال سنواتی در ابتدا یک بیان بتوان از آن به عنوان بیان اخلاقی یاد کرد، گرچه این تعبیر خیلی دقیق نیست. ولی به هر جهت با یک روایتی، آیهای شروع میکنیم و ان شاءالله یک بحث دیگری را نیز در خدمتتان هستیم. در این فقرهی اول؛ یک آیهی معروفی هست، در سورهی مبارکهی انعام، بعد از این که مشرکین به هر جهت توجیهات خودشان را میگویند که برای چی مشرک شدند. بالاخره امکانات نبود، ما اباءمون اینجوری فکر میکردند؛ ما هم همینجوری فکر میکردیم، اگر تو نمیخواستی که به هر جهت ما مشرک نمیشدیم؛ به هر زمین کجه و ذغال خوبم بی تاثیر نیست و این حرفا [متوسل میشوند و میگویند] بالاخره ما مشرک شدیم. بالاخره تقصیر ما نیست. حالا شما وقتی بحث مشرکین هست. شما از خودمان دور نکنید بحث را دور نکنید، یعنی نگویید که خب این بحث مشرکین است و این چیزها. در آیات قرآن همهی این مفاهیم، مفاهیمی است که اصطلاحا مقول به تشکیک، ذومراتب، دارای مراتب؛ یعنی آیا ما مشرک هستیم یا نه؟ بله، ما هم مشرک هستیم. در درجه و اندازهای، ما هم مشرک هستیم. «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» {یوسف، ۱۰۶}، اکثریت مومنین مشرک هستند. یعنی ضمن اینکه مومن هستند، مشرک هستند. پرسیدند یعنی چه که مشرک هستند؟ گفتند که همین که میگوید «... لَولا فُلانٌ لَهَلَكتُ...»، اگر فلانی نبود من هلاک میشدم. اگر فلانی به دادم نرسیده بود، فلان طور میشدم. «... لَو لا فُلانٌ لَضاعَ عِيالي...»، اگر فلانی نبود، خانوادهام ضایع شده بود. یعنی خدا این وسط کارهای نیست، اگر فلانی نبود این اتفاق میافتاد. این یک مومن است دیگر، یک مومن است ولی مومن مشرکی است. این آدم مومن است، ایمان دارد، ولی مومن مشرکی است. پس حالا اینکه میگوید مشرکین چنین حرفی میزدند، که به هر جهت امکانات نبود، بالاخره شرایط نبود، اصلا تو میخواستی، اگر تو نمیخواستی که ما انجام نمیدادیم، مثل خیلیها که گناه میکنند بعد گردن خدا میاندازند، بالاخره خدا لابد میخواهد که من انجام میدهم و از این حرفها. خلاصه زمین هم کج بود و زغال هم خوب بود، مجموعا ما مشرک شدیم، تقصیر ما هم نبود.
حجت بالغه (دلیل رسا) برای خدا است!
قرآن میگوید که پیغمبر بگو: «... فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ...» {انعام، ۱۴۹}، حجت بالغه با خدا است. یعنی چه؟ یعنی حجت تمام است. حجت علیه من و شما است. اینی که زغالش خوب بود و شرایطش نبود و خلاصه در این تهران چقدر بدحجابی زیادی است و شبکههای ماهواره هم که هست و VPN هم که موجود، همه چیز موجود، مانع مفقود، و دیگر چه کار بکنیم؟ اینها، قرآن میگوید «... فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ...» {انعام، ۱۴۹}، حجت با خدا است. من دوتا از روایتهایی که ذیل آیه «... قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ...» {انعام، ۱۴۹} آمده را برایتان میخوانم. حجت بالغه با خدا است.
روایت اول: در کافی شریف از معاویه بن عمار آمده است: «عَنْ مُعَاوِیَهً بْنِعَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ یَقُول: إِنَّ الرَّجُلَ مِنْکُمْ لَیَکُونُ فِی الْمَحَلَّهً...»، از امام صادق (ع) شنیدم، یک نفری از شما هست که در یک محلهای زندگی میکند، در همان محلهای که شما زندگی میکنید، زندگی میکند؛ شرایطش، شرایط شما است؛ در همین دانشگاه است، در همان رشته است، او هم با همین شرایط دارد زندگی میکند، خب؟ ببینید این آدم خوبها، بودن با آنها، دیدنشان، هم یک لطفی دارد، هم شرش آدم را میگیرد. به خاطر اینکه خدا میگوید: «... قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ...» {انعام، ۱۴۹}، میگوید مگر این کجا بود؟ این تهران بود، خب این هم تهران بود. پدر و مادر فلان طور داشت، خب این هم پدر و مادر فلان طور داشت، این را نگاه کن!
من به تجربه این را دریافتم، من سی سال است کار آموزشی میکنم، از سال 70 تا الان. جالب است، در هر مدرسهای و در هر مجموعهای من این را دیدم. خدا یک سری حجت میکارد، که شرایطش یا دقیقاً یا تقریباً شبیه شرایط آن یکی است، ولی یک طور دیگر زندگی کردند و این را جلوی چشم سان میدهد. یعنی دیده میشود که این اینطور است، با همین شرایط، با همین وضعیت. آقا من یتیم بودم، خب بیا این هم یتیم بوده. آقا من فلان طور، خب بیا این هم بوده. اتفاقاً اینها را جلوی چشم سان میدهد، یعنی اینها رژه میروند. و اتفاقاً خیلی وقتها اینها ضربالمثل میشوند. قرآن وقتی که مثل میزند، ببینید، ضربالمثلش شبیه ما نیست که مثلاً میگوییم مرغ همسایه غاز است، خب شد ضرب المثل. برای تفهیم صرفاً یک مطلب نیست، نه. برای این است که بگوید این مثال را میبینی، این الگو است. مثل یعنی الگو، این الگو است. ضربالمثل یعنی زدن یک الگو. نگاه کن، این را نگاه کن. «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ » {تحریم، ۱۱}، وقتی که میخواهد ضربالمثل بزند برای مومن، قبل از اینکه مریم را ضربالمثل بزند، که مادر پیغمبر است، فرزند پیغمبر است و تحت تکفل یک پیغمبر است، یعنی دیگر از همه جهت به جریان نبوت پیچیده شده است. پدرش پیغمبر، پسرش پیغمبر و خودش هم «وَ كَفَّلَهَا زَكَرِيَّا» {آل عمران، ۳۷}، تحت تکفل یک پیغمبر، قبل از اینکه این را بگوید، یک مثال دیگر میزند. میگوید کی؟ آن کسانی که میگویند - خانمها گوش بدهند. - آن کسانی که میگویند شوهرمان بد بود، نشد. شوهرمان بد است. در قرآن فرعون دیگر نماد حراملقمگی و استکبار و اینها است. «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» {تحریم، ۱۱}، ضربالمثل مومنین، زن فرعون است. بعد میگویی به من چه؟ اتفاقاً میگوید ضربالمثل است، یعنی این قضیه الگو است. حالا برایتان روایتهایشان را میخوانم، که اتفاقاً اینها زمینه احتجاج و حجت آوردن خدا میشوند. میگویند «... لَیَکُونُ فِی الْمَحَلَّهً...»، در محله یک چنین آدمی هست، «... فَیَحْتَجُّ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَهِ عَلی جِیرَانِهِ بِهِ...»، خدا به واسطه این آدم بر همسایهها احتجاج میکند. «... فَیُقَالُ لَهُمْ...»، بهشان گفته میشود، «... أَلَمْ یَکُنْ فُلَانٌ بَیْنَکُمْ؟...»، مگر فلانی بین شماها نبود؟ «... أَلَمْ تَسْمَعُوا کَلَامَهُ؟...»، مگر کلامش را نشنیدید؟ «... أَلَمْ تَسْمَعُوا بُکَاءَهُ فِی اللَّیْلِ؟...»، مگر گریههای شبانهاش را ندیدید؟ مگر نماز شب خوندنهایش را ندیدید؟ مگر دانشجو نبود؟ مگر مثل شماها نبود؟ مگر او هم در همین سختیها نبود؟ مگر او هم مثل تو کاسب نبود؟ داشت روزی کسب میکرد. مگر اینها را ندیدی؟ مگر اینها جلوی چشمت نبودند؟ «... فَیَکُونُ حُجَّهَ اللَّهِ عَلَیْکُم.»، اینها حجت الله علیکم میشوند. تا ما میگوییم حجت، بعضیها یاد یک چیزهای دیگری میافتند. یاد انزال کتب، ارسال رسل، فطرت پاک، اینها همش حجت است، اینها نفی نمیشوند. بالاخره «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ» {فاطر، ۲۴}، خدا همه جا نذیر، هادی، پیغمبر، کتاب و متن مقدس فرستاده، فطرت پاک گذاشته، همه اینها حجت است. اما یک چیز دیگری که حجت است و از میانه حجتها هست، اینطور آدمها هستند.
مقایسه شدن با اولیای خدا
روایت بعدی، این هم در کافی شریفه است. «قال: سمعت أباعبدالله (عليهالسلام) يقول...»، میگوید از امام صادق (ع) شنیدم که «يؤتى بالمرأة الحسناء يوم القيامة، التي قد افتتنت في حسنها...»، یک زن حسنا و زیبایی را روز قیامت میآورند، که چه شده است؟ که مفتتن به حسنش شده است، زیبا است دیگر و باید آن را نشان دهد. خب، «فتقول...»، زن در روز قیامت میگوید که...
این روایت دوم یک چیز اضافه دارد که آن مقدار اضافهاش این است که شما باید بدانید ماها حتی با اولیای خدا نیز مقایسه میشویم. چون که تا به ما میگویند پیغمبران و اولیای خدا و امام خمینی و آقای بهجت و علامه طباطبائی و ... میگوییم اوه، آنها که اصلا... این یعنی چه؟ بالاخره آنها نیز در همین شرایط و همین دنیا، با همین وضعیت و به همین گونه زندگی میکردند. تا میگویند قاسم سلیمانی، میگوییم قاسم سلیمانی که... این یعنی چه؟ این شیطنت انسان است اینهایی که الگو هستند را از الگو بودن خارج میکند. اگر اینگونه بود که نباید خداوند میگفت: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...» {احزاب، 21}، نباید این را میگفت. ما نباید نرخ را بشکنیم. گفت سرم را بشکن، اما نرخم را نشکن، دیگر نرخ را نشکن. نگو ما که قابل مقایسه با امام خمینی یا آقای بهجت یا ... نیستیم. چه کسی گفته است؟ خب اینها نیز در همین شرایط زندگی کردهاند. قابل مقایسه با پیامبران نیستیم، چرا اتفاقا ما باید به گونهای، طبق قاعده، زندگی میکردیم که اگر دورهی ختم نبوت نبود، مثلا اینجا باید حداقل صدتا نبی نشسته بود، توقع این است. برای همین است که وجود مقدس امام رضا (ع) میفرمایند که: «إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً...»، من میپسندم مومن، محدث باشد؛ یعنی ملائکه با او صحبت کنند. من مومن این مدلی را میپسندم. دقت میفرمایید؟ من مومنی را میپسندم که ملائکه با او صحبت میکنند. لذا سرم را بشکن، نرخ را نشکن. بالاخره این همه کتاب و این همه... دیگر نشود که
چه شکرهاست در این شهر که قانع شدهاند/ شاهبازان طریقت به مقام مگسی {حافظ، غزل ۴۵۵}
اینگونه نشود، این همان اضافه را دارد.
میگوید: خدایا من زیبا بودم، بالاخره من را زیبا آفریدی، جوان و شاداب و سرزنده؛ بالاخره من نیز این کارها را کردهام. «يا رب حسنت خلقي حتى لقيت ما لقيت...»، دیگر من این کارها را کردهام. زیبا بودم، میخواستی من را زیبا نیافرینی. «فيجاء بمريم (عليها السلام)»، خداوند حضرت مریم (ع) را میآورد. حال با عرض معذرت از حضرت مریم (ع) و حضرت عیسی (ع)، میدانید که معادل حضرت یوسف در این طرف در جمال و زیبایی، در آن طرف حضرت مریم است. که این موضوع در آیه قرآن نیز تقریبا آمده است که: «... وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا...» {آلعمران، 37}، معادلش در این طرف، حضرت مریم است. البته این چیزی که راجع به حضرت یوسف و زیباییهای ایشان است، صرفا زیباییهای مادی نیست که مثلا با یک هنرپیشه، سلبریتی هالیوود قابل مقایسه باشد، اصلا در مورد آن زیباییها، بحث اینگونه نیست و به این صورت طرح نمیشود. اصلا در این دنیا شکل آدم مگر چقدر ظرفیت زیبایی دارد؟ تا حدی میتواند زیبا از آب در بیاید.
تفاوت جایگاه ابرار و مقربین
این نکته را من در پرانتز بگویم که بحث بسیار مهمی است. این ممکن است به این بحث الان ربطی نداشته باشد ولی پرانتز را گوش کنید. بحث مهمی است. آن بحث این است. ببینید کسانی که در جنتهای عالیتر هستند کلا، یعنی فرض بفرمایید در بهشت یا معادلش همینجا، آنها استفادهای که از زمین و از مواهب زمین میکنند ولذائذی که میبرند، در درجات بسیار عالی غیرقابل تصور است. از خوردن از خوابیدن از نکاه کردن از همهی اینها. لذتی که او میبرد همینجوری است. لذائذ اینجوری هستند. شما برای همین آیات قرآن را نگاه بکنید در آیات، خیلی مهم است.
در آیات قرآن آمده در سورهی مبارکهی واقعه و مطففین و اینها نگاه کنید آنجایی که مقام ابرار را با مقام مقربین، اصحاب الیمین را با مقربین مقایسه کرده. دوتاشون را گفته اینها در حور و قصور هستند. بالاخره جنت این مدلی دارند جنتهای حور و قصور و فلان و اینها دارند هردوتایشان. اما وقتی خواسته بهشتی را که مقربین دارند توصیف بکند گفته «وَ لَحمِ طَیرٍ مِمَّا یَشتَهُون، وَ فاکِههٍ مِما یَتَخیَّرُونَ»{۲۰ و۲۱، واقعه} هرچه دلش بخواهد. دست باز (است). رسیده به اصحاب الیمین گفته «وَ فاکِهه کَثیرا»{۳۲، واقعه} فقط زیاد است. دیگر دست باز نیست. آنجا گفته همسر بهشتی او «وَ حورٌ عِین. کَامثالِ الؤلؤ المَکنون»{۲۲و ۲۳، واقعه} شبیه مرواریدهایی در داخل صدفی است که دیده نمیشود اصلا. یعنی کسی نمیتواند اصلا بفهمد این مرتبه چیست. آن طرف که رسیده گفته نه «فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَارًا، عُرُبًا أَتْرَابًا»{۳۶ و ۳۷، واقعه} گفته فقط تِربً همسال هستند و بکرا، اینها همین هستند. آن خیلی است نمیخواهم قدر آن را بیاورم پایین. کلاً کسی که میرود بالا در مراتب هستی میرود بالا، استفاده و لذتش از مراتب مادون به شدت افزایش پیدا میکند. به شدت. یعنی لذتی که از مقداری خوردن میبرد غیرقابل تصور میشود. این یک بحث مفصل دارد برای اینکه آن لذت بالا اشراق میشود در لذت پایین. لذت پایین بوی لذت بالا را میگیرد. اینکه انهار بهشتی را دارند که ابرار از نهر رحیق مختوم میخورند «یَسقونَ مِن رَحیق مختوم»{۲۵، مطففین} از یک نهری میخورند به نام رحیق مختوم، «خِتمه مِسک وَ فی ذَلِکَ فَلیَتَنافَسِ المُتَنَافسُونَ وَ مِزاجَهُ مِن تَسنیم»{۲۶ و ۲۷، مطففین} یک آمیختهای از یک رود دیگری دارد همینجوری پودری برای اینکه بو بگیرد فقط بوی تسنیم را زدند همینطوری لیپتونی. بعد تسنیم چیست؟ «عَینا یَشرَبهُ بِها المُقَرَّبونَ»{۲۸، مطففین} یعنی آنها از آن میخورند. یعنی دیگر بدمستیهای اصلیش مال آنها است.
هرکس در لذائذ بالاتر برود و از جنت خود بیاید بیرون لذت میبرد. از جنت میآید بیرون میرود در جنت صفات و اسما و در جنت ذات قرار میگیرد که خدا به او بگوید «فادخلی جنتی»{۳۰، فجر}. بیا در داخل جنت من. در وادخلی جنتی قرار بگیرد تمام استفادهاش از لذائذ پایین انقدر زیاد میشود که غیر قابل تصور است. لذا این زیبایی که برای حضرت یوسف و حضرت مریم و اینها هست، «ان هو الا مَلَکٌ کریم» است. یعنی یک جذابیتی است که خدا در این صورت میگذارد به واسطهی اینکه این با حق زیاد نشسته. این زیباییهای اینجوری فقط برای زیباییهای مفردات صورت نیست که این مثلا دماغش دهنش چجوری است. در جریان حضرت یوسف میگویند اصلا این راه میرود انگار یک ملکی دارد راه میرود. اینها مال زیباییهای در حقیقت باطنی است که خودش را در ظاهر نشان میدهد. اگر بخواهد کسی از دنیا زیاد لذت ببرد، مثلا کسی میخواهد از دنیا زیاد لذت ببرد باید لذتهای بالا را تجربه کرده باشد.
منظور پیامبر از انتخاب نماز و زن از دنیا
اینجا هم باز در پرانتز (میگویم) این که پیامبر میگویند من از دنیای شما نماز را انتخاب کردم و زن. برخیها در توضیح این به بیراهه رفتند. نه، کسی که اهل نماز باشد بهرهمندیش از زن به عنوان اسماء جمال الهی بسیار بالا میرود. اصلا بهرهمند میشود به جهت روحی. بسیار بالا میرود. چون که نماز مظهر اسمهای جلالی است و زن مظهر اسمهای جمالی است. عملا لبخند خداست؛ زن بر زمینیان. سلام خداست. این مظهر اسمهای جمالی است و وقتی میگوید من نماز را انتخاب میکنم و زن، از تمام دنیای شما، این یعنی اینکه در اوج جلال، به جمال میرسم. آقا دیگر من فیتیله را خیلی کشیدم بالا. اگر یکم دیگر بالا برویم دیگر بال و پرمان میسوزد. اگر در سورهی حشر میبینید آمده این عبارتها را دقت کنید. وسط آنجایی که اسما جلالی الهی دیگر پرگاز دارد اسما جلالی مطرح میشود، «هُوَ اللهُ الَّذی لا اله اِلَّا هُوَ المَلِکُ القُدوسُ السلامُ المومنُ المُهیمِنُ العَزیزَ الجَّبارُ المُتُکَبرُ...»{۵۹، حشر} این سلام لازم است. این جمال لازم است که آن سطوت جلال را بگیرد. آن هیمنهی جلال را بگیرد. هیمنهی نماز را بگیرد. هیمنهی ارتباط با خدا را بگیرد و این اوجش زن است. زن اینجور میکند. سلام خداست بر زمین. اینجوری است. انقدر است ما الان از حضرت صدیقه هستیم که دیگر اوج سلام خدا در عالم است. اوج لبخند خدا در عالم است. کوثر خداست.
اتمام حجت!
حضرت مریم رامیآورند. این را گفتم که یک وقت فکر نکنید بحث زیبایی است صرفا. حضرت مریم را میآورد. «من خوشگلتر هستم یا تو» نگو حضرت مریم چه ربطی به ما دارد. همینجوری یک مرد خوشگلی را میآورند. آن هم همین را میگوید؛ میگوید خدایا من را خوشگل کردی و ماهم درگیر زنها شدیم و اینجوری شد. حضرت یوسف. بیا ببینیم. «تو خوشگلتری یا این» آقا من گرفتار بلا شدم اینجوری شدم اینجوری شدم. بالاخره زدم ناشکری کردم. ایوب بیا. تو بلا بیشتر دیدی یا این؟ تو یا این؟ در حقیقت ما داریم امتحان میشویم و خدا حجت بر ما میآورد به واسطهی بزرگانی که میبینیم. آقای بهجت قاسم سلیمانیها. آقا من... آقا ایشان در روستای رابر کرمان رعیت رعیتزاده آمد شد قاسم سلیمانی. دیگر به قول معروف همه ساکت. کسی دیگر حرف نزند. لذا ما داریم با این چیزها مورد عتاب و خطاب قرار میگیریم و بدانیم که دیگر حجت بر ما تمام شده «فللهِ الُحجه البالغه» صلوات بفرستید.
بزرگترین انحرافات
بحث اولمان طول کشید. ببینید ما فاطمیهها که میشود بر سر یک انحراف بزرگ نشستهایم. من یک مقدمه بگویم که بعدا از این مقدمه استفاده بکنم، بر سر انحرافی بزرگ که توسط کلا متدینین بوجود می آید و انحرافات بزرگ از قضا شما بدانید که توسط قوم های متدین بوجود میآید. حالا چرا این وسط به متدین گیر دادید؟ همین الان دنیا یک حکومتی در آن تشکیل شده، بسیار ایدئولوژیک؛ بسیار ایدئولوژیک. مستنداتش را ببینید شبیه حوزهی علمیه است، به نام رژیم جعلی اسرائیل. اینها را میدانید که، اینها خیلی مذهبیاند. در عین خونخواریشان، کودککشی و همهی اینها، یک نظام ایدئولوژیکاند که خدا برای همین داستان بنی اسرائیل را جلوی چشم نگاه داشته است. دائم میگوید اینها را نگاه کنید. که من زیاد صحبت کردم راجع به اینها. اما آن چیزی که بحث ماست این است؛ ببینید ما خیلی به لفاظی علاقهمند شدیم. به لفظ آمدن علاقهمندیم، حرف زدن! خدا در قرآن، در سورهی نور میگوید: «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ ...» {نور، ۵٣}میآیند با تمام قسم حرف میزنند، لفظ میآیند که اگر امر بکنی، از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن، تو امر کن فقط.
ما با یک جماعتی رفته بودیم خدمت حضرت آقا به یک مناسبتی، یکی از برادرانی که بود، آنجا یک لفظی آمد از همین آیه. بعد از اینکه آقا گفتند اینگونه کنید، آنگونه کنید، این را گفتمان کنید و اینها، رفت به بحثهای جهادی. گفت: «آقا، از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن!» آقا گفتند: «اشاره، من گفتم دیگر. الان بحث اشاره چیست دیگر، من گفتم.» از آن دیدارمان دو سال گذشته است، بیش از دو سال گذشته. هیچکس هیچ کاری نکرده است! فقط در سالگرد آن دیدار، بِیت ما را مجدد جمع میکند، میگوید چه خبر؟ ما هم میگوییم از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن.
زبان فعل
این را جدی عرض میکنم، این سوزنش به خودم جوالدوزش هم به خودم. به لفاظی علاقهمند شدیم!
قرآن به پیغمبر میگوید: پیغمبر چرا قسم میخورید؟ «طاعتُن معروفَه» یک کار بردارید بیاورید وسط. چرا اینقدر همایش برگزار میکنید؟ اساسا اگر شما دنبال زبان فعل نیستید که حالا عرض میکنیم یعنی چه، که قرآن به شدت به زبان فعل و زبان شاکله همیت جدی، اصلا فوکوس و تمرکز را میگذارد روی همین. اگر غیر از این باشد، میگویید شما دارید تکذیت میکنید. اصلا تکذیب دین، این ادبیات رایج قرآن است. تکذیب دین نه اینکه برگردید بگویید من قبول ندارم، شما طوری رفتار میکنید که مطابق آن اعتقاد نیست. شما دارید به میگویید من قبول ندارم و این را دقیقا بار میکند روی سر تو. نه تو، بلکه روی سر عمم بار میکند این را. یعنی تو قبول نداری این را. مثلا کسی نماز نمیخواند به آن خدا میگوید پس تو امر الهی، میدانید این امر الهی است، اصلا تردید هم ندارد، نمیخواند. این را بدهید دست قرآن میگوید: تو داری میگویی من خدا صلاحیت ندارم برای امر و نحیف تو داری این را میگویی الان!
شما هرچه بپر بالا بیاید پایین بگویید آقا من نظرم، چیزی نمیگویم! من گفتم یک موقعی با یک بنده خدایی آمد دید ما اهل موسیقی و بالاخره اینها هستیم گفت من گیتار میزنم. گفتم طیب الله، انشاالله تقبل الله. یک مقدار که گذشت و رفیق شد گفت البته من نماز نمیخوانم. گفتم آقا کار بدی میکنی. و بعد زد در عرفان که من اینطوری هستم و رابطهام با خدا و اینها و من به جای نماز گیتار میزنم. گفتم آقاجان برادر عزیز شما به آن خدایی که قبول داری، انقدر برایش لنگ پهن میکنی، او گفته نماز بخوان. یک فکری کرد گفت: ولی من گیتار میزنم، گفتم آقا بلاخره تردید کن، این رابطه ای که داری رابطه حبی است. چون داری میگویی توی خدا صلاحیت نداری. یک نفر میگوید من بی عرضهام. یک نفر میگوید نه این هست من انجام نمیدهم. تو داری میگویی تو صلاحیت نداری.
وای بر مصلین!
اینهایی که میبینید قرآن میگوید پیامبر(ص) شاعر نیست دیدید چقدر اصرار دارد پیامبر(ص) شاعر نیست «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ» {۶۹، یاسین} این قرآن است شعر نیست «وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ» (آیه41 سوره حاقه) او هم شاعر نیست آن کسی که میگوید این حرفها، حرفهای تخیلی است کسی به پیغمبر(ص) نمیگفت تو شاعری اساسا قران قیافه شعر ندارد. حرف آن مثل نظم نبوده مثل حافظ و سعدی. میگفتند اینهایی که تو داری میگویی در دنیا میشود این طور زندگی کرد با دشمنان میشود اینطور رفتار کرد حرف های تخیلی است، احساسی است. خب تو که اینها را در هیچ چیزی هیچ علمی دخالت نمیدهی داری میگویی اینها حرفهای احساسی است و تو بالفعل مشغول تکذیب هستی قرآن در همین سوره مبارکه ماعون میگوید که «أرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ» {۱، ماعون} نمیبینی اینها که دارند دین را تکذیب میکند، بعد میگوید اینها که نماز میخوانند. «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ» {ماعون، ۴} مردهشور آن نمازت را ببرند. میگوید مگر نمیگویی نماز؟ من دارم نماز میخوانم. «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ» {ماعون، ۴} مردهشور آن نمازخواندنت را ببرند. «الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ» {ماعون، ۴} اینها کسانی هستند که نماز برایشان فقط لغوی است؛ مگر میشود تو اینقدر پیش خدا تواضع کنی، بعد نسبت به عیال خدا رابطهات این است؟ اصلا تو داری رسما دین را تکذیب میکنی. «الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ» {ماعون، ٧} اینها کسانی هستند که فقط شکل و پیکرهی نماز را میخوانند، یعنی نماز به صورت یک مراسم برگزار میشود. این که نماز نیست. اگر نماز بود که باید کار دیگری میکرد. به شعیب وقتی که شروع به پند و اندرز کرد، -ظاهرا آیه اینطور است که قبلش مستتر است- گفتند اینها را از کجا میگویی؟ گفت از نماز. بعد میگویند «قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ» {هود، ٨٧} اینها همه آیات قرآن است، مال من نیست. مال خداست. نمازت واقعا گفته که ما در اعمالمان نمیتوانیم هرگونهای تصرف بکنیم؟ نمازت گفته این مشهورات زمانه را باید زیر پا بگذاریم؟ واقعا اینها را نمازت گفته؟ تو آدم عاقلی بودی! نماز اگر نماز بود که این کارها را نمیکرد. مگر میشود کسی نماز بخواند و اینقدر تواضع پیش خدا کند، مگر میشود آن جامعهای که نماز میخواند، مگر میشود آن جامعهای که هیئت برگزار میکند... خدا خواهد گفت مردهشور نمازت و هیئتت را ببرند. (من از آن روشنفکران نیستم که بگویم خرج اینها را به فلان بدهید، اصلا. از بهترین کارهای فرهنگی همینهاست. مثل آن که نمیتوانی بگویی نماز نمیخوانم به جایش فلان کار میکنم.) نکند یک موقع به ما بگویند مردهشورت را ببرند.
من رفتم مجوز شبه خانواده گرفتم برای ١۵ تا سه تا شش سال. آمدند گفتند شما فلان هستی، بیایید این کارها را بکنید. ما گفتیم باشد. این همه هیئت، ما نمیتوانیم یک ساختمان دو طبقه بگیریم. این همه هیئت در تهران است، چطور نمیشود؟ نه اینکه بخریم، اجاره کنیم. که ١۵ یتیم را اداره کنیم.
ما داریم عملا تکذیب دین میکنیم. من که نگفتم، قرآن گفت. گفت «...يُكَذِّبُ بِالدِّينِ» {ماعون، ١} ما دچار حرف زدنهای مفرط، و بر طبق آن عمل نکردن، فردی و امتی هستیم. که من فردا امتیاش را عرض میکنم و آن وقت معنای صدقی که قرآن پمپاژ میکند معلوم شود، منظور راست گفتن نیست، راست گفتن چیز خوب و لازمی است، اما ترازی که قرآن معرفی میکند اصلا این نیست. ما دچار مشکل دروغگویی شدیم. میگوییم نماز، بعد میبینیم مسکین هست، یتیم هست، با بدبختی زندگی میکنند، ما هم هیئتمان را برگزار میکنیم. به خدا یکی از بیرون بر ما وارد شود، بگوید شما برای چه کسی عزاداری میکنید؟ بگوییم برای کسی که انفاق سراسر وجودش بوده، میگوید این همه یتیم در تهران، پس چرا اینطور داریم؟
بعد بگویی شما این همه یتیم در تهران، پس چرا اینجوری دارید؟ چرا سرپرستی نمیشود اینها؟ چه بگوییم؟ بابت یک ساختمان دو طبقه به دریوزگی افتادیم برای این که ۱۵ تا ۳ تا ۶ سال را برداریم اینها را اداره کنیم. چه بگوییم حالا؟ ما دچار دروغگویی مفرط شدیم. هم سیستم مملکت به این رسیده، به دروغگویی. هم سیستم خودمان. هم خودمان دروغ میگوییم. ما داریم میگوییم اسراف اشکال ندارد. آقا من ۷ برابر، میدانید ۶.۷ برابر مصرف سرانه جهانی ما گاز مصرف میکنیم. چون دلمان میخواهد. ما میگوییم میتوانیم شوت بکنیم. ما یعنی چه؟ یعنی ما. که حالا بعدا میگویم این ما یک عبارت قرآنی است. ما این را میگوییم. ما میگوییم مطلقالعنانیم در استفاده از منابع و ذخائر. تو میگویی اینجوری اسراف بکنیم و اینها، ما نمیکنیم. تو هرطوری میخواهی بگو. ما حامل انرژی را تا برسانیم به سر، از آنجا ۲۵ درصد اسراف میکنیم با حامل انرژی. بعد میگویند «و لا تسرفوا» فکر میکنند خرده نان کف سفره است فقط. ما دروغ میگوییم. ما دروغگو شدیم. هیاتهایمان دروغ میگویند. نمازمان دروغکی است. شخصی، امتی. اینهاست که موجب انحراف است. اینهاست که موجب ابتذال فرهنگی است. انشاءالله که این هیاتها و تلاشها و همه این چیزها برود به سمت یک اتفاق بزرگ که انشاءالله خوشبین هم هستیم که این اتفاقات بیفتد. حالا این یک مقدمهای بود برای این که یکخرده اینها را باز ورزش بدهیم و بیاییم جلوتر.
و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین