به ائمه گفتند که آیا شما به یاد ما هستید؟ فرمودند شما به خودت نگاه کن و ببین آیا به یاد ما هستی؟ اگر تو به یاد ما هستی، ما هم به یاد تو هستیم. آیا ما به یاد امام زمان هستیم؟ چقدر ذکر الله را انجام میدهیم؟ ذکر الله نه این است که کسی تسبیح دستش بگیرد. اینها کارهای خوبی است که کسی صلوات بفرستد، اما اصل ذکر الله این نیست. اصل ذکر الله این است که آیا داری تحت تدبیر الهی زندگی میکنی یا نه. هم فردی، هم اجتماعی، هم بینالمللی، چه کار داری میکنی؟ حیات عاشورایی اینها است. برای چه کسی داری کار میکنی؟ حواست به انقلابت هست؟ یا مثل آنهایی که دنبال کار خودشان و زندگی خودشان هستند؛ زندگی خودت را داری میکنی یا نه؟ ذکر الله اصلش این است؛ زیر پرچم چه کسی هستی؟ زیر پرچم طاغوت، نماز میخوانی؟ یا میخواهی نه این پرچم را که امروز دست من و تو افتاده؛ در این مقطع، نه این یک یا دو سال، مقطعی که رو به ظهور است؛ میخواهی چه کار بکنی؟ میخواهی مثل حاج قاسم زندگی بکنی یا میخواهی زندگی معمولی خودت را داشته باشی؟ لااقل عدهای باید این تصمیمات را بگیرند؛ شاید به طریق واقعی نشود توقع کرد که همه این تصمیم را بگیرند.
امام رضا(ع) میفرمایند: بهترین یار امیرالمومنین میدانید که بود؟ الان علی القاعده در ذهن ما مالک اشتر میآید. مالک اشتر خیلی بار برمیداشته، این حرفی نیست ولی چه میشود که امام رضا(ع) اسم صَعْصَعة بن صَوحان را میبرند؟ صعصعه جزو گارد ویژه ها بوده، ویژگیاش هم این بوده که زبانش خیلی خوب کار میکرده، اگر مطلبی را از حضرت امیر فرامیگرفته، میرفته آن مطلب را در میآورده؛ و البته هزینه هم ایجاد نمیکرده. امام علی(ع) به صعصعة میفرمایند: «والله که تو برای من «قَليلُ الْمَؤونةِ و كَثيرُ الْمَعونةِ» هستی» می فرمایند: کمکت خیلی زیاد و هزینهات کم است. این جزو صفات متقین است؛ قَليلُ الْمَؤونةِ و كَثيرُ الْمَعونةِ بودن؛ کم خرج و پر کار بودن. حرف از دهن امام درنیامده؛ صعصعة کار را انجام داده است.
فقط در این هفت، هشت ماه جدید، شمردهاند که آقا حدود هفتاد، هشتاد بار فرمودهاند جهاد تبیین. جهادی است جهاد تبیین. اینطور نیست که بیایم برای خودم حرفهایی را بزنم، خیر. موقعیت امروز را بدانم و نسبت به آن غفلت نکنم. همه در جهاد تبیین میتوانند برای خودشان برنامهای داشته باشند و حرفی بزنند. اتفاقا امروز هر کس باید حرفی را کامنت کند، فضا را بشکند. فضای ناامیدی، فضای نمیتوانیم را بشکند و بعد موجی از کار درست کنند؛ کار برای انقلاب، کار برای نظام. حرف حاج قاسم را باید بفهمیم که امروز قرارگاه حسین بن علی ایران است. دیگر زندگی برای خودم، اکنون معنا ندارد. لااقل عدهای کارشان جلو بردن همین جریان هاست. اینجاست که وقتی عیسیها کم میآورند، «فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ» {آل عمران، ۵٢} حواریونش را صدا میزند، وقتی کار به بنبست میرود. یک حواری باید باشد، اینها کارها را از بنبستها خارج میکنند.
«...وَ اُذْكُرْنِي فِي مَلَئِكَ أَذْكُرْكَ فِي مَلَإٍ خَيْرٍ مِنْ مَلَإِ اَلْآدَمِيِّينَ...» تو در آشکار خدا را جار بزن. این یعنی باید سراغ کار خدا برویم، علم الهی، از علم گرفته تا کار. این را میدانید که به هر سبک زندگی و هر علمی پایبند باشید، مبانی متافیزیکی خودش را در قلب و روح شما جا میاندازد. نمیشود جا نیندازد. اقتصادت اگر این اقتصاد باشد، بر مبنای متافیزیک است. اصلاً شما نمیتوانی دیگر مفهوم برکت را در آن توجیه کنی. اگر در بحثهای نظامی پایبند به دورهی دافوس باشی، مبانی خودش را جا میاندازد. یکی از این سرداران رشید اسلام در بحثی بود، گفتم شما دورهی دافوس دیدی؟ گفتند بله، گفتم قبول داری؟ گفتند بله. گفتم یعنی ترکیب لشگر اینقدر و فلان قبول داری؟ گفتند بله. گفتم اینطور جنگیدید؟ گفت نه! گفتم اینطور نتیجه گرفتید؟ گفت نه! گفتم پس شما یک چیزی را قبول داری، چرا؟ چون آن چیزی که قبول داری آنجا اگر قبول کنی، دیگر نمیتوانی جملات قرآن را باور کنی. که «...کَم مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ...» {بقره، ٢۴٩} این را نمیتوانی قبول کنی. نمیتوانی پیروزیها را اینطور تحلیل کنی؛ «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ» {محمد، ١١} میدانی چرا آنها «...أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» {محمد، ١}؟ میدانی چرا کارشان گم و گور میشود؟ شما امتداد پیدا میکنید «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ» {محمد، ١١} چون آنها مولی ندارند، شما مولی دارید. اینها را نمیشود باور کرد. از این طرف علم به ما یک چیزی میگوید، از آن طرف قرآن چیز دیگری میگوید. به خاطر اینکه اینها مبانی متافیزیکیاش را در انسان و قلب و روح آدم جا میاندازد. دیگر شما نمیتوانی بر طبق قرآن بجنگی، بر طبق قرآن علوم اجتماعی درست کنی، بر طبق قرآن اقتصاد درست کنی، نمیتوانی این کارها را بکنی.
میگوید تو مرا جار بزن، من هم تو را در جای دیگری جار میزنم؛ در «...مَلَإٍ خَيْرٍ مِنْ مَلَإِ اَلْآدَمِيِّينَ...» من تو را در بین ملائکه جار میزنم، که ملائکه حواسشان به تو باشد. قرآن میگوید که اگر بخواهد اقوامی عذاب بشوند، خدا سپرِ حفاظتِ ملکی را از روی کشور برمیدارد. از روی کشور نه از روی فرد! «لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ...» {رعد،11} یعنی « لَهُ مُعَقِّبَاتٌ» این پس و پیش این کشور را یک سری مَلَک حفظ کرده است. اگر این ملکی که پس و پیش این کشور را حفظ کرده، سپر حفاظتیشان را کنار بکشند، میبینید درون دلها خالی میشود، میبینید یک عدهای آدم هستند، یک نفسهای پاکی هستند، باز دوباره فضا را برمیگردانند. همینها آدمهاییاند که بار این مدلی را از روی حاکمیت برمیداشتند. حالا یا علمی یا ... . این نفس زکیهای که میگویند شهید میشود و این نفس زکیه وقتی که شهید بشود، خلاصه دیگر ظهور نزدیک میشود، من به دوستان میگفتم فکر نکنید آدم خیلی مهم و معروفی باید باشد. نه! گاهی اوقات یک جانهای پاکی هستند به طور ناگهانی به هم میریزند... .خیلیها فکر میکردند که حاج قاسم ممکن است نفس زکیه باشد. من نسبت به این قضیه تردیدی ندارم. ولی عرضم این بود که حالا حاج قاسم، چهرهی شناخته شدهای بود. عجیبتر از حاج قاسم، شهید حججی بود. هیچ کس او را نمیشناخت. این جان پاک در یک موقعیتی شهید شد که اصلا همهی ایران را به هم ریخت. این خاصیت این جانهای پاک است.
«...يـَا عـِيـسـَی أَلِنْ لِي قَلْبَكَ وَ أَكْثِرْ ذِكْرِي فِي الْخَلَوَاتِ...»، قلبت را برای من نرم کن. این حال بکاء و گریه و مودت و محبتی که در این شبها، ما تجربه میکنیم و تجربهی این خیلی هم مهم است و اهل اشک و گریهایم، این خیلی مهم است. اینها خوب است «... أَلِنْ لِي قَلْبَكَ...». ولی اصلش در ادامه این روایت است که طرف دیگر فکر و ذکری جز خدا ندارد و کارش همین است. «...وَ اعْلَمْ أَنَّ سُرُورِي...» بدان من کی از تو خوشحال میشوم؟ ای عیسی یا هرکس که داری میشنوی! «... أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَيَّ..» این تبصبص، به وقتی میگویند که سگ دم تکان میدهد. مثل سگ برای من دم تکان بده. یعنی تشکر کن، یعنی صاحبت من هستم. با من محادّه نکن، نگو این کار خداست و این کار من است. ما کاری نداریم. ما کار خدا را داریم. و بعد میگویند «...وَ كُنْ فِي ذَلِكَ حَيّاً وَ لَا تَكُنْ مَيِّتاً...» در این زمینه زنده باش، چون زنده بودن یعنی همین که روحش اینها را بگیرد و بفهمد که من کاری جز خدا ندارم، جز این که پرچم لاالهالاالله را در همهی اقطار عالم بلند کنم. مگر حضرت نمیخواهد همین کار را بکند؟ من میخواهم نوکر حضرت باشم و این کار را بکنم، زن و مرد، کوچک و بزرگ، با هر شغلی، کارش این است، به این فکر میکند. وگرنه میت است. حیات عاشورایی یعنی درست بو بکشد.
ما به محض اینکه بفهمیم باید چکار کنیم، باید بکنیم وگرنه در مسیرمان شک میکنیم. در سورهی حدید، آیهی مهمی است، در صحبت بهشتیها با جهنمیها میفرماید: «...قالوا أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ...» {حدید، ١۴} مگر ما با شما نبودیم؟ «... قَالُوا بَلَى...» {حدید، ١۴} چرا بودید، «... وَلَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ ...» {حدید، ١۴} چه شد؟ من فهمیدم، تو هم فهمیدی، ولی شما یک لحظه ایستادی و دو دو تا چهار تا کردی، «تَرَبَّصْتُمْ» تَرَبَّصْ که کردی، «وَارْتَبْتُمْ» شک کردی. امیرالمومنین در نهجالبلاغه میفرمایند: «...إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَإِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا» به محض اینکه فهمیدید عمل کنید، به محض اینکه یقین کردید، اقدام کنید. نگویید حالا باید بررسی کنم. این اتاقهای فکر از شیطان است که تحت عنوان عقلانیت انسان را میایستاند و دیگر وقتی لوث شد، اقدام میکند. آقای بهجت، خدا رحمت کند، این روایت را قاعدهی خود کرده بودند که «مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم» کسی که به آنچه میداند، عمل میکند، خدا آنچه را نمیداند به او یاد میدهد، به علم وراثی نه به علم مدرسی، وحی میشود و میفهمد که چه کار کند.
«... وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ...» {حدید، ١۴} تَرَبَّصْ که کنی، شک میکنی. نتیجهاش این میشود که آیات را از مقابل چشمانت رد میکنند و تو غفلت میکنی و آیات را نمیبینی. هر چه برایت بالا و پایین میکنند که قرارگاه حسین بن علی امروزه ایران است، او برای خود فکرهای دیگر میکند. آقا! قرآن میفرماید «سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ…» کسانی که در برابر حق تکبر میکنند، تکبر اصلش به این است که شما بگویی که خدا گفته است (اصلا فلسفهی قیام حسینی این است.) زیر بار طاغوت نروید. اما ما گوش نکنیم. «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ» {نساء،۶} کسی که صبح با مرگ بر آمریکا بلند نمیشود، آن اصلا نمیخواهد حسینی زندگی کند. کسی که اینجوری از خواب بلند نمیشود که بگوید ولیّ چی گفته است؛ گفته است بروید مردمی سازی؟ مردم باید بیایند وسط. کسی که با اینها صبح و شب نمیکند، یعنی یک جورایی پذیرفته است که من در لشگر ابا عبدالله نیستم. اصلا این گلِ کار سید الشهدا است. میرویم که طاغوت را زمین بزنیم.
«وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا» هر آیهای را میبیند ایمان نمیآورد، «وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا» وقتی که راه رشد را میبیند، این را به عنوان راه اتخاذ نمیکند، قبول نمیکند و فکر هم میکند خودش قبول نمیکند، در حالی که یک کارهایی کردهاست که دیگر نمیتواند قبول کند. اگر به قرآن مراجعه کنید موقعیت این آیه بعد از آمدن تورات و فلسفه قیام حضرت موسی(ع) قرار دارد. دیگر او به دلیل آن کبر زیر بار آن حرفهای اصلی موسی (ع) نمیرود، «... سَأَصْرِفُ ....»{اعراف146} یعنی به زودی سرش را میچرخانم، به طوری که هر چیزی که میبیند دیگر نمیفهمد، یعنی جلوی فهمش را میگیرم. (باید از این موضوع بترسیم!)، خدا میگوید من «... سَأَصْرِفُ …». او دچار طبع قلب دارد میشود.
مهمترین چیز این است که انسان دارای لینت قلب باشد و در حیات عاشورایی قدم بردارد. «اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ...» که میگوییم، همین است. گفته میشود، جریان کربلای اباعبدالله را در ذهن تصور کنید و بگویید: «... یا لَیْتَنی کُنْتُ مَعَکُمْ فَافُوزَ فَوْزاً عَظیماً ...»{ زیارت امام حسین{ع} / زیارتنامه ششم}، تخیل اینها را بکنید که اینها جزء فکرهای لطیف هستند. مثلا انسان خودش را دم خیمه تصور کند و بگوید کاش من این سیلی را خورده بودم! خودش را در جلوی نماز امام تصور کند، و بعد بگوید کاش موقعی که تیر میانداختن من آن را با سر و صورت گرفته بودم! بعد با این حال بگوید: «... یا لَیْتَنی کُنْتُ مَعَکُمْ فَافُوزَ فَوْزاً عَظیماً ...»
«الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم»