چند ماهیست که قرار است متنی بنویسم. چند ماه به این فکر میکردم چه بنویسم اگر بخواهم از خود هیات بنویسم؛ از مسجدی که من و خیلیهای دیگر را ساخت و هنوز هم میسازدمان و در این تعطیلات اجباری کرونایی که هیأتیها مثل ماهیان بیرون از آب شدهاند و تازه نَمی از این یم را حس کردهایم، تا مدتی نامعلوم توفیقش را نداریم... سهشنبه ساعت ۶ ۷ عصر که میشود، رفقا در گروه هیات، یاد هیات هفتگیای میکنند که چند هفته است برگزار نمیشود و از هفته پیش مجازی شد و پشت صفحه اینستاگراممان مینشینیم و به یاد خاطرات خوش همنفسی با محبین اهلبیت گریه میکنیم. ایام اعتکاف که هفتهی پیش بود، ۳ روز با این حس و حال بودیم که الان وقت مناجات خواندن است، الان فلان گعده، الان وقت شب خاطره با رفقا، الان وقت اعمال امداوود و ...
این روزها در کنار باقی نگرانیها یک نگرانی خاص هم وجود خیلیهایمان را فرا گرفته! نگرانیم از این که بالاخره چه زمانی دوباره مثل قبل در هیات جمع میشویم؟ نیمه شعبان چه میشود؟ مناجاتهای سحر ماه رمضان؟ یکی از رفقا چند روز پیش توییت زده بود نگران اربعینم ... نگرانیم اما یک نگرانی شورانگیز! از این جهت در این دنیای مادی و فانی یک چیزی در قلبمان داریم که هیچ جوره فانی نیست، محبتی که حتی اگر قرنطینهمان بکنند، باز هم همراهمان است. محبتی که بسته به حال و شرایط خاصی نیست. این نبودن فیزیکی هیاتها انگیزه بیشتری برای حراست بیشتر از این محبت در وجودمان پدید آوردهاست. شاید محبوبی که همیشه لطفش را آسان نصیب ما میکرده، حالا هم میخواهد بسازدمان؛ اینطور که ببینیم آیا آن محبت از سر عادت بوده و یک محبت حقیقی بوده که اصلاً «قبره فی قلوب من والاه». البته محب واقعی همین را هم از لطف محبوب میداند.
بیهوده نیست اگر عاشقش شدیم
خیلی حسین زحمت ما را کشیدهاست
مزه و طعم تعریف کردنی نیست، چشیدنی است. اینها که گفتم، صرفاً مرور داشتهها بود با کسانی که مزهی آن را چشیده باشند وگرنه کسی که نچشیده باشد صرفاً قطاری از کلمات قشنگ قشنگ را دیده. هر چه فکر میکنم نمیشود آنچه که از هیات در قلبم است را در قالب واژگان توصیف کنم. چون دل میخواهد: نشود فاش کسی آنچه میان من و اوست!