مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست


سلام پارسا، خوبی؟ می‌گما می‌تونی تو یه کاری کمک بدی؟! آره چرا که نه!

همه چیز از همین مکالمه شروع شد. البته برای من، وگرنه کار سوگواره که از قبل شروع شده بود. «آره چرا که نه!» را که گفتم، افتادم دنبال کاری که تا به حال تجربه‌اش را نداشتم. دروغ چرا؟ با فضای شعر آیینی چندان آشنا نبودم. بیگانه هم نبودم. خواندن برقعی‌ در صحن گوهرشاد با دوستان همیشه در خاطرم می‌ماند اما تجربه چنین کار بزرگی را اصلا نداشتم، تجربه ارتباط با شعرا و ... . روز‌های اول بزرگ‌تر‌ها دستم را گرفتند و آرام آرام پیش رفتیم. اول که اسم سوگواره را گذاشتیم «با کاروان نیزه»، و بعد هم پوستر و بقیه کار‌ها. در میانه همین صحبت‌ها ایده‌ای بس جذاب مطرح شد. قرار شد سلسله جلساتی بگذاریم به نام «در آینه علم و ادب». اسم سلسله جلسات قرار بود چیز دیگری باشد که به مدد طراح پوستر عوض شد! گذشت که اتفاق دوم افتاد! مشکلی داشتیم به نام مجری(!) و راه‌حلش چه بود؟ «پارسا می‌تونی امشب مجری وایسی؟» این شد که پایم به دنیای مجری‌گری هم باز شد. اما از خود جلسه بگویم. حاج‌آقا اسکندریِ معروف آمدند برای بخش علمش و ادبش ماند برای استاد مودب. اشعاری که خواندند روح منی که از کار‌ها خسته بودم را جلا داد. شعر‌خوانی حضار هم شیرینی آن شب را دو چندان کرد. گذشت تا رسید به شب دوم. اول جلسه سخنرانی حجت‌الاسلام اصفهانی را داشتیم و پس از آن در خدمت استاد قربان ولیئی و استاد اردستانی بودیم. قبل از مراسم بار‌ها اسم استاد ولیئی را شنیده بودم اما در خود جلسه فهمیدم که چقدر کلمه استاد برازنده ایشان است. سخنان ناب استاد که حاصل تجربه‌شان بود شور و شعف را در همگی برانگیخت. همان شب و فردایش افراد زیادی به من پیام دادند و از برنامه آن شب تشکر کردند. سخنرانی استاد ولیئی دید خودم را به مقوله شعر و شعر آیینی تغییر داد. پس از آن هم‌زمان که کار‌های جلسه سوم و آخر را شروع کردیم بحث‌هایی نیز درباره اختتامیه در جریان بود. جلسه سوم و آخر اما با بقیه جلسات فرق داشت. آن جلسه میزبان دکتر قیدی از دانشگاه خودمان بود و برای بحث شعرخوانی هم رفتیم سراغ یکی از بهترین‌های کشوری، استاد میرزایی. جلسه که تمام شد من دیگر آن آدم سابق نبودم. صحبت‌های دکتر قیدی و شعر‌خوانی استاد میرزایی به حدی خوب بود که دلم نمی‌خواست آن جلسه تمام شود! اما چه کنیم که هر چیزی پایانی دارد. جلسات تمام شده‌بود و کار اختتامیه به صورت جدی شروع شد. تصمیم گرفتیم برای اختتامیه سنگ‌تمام بگذاریم. رفتیم سراغ شاعرانی مطرح چون استاد میرزایی، استاد سیار، محمد برزگر و محسن کاویانی. اتفاقاتی افتاد که باعث شد استرس قبل جلسه به اوج برسد. گوشی داور برنامه استاد میرزایی دزدیده‌شد و ایشان به صورت تلفنی داوری آثار را انجام دادند. اما اتفاق بد‌تر وقتی افتاد که میهمان اولمان به علت مشکل اینترنت نتوانست شرکت کند و ما این را کی فهمیدیم؟ قریب به 10 دقیقه پس از آغاز مراسم! اتفاقات بد زنجیر‌وار پیش می‌رفتند، قطعی اینترنت داور، شعر‌خوانی از توی ماشین استاد برزگر، مشکلی که برای مجری پیش آمد، قطعی اینترنت مجری جایگزین همه و همه آب سردی بودند بر پیکر برگزارکنندگان. مدهوش گوشه‌ای نشسته بودم، و متعجب از این که چه شد آن همه برنامه‌ریزی، آن همه هماهنگی و ... به هم ریخت. اما هر چه بود اختتامیه برگزار شد و برندگان هم اعلام شدند. خسته از کار‌های اختتامیه، یکی ازدوستان برایم توییتی فرستاد از محمد برزگر. توییتی راجع به جلسه‌ای که داشتیم! قبل از دیدنش گفتم حتما انتقاد است به ناهماهنگی و ... اما چیزی که دیدم باورم نمی‌شد. نوشته بود: «خوب بود آقا، خیلی خوب بود!» اصلا جانی دوباره گرفتم و به قول یکی از دوستان ارادتم به حاج محمد برزگر چندین برابر شد. از آثار بگویم. آثار زیادی به دستمان رسید اما پس از داوری اولیه 26 اثر ماند که استاد میرزایی همان طور که وصف شد داوریشان کردند. شعر زیر از ناصر دوستی از بهترین آثار امسال بود:

ماه، پرچم، حرمِ عشق، عطش، صحرا، مشک

آسمان، سوز زمین، دست، لب دریا، مشک

عکس مهتاب در آن همهمه در آب افتاد

آب لرزید دلش، دید که ماهی با مشک ...

آه ... تصویرِ لبِ تشنه‌ی ماهِ خسته ...

کرد یک لحظه در آن قاب خودش را جا مشک

آب شد آب ز شرمش که قمر آب نخورد

دید با چشم خود این لحظه‌ی زیبا را مشک

فاتح علقمه زد حرف دلش را با آب

از تو آبی نخورَد این لب من الّا مشک

لحظه‌ای دید که در خیمه خودش می‌دهد آب

داد زد دخترکی: آمد عمویم با مشک ...

موج برداشت دلش، جان به تلاطم افتاد

خیز برداشت رسید علقمه تا مشک (وزن ندارد)

مشک سیراب شد از آب ولی سقّا نه

داشت حسرت به دلش آه که یک دنیا مشک

ماه از علقمه بیرون شد و با زمزمه گفت

کاش سالم برسد بر حرم مولا مشک

ناگهان زلزله رخ داد عمو شد بی‌دست

آه در دست دهان بود در آن غوغا مشک

چشم آیینه تَرَک خورد وَ راهش گم شد

قلبش افتاد که یک دم ز تپش این جا مشک

خورد تیری به دلِ بار امانت آن دم

تا که افتاد در آن معرکه آه از پا مشک

«آسمان بار امانت نتوانست کشید»

آه ... افتاد به خاک از دهن سقّا مشک

ماه بی‌دست خدایا چه به روزش آمد

کسی این لحظه ندانست چه شد، حتّی مشک

برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام «مکتوبات هیأت ‌الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.

هیات الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفنشریه حیاتاز هیات چه خبرسید پارسا قزوینی
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید