مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۳۴ دقیقه·۴ سال پیش

دره‌ی توجیه و توهّم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.

عرض سلام و ادب خدمت همه‌ی عزیزان، همه‌ی بزرگواران، چه حاضرین اندک در این جمع که برای منعقد شدن این مجلس، با یک حضور واجب کفایی حاضر شدند. و چه بزرگوارانی که ما را از طریق بسترهای مجازی می‌بینند. عرض ادب و سلام دارم. و هم‌چنین عرض تسلیت به مناسبت شهادت حضرت امام صادق علیه السلام، رئیس و مؤسس مکتب شیعه. و امیدوارم که بتوانیم در این مجلس، به برکت این ایام و به برکت این تأسی و تعزی و توسلی که این جمع به این نام مبارک می‌کنند، بتوانیم گامی و قدمی به سوی خدای متعال نزدیک‌تر شویم.

هیأت هفتگی هیأت الزهرا(س) دانشگاه شریف
هیأت هفتگی هیأت الزهرا(س) دانشگاه شریف

عُلُوی که از آن آخرت دربیاید!

آیه‌ای که انتهای تلاوت آیاتی که الان بنده خدمتتان خواندم، آیه‌ای که آخر از همه خوانده شد، که جلسه‌ی گذشته مطلع بحثمان بود، آیه‌ی 83 سوره‌ی قصص؛ «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛ که توضیحاتی درباه‌ی الفاظ آیه دادیم. درباره‌ی عُلُو و فساد که بیشتر درباره‌ی همان توضیحاتی دادیم. گفتیم به نحو نکره آمده، یعنی هیچ علوی! چون جمله‌ی منفی هم آمده. علو را نخواهند. نه یعنی یک علو را انتخاب کنند و دیگر آن علو را نخواهند. تکلیف را انجام دادند؟ یعنی هر علوی که بتوانید تصور کنید را در این دنیا نخواهند. هرجور علوی. ولی هرجور علو ارضی زمینی در این دنیا دارد منقطع می‌شود؛ علوی که آن را می‌گیرید و از آن آخرت درنمی‌آید. بله در همان قرآنی گفته می‌شود که جای دیگر گفته است «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ»؛ آن که در آن آخرت درمی‌آید. البته نه هم آن علوی که تو تصور می‌کنی از آن آخرت درمی‌آید. چون یکسری از علوها، عرض کردیم راهکار شیطان اینجا چیست؟ می‌آید امور را تزئین می‌کند، یکی از کارهای شیطان تزئین است. می‌آید می‌گوید این کاری که تو انجام می‌دهی، از آن علوهایی نیست که بد است، علو ارضی نیست، علو سمائی است. تو اینجا آقایی و برتری می‌خواهی، برای آن که کار آخرت را راست و ریس کنی. نه تنها خودت، بلکه برای آحاد یک جامعه. می‌آید[شیطان] به من بگوید تو باید ریاستی را داشته باشی و به عهده بگیری که از آن آخرت درمی‌آید، من به تو ریاستی نمی‌گویم که از آن دنیا دربیاید. بله، شیطان از این قیافه‌ها بسیار بلد است بگیرد.
مثلا فرض کنید یکی از مثال‌های مبتلا به آن می‌شود؛ ما همه گرفتار و مبتلای همین فضاهایی که الان بالاخره همدیگر را داریم می‌بینیم، جلوی چشم همدیگر هستیم. الان هم دوره‌ای نیست که بشود همه چیز را پوشاند. خیلی چیزها عیان شده. من دارم شما را می‌بینم که چه فعالیت‌هایی انجام می‌دهید، چه کارهایی می‌کنید، شما دارد من را می‌بینید. مثلا من می‌آیم می‌گویم نه من برای اینکه کار انقلاب و اسلام و مسلمین پیش برود، الان دارم اینقدر زور می‌زنم که اسم من پای این مثلا پوستر باشد و پای این برنامه باشد، و تو هم می‌آیی دقیقا این را می‌گویی. «ببین اگر من دارم این اصرار را می‌کنم و می‌خواهم بنشینم با تو این صحبت را بکنم، که لوگوی من هم باشد، نه به خاطر این که می‌خواهم خودم را نمایش دهم، بلکه به خاطر اینکه...»؛ ببینید نمی‌خواهم بگویم هر کسی نشست و به این چیزها فکر کرد، آن اندازه‌ای که برای پیشبرد کارها لازم است، این حتما دارد بحث ارضی می‌کند، سمائی نمی‌کند. حالا فعلا دوگانه‌ی ارض و سماء را هم نمی‌خواهم بحث کنم. می‌خواهم بگویم شیطان کارش را بلد است.

امان از قضاوت!
ببینید ما خودمان متخصص این هستیم که آنچه که از خودمان سر می‌زند را توجیه کنیم، و نسبت به آنچه از دیگران سر می‌زند، بسیار سخت‌گیر باشیم. و حال اینکه به عکس این امر شده‌ایم، به اینکه اگر از کسی حتی خطایی دیدیم، غیرخطا که هیچ، اگر حتی خطا و گناهی دیدی، سعی کن یک محملی برای آن پیدا بکنی، که بتوانی این کار او را حمل بر آن بکنی. مثلا یکهو یک چیزی گفته، برگرد و بگو: نه، این منظورش احتمالا این نبوده است. احتمالا این را که گفت، نمی‌خواست حالا خودش را مطرح کند. می‌خواست یک تعریضی به فلانی داشته باشد که دارد یک کار غلط انجام می‌دهد. نه، ما اینجا ورود می‌کنیم سریع قضاوتی می‌کنیم، روی میز می‌گذاریم و نه تنها یک قضاوت می‌کنیم، کاملا به آن قضاوتمان ترتیب اثر می‌دهیم. یعنی تمام لوازمش را به آن بار می‌کنیم. خط‌بندی و جبهه‌‌بندی درست می‌کنیم. ببینید بزرگواران، دوستان این خیلی موضوع مهمی است. ما سریع شروع می‌کنیم اختلافات را مبنایی کردن. مثلا یک کسی می‌رود توی یک گروه دانشجویی فعال می‌شود، یک کس دیگری می‌رود در گروه دیگری فعال می‌شود. بعد می‌گوییم اینکه رفت آنجا فعال شد احتمالا مشکل داشت با فلان اعتقادی که در آن یکی گروه پذیرفته شده‌است و این مشکلش هم نه یک مشکل ذائقه‌ای و یک مشکل احتمالا حتی زودگذر، بلکه یک مشکلی که در اعماق اعتقادات او ریشه دارد. و طبق آیات قرآن اگر کسی این مشکل اعتقادی را دارد، احتمالا یک خطا و گناه بزرگ و سیئه‌ی کبیری را انجام داده‌بوده که الان به این اعتقاد رسیده. چرا؟ چون «ثمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ»؛ خب اینها حتما یک جایی یک کار خطایی انجام داده‌بودند. ببینید مشکل را مبنایی می‌کنیم. حالا در این سن، خط‌بندی‌هایمان سر این گروه و آن گروه است، ده سال دیگر سر این شرکت و آن شرکت است، بیست سال دیگر سر این حزب و آن حزب، این دولت و آن دولت. سریع همه‌ی مسائل مبنایی می‌شود. خب این کار شیطان است. یعنی هرچه به سمت تفرق بیشتر، به سمت افتراق بیشتر شد، از شیطان است. یا یک طرف، یا هر دو طرف را شیطان دارد اغوا می‌کند.

انسان جایزالخطاست؟
از آن طرف نسبت به خودمان کاملا مسامحه می‌کنیم. یعنی نه یک خطای کوچک، بلکه حتی یک سیئه‌ی بزرگ از ما سر بزند، می‌گوییم «بالاخره انسان جایزالخطاست. بالاخره خدا توبه را برای کسی گذاشته دیگر.» این را نسبت به خودمان می‌گوییم. «خدا ارحم الراحمین است دیگر، بعد اگر من گناه نکنم که خدا چطور باد من را خالی کند؟ خدا چطور غرور مرا... اصلا خدا می‌خواهد با این گناه من غرور من را پایین بیاورد.» می‌بینید، اینها را نسبت به خودمان می‌گوییم. بعد هم شروع می‌کنیم در دعای ابوحمزه ثمالی خیلی احساس همزادپنداری با امام سجاد علیه السلام. که خب امام سجاد هم همینطور صحبت می‌کند. اصلا حواسمان نیست که ما خودمان را در چه مداری توجیه کردیم. اینها را برای چه می‌گویم؟ برای اینکه آن «لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ»، شما ممکن است که بعد از این منبر کاملا این آیه را بپذیرید و بگویید چه بحث خوبی بود، من به این آیه توجه نکرده‌بودم. که خدای متعال آخرت را برای کسانی که دنبال برتری‌جویی در این دنیا نباشند، قرار داده. به جهت تئوری و نظری آیه را می‌پذیریم، به آیه حتی باور و ایمان پیدا می‌کنیم. اما یک راه در رو دیگر پیدا می‌کنیم، آن راه در رو این است که: «نه، این از آن علوهای مورد نهی آیه نیست. در آیه هم اتفاقا گفته «عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ» دیگر، نه این علوی که من می‌خواهم، اینکه من دارم نسبت به آن که اهل گناه است خودم را بالاتر می‌دانم، دارم با آیه‌ی «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» خودم را بالا می‌دانم، نه بی‌مبنا.» ببینید کاملا راه درروی آن را پیدا می‌کنیم. و حال آن که شما یکهو می‌آیید در ادبیات حتی انبیا الهی، به خودشان جرأت نمی‌دادند که خودشان را از احدی بالاتر بدانند.

از نشانه‌های عاقل
که یک روایتی را اینجا در دو جلسه خواندیم. روایت مشهور از امام رضا علیه السلام، که ایشان نشانه‌های عاقل را برمی‌شمرند، آن نشانه‌ی آخری که حضرت رضا علیه السلام بعد از شمردن آن نه نشانه‌ی خیلی سخت و مشکل، حالا حضرت می‌گویند: «أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟»؛ دهمی، دهمی. یعنی چه؟ یعنی ببینیم چه کسی اهل این دهمی است؟ چه کسی می‌تواند این کار را بکند؟ یا به این معنا که اگر کسی این دهمی را داشته‌باشد، آن نه تای قبل پشت آن می‌آید. و وقتی سوال می‌شود که «وَ مَا الْعاشِرَةُ؟»، حضرت می‌فرمایند که: «لا يَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَيْرٌ مِنّى وَ أَتْقى»؛ خیلی مشکل است، که حضرت می‌گوید اینکه خودت را بالاتر از دیگران نگیری، این نشانه‌ی این است که تو به آن عقل مورد تأیید اسلام، عقل مورد تعریف حضرت رضا علیه السلام، نرسیدی اگر این کار را نکنی. و آن است که کلید خیلی از مشکلات است.

توهم اصلاح

نه اینکه من با یک جنگ و دعوایی دنبال یک علوی باشم، چه توجیهی بکنم؟ بگویم با این علو که رسیدم، اصلاح می‌کنم. کار اصلاح را در جامعه انجام می‌دهم. اصلا کلا هر کسی، هرجایی به شما گفت «حالا فعلا این کار را بکن که بعد این کار را بکنیم» این چیز بدی است. یعنی حتی اگر در ظاهر واقعا هم یک توفیقی حاصل شود. مثل چه؟ استدلالی که برادران یوسف علیه السلام می‌کنند هنگام انداختن او به چاه، می‌گویند «ببین ما همین یک کار بد را می‌کنیم، بعد از آن کار بد نمی‌کنیم. ما پسر نبی هستیم. اینقدر هم بد نیستیم.» و شاید حتی بعضی پیش خودشان توجیه‌های اخلاقی و دینی هم می‌کرده، که این دارد موجب فسادی بین ما می‌شود. یک نبی خدایی اینجا دارد بین فرزندان خودش فرق می‌گذارد، و چقدر نفس ما درگیر شده، بگذار از دست این خلاص شویم. بعد از صالحین خواهیم بود، عین عبارت این است، که ما بعد از یوسف دیگر انسان‌های صالحی خواهیم بود. تازه اینجا استلزام منطقی بین خلاص‌ شدن از دست یوسف و صالح بودن برقرار نیست. بعضی جاها استلزام منطقی حتی برقرار می‌شود. مثلا می‌گوید بگذار من این قدرت را به دست بگیرم. که با استفاده از این قدرت اصلاح کنم. خب یک درجه‌ای از نفاق همین شکلی است. چون منافقین، ابتدای سوره‌ی مبارکه‌ی بقره وقتی خدا دارد اینها را توصیف می‌کند، از آیه‌ی ٨ سوره‌ی مبارکه‌ی بقره شروع می‌شود، ساختار ٢٠، ٢١ آیه‌ی اول سوره‌ی مبارکه‌ی بقره اینطور است؛ آیات ابتدایی از ابتدای سوره تا انتهای آیه‌ی پنجم، وصف متقین و مؤمنین. از آیه‌ی ششم تا آخر آیه‌ی هفتم، یعنی آن دو آیه، درباره‌ی کفار صحبت می‌کند. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ، خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»؛ تمام. یعنی ۵ آیه مؤمنین، دو آیه کفار، بعد منافقین شروع می‌شود، خیلی طولانی؛ «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ»؛ یک عده هستند که حالا شروع می‌کنند درباره‌ی ایمان صحبت می‌کنند، اما اینها ایمان نیاوردند. حالا حالات و اوصاف اینها را می‌گوید:
چه می‌کنند؟ یکی از آن اوصاف این است. وقتی به آنها گفته می‌شود که افساد نکنید، می‌گویند: «إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ»؛ ما داریم اصلاح می‌کنیم. ما داریم به سمت صلاح جامعه عمل می‌کنیم. بعد آخرش نمی‌گوید مثلا و اینها دارند دروغ می‌گویند. می‌گوید اینها خودشان هم نمی‌فهمند. «و هُمْ لا يَشْكُرُونَ»؛ نمی‌گوید «و هم یکذبون»، خیلی مهم است. دقت کنید. یعنی چه؟ یعنی دسته‌ای از اینها هستند که حتی خودشان هم فکر می‌کنند کارشان درست است.
جای دیگری در قرآن خیلی بیان سنگین‌تر است، می‌گوید می‌خواهید بگویم خسارت‌بارترین چیز چیست؟ دیگر از همه چیز زیان‌بارتر چیست؟ «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا»؛ می‌خواهید بگویم بدترین و زیان‌بارترین کارها چیست؟ «الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا’»؛ آنهایی که تلاششان در دنیا گم شد، ماند، گیر کرد، ارضی بود، سمائی نشد. یعنی نیامد، تا آخرت ادامه پیدا نکرد. «ضَلَّ» یعنی گم شدن، گمراه شدن هم از گم شدن می‌آید. خودشان فکر می‌کردند کار درستی انجام می‌دهند.

از لایه‌های مکفرین
همین الان شما نگاه کنید؛ در جبهه‌ی کسانی که خودشان را شاید تحت یک عنوان واحدی هم می‌گیرند، ولی اعمال و رفتار بسیار متفاوتی با همدیگر دارند می‌توانید پیدا کنید. که همه‌شان می‌گویند کار ما حق است! و آن دیگری باطل است. حتی تا مرز تکفیر یکدیگر پیش می‌روند. این کسانی که خیلی جدی در وادی تکفیر می‌افتند، لایه‌های دیگر این مکفرین، دیگر همدیگر را هم تکفیر می‌کنند. مثلاً این کسانی که در جهان اسلام و شبه اینها کار کرده بودند، خیلی تجربیات و خیلی اوصاف جالبی داشتند؛ می‌گفتند شما فکر می‌کنید این مدافعین حرم به سوریه می‌روند و با یک جبهه‌ی یکپارچه‌ای می‌جنگند. می‌گفت در جبهه‌ی مقابل مدافعین حرم جبهه‌ای را می‌بینید که اینها یکدیگر را تکفیر می‌کنند، نه فقط طرف مقابل یعنی شیعه را. مثلاً عده‌ای از آنها به این قائل هستند که شیعه کافر است، ولی دیگر به همین حد اکتفا می‌کند. یک دسته‌ی دیگری هست، می‌گوید شیعه کافر است، و هرکسی که شیعه را کافر نداند هم کافر است. دیگر می‌خواهد از اهل سنت باشد یا هرکس دیگری. ببینید خیلی ماجرا سنگین می‌شود. این باید بخشی از دسته‌ی اول را هم بکشد. بگوید خب کافر هم واجب‌القتل است. حالا شما این منطق را در جبهه‌ی کسانی که خودشان را هم هم‌فکر و هم‌نظر این‌طرف می‌دانند، پیاده کنید. شروع کنند که «هرکسی فلسفه بخواند فلان...، هرکسی فلان...»، الحمدلله ما خودمان هم هزار تا نحله هستیم.

دین‌دار افتاده در دره‌ توجیه
در آیه‌ی ٨٣ سوره‌ی مبارکه‌ی قصص اگر این دست را در تفسیر آیه ببرید که «اتفاقاً هر علوی نه!»، این شروع فسادهایی است که صد رحمت به فساد کسانی که این آیه را کاری ندارند، مثلا طرف کلا قرآن را قبول ندارد. شهید بهشتی یک حرفی دارد؛ اگر این حرف‌ها را بزرگان نزنند، ما انصافا جرأت نمی‌کنیم اینجا بگوییم. شهید بهشتی می‌گوید کسانی که ابتدا دین‌دار هستند، بعد در وادی توجیه می‌افتند، به این می‌افتند که از این دین برای مقاصد دنیایی خودشان استفاده کنند، اینها هیولاهایی می‌شوند که واقعا صد رحمت به بی‌دین‌ها. حالا شاید وجه این صحبت اثری باشد که در توده و ذهن مردم عادی می‌گذارند. بالاخره شما می‌بینید، وقتی فسادی در لایه‌ای از افراد اتفاق می‌افتد، که منتسب به دین هستند، به جهت روانی و اعتقادی و اعمال و رفتار و اینها چه اثری را می‌گذارد و طبقات مردم متوسط؛ مردم متوسط نه به جهت ارزش‌گذاری یعنی دین ضعیف و شل، منظورم کسانی هستند که مثل من و شما چه بسا مجبور نیستند ظاهر دینی را رعایت کنند. اینطور تعبیر کنم بهتر است. با استدلالی که خیلی نمی‌توانی آن را رد کنی، می‌گوید اگر این حرف درست است، چرا خود این آدم را درست نکرده؟ خب چون ما متخصص تفکیک در این فضا هستیم. «نه، اصل روحانیت را از فسادهایش باید جدا کنیم.» این هم بالاخره چیزی است، نمی‌شود اینطور تفکیک کنیم. بالاخره شاید او یک جایی خطایی را دارد در همان تبلیغ یا همان تفسیری که از دین ارائه می‌دهد، می‌کند. یا همین را به جهت سیاسی هم می‌توانید بگویید. در طبقه‌ی روحانیون و اینها دیگر نگویم... اصلا در مسئولین، می‌گوید این مسئول منتسب به نظام اسلامی است، اگر آن نظام اسلامی نتوانست خوبش کند، پس ممکن است در اصل آن حرف اشکال وجود داشته باشد. ببینید چه ضربه‌ای می‌زند؟ و در ذهن مردم شما اینقدر راحت نمی‌توانی بگویی که «مثلا من را ببینید، من خیلی راحت بگویم، این از مسلمانی من است، از اسلام من نیست.» این ادعای من است، برداشت او چیز دیگری است. هرچقدر هم این را بگویم، این تفکیک را نمی‌کند. و این همه گریز از دین و گریز از مسائل خیلی ناشی از همچین چیزی است.
شما فکر می‌کنید چرا فساد بدعت‌گذار اینقدر در دین سنگین شمرده شده‌است؟ تا حدی که بعضی از روایات این مطلب را متفکرین و اندیشمندان و علمای ما به توجیه افتادند. که احتمالا این روایت معنای دیگری دارد، سندش خوب نیست. خب در بعضی روایات واقعا خیلی به بدعت‌گذار در دین بد نسبت داده‌اند. شاید یک وجه آن همین باشد. بدعت‌گذار در دین دارد فسادی انجام می‌دهد که بی‌دینی این اثر را ندارد، این افساد را در جامعه ندارد.

علو تکوینی علی

حالا شما در سیره‌ی اهل بیت مثال‌هایش را جست و جو کنید. ببینید علی علیه السلام علو واقعی داشت، علو تکوینی داشت. واقعا بالا بود، نیاز به تشریع ندارد. حضرت امام بحثی را در همان بحث ولایت فقیه که دارند، ابتدای بحث درباره‌ی ولایت معصومین بیانی دارند که خیلی جالب است:
می‌گویند که کدام ولایت علی علیه السلام غصب شده‌است؟ آیا امامت یا آن ولایت تکوینی حضرت غصب شده‌است؟ حضرت امام می‌گویند که خب این اصلا قابل غصب است؟ این یک مقام واقعی است. مثل این که من به شما بگویم ببینید من شایسته‌ی این بودم که مثلا هیئت علمی دانشکده شوم، یکی دیگر جای من آمده. بعد من بگویم علم من را غصب کردی. علم مرا که غصب نکرده، این علم یک اتفاق واقعی است. واقعا این علم را دارم. زائل شدن این مقام واقعی از من جور دیگری است، مثلا فرض کنید تصادفی می‌کنم، حافظه‌ام را از دست می‌دهم، دیگر این علم را ندارم. حالا کاری نداریم که همه‌ی علم‌ها از این سنخ نیستند که با یک تصادف و از بین رفتن حافظه از بین بروند. ولی قابل غصب نیست. آن مقامی که به خاطر علمم در دنیا می‌خواستند به من بدهند، قابل غصب است. آن مقام را از علی علیه السلام غصب کردند. مقام بحث را قاطی نکنید.
حالا علی علیه السلام که علو واقعی دارد، علو تکوینی دارد، و به جهت درجه‌ی ایمان و تقواست، چون شهید مطهری در کتاب «سیری در سیره‌ی نبوی» بحثی درباره‌ی عصمت دارند؛ می‌گویند عصمت را مثل رویین‌تن بودن افرادی که در حماسه‌ها و افسانه‌های ملل این شکلی توصیف شدند، تصور نکنید؛ چه آشیل، چه رستم و... این رویین‌تنی یک استثنا هم داشت، مثلا آشیل را که می‌خواستند در آن آب فرو کنند، از پا گرفته‌بودند، آن اثر در پایش نبود! یا مثلا اسفندیار چشم‌هایش را بسته بود، این چشم‌ها آن خاصیت را ندشات، از همین طریق هر دو را کشتند. می‌گوید عصمت اینگونه نیست، که خدای متعال در آبی فرو کرده، و بیرون آورده. هر تقریری غیرمرتبط با علم و ایمان و تقوا و درجه‌ی معنوی بکنید، غلط است و شیعه قبول ندارد. این را شهید مطهری در کتاب «سیری در سیره‌ی نبوی» می‌گوید. علی علیه السلام در این رتبه و مقام ایستاده، حالا دارند مقامی را در دنیا، علوی که یک پایه‌اش در این دنیاست، از او می‌گیرند.
او اینجا چه می‌کند؟ در دو سه برهه. غیر از آن برهه‌ی اول، سر خلافت اول، در خلافت سوم اتفاقی که می‌افتد این است که علی علیه السلام در معرض این قرار می‌گیرد که می‌تواند با یک کاری این خلافت را به دست بیاورد. آن کار به جهت شرعی و به جهت اخلاقی منافی علو معنوی است، علی علیه السلام این کار را انجام نمی‌دهد. ولو اینکه با آن علو دنیایی بتواند کار دین را جلو ببرد. حضرت این کار را نمی‌کند، یعنی در آن شورای شش نفره حضرت حاضر نمی‌شود چیزی بگوید که بعداً می‌تواند زیر آن بزند، اشکالی ندارد، مگر خلیفه‌ی سوم زیر آن نزد؟ مگر خلیفه‌ی سوم به سنت دو خلیفه‌ی اول عمل کرد؟ خیلی از اشکالی که امت اسلامی داشتند و خلیفه‌ی سوم این بود که به همان سنت هم عمل نکرد. دقت بکنید. ببینید ما در حصار فکر شیعی، اینجا نمی‌آوریم، مثلا یک کاسه می‌کنیم، امت بر قتل او جمع شدند. وقتی امت بر قتل او جمع شدند با یک استدلالی گفتند او به سیره و سنت عمل نکرد.

حساسیت کار اسلام
برای علی علیه السلام زمینه برای این کار هم باز بود. ولی این کار را نکرد. سر خلافت اول هم این کار را نکرد. سر خلافت اول، چون این بیان در نهج‌البلاغه نیست معروف نشده، و حیف است. علی علیه السلام یک جایی در یک خطبه‌ای، عدم اقدام خیلی سنگین برای به دست آوردن خلافت در همان خلافت اول را بیان می‌کنند، حضرت می‌گویند که «کار اسلام در آن برهه شبیه این مشکی که شیر حیوان خودشان را در آن می‌ریختند، باید این را با یک حساسیت خاصی تکان می‌دادند، تا آن محصولات جانبی شیر را از آن بگیرند.» حساسیتی دارد، خیلی دقیق است. نمی‌دانم، قبلا خیلی این اتفاقات در خانه‌ها می‌افتاد، من یادم هست در خانه‌مان مادرمان که می‌خواست ماست درست کند، می‌گفت روی این کابینت نزنی، می‌ترسد. می‌گفتم یعنی چه؟ مگر ماست می‌ترسد؟ اصطلاح بود. می‌گفت این خیلی حساس است. آن مایه‌ی ماست را مثلا شما باید یک حد خاصی بزنی، مراقبت‌های خاصی دارد. بعد علی علیه‌ السلام می‌گوید کار اسلام، کسانی که تازه به اسلام گرویده بودند... در تاریخ اسلام نگاه کنید؛ سه سال آخر دوره‌ی پیامبر، عمده‌ی گرایش‌های به اسلام در همان سه سال آخر است. بعد از یکسری از فتوحات و بعد از یکسری از برداشته‌شدن محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها و اینا، دیگر یک سیل و موجی در گرایش به اسلام اتفاق افتاد. علی علیه السلام می‌گوید تازه مسلمانانی که خیلی از اینها چیزی از پیامبر ندیده‌بودند، آن چنان تعالیم اسلام به آنها نرسیده بود. آن چند حرف اصلی، چند حرف فطری اسلام به آنها رسیده‌بود. و اصلا خود این هیمنه‌ی اصلی اسلام آنها را گرفته‌بود. خب در این فضا اقدام می‌کردند، چه برداشتی می‌شد؟ کار اسلام مثل آن مشک بود، و اقدام من به مثابه‌ی چه بود؟ به مثابه‌ی اینکه لگد بزنم و آن کلا روی زمین پخش شود، چیزی از اسلام باقی نمی‌ماند. اختلاف در آن سطح از یاران پیامبر اگر اتفاق می‌افتاد، هیچ چیز از اسلام باقی نمی‌ماند. ببینید او دارد ملاحظه‌ی چه چیز را می‌کند و وارد این صحنه نمی‌شود.

قیدهای اضافه و بی‌ربط
حالا شما تصور کنید یک نفر در این صحنه شروع کند آیه‌ی ٨٣ سوره‌ی مبارکه‌ی قصص را، قیدها را مدام زیاد کند. بگوید نه این «لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ» که می‌گوید، منظورش این دنیاخواهی‌هایی است که طرف دنبال فقط پول است و... نه عزیز من! آن چیزی که اتفاقا ظاهرش یک منسب دینی است، ظاهرش یک جای خیلی مقدسی است، ظاهرش همین محراب و منبر و هیئتی است که ما در آن هستیم. آنجا که خیلی کار سنگین‌تر است. کار که آنجا خیلی سنگین‌تر است، بیان حضرت امام در خطاب به روحانیون و طلاب و اینها، که آقایان شما سال‌های سال از دنیا کناره گرفتید و رفتید در سخت‌ترین شرایط با معیشت خیلی سخت و با ریاضت‌های خیلی سنگینی در علم و عمل و اینها خود را رشد دادید و جلو رفتید. حالا که به یک جایی رسیدید و باید محصول بدهید و برای اسلام نتیجه بدهید، نکند یکهو یک محراب و منبری کل ماجرا را عوض بکند. یعنی حالا دعوای آنهایی که شما سال‌ها درس خواندید تا بروید آن دعوا را حل کنید و مردم را هدایت کنید که از دنیاطلبی به آخرت‌گرایی بروند، حالا خود شما در این لباس دعوایتان این باشد که این محراب و منبر برای چه کسی باشد؟ این خیلی خسارت است. این می‌شود خسرالدنیاوالآخره. این دنیا را که از دست دادی، فحش را خوردی، سختی کشیدی، از این اتفاقات، از آن‌طرف هم چیزی حاصل نشد. آخرتی هم حاصل نشد. و می­دانید هم که چرا آخرت حاصل نمی‌شود؟ می­گویند خداوند هر چه هر کس بخواهد به او می‌دهد، بعد شما می­­گویید خب من این ‌همه زحمت کشیدم. خب زحمت کشیدید چه خواستید؟ برو نیتت را بشکاف. من می‌خواستم یک اسمی از من باشد. خب اسمت هم پخش شد و در همه­ی بنرهای شهر زدند، اسمتان را در بنر هیئت الزهرا هم زدند که فلان سخنرانی.... حاصل شد. آنچه می‌خواستی حاصل شد. چرا چیزی که خودت هم نخواستی، از من می‌خواهی؟ خدا همچنین سؤالی از ما دارد.

شما یک موقع می­گویید خدا بی‌خیال شو. می‌گوید خودت هم نخواستی. من این را چگونه به تو بدهم؟ حالا حسن فعلی را شاید داشتی و منبر خوبی رفتی، ولی حسن فاعلی نداشتی. آن‌ که آخرت می‌خواهد آخرت را هم خدا به او می‌دهد. آن که آخرت و دنیا را می‌خواهد، خدا جفتش را به او می‌دهد. آن هم ‌که فقط دنیا می‌خواهد، البته خدا با این فرد حرفی هم دارد، می­گوید من بخواهم بدهم هم نمی‌شود. بالاخره دار دنیا دار تزاحم است. مثلا از یک‌چیزی فقط یکی در دنیا وجود دارد. دو نفر آن را بخواهند نمی‌شود. مثلا طلا در دنیا محدود است و به هر کس ‌اندازه­ی خاصی می­رسد. مثلا دو نفر عاشق یک نفر هستند. خب یک نفر است دیگر. آخر آخر یکی می‌رسد، یکی هم خودکشی می‌کند. خدا می‌گوید ممکن است من در اینجا شرمنده شما شوم. ولی اگر آخرت بود من این محدودیت را نداشتم. «مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا»؛ کسی که دنیا بخواهد ما از دنیا به او می­دهیم. نه که همه را به او بدهیم. اما کسی که آخرت بخواهد ما او را سیر می‌کنیم.

پس بحث ما چه شد؟ «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ»؛ هیچ علوی و برتری‌جویی نداشته باشید. خیلی بعید می‌دانم افرادی که الان اینجا حاضر شدند، هفته پیش مجازی بحث ما را شنیده باشند. این روایت را ذیل این آیه خواندیم در هفته گذشته؛ که حتی گفته‌ شده: به ‌اندازه‌ی برتری در بند کفش، که من نگاه کنم بگویم ‌من این را دارم فلانی ندارد. ولو به این اندازه. دیگر این چیزی‌هایی که ما چهارنعل دنبالش می‌دویم که دیگر هیچ.

انفعال بهتر از فساد

تبصره هم اضافه کنیم؛ «و لا فسادا» را در جلسه گذشته توضیح دادیم. شما ممکن است بپرسید بالاخره یک‌ چیزهایی وظیفه‌ی ما است، این‌طوری که جلو می‌آیید اصلاً چیزی باقی نمی‌ماند. جواب من این است؛ اصلاً شما از منبر من این برداشت را بکنید. ایرادی ندارد، همه‌اش داریم آن طرفش را می‌گوییم دیگر. می‌گفت پیامبرها می‌آمدند، قومی اگر این خیلی به سمت راست می­رفت، اینها خیلی به سمت چپ می‌کشیدند که به ‌اعتدال برسد، همین پیامبر اگر در قومی که معتدل‌تر بودند می‌رفت، شاید کار خراب می‌شد. ما را یک‌ پیامبری تصور کنید که زیاد از آن‌طرف می‌گوییم کمی هم این‌ طرفی بگوییم؛ بگذارید کمی حالت صیانت داشته باشیم. یعنی می‌گوییم اینطوری ورود می­کنیم، این مفسده را دارد، که وظیفه است و این عرصه را نمی‌شود خالی کرد، که خب نتیجه این می‌شود که اینها موقعی که برای جایگاه کلیدی که تشخیص دادند این جایگاه کار دین مردم را در جامعه درست می‌کند و کار دنیایشان را راست و ریس می‌کند، دارند با هم مبارزه می‌کنند، چه شکلی؟ این پرونده او را رو می‌کند و او به این فحش می‌دهد و این دستش دارد می‌لرزد، خب این تناسب ندارد با دلیلی که تو ورود به صحنه کردی، نکند آن را فراموش کردی؟ من حرفم این است. یک حضرت امامی ورود در صحنه می‌کند، که دیگر در اوج بحران‌هایی که دشمن برایش پیش می‌آورد، در اوج سختی‌هایی که دارد، باز در یک مجلسی کسی از او تعریف می‌کند، این اصلا درگیر است، می‌گوید آقا تو چرا داری ما را اذیت می‌کنی؟ این نفس ما یقه‌ی ما را گرفته، تو هم این وسط داری یک باری اضافه می‌کنی. ولی من ورود به صحنه بکنم چه‌کار می‌کنم؟ می‌گویم این لازم است، برای عظمت اسلام اتفاقا... این تعریفی که از ما کرد لازم است... در این بحران‌هایی که دشمنان پدیدآورده... شما می‌خواهید منفعل شوید، بگذارید منفعل شوید، اصلا منفعل شوید. خب همه الحمدالله الان با احساس وظیفه در صحنه هستند، دائما خیلی چیزها دارد خراب‌تر می‌شود، دائما با احساس وظیفه‌ی شفاف‌تر کردن همه‌چیز، این علیه آن یکی در صفحه‌اش می­نویسد، بابا یک دادگاهی تشکیل بشود. ولی انصافا یک دادگاهی هم تشکیل شود برویم پدر طرف هم دربیاریم، مسامحه می‌کنیم، که یک­باره معلوم نمی‌شود چه شد، ولی اینجا الحمدالله ادامه و ادامه... یکی یک غلطی کرد یک جایی، خودش هم دارد انکار می‌کند جمعی هم نبوده، حق مردم هم نبوده، این تبصره در ذهن شما باشد، تبصره را بزنید.

«ولا فَسادا» یک بیان عامی است، فساد در مقابل صَلاح است و افساد در مقابل اِصلاح است، شما خودتان را مقید به رعایت این دوتا بکنید، که چه بشود؟ اراده‌ی غلو نکنید و افساد هم نکنید، اراده‌ی فساد هم نکنید، دار آخرتم را تحویل شما می‌دهم، من دار آخرتم را تحویل شما می‌دهم.

خدا با این صفت ورود می­کند

«والعاقِبَه لِلمُتَّقین» که اینجور بیان‌ها در تفاسیری مانند تفاسیر المیزان و اینها، تفسیر المیزان یک ادعای قشنگی دارد در اینجا، می‌گوید این تکه‌های آخر آیات قافیه نیست. بله، خدای متعال در آن قافیه برای ما سخن گفته، چون زیبایی کلام به همین قافیه‌هاست، ولی اینکه مثلا آخر یک آیه‌ای گفته «و هُو الغفور الرَّحیم»، برای یک آیه‌ای گفته «و هو الغَنیُ الحَمید»، این مرتبط با همان نکته‌ای است که در آیه‌ گفته شده­است، مرتبط است، همینطوری نبوده که آخرش خوشگل بشود، بعد گاهی دیدید با خودمان می‌گوییم اگر این هم بود کل این صفحه اینطوری می­شد.
مثلا سوره‌ی مبارکه‌ی فرقان تمام آیاتش ختم به تنوین نصب می‌شود، رحیماً، غفوراً، فکر می‌کنم قبل همه‌ی آنها «را» است، اگر اشتباه نکنم، چیزی است که الان در ذهنم است، یک آیه است با «السبیل» تمام می­شود، من با خودم می‌گفتم چقدر حیف، اگر «سبیلا» بود خوب بود، تمام آیات این سوره با یک هارمونی‌ای پیش می‌رفت. علامه طباطبایی می‌گوید «و هُو الغنیُ الحَمید» و اینها، یعنی اینکه خدا با این صفتش اینجا ورود می‌کند.

وعده‌ی پایان خوش

در این آیه‌ای هم که خدمتتان خواندم یک همچین چیزی است، «والعاقِبَهُ لِلمتَّقین»، می‌گوید آقا استدلال این چیزی هم در این آیه گفتم خیلی پیچیده نیست، این یعنی تقوا، تقوا که می‌گویم یعنی این، و دار آخرتی هم گفتم تحویلت می­دهم، یعنی «والعاقِبَهُ لِلمُتَّقین»، اصلا عاقبت برای تقواست، تقوا یعنی همین، که در جای دیگر گفته «والعاقِبَهُ لِتَّقوا».

حضرت امام در بیانی می‌فرمایند من اگر می‌گویم مکتب علی (ع) پیروز و ماندگار است، نه یعنی در آخرت معلوم می‌شود، در این دنیا هم علی (ع) با تقوای خود حرفی که می‌تواند باهاش قدرت به دست آورد نمی‌زند. می‌فرماید همین مکتب علی (ع) در همین دنیا بر مردم منصف، در اعصار بعدی تاریخ روشن می‌شود و الان شما ببینید این بیان حضرت امام ابتدای انقلاب سال 58 است، این سخنرانی؛ که شما ببینید مکتب علی علیه السلام کجاست؟ و نه فقط بین کسانی که نام پیروی از او را دارند، بلکه هر آن کسی که عدل و جهاد و زهد و اینها را در دنیا می‌ستاید، با هر دین و مکتبی به این شخصیت نگاه می‌کند، چه ستایشی می‌کند؟ و از آن طرف شما بینید آیا مثلاً از معاویه اگر هم نامی مانده آیا راه و سیره و مکتب قابل مدح و قابل پیشبردی در دنیا مانده؟ که نمانده. می‌گوید من که می‌گویم پیروزی، اگر تفسیر من از عاشورا پیروزی خون بر شمشیر است، نه پیروزی اخروی، آن که صحبتی در آن نیست، آن که حضرات اهل بیت در هر موقعیت که قرار بگیرند همین است، چه صلح امام حسن علیه السلام باشد، چه عاشورای امام حسین علیه السلام باشد. وقتی حرف از پیروزی خون بر شمشیر می‌زنیم، می‌گوییم آنجا حتی در قتل الحسین هم این جور نبود که شکست حاصل شده. کمی بیا جلو، کمی صبر کن، تاریخ آخری دارد، شاهنامه آخرش خوش است و خدا وعده داده­است. من این سه دقیقه‌ای که وقت دارم نکته­ی این وعده را هم بگویم. یک عده قائل به جبر تاریخ هستند. جبر تاریخ به چه معنا؟ جبر تاریخی که عملا اختیار آحاد هم در آن کشته می‌شود. می‌گویند تاریخ یک جبری دارد، چرا زور می‌زنید؟ عرض من این است: اسلام هم قائل به جبر تاریخ است، ولی نه به این معنا. بلکه می‌گوید بالا بروید، پایین بیایید، آخرش حق پیروز است، ولی بر بستر این اختیارهای شما این اتفاق می‌افتد. یعنی شما اختیار نکنید عقب می‌افتد، کلاه هم سرتان می‌رود. ولی به شما بگویم که آخرش خوش است. مثل تیم فوتبالی که شما بازی رو یک بار دیدید... رفیق ما یک بچه‌ی کوچکی دارد می‌گفت در ایام کرونا که تلویزیون بازی‌های قدیمی را نشان می‌داد، فینال فرانسه و ایتالیا بود. من به یاد دارم در عالم بچگی که نگاه می‌کردم، این بازی یک هیچ به نفع ایتالیا بود و دیگر داشت قهرمان می‌شد. این دوست ما می‌گفت چون من این بازی را دیده بودم و یادم بود، می‌دانستم بازی برمی‌گردد. می‌گفت به بچه هم گفته بودم. این بچه اینقدری استرس گرفته بود که با وجود اینکه پدرش مطمئن بود یقین داشت، یعنی شما هر کاری هم بکنی، بالاخره آخرش او می‌داند که گل زده می‌شود و بعد هم یک گل طلایی دوباره زده می‌شود و تمام، اما این بچه مطمئن نیست، او ندیده و جلوی چشمش نبوده. خلاصه دوست ما تعریف می‌کرد بالاخره که گل زده شد، این بچه ناگهان آمد پیش من و گویی تازه مرا باور کرد. خیلی وقت‌ها ما هم همین شکلی هستیم، ما باور داریم به خدا، ولی صدق وعده‌های خدا را باور داشتن کار سختی است. در سوره­ی مبارکه­ی احزاب هم به همین صورت گفته شده. می‌فرماید یک عده در آن وسط متزلزل شده بودند. یک عده می‌گفتند همه‌اش سر کاری بود. یک عده متزلزل بودند، یک عده هم بودند که هرچه دشمن بیشتر می‌شد و اقدامات دشمن سنگین‌تر می‌شد، اینها انگار تازه بیشتر باور می‌کردند. اینها تا دشمن را دیدند گفتند «صدق الله و رسوله». خب امیدوارم که ما این را باور کنیم که آخرش خوش است. حالا ما زوری که بزنیم این است که ما در مسیر خوش کردن آن آخر باشیم. هر چقدر هم کار سخت شود، هرکسی به اندازه خودش. فکر نکنیم که آقا من باید همین الان یک دفعه یک ژانگولری بزنم، ولو اینکه یک فساد بشود، علو و اینها را هم بخواهم چون بالاخره کار باید درست شود. می‌گوید نه، نمی‌خواهد. کار درست می­شود، تو هم اراده‌ی علو و فساد نکن. این آیه‌ی 83 سوره‌ی مبارکه‌ی قصص یادگاری این دو جلسه منبر ما به شما. البته یادگار خدا در کتاب خودش است، حالا ما این را ذکر کردیم و توضیح دادیم.

هیات الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفهیات هفتگیحجت‌الاسلام شیرمحمدی
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید