بسم الله الرحمن الرحیم
واژه دانشگاه شاید انتخاب خوبی برای نام نهادن بر این نهاد نبوده است. لااقل در خیال خام من، «university» و «universe» در عالم تکوین، سر و کاری با هم داشتهاند. معادل عربیاش که «جامعة» باشد هم حس بهتری به من میدهد. سرتان را درد نیاورم. دانشگاه ورودی جامعه است. یا شاید بتوان گفت جامعهای است تمرینی با هدف رشد هرچه بیشتر اعضایش.
من و شمای دانشآموزی که در محیطی کوچک و نسبتا ایزوله سیر کردهایم، برای ورود به جامعه اصلی، یکبار این ورود را تمرین میکنیم و رشد میکنیم. و رشد کردن یعنی خطا کردن. یعنی دیدن اشکالات و یعنی گسترش دید و نگرش.
در اصطلاحی مهارتهای یک فرد را به دو دسته نرم و سخت تقسیم میکنند. منظور از مهارتهای نرم، مهارتهای ارتباطی و تعاملی شماست و منظور از مهارتهای سخت، مهارتهای دیگری که معمولا افراد از آنها برای درآمدزایی استفاده میکنند. به نظر تمام فکر و ذکر نظام آموزشی فعلی دانشگاهها متوجه کسب مهارتهای سخت است؛ اما این مهارتهای نرم هستند که شخصیت شما را شکل میدهند و به شما در میان همه وقایع روزگار، توان زیست و بقا را هدیه میکنند. و این سن کنونی، زمانی کمنظیر جهت آموختن مهارتها علیالخصوص مهارتهای ارتباطی.
حال که دانشگاه را حوضچه تمرینی دریای جامعه دانستیم، و این سنین را دوران طلایی کسب مهارتها، و رشد کردن را در دیدن و دانستن و خطا کردن و درس گرفتن تعریف نمودیم، میتوانیم به جامعه کوچک خود سرکی بکشیم و ببینیم که این جامعه چه شباهتهایی به جامعه اصلی را داراست و چگونه میتوانیم بیشتر در آن رشد کنیم.
تصورم این است که کمتر چالشی است که نتوان آن را در فضای دانشگاهی تجربه کرد. شاید غریبترینش حکمرانی دانشگاه باشد. تقریبا هر مشکلی که در فضای حکمرانی کشوری شاهد هستیم را میتوان در همین دانشگاه کوچک نیز دید. از دغدغه بودجه گرفته تا بوروکراسی و قوانین عجیب و غریب تا تعارض منافع و انتصابهای نادرست.
و در این فضاست که دانشجو میآموزد نسبت به اطرافش مسئولیتپذیر و دغدغهمند باشد. اگر خطایی دید از کنار آن نگذرد و در راستای اصلاح آن بکوشد. که اگر در این شرایط نتوانست چنین کند، بعید است که در باقی دوران زندگی نیز بتوان از وی چنین انتظاری داشت. اگر یکی از مهمترین ابعاد انسانی را حس مسئولیت نسبت به اطرافیان بدانیم، محلی برای یادگیری آن جز فضاهای این چنینی و زمانی جز دوران جوانی ندارد.
شاید بتوان گفت جای هیچ چیزی در جامعه فعلی ما به اندازه همدلی، احساس مسئولیت، فداکاری و تلاش خالی نیست. و اینها همان چیزهایی هستند که باید آموخت و در راستایشان حرکت نمود. همان فضائلی که به آدمی ارزش میدهند و زیست انسانیش را آسانتر میکنند. شاید اگر در این جامعهی کوچک تمرینی، بیشتر به وظیفه اصلیمان که کسب همین فضائل و امثال آن باشد میپرداختیم، بهتر و بیشتر نتیجه میگرفتیم و نسبت به برخی اتفاقات رایج در فضای جامعه شاکی نبودیم. شاید ما اساسا مسیر را اشتباه گرفتهباشیم.
در فضای فعلی دانشگاه روابط استاد و دانشجو عملا به یک رابطه حکومتهای دیکتاتوری شبیه شده که افراد را در مواضعی که نباید قرار میدهند و از آنان تلاش بینهایت طلب میکنند. و دانشجو کمکم به این نتیجه میرسد که بیهزینهتر است که سکوت کند و راه خود را در پیش گیرد و گلیم خودش را از آب بکشد و خلاص. فضا، هم طوری چیده شده که درست نیست و هم در راستای عدم اصلاح شدن مقاومت میکند.