مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

رستگاری در گرای ۶۱ درجه

لذت‌ ببر مومن!

مؤمن لذت مى‌برد و عميق‌ترين لذت‌ها را مى‌برد به شرط‍‌ آن‌كه به تمامى وجودش برسد و به تمامى نيازهايش فكر كند؛ وگرنه مثل كسى مى‌ماند كه سرش را پوشانده، ولى پاهايش را رها كرده و يا غذا برداشته و از تشنگى به مرگ رسيده يا مثل ماشينى مى‌ماند كه از بنزين پر شده و شيشه‌ها و چراغ‌هايش روبه‌ راه گشته، ولى چرخ‌هايش سوراخ مانده و از كار افتاده است.۱

نشریه‌ای که در حال مطالعه آن هستید، حیات چهلم است. خیلی نمی‌خواهم جو بدهم؛ ولی عدد این شماره خیلی ذهن‌مان را درگیر کرده بود؛ چه اتفاق فوق‌العاده (یعنی فراعادی!) باید در این شماره رقم بخورد که حق شماره «چهل» ادا بشود؟ چه حرف و حدیثی باید زده شود تا نشان بدهد که «حیات چهلم» آغاز گام دوم حرکت این نشریه است؟ و کلی از این دست فکرها.

تا اینکه آن اتفاق افتاد... همزمانی چهلمین روز شهادت حاج قاسم و چهلمین شماره حیات شد بهانه ما برای پرداختن به این موضوع؛ چه موضوعی؟ ادامه متن را دنبال کنید!

زنده باد هویت من

تا به‌حال با یک فرد نظامی‌ برخورد داشته‌اید؟ یک سختی و شدید‌العملی خاصی در همه کارهایشان دارند؛ فی‌الواقع سعی دارند آن پرستیژ نظامی میدان جنگ را در همه جای زندگی تکرار کنند؛ مثلا فارغ از شخصیت مقابل، با همه محکم و جدی صحبت می‌کنند؛ احساسات‌شان را بروز نمی‌دهند؛ یعنی اگر یکی از عزیزانشان هم فوت شده باشد سعی می‌کنند اشکی نریزند؛ یا اگر اتفاق خوشحال‌کننده‌ای برایشان اتفاق افتاده باشد سعی میکنند هیجان و شعف خود را بروز ندهند. همه اینطور کارها را انجام می‌دهند تا به همه واضحا اعلام کنند که من یک شخصیت نظامی هستم؛ و اگر از این اصول پایین بیایند حس می‌کنند هویت‌شان از دست رفته است.

نزول آیه ایمان

با شهادت حاج قاسم انگار جبرئیل دوباره آیات وحی را بر زمین آورد و بر قلب مومنین الهام کرد که: «یا ایها الذین آمَنو، آمِنوا»۲

یکی درس اخلاص گرفت، یکی ایمان، یکی شجاعت، یکی عزت، یکی تولّی، یکی...

اما من در این یادداشت می‌خواهم از ویژگی بگویم که همه این‌ها هست و هیچکدام نیست؛ اسمش را گذاشته‌ام «حیات مومنانه»؛ می‌خواهم از «حیات مومنانه» بگویم...

خیلی وقت‌ها خیلی چیز‌ها را در مورد خیلی افراد می‌شنویم؛ اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟

شبیه افسانه‌ها؛ این‌بار اما واقعی

سردار بود، سردارِ سرلشگر؛ حوالی چهل روز پیش یک ترفیع درجه هم گرفت و شد سپهبد! نظامی‌ترینِ نظامی‌ها اما وقتی در میان مردم سیل‌زده خوزستان قرار گرفت گفت: «من باید دست شما را ببوسم، البته ببوسم هم کار خاصی نکرده‌ام»۳؛ و دست پیرمردی را می‌بوسد تا با نیروهای امدادی همکاری کند. سرلشکری که از شرمندگی جلوی مردم سیل‌زده اشک می‌ریزد. فراموش نکنید که داریم در مورد چه کسی حرف می‌زنیم؛ کسی که خود را به تنهایی حریف شیطان بزرگ می‌داند؛ کسی که از «اصغر آقا» بخاطر اینکه نگران «دو تا گلوله» است گله می‌کند؛ کسی که موقع فکر کردن ترجیح می‌دهد لبه خاکریز راه ‌برود! کسی که وقتی به مقر داعش نزدیک می‌شود، فقط از ترس حضورش مقر را خالی می‌کنند...

سرداری که اگر بخواهی میتوانی پنج شش تا شاخص پشت اسمش ردیف کنی؛ وقتی بچه‌های شهدا بجای «عمو» به او «سردار» می‌گویند انگار تمام غم‌های دنیا بر سرش خراب می‌شد.

فرمانده بود؛ وعده می‌داد و عمل می‌کرد. پیروزی‌هایی را به بار آورد که بر پیشانی تاریخ ماندگار شد؛ پیروزی برایش مهم بود؛ اما...

وسط معرکه داعش به نیروهایش می‌گوید نکند جبر شرایط باعث شود از معنویت فاصله بگیرید؛ حواستان به نمازتان باشد؛ حواستان به حق‌الناس باشد؛ مبادا فکر کنید که چون در حال مبارزه‌اید آزادید با خانه مردم که الان سنگر شما شده هر رفتاری بکنید.

خیلی وقت‌ها خیلی چیز‌ها را در مورد خیلی افراد می‌شنویم؛ اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟

و چه زیباست شبیه ولیّ شدن

بگذارید راحت بگویم در مورد چه چیزی صحبت می‌کنم. سید رضى (رحمت‌الله‌علیه) در مقدمه نهج‌البلاغه می گوید: «اگر كسى در خطبه‏‌ها و كلمات على (علیه‌‌السلام) بدون این‌كه آن حضرت را بشناسد تأمل و اندیشه نماید، یقینا چنین تصور خواهدكرد كه گوینده این سخنان باید كسى باشد كه از مردم كناره گرفته و جز عبادت و توجه به امور معنوى و اخلاقى به چیز دیگرى اهتمام نورزد؛ و هرگز تصور نخواهدكرد گوینده این سخنان كسى است كه از شمشیرش خون چكیده و چه بسا كه یک تنه در میان امواج خروشان دریاى سپاه غوطه‏ ور بوده‌است.

كسى كه زورمند و توانا باشد تسلیم دیگرى نمی‌شود و در برابر اجحاف دیگران صبر و تحمل نمی‌كند؛ زیرا صبر در برابر عجز است نه در برابر توانایى؛ اما مولای متقیان (علیه‌السلام) در كمال قدرت و توانایی ...

خیلی وقت‌ها خیلی چیز‌ها را در مورد خیلی افراد می‌شنویم؛ اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟

در مکتب ما

اد گفت: «در مکتب اسلام اصالت با شریعت است؟» گفتم: «بله استاد! شریعت مهم‌ترین اصل است! پیامبر(ص) حکومت تشکیل داد تا شریعت را بر پا کند؛ در انقلاب خودمان هم کلی چپ و راست‌ها بر سر شریعت با هم دعوا داشتند و چه بسا دارند! مثلا همین مسأله حجاب» گفت: «پس چطور امام صادق(ع) به سه نفر از نزدیک‌ترین یارانش سه نوع متفاوت وضو آموخت؟ شریعت می‌گوید فقط یک وضو صحیح است!» گفتم: «بله شاید؛ احتمالا بخاطر تقیه بوده» گفت: «پس از شریعت مصلحت بالاتری هم هست!» سکوت کردم...

گفت:« در مکتب اسلام اصالت با عدالت است؟ معنویت چطور؟ نظرتان در مورد اصالت علم و دانش چیست؟ اصلا آیا اصالت با مبارزه است؟ امام(ره) گفت: «تا حق و باطل هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم!» خواستم بگویم آری آری مبارزه همان چیزی است که دنبالش هستیم! که بلافاصله به یاد صلح امام‌حسن(ع) افتادم...

اصالت توحید

گفتم: «استاد ما را خلاص کن! بگو که در مکتب ما چه چیزی اصالت دارد!» گفت: «خیلی دشوار نیست؛ اصالت با «توحید» است!» گفتم: «یعنی چه؟» گفت: «یعنی بدانی خدایی داری؛ و عبد او هستی؛ و باید کاری که او می‌پسندد انجام بدهی نه آنکه خود می‌پسندی؛ شریعت، عدالت، معنویت، دانش، مبارزه و ... همه خوب و لازم هستند؛ البته در جای خودشان!» گفتم: «استاد غیب می‌فرمایید! واضح است که باید طبق فضا و شرایط و نیاز جامعه به بعضی کارها ضریب بدهیم و آن‌ها را مهم‌تر بشماریم» گفت: «بله درست است؛ ولی همین مسأله به ظاهر ساده در میان ما خیلی مغفول است؛ یک نفر خود را مبارز می‌نامد و دیگر هیچ چیز به جز مبارزه را عقلانی نمی‌داند؛ یک نفر خود را معنوی می‌نامد و دیگر به چیزی جز معنویت اهمیت نمی‌دهد؛ یکی خود را علمی می‌نامد و ترجیح می‌دهد به بقیه مسائل حتی فکر هم نکند؛ یک نفر خود را عدالت‌خواه می‌نامد و هیچگاه مصلحتی را بالاتر از عدالت نمی‌داند؛ یک نفر خود را فقیه می‌نامد و هیچ حکمی را بالاتر از شریعت نمی‌داند...

رستگاری در گرای ۶۱ درجه

گفتم: «چطور مصلحت اعلی را در شرایط مختلف تشخیص بدهیم؟» گفت: «گوشَت به دهان امام زمانت باشد؛ فکر هم نکن در مورد مساله جدیدی حرف می‌زنیم؛ آن‌هایی که در عاشورای ۶۱، حسین(ع) را یاری نکردند همه عیاش و عافیت‌طلب نبودند؛ همین مسائل را از هم تشخیص ندادند و به مصلحتی که خودشان صلاح دانستند عمل کردند نه به حرف ولیّ؛ یکی می‌شود مثل آن‌ها؛ و یکی می‌شود قاسم سلیمانی که انگار زمان را در نوردید و از میانه تاریخ خود را به سپاه حسین(ع) در عاشورای ۶۱ رساند».

خیلی وقت‌ها خیلی چیز‌ها را در مورد خیلی افراد می‌شنویم؛ اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟ قاسم سلیمانی حجت خدا بود بر روی زمین و در عصر ما تا با چشمان خودمان ببینیم که شهیدانه زیستن نه زمان خاصی می‌طلبد و نه مکان خاصی؛ سردار دل‌ها به ما آموخت که حیات حقیقی بعد از شهادت، دنباله همان حیات مومنانه پیش از شهادت است.

۱. کتاب نامه‌های بلوغ؛ استاد علی صفائی حائری

۲ سوره نساء آیه ۱۳۶

۳ نقل صحبت‌های شهید سلیمانی در این نوشتار به مضمون و مفهوم است نه عین عبارات.

هیات الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفنشریه حیاتسردار سلیمانیمهدی فخرآبادی
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید