مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۲۲ دقیقه·۲ سال پیش

ره پنهان بنماید، که کس آن راه نداند...

«بِسم الله الرحمن الرَحیم»

«اُفوضُ امری الی الله انَّ الله بصیرٌ بالعباد»

«ربِّ اشرَح لی صدری و یَسِر لی امری و احلُل عُقدةً مِن لِسانی یَفقَهوا قولی»

«الهی اَنطِقنی بالهدی و اَلهِمنی التقوی»

هدیه به پیشگاه باعظمت صدیقه طاهره(س) صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

عرض ادب به ساحت مقدس حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف صلواتی دیگری محبت فرمایید.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

هدیه به پیشگاه امام امت،شهدای عظیم الشأن از صدراسلام، شهدای جنگ، مدافعان حرم، امنیت، شهدای گمنام دانشگاه و سلامتی خودتان صلواتی بفرستید.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


دیروز در محضر شما عزیزان عرض کردیم که خداوند می‌­فرماید ما رسولان و مومنان را دائماً و پیوسته در این دنیا یاری می‌­کنیم. «لننصر» خداوند نیز بلایا و مصیبت‌هایی که برای انبیا، مومنان و ائمه پیش آمده را می‌­داند. در ذات باری تعالی عدم علم راه ندارد و او از انبیایی که کشته و شکنجه شدند و استضعاف‌­هایی که رخ داده آگاه است پس چرا می­‌فرماید لَنَنصُرُ؟ بعضی از افرادی که ناآگاه بودند مانند عبدالعزیز دهلوی و پدرش بر این نظر بودند که در آن زمان‌­هایی که نصرت ظاهری نیست ایمان نیست یا رضایت نیست پس حضرت علی(ع) خلیفه نیست چون خداوند راضی نبود که اگر راضی بود نصرت می‌­کرد و این حرف به این معناست که هر پیغمبری که شکست خورد منصور نیست، مخذول است و مورد رضایت حق نیست که بطلان این نظر آشکار است. حضرت حق می فرماید «اِنّا لَننصُرُ رسلنا»{غافر،51} رسلی که ظاهراً مخذول شده را چه کار کنیم؟مگر اینکه باید ادبیات او را درک کنیم و نصرتی که می‌­گویند را نصرت در اهداف در نظر بگیریم. سیدالشهدایی که صلوات الله علیه کشته شده و به اهدافش رسیده پیروز است یا شکست خورده؟ قصۀ مشهوری درباره شهید فهمیده وجود دارد و بعداً هم به آن اشکالاتی وارد شده است که اگر آن قصۀ مشهور درست باشد او با کشته شدنش به هدفش رسیده یا نه. شما می­‌گویید مقتول و مخذول است و یا به هدفش رسیده و از ورود دشمن جلوگیری کرده است بنا بر آن قصۀ مشهور که اگر درست باشد او نصرت شده و به هدفش رسیده است.سعید بن عبدالله حنفی با هدف یاری امام بود به ایشان پشت کرد تا نماز بخواند و تیرباران شد او منصور است یا مخذول؟ دستگاه سید الشهدا از آن روز تا به حال هم تعطیل نشده که ما لاجرم باید نصرت را چند بعدی ببینیم یعنی عالم یک بعدی نیست و اگر عالم یک بعدی بود برای این که ما در این دنیا چگونه زندگی کنیم باید به سراغ مادی گرایان و افرادی خوش گذران می‌­رفتیم که غلط است زیرا آنها هم عملا در این دنیا آرامشی مانند آرامش آقای بهجت نداشتند. اما اگر به فرض ماجرا را یک بعدی درنظر بگیریم رسول و نبی هم نیاز نبود. بر خلاف تصور ما خدا یک کارگردان بسیار چیره دست و رئیس فتنه گران است. البته فتنه همیشه شر نیست و بستگی به اغراض دارد.

«أَ حَسِبَ الناسَ اَن یَترُکوا اَن یَقولُ آمَنّا و هُم لا یُفتَنون» {٢،عنکبوت}

خدا می‌گوید: همین که گفتید «آمنا» من براتون صحنه جدید و نقش جدید تعریف میکنم و سکانس جدید و دوباره از اول... یک جاهایی هم خودش این کار را دم می‌دهد. آیات ماجرای قارون را اگر نگاه کنید که بعضی از این شیعیان حضرت موسی نگاه می‌کردند می‌گفتند کاشکی ما هم همچین ثروتی داشتیم. خدا میفرماد که:« آتیناه‌ُ» یعنی ما خودمون این‌ها را به ایشان دادیم.

ما یک نقش‌هایی تعریف کردیم و به انسان‌ها گفتیم انتخاب کنید که کدام یک از این نقش‌ها را میخواهید بازی کنید. بدمن؟ قهرمان؟ و... هرکس خودش انتخاب کرده است. و اگر کسی به این توجه داشته باشد که این یک نقش طراحی شده‌ست، از شدیدترین صحنه‌های دلخراش هم مضطرب و ترسناک نمی‌شود.

من یادم است که در کوچه‌ی مدرسه‌ی ما داشتند فیلمی بازی می‌کردند، یک آقایی را داشتند در فیلم می‌زدند. یک پیرمردی دوید و شروع به داد و بیداد کرد: برید در خونه خودتون دعوا کنید.

تلویزیون بعدا این سریال را پخش کرد. آن کسی که نمی‌دانست که این دعوا نیست، خیلی مضطرب شد و آمد جلوی در خانه و دید که عده‌ای با چماق دارند کسی را می‌زنند. اما بازیگرها، ترسو و شجاع، زن و مرد، هیچ کدام نمی‌ترسیدند. تصویر را اگر شما نگاه می‌کردی، یک گریم خیلی ترسناکی داشتند، ولی بازیگرهای خانم هم نمیترسیدند چون میدانستند بازی‌ست. کار دست کس دیگه‌ست.

هشام‌بن حکم گفت امام عصمت دارد. چون مبادی مخل به عصمت‌ش را اصلاح کرده‌ست. یکی‌ش این است که امام هیچ وقت احساس ضرر نمیکند.

تصور کنید که شما جنس آوردید مغازه‌تان بفروشید. اگر کیلویی ۱۰ هزار تومن بفروشید سود کردید. کیلویی ۲۰ تومن بفروشید خیلی خوشحال می‌شوید. کیلویی ۱۰۰ هزار تومن دیگر... حالا اگر بدانید که این جنس را اگر دزد ببرد، بیمه به شما کیلویی ۲۰۰ هزار تومن خسارت پرداخت میکند، میگویید دزد ببرد.

شما قصدتان سود کردن است. کاری ندارید که آن جنس چگونه استفاده شد. میخواهید سودتان را به دست بیاورید.

فردی آمد پیش حضرت زهرا سوال کرد. فراموشی داشت احتمالا. حضرت جواب دادند و رفت. دقایقی بعد برگشت گفت ببخشید یک بار دیگر می‌شود من بپرسم؟ حضرت فرمود بفرمایید. سوال‌ش را پرسید و جواب را گرفت دوباره و رفت. دوباره برگشت. گفت ببخشید من سوالم چه بود؟ حضرت سوال را فرمود (مثلا). گفت جواب چه بود؟ حضرت جواب داد. گفت خیلی ممنون. رفت. برگشت گفت ببخشید من اینجا آمده بودم از شما سوال کردم؟ چه پرسیدم؟ جواب چه بود؟ رفت. دوباره برگشت. گفت من این حوالی آمده بودم؟ سوال هم کردم؟

خجالت کشید. گفت من شرمنده‌ام. دیدید گاهی معلم عصبانی‌ می‌شود؟

شما در لحظه‌ای در فیلم درحال داد زدن هستی، باطنا عصبانی نیستی. وقتی می‌خندی واقعا خوشحال نیستی. نگاه‌ت فقط به این است که ببینی کارگردان کات می‌دهد یا نه؟ قربتا الی کارگردان است همه‌اش.

خدا از اول به ما لو داده‌است که تمام صحنه‌های این عالم دوربین مدار بسته‌ست و من از تو آن‌چیزی که می‌خواهم و آن‌جوری من میگویم انجام بده.

شما در فیلم پول می‌گیرید که اگر چوب به شما زدند بگویید آخ و نقش کتک خوردن را بازی کنید

نه کسی زور واقعی دارد و نه کسی کتک واقعی میخورد. واقعی یعنی چه؟

یعنی ضرر و سود واقعی کسی نمیخورد. اخر سر دست مزد میدهند برای اینکه خوب نقش چک زدن یا چک خوردن را در اوردی یا نه.

او بایست بپسندد.

وگرنه شما می‌گویی خیلی خوب بود، می‌گوید به درد نمی‌خورد، از اول.

مراسم فاطمیه اول1401- روز دوم، دانشگاه صنعتی شریف
مراسم فاطمیه اول1401- روز دوم، دانشگاه صنعتی شریف


یک خاطره بگویم، این مثال را بزنم، بعد وارد تاریخ شوم. این داستان مربوط به چند سال پیش است. به کسی گفتند: آقا، صد هزار تومان داری، بدهی؟ گفت: نه آقا، ندارم. گفت: ببخشید، من که دارم با شما صحبت می‌کنم، آن‌جا دوربین مخفی است. ما می‌خواهیم بگوییم مردم ایران بسیار مردم ایثارگری هستند. من برمی‌گردم و دوباره می‌پرسم، شما آن طرف را نگاه نکن. دوباره گفت: آقا بخشید، شما صد هزار تومان داری؟ گفت: نه، ولی کارتم را می‌توانم تقدیم کنم؛ این هم رمزش است. گفت: خیلی سردم است. کتش را درآورد. گفت: عجب ساعتی داری! ساعت را هم درآورد. اگر ادامه می‌داد، کار به جاهای خطرناک می‌کشید.

سخاوت برای آدمی که دوربین را نمی‌بیند، سخت است. مگر مرض دارم؟ هزار تومان هم نمی‌دهم. «... إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي...» {قصص، ۷۸}، قارون گفت: خودم زحمت کشیدم. اما اگر بداند دوربین می‌گیرد، باور کنید کفش و جوراب و شلوار را هم بی‌درنگ [می‌دهد]. خب دوربین دارد می‌گیرد. خدا فرموده که همه‌ی این عالم دوربین دارد. همه‌اش را دارم نگاه می‌کنم. کارگردان ایستاده است. همه‌اش طراحی است. یک طور هم طراحی کرده است که همه بفهمند. هیچ کاری برای خدا نداشت که بگوید موسی من را این فرعون بی‌تربیت می‌خواهد بکشد، او را به بیابان می‌برم تا یک گرگ بزرگش کند، به همه یاد بدهم که اگر من بخواهم، همه عالم سرباز من هستند. امیرالمومنین می‌فرماید: «... الا انَّ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ...» {نهج‌البلاغه، خطبه ۱۴۴}، همه جوارح شما سرباز خدا است. اما به داخل خانه‌ی خود فرعون می‌برم. این فرعون که پررو شده است و گفته است «... أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» {نازعات، ۲۴}، بگویم تو رُب هم نیستی، چون تو دل خودت را هم نمی‌توانی جمع کنی. آنی که همه را برایش سر بریدی برای این یکی، این یکی را یک کاری می‌کنم او را ببینی آن‌قدر از او خوشت بیاید، او را بزرگ کنی. بگویی دلم می‌خواهد با او زندگی کنم. «... وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي...» {طه، ۳۹}، تو نمی‌توانی دلت را نگه داری. می‌توانست او را به جای دیگری بفرستد و در جایی، غاری مخفی کند. حیوانی، انسانی او را بزرگ کند. او را به خانه‌ی فرعون می‌برد، که اولا زمینه‌ی هدایت برای فرعون مهیا شود. تو رب هستی؟ «... أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» {نازعات، ۲۴}؟ گنده‌گویی هم حدی دارد. تو دلت را هم نمی‌توانی جمع کنی. چگونه میگویی أنا ربکم الاعلی؟!

برنامه‌ای طراحی می‌کند که قوم حضرت موسی (ع) را امتحان کند. اگر به قوم حضرت موسی (ع) گفته می‌شد هزار گوسفند بکشید این کار را انجام می‌دادند اما آنها دور از محضر شما علاقه عجیبی به گاو داشتند. گاو می‌گفت:«مااا» اینها می‌گفتند:«ما بیشتر»

خداوند فرمود:«...إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً...»{بقره،۶۷}

آنها نمی‌خواستند بکشند در نتیجه مدام می‌گفتند چه رنگی؟ چه جوری؟ در آخر هم دوباره سامری آمد و یک قیافه گوساله درست کرد. خدا اگر کمک نکرده بود این گوساله دیگر صدا نمی‌داد. چون اینجور نیست که دست خدا بسته باشد. خداوند گفت:«...فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ...»{طه،۹۶}

از جای پای رسول که احتمالا منظور فرشته است چیزی برداشتم. اینجور نیست که کسی نتواند کنترلش کند. می‌توانست کار نکند؛ منتها چرا کار نکند؟ در این صحنه‌ای که خدا طراحی کرده است. «...لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا...»{ملک،۲} سامری تصمیم گرفت نقش بد را بردارد. اما فرق این با آن این است که سامری باید بعداً حساب پس بدهد. ما در این عالم بازی و عبث و لهو و لعب و لغو و ... نداریم؛ اتفاقا مثقال ذره اش هم جواب دارد. منتها ضرر و منفعتش همانی که می‌بینیم نیست. آن کس که بگوید ضرر و منفعت همانی است که می‌بینیم گیر خواهد کرد.

اعانه بر اثم مگر حرام نیست؟ برای چه پس خودت به قارون پول می‌دهی؟

برای چه خودت کاری می­کنی که شیطان نمیرد؟ «قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ»{اعراف،۱۵} این اعانه بر اثم نیست؟ نه خیر اعانه بر اثم نیست. چون طراحی کرده است، عالم را برای من و شما طراحی کرده است. هشام می­گوید امام عصمت دارد چون مناشی و مبادی عصمتش آسیب نمی­خورد، کجا آسیب می­خورد؟ غضب، انسان غضب می­کند و بهم می­ریزد. همین الان این­هایی که پدر و مادرانشان گریه می­کنند و می­گویند تو را به خدا این­ها را مجازات نکنید -خدا شاهد است ما از اینکه هر آدمی در این عالم مجازات بشود و رسوا بشود ناراحت می­شویم. خدا همه ما، همه مسلمانان و همه انسان­ها را هدایت کند، خدا ان­شالله قبل از اینکه کسی یقه ما را بگیرد، ما را بیدار کند و خدا ان شالله اگر راهی هست که با ضرر کمتر رفاه به این مردم برگردد، آن را جلوی پای ما بگذارد ان­شالله- یک لحظه غضب کرده، اگر قاتل حرفه­ای نیست، غضب کرده. امام غضب نمی­کند، می­دانید چرا امام غضب نمی­کند؟ چون امام ضرر نمی­کند. شما هر وقت غضب می­کنی یک جایی ضرر کردی، مثلا من در جمع شما را مسخره می­کنم، می­گویی او مرا در جمع مسخره کرد و ضایع کرد، بعد غضب می­کنی و واکنش نشان می­دهی. پولت را بردارند غضب می­کنی، می­گویی مالم را بالاکشیده، معامله­‌مان به هم خورده، خونه را به شش نفر فروخته، ضرر کردی! اگر خانه را به شش نفر بفروشد و به جای آن ۱۰۰ تا خانه به شما بدهد تو می­گویی دفعه بعد هم خواستی کلاه من را بردار، چون ضرر نکردی.

صدیقه طاهره به آن خانمی که آلزایمر داشت فرمود چرا عذرخواهی می‌­کنی؟ اگر خدا به تو بگوید یک کیسه گندم روی دوشت بگذار و برو بالای پشت بام ۱۰۰ هزار درهم به تو می­دهم، تو سختت میشه؟ واکر داشته باشی می‌­دوی! تو هر بار که می‌­آیی من قربه الی‌­الله و علی حبه بنده او را تکریم می­کنم، من ضرر نمی‌­کنم، وقت من تلف نمی‌­شود چیزی به جایش می‌­گیرم که قابل قیاس با این چند لحظه نیست. پس ضرر نمی­کنم، وقت گرفته نشد، تلفی در کار نبود. چون مومن هیچ وقت ضرر نمی‌­کند، مومن هیچ وقت شکست نمی­خورد برای همین آرامشش را از دست نمی­دهد، در سال ۵۷ کسی می‌­آمد به امام می‌­گفت داریم میریم ایران چه احساسی دارید؟ می‌­گفت عجب بی احساس است. بی احساس نیست! چون هواپیما را بزنند که «عِندَ مَلِيكٖ مُّقتَدِرِۭ» است، هواپیما را نزنند، پایین بیاید که در مسیر عبادت و «عِندَ مَلِيكٖ مُّقتَدِرِۭ» است. ضرر نمی‌کند. هر چیز هم که الان ندهند، بعدا دوتا دوتا می‌دهند. ضرری ندارد، بنابراین احساسی ندارد، اضطرابی ندارد. کسی اضطراب دارد که بی‌پشت و پناه است. مومن شکست نمی‌خورد. مومن را بکشند، خودش مخذول نمی‌شود. به خدا حضرت زینب (س) تمرین نکرده بود. مثلا در مسیر که دست‌هایشان را به گردن بسته باشند، با خودش فکر کند که اگر این را گفت، این را بگویم، اگر فلان گفت، این را بگویم. اگر اینجوری بود، بازیگری بود به این معنا که ادا بخواهد دربیاورد، در آن فشار شدید روحی، روانی می‌شکست. اقتدارش درونی بود. ضرر نمی‌کند، حساب کتاب نکرده بود، فکر نکرده بود. ارتجالی بود به غیر فکر بود. مثل اینکه شما شربت می‌خورید، بپرسند چه مزه‌ای است؟ فکر نمی‌کنید، یا می‌گویید شیرین است یا ترش، یا طعم نداشت. فکر کردن ندارد. «کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ؟» چگونه داری می‌بینی؟ حضرت زینب (س) آن چیزی که دید را گفت:«مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا.» اگر یک تصویر زیبا به شما نشان بدهند، فکر نمی‌کنید بگویید زیباست، نمی‌گویید بگذار بیشتر نگاه کنم ببینم زیباست یا خیر. ببینی می‌فهمی زیبا هست یا نیست. تلخ هست یا شیرین. حضرت زینب (س) اگر جایی هم گریه کرده است، آن جا دیده که امامش جسارت کرده‌اند، نشکسته، ذلیل نشده، ظاهر هم شاید ذلت بوده، تنهایی بوده ولی او احساس ذلت نکرد. به امام توهین کرده‌اند، گریه کرده. حضرت سجاد (ع) هم خیلی گریه کردند برای جسارت به پدرشان، طبیعی است. ما برای یک شهیدی که با او بد رفتار کنند، یا مثلا رفیقمان است در هیئت از جایی پایین افتاده است، یک اتفاقی افتاده، دل‌مان می‌سوزد. سنگ نیستیم ولی ضرر نکردیم. ما چه قدر الان دل‌مان می‌خواست، من این‌گونه هستم، شما بیش از من که راه شهادت بر ما بسته شده است، راه جهاد بسته شده. جهاد از شهادت مهم‌تر است یک دفعه اتفاقی می‌افتد، حضرت حق صحنه‌ای را راحی کرده‌است که ما را در یک جنگی انداخته‌است. باب جنگ را باز کرده است. نمی‌شود که ما بخواهیم عاقبت‌مان با عاقبل مجاهدین یکی بشود ولی در صحنه نبرد نباشی. منظورم این نیست که برویم جنگ درست کنیم و نقش بد را بازی کنیم. مسئولی که خطا می‌کند، آدمی که خطا می‌کند و فضا را ایجاد می‌کند او نباید این کار را انجام بدهد. صدام می‌توانست به ما حمله نکند اما الان که حمله کرده است عرصه جهاد پیش آمده، جوانان ما را رفتند جنگیدند و فرماندهان جنگ شدند. من خودم غبطه می‌خورم من خودم وقتی احساس می‌کنم بی پشت و پناه می‌شدم می‌رفتم سر مزار آن‌ها و آرام می‌شدم. حالا در عرصه دیگری جنگ به وجود آمده است. نمی‌شود که ما بگوییم خدایا عاقبت ما را با مجاهدان ختم به شهادت کن ولی قدمی برنداریم. ما باید حرکت کنیم باقیش را خدا کمک می‌کند. اگر کسی نداند کجاست و نگاهش با نگاه قرآن یکی نباشد می‌گوید اینجا را آتش زدند و به داد و بیداد می‌افتد! اینکه به نفع شما بود که آتش زدند. بعضی چیزها را نمی‌شود این پشت گفت. ضربه خوردن در خیلی از اوقات به نفع جبه حق می‌باشد این ماجرای کشته سازی کپی برداری از آن شهید جبه حق می‌باشد می‌خواهد ادایش را در بیاورد و از آن استفاده کند. همیشه حرف زدن جواب نمی‌دهد. این را باید مفصل بگویم الان وقت نیست. در شرایطی که دشمن پشت هم دروغ می‌گوید «یا ایهی انبی جاهد المنافین و الکفار ورا» ای پیغمبر با منافقین و کفار بجنگ، پیامبر با کفار در جنگ‌های احد و حنین و... جنگید با منافقین که شمشیر ندارد در کجا جنگید؟ منافق چکار می‌کند؟ تیر او شایعه، دروغ، انسجام‌شکنی است. می‌گویند هر کسی پیش پیغمبر است را کمکش نکنید تا پشیمان شود. کار منافق این است که با درو و فریب اتحاد را بشکندو راس خیمه را بزند. جنگ با منافق از جهاد تبیین است. روزی که می‌خواستیم خرمشهر را آزاد کنیم جنگ اصلی، جنگ کلاشینکف بود. روز احد جنگ با شمشیر بود. روز جنگ با منافقین جهاد تبیین است. باید تبیین کنیم. تبیین چگونه است؟ دو نوع می‌باشد. روش آسان آن همین حرف زدن می‌باشد. به درد کسانی می‌خورد که نمی‌دانند. این بخش آسان است که به ما سپرده‌اند. قسمت سختی هم دارد جهاد تبیین و وقتی است که طرف مقابل به خاطر بغض، کینه، نفرت، دروغی که باور کرده، تهدید با شما دشمن است. حرف شما را باور نمی‌کند و هر حرف خزعبلی که دشمن بگوید را باور می‌کند ولی حرف‌های درست شما را باور نمی‌کند. چون از تو بدش می‌آید هر حرفی را از دشمن قبول می‌کند. یا اشتباه کرده‌ایم یا او خیال می‌کند که بد عمل کرده‌ایم و از ما بدش می‌آید، از مسئول ممکلت بدش می‌آید از رئیس دانشگاه بدش می‌آید. هر چه بگوییم گوش نمی‌دهد. او خواب نیست خودش را به خواب زده‌است. جهل ندارد، کفر دارد به هر دلیل. حق را می‌داند چیست اما در حالت عادی به خاطر هیجاناتش، حب و بغضش تو را باور نمی‌کند. می‌گوید تو دشمنی. اینجا باید چه کرد؟ اینجا جهاد تبیین با حرف فایده‌ای ندارد. بخشی از آن را می‌گذارم برای فردا. آن‌جایی که جبهه منافقین خیلی پر رنگ است این‌ها جنگ دارند خدا حضرت زهرا را می‌برد که اصلا جنگ فیزیکی ندارد. یک بانو است و خونریزی و کشتار به او نمی‌چسبد. حرمت دارد. این را فردا می‌گویم. یکی در کربلاست. ما دو جور جهل داریم. یک وقت من جهل دارم، نمی‌دانم و می‌گویی یاد می‌گیرم. یک وقت جهل عمدی است. چون ضرر می‎کنم و می‌ترسم، رشوه می‌گیریم می‌گویم نمی‌دانم. سید الشهدا در کربلا می‌گوید چرا من هر چه می‌گویم شما نمی‌فهمید؟ می‌گفتند حقوق‌مان را قطع می‌کنند پس بهتر است که بگوییم نمی‌فهمیم. نفهم باشیم پول بگیریم بهتر است تا بفهمیم و پول نگیریم.

هر چی بگوید نمی فهمند. مگر حضرت عربی فصیح صحبت نمی کردند؟! ولی نمی فهمیدند! زن و شوهر را دیده اید می گویند تفاهم نداریم؟ مگر به دو زبان حرف می زنند؟! یکی باید یک «غلط کردم» بگوید ، که نمی خواهد بگوید. می گویند ما کلا حرف هم را نمی فهمیم. قبلاً که اوضاع تان خوب بود، چطور می فهمیدیدآ! الان نمی خواهید بفهمید.کوتاه نمی ایید، به یک جهتی ، یک نفسانیتی یا یک عامل دیگری، بالاخره مانعی هست و حرف هم را نمی فهمید. این عبارت «حرف هم را نمی فهمیم» جهل عمدی است. در کربلا سیدالشهدا خطبه هم خواندند، اما اثری که در عالم وجود گذاشتند، خطبه هایشان بود؟! امام صادق در زیارت اربعین می فرمایند «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة».خون قلبش را داد که بندگان خدا را از جهالت عمدی و حیرت گمراهی آزاد کند. مردم کوفه بعدش یکپارچه گریه کردند، دهها قیام رخ داد، دویست سال تشیع در همان کوفه ی حسین کش رخ داد، شهر پایتخت ولیعصر ارواحنافداه هم همان کوفه است. ما همه وجودمان یکپارچه اتش می گیرد وقتی فیلم یک شهید را می بینیم که زدند و اهانت کردند ولی این در مسیر «بذل مهجته ...» است. کاشانی ده هزار ساعت فایل ارشیوی صوت دارد، استنقاظ صورت نگرفته، او دو سیلی خورده و چهار نفر را بیدار کرده . پدر شهید علی وردی به من گفت: یادته پارسال فاطمیه دانشگاه شریف آمدیم، به شما گفت من می خواهم منبر برم، چکار کنم ؟ گفتم قرار بود جمعه صبح بیاید، نیامد ولی اون منبری که او رفت، من تا اخر عمرم هم حرف لاطائلات بزنم، نرفته ام. ما مرد حرفیم ، او یک کاری کرد که عده ای فهمیدند حرف حقی هم هست. به نفع شماست اتش بزنند، اولا باید ببینیم ما چرا کار محکم نکرده ایم و در آنجا باز بوده؟ عادت کنیم به کار متقن، ثانیا الحمدلله کسی کشته نشده، ثالثا الحمدلله که داریم از خواب بیدار می شویم، می فهمیم دشمن داریم و از خواب بیدار می شویم. خوابت سنگین باشد، اگر بفهمید داعش آمده کوچه بغلی، با کوچکترین صدا بلند می شوی. ما در سالیان اخیر بین خودمان بسیار بسیار غفلت داشتیم. خدایا اوضاعی به هم زده، فتنکی است، مثل کنکور ازمایشی ، بچه فتنه، فتنه کوچک که ببینیم ایّکُم اَحسنُ عملا. انهایی که مرد میدان هستند و خدا می شناسدشان، «بذلوا مهتجهم فیک و استقذوا عبادک من الجهاله العمدیه و حیره الضلاله» هستند، نجات می دهند. جهاد تبیین امروز برطرف کردن برطرف کردن بهتان عدم مهربانی شیعیان امیرالمومنین است. خیلی باید دقت کرد، مسئولان هم باید دقت کنند. این را نمی گویم که مسئولان در جایی که باید مبارزه کرد و شدت عمل داشت، ضعیف عمل کنند، امیرالمومنین در صفین در یک شبانه روز پانصد و بیست و سه نفر را خودشان کشتند، اما بنایشان بر این نبود. ما هم بنای مان باید این باشد که دو تا بخوریم و یکی نگوییم، مگر این که یک جایی ببینیم جسارت و تجری انها به کسی اسیب می زند. مظلوم همیشه رشد می کند، بترسیم از این که دشمن مان مظلوم باشد و مظلوم نمایی کند. مظلوم محبوب است. شما اگر قصه سیدالشهدا را برای بودایی هم بگویی، گریه می کند و من دیده ام بوداییان هندوستان برای امیرالمومنین و امام حسین شعر می گویند. شعر چهارصد شاعر بودایی برای امیرالمومنین چاپ شده. مسأله انها که شیعه و سنی و مذهب و ولایت نیست. علی بن ابی طالب برای همه عالم حرف دارد. قاعده ایشان این بود که انجایی که زدند و زورش را هم داشت نزد، قدرت و فرصت داشت ولی انتقام نگرفت. بله اگر مجبور شوند، حضرت نکول ندارند و می کشند. اما همین امیرالمومنین که وقتی وارد نبرد می شد، می گفتند: مرگ سرخ آمد، ملک الموت آمد، وقتی عمرم بن عبدود را زمین زدند، در خانه ایشان حضرت زهرا از گرسنگی می لرزیدند. یک جایی هم وارد شده که حضرت که از نبرد امدند، پیامبر گریه کردند و گفتند علی از صبح گرسنه بوده. در حالی که زره رویی عمروبن عبدود بالای هزار درهم می ارزید و زیرش هم چند لباس داشت، می توانستند با پول ان چند سال زندگی کنند[ ولی دست نزد به انها]. وقتی برگشت عمر گفت چرا برنداشتی؟ سگک کفش هم خیلی می ارزید! امیرالمومنین جواب ندادند. حضرت فرمودند: جواب بده تا معلوم شود تو کی هستی. محمد ابن ابی بکر نامه نوشت به معاویه میخواست به معاویه فحش دهد و از امیر المومنین تعریف کند، ماند چه بگوید. گفت اما انت، فانت و هو، هو. تو تویی و او اوست. تو تویی ، من هر چه بگویم کم است. بقیه را باید بگویند تویی. و او او است و من هر چه بگویم، کم است.وَ قالوا:«عَليٌّ عَلا» قلتُ:«لا فَإِنَّ العُلى بِعَليٍّ عَلا» و گفتند علی چقدر علو پیدا کرده و مقامات و اوصاف دارد؟ مکارم و شجاعت است که می گویند به من مصداقی دارم و علیٌّ الشجاع.

کرم می گوید من صفتی دارم که مصداق آن علیٌّ الکریم است.کرم با علی بالا می رود، نه علی با کرم. علی کرم را جابجا کرد، شجاعت را جابجا کرده و قابل قیاس با کسب نبوده. گفت تو که زنت در خانه از گرسنگی می لرزد، چرا برنداشتی؟ فرمود:[عمرو بندعبدود در حین نبرد] به من گفت اینها مرا در این سپاه اورده اند و من ابروی این سپاهم، مرا ضایع نکن. من هم بهش دست نزدم. حالا نصرت کجا بود؟ نصرت کشتن عمرو نبود، این میزان کف نفس بود. این را شما به هر گبر و بت پرست و اسکیمویی بگویی که فردی وسط کشتن به ابروی رقیبش هم که امده فکر می کند. قانون خدا بوده که او که برای جنگ امده و دشنام به پیامبر داده، واجب القتل است ولی برهنه که نباید شود! من غنیمت شخصی نمی خواهم و از ان می گذرم. چون نفع و ضرر را از کس دیگر می بیند ، با خیال راحت برمی گردد. بقیه اما خیلی نگاه می کنند و افسوس می خورند که آخ، زره را ول کرد و امد. امیرالمومنین ولی حتی برنگشتند تا پشت سرشان را نگاه کنند، چون نگاهشان با انها فرق داشت. خدا ان شالله نگاه ما را با نگاه امیرالمومنین مطابق کند. از وقتی که هجوم رخ داد،؟؟؟؟ می گوید حضرت ملازم فراش شد، بستری شد. دیگر از جا بلند نشد. به مرور بدن از بین رفت. ذابَ لَحمُها، گوشت بدن آب شد. نَحِلَ جسمُها، جسم از بین رفت، حتی صارَت کَالخیال، یک شبح باقی ماند…

ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها صلي الله عليه و آله مُعَصَّبَةَ الرَّأْس... ناحِلَةَ الْجِسْم... مُنْهَدَّةَ الرُّكْن...

یه بلایی سرش آمده بود ‌که دیگر نمی‌توانست راست بایستد. مُحْتَرَقَهَ الْقَلْب... يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ؛ بچه‌ها هر لحظه می‌ترسیدند کخ مادر الآن چشم‌ها را بست دیگر برنگردد. مردند و زنده شدند این روزها!

همه‌ی وجودش درد بود. حالا من یک اشاره عرض خواهم کرد. ما کاری برای خدا می‌کنیم که اصلا کاری نکرده‌ایم! اصلا این جمله غلط است: «ما برای خدا کاری می‌کنیم». صدبار منت می‌گذاریم.

مرحوم عابد حرفی زده است که توضیحش طلبتان: همه‌ی نهضت اسلام و لشکر اسلام و پیغمبر را امیرالمؤمنین حفاظت می‌کرد. حالا یک زنی آمده است از علی حفاظت کند. می‌فرماید: «جلّ الخالق که آفریده زنی را که از اسدالله او حمایت نماید» این اصلا عجیب است؛ همه جا او محافظ پیغمبر است، محافظ اسلام است، هر پهلوانی می‌آید او سینه سپر می‌کند، اینجا یک نفر کاری کرده است که جا دارد بگوییم جلّ الخالق. خیلی جای افتخار دارد، جای بیان کردن دارد؛ نه جای آخ گفتن دارد... هم صورتش را مخفی کرد هم آخ نگفت. هر کس در این عالم زمین بخورد «یا علی» می‌گوید، ولی او وقتی زمین خورد صدا زد «یا فضّه!»

دلش نیامد امیرالمؤمنین را صدا بزند.

امیرالمؤمنین یک روز آمد خانه دید صدّیقه‌ی طاهره گریه می‌کند.

دنیا روی سرش خراب می‌شود، اگر تصور کند یک نفر سینه‌اش را سپر کند می‌خواهند مرا بکشند او را بزنند من بروم ببینم او دارد گریه می‌کند بیچاره می‌شوم، کجای او درد می‌کند که حالش را به هم ریخته است.

حضرت دوید و آمد سرش را به دامن گرفت: «یا سیّدتی!» ادب را ببینید، انگار امیرالمؤمنین با امامش حرف می‌زند: «یا سیّدتی ما یبکی؟». چرا گریه می‌کنی؟ گفت: «أبکی لما تلقی بعدی» برای غربت تو گریه می‌کنم. اینقدر از دستم برآمد، بیشتر از این برنیامد.

این را بگویم و بروم، بعد از ماجراهایی که روزهای بعد اگر زنده بودیم روضه‌اش می‌خوانیم، روضه‌ی شهادت (یا عزیزم می‌خواند) خیلی فراق به امیرالمؤمنین فشار می‌آورد. بین قبور راه می‌رفت در بقیع، چون خیلی نمی‌توانست برود جایی که باید می‌رفت. می‌گفت:«وقفتُ علی القبورِ مُسلِّماً» بین قبور به تو سلام می‌کنم. «قبرَ الحبیبِ فلم یَرُدَّ جوابی» صدایت را دیگر نمی‌شنوم.

گاهی می‌نشست در زاویه‌ی عقیل در بقیع یک گوشه، مثل بچه‌های مادر مرده گریه می‌کرد. عمّار می‌آمد می‌گفت: آقا تو امام مایی! فدایت شوم. معمولا هم آرامی، بچه‌هایت هم خردسال‌اند، گاهی جوری ضجّه می‌زنی که ما را آتش می‌زنی؛ یاد چه می‌افتی؟

یاد همان لحظه‌ای که «سیّدتی ما یبکی؟» وقتی او را روی مغتسل گذاشتم.

تخته‌ای گذاشتم، بدن را رویش گذاشتم، باید از زیر لباس رویش دست می‌کشیدم «وجدت ضلعا» دستم به آن استخوان رسید…

هیئت الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفحجت الاسلام کاشانیفاطمیه اولامتحان و نصرت الهی
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید