قرارمان ساعت ۱۶:۴۵ ورودی سینما ملت بود و سانس ساعت ۱۷ شروع میشد. یکی دو دقیقه زودتر رسیدم. بعد سلام و احوالپرسی رفتیم داخل و وارد سالن شدیم.
بلیط هایمان را در ردیفهای وسط سالن گرفتهبودیم. رفتیم و سر جایمان نشستیم. ساعت ۱۶:۵۵ دقیقه بود و چند دقیقهای تا آغاز فیلم باقی ماندهبود. یکی از بچهها اشاره کرد که برویم کمی خوراکی بگیریم تا موقع تماشای فیلم سرمان گرم باشد. یکی از بچهها رفت و برای همه نوشیدنی و پفیلا گرفت و آورد. لحظاتی بعد هم فیلم شروع شد. فیلم از کنار یک خیابان شروع شد که نقش اول فیلم، داشت تلفنی حرف میزد و پشت تلفن میگفت: «الو ... الو ... بردیا (پسرش) نیست، گم شده!»
این روزها اخبار زیادی دور و اطرافمان وجود دارد. از این ویروس منحوس که بگذریم، میرسیم به واکسنش و جشنواره فجری که گذشت و انتخابات پیش رو و ...
راستش را بخواهید این اخبار را که جسته و گریخته کنار ماجراهای جامعهمان میگذارم، احساس میکنم چیزی یا کسی را در زندگیمان گم کردهایم، مثل همان نقش اولی که پسرش را کنار خیابان گم کردهبود. البته که شاید گمشدهی ما پسرمان نباشد؛ شاید خودمان، شاید هم چیزی در درون خودمان!
اخیرا صحبتهای هنرمندها را شنیدهاید؟ نظرتان چیست؟ به نظر شما درست است که فلان هنرمند که هنرش و تخصصش بازیکردن است، بیاید و در مورد مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، پزشکی و ... کشورمان در جایگاه کارشناس نظر بدهد؟ یا فلان ورزشکار یا فلان خواننده یا هر فرد دیگری از جمله خودمان در حوزهای که تخصصی در آن نداریم!
خلاصه که فکر میکنم چیزی را در این جهان گم کردهایم و آن شاید جایگاهمان باشد. من اگر تخصصم بازیکردن و سینما است، چه شأنیتی برای خودم قائل هستم که در مورد فلان مسئله تخصصی حوزههای دیگر نظر بدهم و به واسطه شناختهشده بودنام، مردم را هم همراه خودم بکنم؟
شاید مدتهاست که در پی دیدن روزی هستیم که جایگاه خودمان را بهتر بشناسیم و استاد همهچیدان قصههای دیگران نباشیم!
بالأخره با حیات در ترم جدید برگشتیم و ان شاء الله در این شماره نگاهی به مسئله سینما خواهیم داشت. امیدواریم مطالبی که به همت دوستان دانشجوتان تدارک دیده شدهاست، برای شما مفید واقع شود.
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام «مکتوبات هیأت الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.