ویرگول
ورودثبت نام
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

سخاوت را ز اربابت بیاموز

روز تاسوعا بود. از ساعت نه صبح برای انجام کارها، در مسجد دور هم جمع شده بودیم. هر کس کاری انجام می‌داد؛ یکی پارچه­ مسیر می‌انداخت، یکی جارو می‌کرد، یکی مهد کودک را آماده می‌کرد و کلی کار دیگر تا مراسم ظهر تاسوعا خوب برگزار شود.

تازه ده روز بود که در همین هیئت با او رفیق شده بودم. دختری نجیب و خوش‌خنده و مهربان، که در این مدت، هر روز با یک ویژگی خاصش آشنا می‌شدم که باعث تغییر در اخلاق و رفتارم می‌شد. مراسم ظهر که تمام شد، بعد از خوردن نهار هیئت و دورهم زیر خیمه آقا، هر کسی که می‌خواست می‌رفت و هر کس می‌خواست تا شب و برای مراسم شب عاشورا می‌ماند، با هم کارها را برای آماده­سازی مسجد برای مراسم شب انجام می‌دادیم. قرار شد کمی استراحت کنیم. من و بچه‌ها نشسته بودیم و کلی حرف می‌زدیم و استراحت بقیه را نابود کردیم! یکی از بچه‌ها چشمش به انگشتر رفیقم افتاد. گفت: «چه قشنگه» رفیقم گفت: «قابل نداره.» من پرسیدم: «از کجا گرفتی؟» گفت: «از کربلا» و انگشتر را به او داد تا دستش کند. یکی دیگر از بچه‌ها هم انگشتر را دستش کرد و همین را گفت. صاحب انگشتر بدون تعارف گفت: «اگر می‌خواهی بردار، من دو تا دارم. این برای یکی از شما، برای اون یکی هم فردا میارم.» هر دو مانده بودند! پرسیدند: «واقعاً؟ » گفت: «آره بدون تعارف.» قبول کردند. من هنوز باورم نمی‌شد که به راحتی این کار را کرده، داشتم فکر می‌کردم واقعاً می‌شود اینقدر راحت بخشید؟!

برای ادامه‌یکارها برای مراسم شب باید بلند می­شدیم. رفیقم‌ گفت: «بچه‌ها اگه دوست دارید، بیاید وضو بگیریم. وضو داشته باشیم بهتره، داریم می‌ریم داخل مسجد.» من هم‌چنان در فکر آن انگشتر بودم. هر بار می‌خواستم بپرسم: «تو انگشترت رو نمی‌خواستی؟» ولی خجالت کشیدم و نپرسیدم. وضو گرفتیم و سر کار رفتیم. مراسم طبق روال برگزار شد و حدود ساعت ده و نیم تمام شد. به خانه برگشتیم، هم­چنان فکر می‌کردم که هنوز میلی به انگشترش ندارد و اینکه فردا چه می‌شود؟ به شدت منتظر بودم. حس کنجکاوی دیروز، صبح زود مرا به مسجد کشاند. جز من و چند نفر از بچه‌ها کسی نبود. تعدادی هم از دیشب داخل مسجد خواب بودند. منتظر آمدن رفیقم، همان صاحب انگشتر شدم. با همان انگشتر دوم آمد. هم­چنان در ذهنم این سوال بود که آدم مگر چند بار می‌تواند کربلا برود که یادگاری آن سفر تکرارنشدنی را اینقدر شیرین ببخشد؟ بدون هیچ حرفی! این همه سخاوت و بخشش مرا یاد این حدیث از امام صادق‌ علیه‌السلام انداخت که فرمودند: «السَّخَاءُ مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِيَاءِ وَ هُوَ عِمَادُ الْإِيمَانِ وَ لَا يَكُونُ مؤمنا إِلَّا سَخِيّاً وَ لَا يَكُونُ سَخِيّاً إِلَّا ذُو يَقِينٍ وَ هِمَّةٍ عَالِيَةٍ لِأَنَّ السَّخَاءَ شُعَاعُ نُورِ الْيَقِينِ مَنْ عَرَفَ مَا قَصَدَ هَانَ عَلَيْهِ مَا بَذَلَ» سخاوت از اخلاق پيامبران و ستون ايمان است. هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه بخشنده است و تنها آن كس بخشنده است كه از يقين و همّت والا برخوردار باشد؛ زيرا كه بخشندگى پرتو نور يقين است. هر كس هدف را بشناسد، بخشش بر او آسان شود.


هیأت الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفنشریه ریحانهعمیقا شادزینب خواک
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید