هم به جناب سردبیر گفتم، هم به آن خوبان ِاندیشهورز، که هرهفته برای جمعوجورکردن «حیات» جلسه میگیرند: «آقاجان! بیایید این یک دفعه برای اینکه ملّت حس ِتکثر ِبیمرز را مزهمزه کنند، این شماره را بدون استانداردهای همشیگیمان کارکنیم؛ مثلاً عکس جلد را خالی بگذاریم و بگوییم: بهنظرمان رسید این دفعه نشریه بیجلد درست است، تیترها را درهم بنویسیم و بگوییم با قرائتهای مختلف تیترهای متعددی پیشنهاد شد و هرکه هرچه میخواهد بردارد. سرمقاله را هم برداریم و بگوییم چرا قضاوت میکنید؟ مگر نشریه بدون سرمقاله چه عیبی دارد؟ این هم یک سلیقه است.» اینها اما گوششان بدهکار نیست. نشستهاند خیلی تروتمیز و شُستهرفته مباحث مربوط به تکثرگرایی و پلورالیزم را افرازکردهاند و مثل همیشه متن و مصاحبه و نظرسنجی را پیشکشیدند!
گفتند: «خب، در یک دستهبندی روشن میخواهیم به تکثرگرایی بپردازیم؛ اول: تکثرگرایی نظری؛ یعنی اینکه اساساً درست و غلط یا حق و باطل داریم یا هرکه با نگاه خودش هرچه گفت همان درست است؟ دوم: تکثرگرایی نجات؛ یعنی آخرش با این همه تفاوت در عقاید و اعمال چهکسی عاقبت به خیر میشود؟ سوم: تکثرگرایی عملی؛ یعنی خب، همهی این حرفها درست، الان بگو با افرادی که مثل ما فکر نمیکنند و با این عقاید و سبکهای متنوع در دنیا میگردند، چجوری تا کنیم و زندگی بگذارنیم؟»
اوقاتم از دست سردبیرمان تلخ است! فکرکنم دیگر آبمان باهم در یک جوب نمیرود. تازه پیام داده که «سرمقاله رو بنویس یا بنویسم؟» منم گفتم مینویسم. اما بدانید این چند سطر را فقط برای شما نوشتم که بدانید اینجا چهخبر است وگرنه سرمقاله ندانیدش!
نشریه را که ورق بزنید، همهچیز مثل همیشه مرتب است. انگارنهانگار که ایدهی ناب و جسورانهی من را شنیدند! اصلاً فقط آنها که اهلتکثرند، حرف مرا میفهمند. همهی سهم آن «تکثر ِرهای ِاصیل» از این شمارهی حیات، این ستون بود که میخواستم بیسرمقاله بماند، که میبینم با این درددلهای من، بحمدلله بساط ِسرمقالهشان هم جورشد! اصلاً ادامه نمیدهم... نمینویسم دیگر. گفتم که: «سرمقاله بی سرمقاله!»
پینوشت: این شمارهی آخرمان است در این ترم. کاستیها و قصور و تقصیراتمان را بر خادمین ِنازنین ِحیات ببخشید و حلالکنید. راستی، چندروز است حیات ِ ما، سهساله شده. مبارکبادا!