ویرگول
ورودثبت نام
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

سلام مرا به حاج آقای مهربان محله‌مان برسانید

وقتی از سجده آخر نماز سر بلند کردم، دیدم هنوز کسی بلند نشده‌است، نمی‌دانستم باید چه کار کنم، کمی اینور آنور را نگاه‌کردم، تا قصدکردم دوباره به سجده بروم، دوستم دستم را کشید و مانع از این کار شد! این جزء اولین خاطراتم از حسینه‌ی محلمان بود. خوب یادم می‌آید. تازه به این محله آمده بودیم. احساس غریبی می‌کردم. همان اوایل سه دوست به یک نام پیدا کردم. زمان‌هایمان حسابی باهم و به خوشی می‌گذشت و به یک مدرسه هم که می‌رفتیم نور علی نوری شده بود! اما آن‌ها شب‌ها به حسینیه محلمان می‌رفتند و نمازشان را به جماعت می‌خوانند. تا قبل از آن فقط چندباری با مادرم برای شرکت در مراسم‌های مذهبی به مسجد رفته‌بودم و تا به حال نماز به‌جماعت نخوانده‌بودم. همش از آن‌جا تعریف می‌کردند. خیلی دوست‌داشتم ببینم حسینیه قشنگشان چه شکلی است. بعد از مدتی با کسب اجازه از مادرم چادر جشن تکلیفم را که برایم دوخته‌بود، برداشتم و من هم با آن‌ها راهی شدم.

حسینیه‌ی مذکور، حاج‌آقای مهربانی داشت که پای منبر او بزرگ شدیم، به خودمان که آمدیم دیدیم خیلی بزرگ شده‌ایم؛ خیلی بیشتر از هفت هشت سالی که از عمرمان گذشته بود. دعای ندبه و کمیل هر هفته به راه بود. پاتوقمان حسینیه بود. حسابی بچه حسینیه‌ای(!) شده‌بودیم. شب‌ها مسابقه‌ی نماز می‌گذاشتیم تا این‌که چراغ‌ها را خاموش می‌کردند و به زور بیرونمان می‌انداختند. خانم‌های محل که ما را می‌دیدند، کلی از ما به مادرمان و بقیه تعریف می‌کردند و قند را در دل ما آب می‌کردند و خلاصه روزگار خوشی داشتیم. شبی حاج‌آقای مهربان با خانواده‌اش که در خانه‌ای کنار حسینیه زندگی می‌کردند، برای همیشه از حسینیه‌ی ما رفت. البته خودش نرفت، درواقع به خاطر اذیت‌های عده‌ای مجبور شد برود. کارهایی برای محلمان می‌کرد که به مذاق عده‌ای خوش نمی‌آمد. دیگر نماز جماعت هم نداشتیم، چه برسد به سخنرانی بعد نماز که بعد آن چایی هم می‌دادند. دیگر حسینیه‌مان رونقی نداشت. باورم نمی‌شد از رفتنشان تا این حد ناراحت شوم. آن حسینیه دقیقاً نقطه‌ی عطف زندگی من بود.

روزگار گذشت و ما هم دیگر قد کشیده‌بودیم و حسابی سرمان پی درس و مشقمان بود. چند سالی به همین روال گذشت. گه‌گداری سری به هیأت دانشگاه می‌زدم تا این‌که در شب تولد امام حسن(ع) به پیشنهاد یکی از دوستانم در افطاری هیأت‌الزهرا(س) که برای فارغ‌التحصیلان برگزار می‌شد، شرکت‌کردم. راستش احساس غریبی نمی‌کردم چون خیلی از دوستانم را که باهم سر کلاس بودیم، درحال انجام فعالیتی می‌دیدم. برای رفع غربت کمی فوتبال‌دستی هم بازی کردیم و حسابی غربتمان رفع شد.

دو سه سالی گذشته بود، به خودم که آمدم دیدم حسابی نمک‌گیر شده‌ام. شب‌های محرم را در حیاط مسجد می‌گذرانم و به مهمان‌ها سلام می‌دهم و با بچه‌ها در مهد بازی می‌کنم و خلاصه جایی در قلبم برای هیأت باز شده است که خیلی عمیق است، به عمق همان لحظات حسینیه‌ی محلمان در کودکی.


برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام «مکتوبات هیأت ‌الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.

هیات الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفنشریه حیاتهامونزهرا طائفی
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید