مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

سلوک توحیدی

جهان‌بینی الهی دو اصل اساسی دارد؛ توحید و معاد. این دو اصل اساسی سبب می‌شود که انسان عزم جدی برای سفر پیدا کند و مقصد را هم لقاء خدا و فهم توحید قرار دهد.

تعریف توحید از منظر مکاتب عرفانی-فلسفی اسلام

اصل اول این است که در عالم هستی همه جا حقیقت توحید حکم‌فرماست و همه‌ی موجودات در برابر خداوند متعال فقر و نداری محض اند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»؛ «ای مردم، شما به خدا فقیر و نیازمندید و خداوند بی‌نیاز ستوده است.»

شاید تصور اولیه‌مان این باشد که هر موجودی که در اطراف خود مشاهده می‌کنیم، برای خود وجودی مستقل دارد و دارای کمالات است. گل برای خود بویی دلپذیر و ظاهری زیبا دارد؛ ساختمان‌های چشم‌نواز دارای شکوه و عظمت منحصر به فرد هستند و اشیاء پیرامون‌مان هرکدام ویژگی‌هایی دارند که انسان‌ها را به خود جذب کرده و باعث می‌شوند که انسان به آن‌ها دل ببندد. در این میان، به یک اعتبار، انسان از کمالات بیشتری برخوردار است. زیرا فهم و شعور، توانمندی، اخلاق حسنه و انواع زیبایی‌ها و مهارت‌ها متعلق به انسان است و جمع شدن همه این صفات در کنار هم باعث می‌شود که ما به انسان‌ها وابستگی بیشتری داشته باشیم. چون ما در وجودمان به تک‌تک زیبایی‌ها تا حدی دلبستگی پیدا می‌کنیم و تلاش می‌کنیم که آنها را در نزد خود داشته باشیم. اما وقتی به عالم هستی درست نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که همه‌ی آنچه که آن‌ها را وجود مستقل تلقی می‌کردیم، همچون تصویرهایی در آینه اند.تصاویر زیبای درون آینه از خود آینه نیست و در حقیقت این زیبایی‌ها متعلق به چیزهایی است که عکس آنها در آینه منعکس شده است. مثلا وقتی آینه تصویر منظره‌ای زیبا را نشان می‌دهد، آینه زیبایی مستقل ندارد و صرفا نمایانگر و منعکس‌کننده زیبایی آن منظره است. در این لحظه می‌توان فهمید که آنچه شایسته دوست داشتن و تماشا کردن است، خود آن زیبایی است و آینه‌ها بی‌رنگِ بی‌رنگ و خالی و تهی می‌باشند. انسانی که عالم هستی را به درستی بشناسد، می‌فهمد که همه موجودات این عالم حتی نعمت‌های زیبای بهشتی، همگی آینه اند و موجودات هیچ استقلالی از خود ندارند. به همین خاطر شایسته نیست که انسان به این موجودات دل ببندد و قلبش را به این‌ها گره بزند. این حقیقت، توحید نام دارد. پس توحید یعنی انسان بفهمد که صاحب همه‌ی کمالات فقط و فقط یک نفر است و غیر از او، هیچ موجودی هیچ کمال جداگانه ای ندارد. در اینجا شرک هم مطرح می‌شود؛ شرک یعنی اعتقاد به شراکت داشتن با خداوند. انسان‌ها در حالت عادی خود و موجودات دیگر را شریک خدا می‌پندارند و فکر می‌کنند که هم خداوند داراست و هم ما داراییم؛ ما به سهم خود داریی‌هایی داریم و چون خداوند نامتناهی است، دارایی‌های بیشتری از ما دارد. ما دارایی‌های خود را از خدا گرفته‌ایم و حال این دارایی‌ها متعلق به ماست. این نگاه مشرکانه است. هیچ آینه‌ای نمی‌تواند ادعا کند که خورشید نور دارد و من هم نور دارم اما نور خورشید از من بیشتر است! آینه و خورشید با یک‌دگیر در نور داشتن شریک نیستند. وقتی انسان دانست که صاحب حقیقی همه کمالات اوست، آن وقت می‌فهمد که باید محبتش را فقط خرج او کند و دلش را فقط به او گره بزند. توحید به ما می‌گوید که‌ سعی کن طوری زندگی کنی که‌ واقع‌بین باشی؛ به حقیقتی متصل شو که زیبایی حقیقی است و همه زیبایی‌ها از اوست!

تو در مقابل خدا هیچ نداری!

مقام توحید علاوه برآنکه نهایت مسیر سعادت انسان است، گره‌گشای مشکلات نیز می‌باشد. زیرا هر درد و مشکلی که ریشه‌یابی کنیم، متوجه می‌شویم که ریشه‌ی آن به خودبینی و خودخواهی برمی‌گردد. به این علت که انسان استقلالی برای خود متصور شده و به آن دلبستگی دارد؛ همین دلبستگی منشا تمام بدی ها شده است. مثلا انسان متکبر خود را از دیگران برتر می‌بیند؛ زیرا برای خود قدرت و منزلتی قائل است. ولی وقتی به توحید برسد وجودش را صفرِ صفرمی‌بیند و دیگر نمی‌تواند خود را با دیگران مقایسه نماید تا احساس کند که از دیگران برتر است.

اصل دوم درجهان‌بینی الهی این است که‌ آینه‌هایی که در قسمت قبل در مورد آنها صحبت کردیم، همیشگی نیستند. اگر این آینه‌ها جاودانه بودند، می‌گفتیم چون رسیدن به خود آن منظره زیبا زحمت دارد، پس به همین تصاویر درآینه بسنده می‌کنیم. ولی عالم هستی به گونه‌ای است که ما باید از این موجودات محدود بگذریم. همه‌ی این آینه‌ها دیر یا زود می‌شکند و بیچاره کسی است که دل به این آینه‌ها داده است. این عوالم همه گذرا هستند و انسان مدتی میهمان آن‌ها است و از آن‌ها عبور می‌کند. پس ارزش آن را ندارد که انسان به آن دل ببندد؛ زیرا دل بستن به چیزی که تمام‌شدنی است همیشه حسرت و اندوه در پی دارد.

پس در جهان‌بینی الهی دانستیم که اولا هرچه مشاهده می‌کنیم همه آینه‌هایی بیش نیستند و آن حقیقت برتر در جایی دیگر است که عکسش در این آینه‌ها منعکس شده است. دوما درمی‌یابیم که تمام این‌ها گذرا بوده و بخشی از آن با مرگ و بخشی با عبور مرحله به مرحله از عوالم پس از مرگ تمام می‌شوند. وقتی اینها را درک کنیم هرگز حاضر نمی‌شویم به چیزهای آینه‌وار زودگذر دل ببندیم.1،2

1. آن‌چه خواندید گزیده‌ای بود از کتاب «سلوک توحیدی» نوشته‌ی محمد حسن وکیلی.

2. توضیحی بر نوشته‌ی بالا از سردبیر: توجه شود که این تعاریف از توحید، تعاریف برخی از مکاتب عرفانی-فلسفی اسلام و شیعه است و با وجود زیبایی گاه با تعاریف منقول از معصومین تفاوت‌های جدی‌ای دارد، از منظر روایات رسیده از معصومین (علیهم‌السلام) و متکلمین شیعه، خدا و بنده، عابد و معبود از یک سنخ نیستند که بشود جلوه نور خدا را چون آینه در مخلوق دید، بلکه این‌ها همه مخلوق خداوند هستند، در این تعریف که «توحید تنزیهی» نامیده می‌شود، ما خداوند را منزه می‌دانیم از هر چیزی که در ذهنمان نسبت به اوست، در این منظر عقل ما فقط می‌تواند به وجود خداوند پی ببرد و توانایی شناخت او و صفاتش را ندارد چرا که به فرموده‌ی امام باقر (علیه‌السلام) هر چیزی که در ذهنمان به عنوان خداوند تصور می‌کنیم، آن ساخته و مخلوق ذهن ماست نه خالق ما!

رَوَى عَنْ جَدِّهِ أَبِي جَعْفَرٍ اَلْبَاقِرِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: « كُلَّ مَا مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فِي أَدَقِّ مَعٰانِيهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ إِلَيْكُمْ.»؛ «هر چه را با خطورات ذهنی خود در دقیقترین معانی آن تشخیص می دهید، مخلوق است، مصنوعی مانند شماست، مردود به سوی خودتان است. (یعنی مانند شما مخلوق است و ویژگی های شما را دارد.)» الوافي ج۱ ص۴۰۸،بحار الانوار،ج 69،ص 292

و آنچه از صفات خداوند به کلام می‌آوریم ناشی از عدم یافتن کلمه و توانایی ما برای وصف اوست؛ خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یصِفُون» سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۱۰۰

از نظر توحید تنزیهی خداوند با هیچ کیفیتی شناخته نمی‌شود چرا که کیفیت را خود خداوند متعال خلق کرده است، امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «وَ لاَ يُوصَفُ بِكَيْفٍ وَ لاَ أَيْنٍ وَ حَيْثٍ وَ كَيْفَ أَصِفُهُ بِالْكَيْفِ وَ هُوَ اَلَّذِي كَيَّفَ اَلْكَيْفَ حَتَّى صَارَ كَيْفاً فَعَرَفْتُ اَلْكَيْفَ بِمَا كَيَّفَ لَنَا مِنَ اَلْكَيْفِ»؛ «چگونه توانم او را بچگونگى وصف كنم با اينكه چگونگى را او آفريد تا چگونگى شد و بوسيله چگونگى كه براى ما قرار داد چگونگى شناخته شد.» الکافي، كِتَابُ اَلتَّوْحِيدِ، بَابُ اَلنَّهْيِ عَنِ اَلصِّفَةِ بِغَيْرِ مَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ تَعَالَى

شیخ صدوق در کتاب توحید خود از امام رضا (علیه‌السلام) اینگونه نقل کرده‌است: «كَيَّفَ الْكَيْفَ فَلَا يُقَالُ لَهُ كَيْفَ وَ أَيَّنَ الْأَيْنَ فَلَا يُقَالُ لَهُ أَيْنَ إِذْ هُوَ مُبْدِعُ الْكَيْفُوفِيَّةِ وَ الْأَيْنُونِيَّةِ.»؛ «به چگونگی، خداوند چگونگی را داد و برای او چگونگی‌ای نیست و به مکان او مکان بودن را داد پس برای او مکانی نیست چرا که او خود پدیدآورنده‌ی چگونگی و مکان داشتن است.» التوحيد، باب التوحید و نفی التشبیه، حدیث 18

از این منظر، تشبیه خداوند به مخلوقاتش است که مصداق بارز «شرک» می‌باشد، امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِک ‏إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یُشْبِهُ شَیْئاً وَ لَا یُشْبِهُهُ شَیْ‏ءٌ وَ کُلُّمَا وَقَعَ فِی الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلَافِهِ.»؛ «امام صادق علیه السلام: هرکس خداوند را شبیه خلقش بداند مشرک است، خداوند به هیچ چیز شبیه نیست، و هیچ چیز همانند او نیست، و هر چه در نظر آید خداوند برخلاف آن است.» توحید صدوق، ص 80

نشریه‌ی منبرتوحیدسلوک توحیدیامیرمحمد رحیمی
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید