ویرگول
ورودثبت نام
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۲۷ دقیقه·۴ سال پیش

سه ساحت وجودی انسان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله رَّبِ العالَمین و صلَّ الله علی سَیِّدِنا محمَّد و آله الطاهِرین.

مقدمه راجع به تفاوت رفتارها در فضای مجازی و حقیقی

عرض سلام و ادب دارم خدمت همه‌ی دوستان و بزرگواران، همه‌ی برادران و خواهران محترمی که در خدمتشان هستم، چه به حضور حقیقی و چه مجازی، ما طلبه‌ها اینجور جاها خیلی گیر می‌کنیم، چون این مجازی نیست دیگر واقعا. مجاز اصلا یک معنای دیگری دارد، البته شما هم این را می‌دانید، نه لزوما فقط ما طلبه‌ها، چون بحثش را شما هم دارید، ترجمه‌ی آن چیزی که به عنوان سایبر مطرح شده؛ مجازی نیست. مجازی می‌شود ویرچوال (virtual). حالا اینکه می‌گویند مجازی، یک موقع تصور این نشود، ببینید چون گاهی ممکن است اثر هم داشته باشد روی ذهن، مثلا طرف می‌گوید این‌ که مجاز است، چون عالم مجاز با عالم حقیقت اساسا دو تا است . نه! عالمی‌ هم که ما الان به آن می‌گوییم فضای مجازی، کاملا یک فضای حقیقی است. شما در همان موقعی هم که ارتباط مستقیم دارید و دارید فرد را می‌بینید و دارید صدای او را می‌شنوید، و با او یک تعاملی به جهت حضوری دارید، دارید از چه راه‌های ارتباطی این را انجام می‌دهید؟ از طریق همین حواسی که دارید است دیگر؛ چهره‌ی او را می‌‌بینید با چشم، با قوه‌ی بیناییتان، صدای او را می‌شنوید با گوشتان، با قوه‌ی شنوایی‌تان، احیانا او را لمس می کنید و این‌ها.

شما در فضای مجازی هم، در فضای اصطلاحا مجازی هم، دارید دوباره از طریق همین حواس، مثلا متن مکتوب او را با چشمتان، با قوه‌ی بیناییتان [می بینید]، این تفاوتی نمی‌کند، تفاوت می‌شود در عمق میزان ارتباطی که هر کدام از حواس می‌توانند ایجاد بکنند، نه در ماهیتش، این را دقت داشته باشید. خلاصه ما یک چیزهایی را داریم در فضای مجازی برای خودمان جایز می‌دانیم، که اگر همان‌ها را در فضای حضوری مرتکب شویم، احساس انکدار روحی می‌کنیم و می‌گوییم کار بدی کردم، مثلا احساس می‌کنیم وقتی داریم تایپ می‌کنیم، این‌ها غیبت نیست، یا مثلا وقتی داریم تایپ می‌کنیم، چون می‌توانیم جمله‌ را طوری بگوییم که از زیر مطلب در برویم، این دروغ نیست. ولی خب در دیدار حضوری یک خرده این‌ها برایمان سنگین‌تر و ثقیل‌‌تر است. مثل احکامی که احتمالا خیلی‌ از شما بعد از ازدواج یاد می‌گیرید، خیلی‌ها فکر می‌کنند زن و شوهر که با هم صحبت می‌کنند غیبت دیگر معنی ندارد؛ یعنی من و زنم وقتی نشستیم و داریم حرف می‌زنیم، درباره‌ی هر کسی، درباره‌ی حالات او و ... می‌توانیم کاملا نظر بدهیم و مسئله‌ای هم ندارد.

یا مثلا فرض کنید ما در یک مجموعه‌ای هستیم و در یک تشکیلاتی هستیم و این‌ها، چون باید کار را پیش ببریم، دیگر صحبت کردن درباره‌ی افراد دیگری که خارج از مجموعه‌ی ما هستند و قضاوت کردن درباره‌ی کارهای آن‌ها باز اشکالی ندارد، راهش را هم بلدیم دیگر، می‌گویند که ما در تعریف غیبت داریم که به هدف تنقیص او، برای پایین آوردن او، آن هم ذکر چیزی از او که از آن بدش می‌آید، من دارم برای اهداف انقلاب و اسلام و این‌ها، این حرف‌ها را می‌زنم، نه تنقیص کسی دیگر، از همین جا شروع می‌شود دیگر.

می‌گفتند شما طلبه‌ها یک فرقی که با مردم عادی دارید در این بحث‌ها، این است که مردم عادی می‌خواهند غیبت فرد را بکنند؛ غیبتش را می ‌کنند دیگر و تمام. شما اول طرف را از اسلام خارج می‌کنید و متجاهر به فسقش هم می‌کنید، غیبتش را جایز می‌کنید، بعد غیبتش را می‌کنید. البته ما طلبه‌ها جواب داریم! ولی فرض کنید یک آدمی که می‌خواهد به جهت دینی توجیهاتی را انجام دهد، راه باز است.

این یک مقدمه‌ای بود به تناسب اینکه عرض کردم افرادی از طریق مجازی دارند ما را پیگیری می‌کنند. البته موضوعمان هم به این تیپ تعریض‌هایی که من به شما و مرام و مسلکتان دارم خیلی بی‌ربط نیست.

دیگر سلیقه‌ی ما این مدت این شده‌ است؛ این جلسه‌ی پنجمی هست که دور جدید منبرهای هفتگی هیئت الزهرا ما در خدمتتان هستیم؛ بیشتر نقطه‌ی تمرکز بنده روی آسیب‌هایی است که شاید بشود گفت به طور درون گفتمانی در زندگی افرادی که انگار خودشان حس می‌کنند که حل است دیگر، ما که دیگر در تیم خدا و پیغمبر و اسلام و انقلاب و این‌ها هستیم. یک قدری تمرکز بر این نقطه. آیاتی را هم خدمتتان خواندیم. یک جلساتی با تمرکز بر آیه‌ی ۸۳ سوره‌ی مبارکه‌ی قصص که فرمود:

أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

« تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛ با تاکید بر این نکته که برتری‌جویی ما بر همدیگر اینجا قیدی در آیه ندارد. ممکن است در امری باشد که ما آن امر را یک امر خوب و پسندیده داریم تصور می‌کنیم، همان دارد ما را زمین می‌زند به خاطر اینکه دنبال برتری بر دیگری هستیم. جلسه‌ی قبل که روی آیه‌ی دیگری تمرکز کردیم؛ حالا الان خاطرم نیست، یک دفعه از ذهن می‌پرد.

ساحات وجود انسان

آیه‌ی دیگری را من امروز می‌خواهم وسط بگذارم، با تقریبا همین محوریت و توضیح یک نکته‌ی اخلاقی ذیل این آیه؛ در آیات سوره‌ی مبارکه‌ی بقره، در همان ابتدای قرآن، آن جایی که بحث مطرح می‌شود درباره‌ی خلقت آدم، درباره‌ی داستان آفرینش، خدای متعال در آن آیات توصیف می‌کنند که امر ما به ملائکه چه بود؟ ما به ملائکه گفتیم که سجده کنید. «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»؛ ما به ملائکه گفتیم که سجده کنید به آدم، «فَسَجَدُوا»؛ پس سجده کردند، «إِلَّا إِبْلِيسَ»؛ مگر ابلیس که او چه کار کرد؟ «أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ». سه عبارت را در آیه‌ی ۳۴ سوره‌ی مبارکه‌ی بقره به ابلیس نسبت می‌دهد. استفاده‌ای که بعضی از بزرگان ذیل آیه کردند را می‌خواهم خدمتتان بگویم. این سه کار از چه جنسی است؟ ابا کرد، یعنی این کار را انجام نداد؛ «وَاسْتَكْبَرَ»؛ استکبار ورزید، که حالا درباره‌ی معنایش توضیح می‌دهیم؛ «وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»؛ و از کافرین بود یا از کافرین شد، کفر ورزید.

بسیاری از بزرگان ما در عالم تشیع می‌گویند که وجود انسان سه ساحت دارد. یکی ساحت عقاید ما است. یکی ساحت ملکات و رذایل ما است. اینکه چه صفاتی داریم‌، آن اولی این است که چه عقیده‌ای داریم؛ که جای چیست؟ ایمان و کفر است. نفاق هم همان جا است. یک سه گانه است؛ ایمان و کفر و نفاق که آخر آخر بازگشت جفتشان به ایمان و کفر است. نفاق بازگشتش به کفر است، با یک زمینه‌ای که حالا عرض می‌کنم. آن ساحت بعدی ساحت ملکات و رذایل است. صفات من است مثل بخل، مثل حسد، مثل اینکه مثلا من یک آدم با مناعت طبع هستم، مثل عزت داشتن یا ذلت داشتن .ساحت بعدی و ساحت سوم ساحت اعمال من است؛ که در جوارح من ظهور و بروز پیدا می‌کند. یعنی کارهایی که من می‌کنم. نه بخل، بلکه آن بخلی که به خرج می‌دهم، یعنی آن کاری که در نتیجه‌ی بخیل بودنم می‌کنم. یعنی درنتیجه‌ی حسود بودنم آن فعلی که انجام می‌دهم؛ مثلا می‌روم یک مطلبی می‌نویسم، یا می‌روم یک جایی طرف را پایین می آورم. غیبت، یکی از ریشه های غیبت؛ بینید من یک موقع حسود هستم، یک موقع هست دارم غیبت می‌کنم چون حسود هستم. اگر کسی غیبت من را که شنید بگوید: «ای آدم حسود»، من به او بگویم: «تو چطور فهمیدی من حسود هستم؟» می‌گوید: «از نتیجه‌ی حسدت. از این غیبتی که کردی‌، خواستی او را پایین بیاوری.» یعنی همین اعمالی که انجام می‌دهم، یعنی همین منبری که دارم می‌روم، همین حرفی که که دارم می‌زنم، افعال من.

هیأت هفتگی 17 تیر 99 - مسجد دانشگاه شریف
هیأت هفتگی 17 تیر 99 - مسجد دانشگاه شریف


ساحت اول، عقاید

سه ساحت وجود دارد، ساحت عقاید: یعنی ساحتی که من در آن می‌روم سراغ نفی و اثبات گزاره‌ها و بعد گره زدن وجودم با آن گزاره‌هایی که حق تشخیص می‌دهم؛ که می‌شود ایمان. که چه علم‌هایی متکفل این ساحت از وجود من شدند؟ آن گزاره‌هایی از دین که دارند یک اعتقادی را بیان می‌کنند، یک نگاهی را به هستی دارند بیان می‌کنند. مثلا می‌گوید عالم تک قطبی است، همه چیز در محضر خدای متعال است، حتی ابلیس و شیطان و همه. دنیا یک محور دارد به نام الله، و همه‌ی ما حول آن محور هستیم، این که منِ انسان یک روحی دارم، این که من معادی دارم، این که پیغامبرانی هستند، امامانی هستند، اینها همه می‌شوند عقاید من.

ساحت دوم، ملکات و رذایل

آن ساحت دوم، که ملکات و‌ رذایل است؛ آن ساحت، که حالا اصطلاحا، اصطلاح قلب را به کار می‌برند در کتب اخلاقی ما و کتب دینی ما، که می‌شود آن بعدی از وجود من که یک خصلت خوب یا خصلت بد در من نهادینه شده؛ نه اینکه یک بار آن کار را انجام دادم، بلکه من اساسا شدم اهل آن مرام، اهل آن روش، که طبیعتا معنی‌اش این می‌شود که به طور عادی آن کار از من سر بزند، ولو ‌اینکه‌ یک جایی خطا کنم.

مثلا ملکه‌ی عدل، یعنی من انسان عادلی باشم. عدل نه به معنای عامه‌اش، همه حقایق در آن می گنجد، نه، من اساسا به عدالت ورزیدن بین مثلا دو نفر، دو کس، حکم می‌کنم. ولو یک جایی غیرعادلانه حکم بکنم؛ نه من ملکه عدل را دارم.

مثالی از ملکه شدن یک ویژگی

یک مثال خیلی واضح این است؛ دقت بکنید؛ من اگر به شما بگویم صد و سی و سه ضربدر پانصد‌ و چهل وهشت، هیچ‌کدام از شما نمی‌توانید در مثلا دو ثانیه بعد جواب را بگویید. هیچ‌کدام نمی‌توانید سریع جواب بدهید، ولی همه‌ی شما می‌توانید جواب درست را بگویید. حالا یکی در ۱۵ ثانیه، یکی در ۲۰ ثانیه، یکی با ماشین حساب، راه را بلد هستید، اما سه سه تا حساب کردن ندارد برای شما، حساب کردن دارد؟ درست می‌گویید، ولی نه به خاطر اینکه درست حساب می‌کنید. چون در شما ملکه شده. سه سه تا در وجود شما ملکه شده. یادم هست؛ من همان موقعی که جدول ضرب کلاس سوم را حفظ می‌کردیم، بعضی جدول ۲۰ در۲۰ حفظ می‌کردند، خب ۱۳ ضربدر ۱۶ در او ملکه شد، در من ملکه نشد؛ در من هم منتهی ۱۰در ۱۰ ملکه شده. به ما هم می‌گفتند جدول ضرب را حفظ کن، نمی‌گفتند جدول ضرب را یاد بگیر و حساب کن.

تفاوت ملکه ‌شدن یک خلق و ویژگی در ما با این که یک موقعی آن کار از من سر بزند. یک موقعی اگر از من سر بزند، می‌شود همان حساب کردن. این ساحت دوم از وجود ما را چه علمی متکفل آن شده؟ علم اخلاق. که از قدیم الایام، حتی پیش از اسلام، مباحث مربوط به این ساحت از وجود ما در علمی به اسم اخلاق می‌گنجیده است.

ساحت سوم وجودی انسان

و ساحت سوم، یعنی اینکه من تعاملات زندگی خودم را چگونه تنظیم بکنم؟ نماز بخوانم، روزه بگیرم، حج بروم، خمس بدهم، در هیئت شرکت کنم، یک شخصی از من مثلا پولی می‌خواهد به او انفاق بکنم، درس بخوانم، منبر بروم، همه‌ی این‌ها دیگر می‌شود درساحت افعال. و در جوارح من خودش را نشان می‌دهد؛ در دست و پا و چشم. کدام علم متکفل این ساحت از وجود من شده؟ علم فقه، احکام، اخلاق به یک معنای دیگر. که خواهم گفت، اصلا محل بحثم همین اخلاق به یک معنای دیگر است.

ظاهر افعال در رساله عملیه

یعنی ببینید، در رساله‌ی عملیه از هر ۲۰ صفحه یک جمله پیدا می‌کنید که اگر مثلا ریا در نماز تو حس شد، یا بالاتر از این، اگر مطمئن شدی داری ریا می‌کنی، نمازت باطل است. عمدتا به همچین چیزی کاری ندارد. رساله‌ی عملیه ظاهر فعل را محل بحث خودش قرار می‌دهد، که ما می‌گوییم این کافی نیست. روی نیت می‌خواهی کار کنی، روی خودسازی می‌خواهی کار کنی، این کفایت نمی‌کند دیگر. هرچند بالاترین دستورالعمل‌ها که ما را به آن سمت هم می برد، رعایت واجبات و ترک محرمات است. این شروع راه است.

استکبار ابلیس

حالا نکته من چی هست؟ درباره‌ی ابلیس در آیه چی گفته؟ از پایین شروع می‌کنیم. «أَبى»؛ ابا کرد. در جوارحش ما ندیدیم که سجده کند. «وَاسْتَكْبَرَ»؛ استکبار کرد. یک رذیله است. این نیست که فعل استکبار از من سرزده است. نه! مستکبر بود. خودش را بالا می‌دید؛ معنی استکبار چیست؟ خود را بزرگ دیدن. من نسبت به شما استکبار بورزم، یعنی شما را در حد و اندازه‌ی خودم ندانم. که جایی دیگر در قرآن بیان می‌کند، اعتراض ابلیس به خداوند متعال: «خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» (ص-۷۶ )؛ مرا از آتش خلق کردی و او را از گل. این از این برتر است. یعنی دیدگاهش این بوده. در وجودش این رسوخ کرده بوده؛ استکبار می‌ورزیده. تبدیل به یک خو می‌شود. و اینجا دارد اعتقاد پشتوانه‌ی این خو را نشان‌می‌دهد. چه اعتقادی؟ این اعتقاد که من بالاتر هستم.

معنای کفر

«أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ»(بقره-۳۴)؛ کفر داشت. دقت داشته باشید؛ ما فکر می‌کنیم کفر یعنی الحاد، یعنی زندیق بودن، یعنی در معنای خیلی بالاترش سوفَستایی بودن. اساسا منکر شدن خدای متعال. کفر این نیست. آن درجه‌ی اعلای کفر است. که وجود خدای متعال را منکر بشود اعوذ بالله. این مرتبه از کفر چیست؟ دارد خدا را می‌بیند دیگر! حالا ما این دیدن را نمی‌دانیم چطوری و در آن عالم چگونه بوده؟ خود همین ابلیس در قرآن می‌گوید: « قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي»(حجر-۳۹)؛ اصلا الله که هیچ! ربوبیت الله را هم قبول دارد. کافر به این معانی که نیست! کفر به این معناست. که تا یک جایی می‌‌آید و تا یک جایی دیگر قبول نمی‌کند.

کما اینکه در قرآن یک جاهایی لفظ کفر را اطلاق می‌کند بر کسانی که تا پیامبران قبلی آمدند، ولی پیامبر جدید را قبول نمی‌کنند. «کفروا به هذا الرسول»؛ ایمان هم همین است. «یا ایها الذین امَنوا، امِنوا»؛ بعضی افراد از این آیه فقط تفسیر عرفانی می‌کنند. نه. «امِنوا بهذا الرسول»؛ ای کسی که ایمان آوردی، ای یهودی، ای نصرانی، «امِنوا»؛ ایمان بیاور. مرتبه دارد.

لایه‌های پشتیبان افعال

حالا شما این را ببینید، ما وقتی می‌خواهیم یک سلوکی برای خودمان تعریف بکنیم، پیش برویم، کار اخلاقی انجام بدهیم، کار درست انجام بدهیم، که برای همین آمده‌ایم و اینجا نشسته‌ایم، روی کدام لایه ایستاده‌ای؟ من حس می‌کنم که ما خیلی به آن نتیجه و عمل و آن فعلی که در جوارح ظهور و بروز می‎کند، تمرکز کرده‌ایم. خیلی روی آن ایستاده‌ایم. آن یک لایه‌ی پشتیبانی دارد. این سه لایه‌ای که عرض کردم در تفسیر بزرگان ما، این‌ها پشتیبان همدیگر هستند: لایه‌ی عقاید، پشتیبان لایه‌ی ملکات و رذایل است و آن هم پشتیبان افعال ماست. آن فعل اگر پشتیبان نداشته باشد، به مجرد زلزله‌های زندگی ما، سریع جای خود را با فعل دیگری عوض می‌کند. خیلی هم دیده‌ایم. حتی در خودمان خیلی دیده‌ایم. یک مدت انس من با مسئله‌ای عوض شد، کلا اهل یک کارهای دیگری شدم. کلا فضای من که عوض شد، این به خاطر این بوده که آن در من ملکه نشده بود. رسوخ نکرده بوده است. ببینید سه سه تا ۹ تایی که فقط تا آخر ترم بماند، تا آخر سال بماند، روی برگه بنویسم و یادم برود، این نمی‌شود ملکات و رذایل. این می‌شود یک چیز کوتاه مدت. این می‌شود شبیه ۱۲۳ ضربدر ۵۲۷ که من باید حساب بکنم. ببینید شما حتی حساب هم که بخواهید کنید، نیاز دارید. یعنی ۳ ضربدر ۳ را برای حساب کردن آن ضرب سه رقمی نیاز دارید. باید باشد. یک کفی را باید برای خودتان درست کنید.

هیأت هفتگی 17 تیر 99 - مسجد دانشگاه شریف
هیأت هفتگی 17 تیر 99 - مسجد دانشگاه شریف


ویرایش عقاید

برخورد ما با مسائل اخلاقی؛ مثلا فرض کنید ما شرح حال شهدا را می‌خوانیم که باب هم هست. یعنی من اینجا می‌آیم روی منبر و می‌گویم فلان شهید این کار را انجام می‌داد. فلان شهید وقتی مثلا جلویش از او تعریف می کردند، گونه‌هایش سرخ می‌شد، سرش را پایین می‌انداخت. بعد یکهو ابروهایش در هم می‌رفت. کم کم ناراحت می‌شد. ببینید من به عنوان کسی که مواجه می‌شوم با این مطلب می‌توانم چند کار انجام بدهم؛ یک کاری که می‌توانم انجام دهم چیست؟ ببینید من لایه‌ی عقاید را می‌گذارم کنار. خودش به دو سه جلسه منبر نیاز دارد، اصل آنجاست. من فعلا می‌خواهم تمرکز را از لایه‌ی پایین، از این لایه‌ی یک به لایه‌ی دو ببرم. بعدا انشاءالله روی لایه‌ی سه صحبت می‌کنیم، که علامه طباطبایی می‌گویند: روش منحصر به فرد قرآن در تهذیب اخلاقی مومنین بهشت، روش ویرایش عقاید اوست. یعنی عقیده را ویرایش می‌کند، بقیه چیزها درست می‌شود. اخلاق به این شکل نیست که بنشینی۵۰۰ جلسه ریز به ریز بگویی، این نکته را، آن نکته را. آنجا درست نشود، این‌ها فایده ندارد، نه اینکه هیچ فایده‌ای ندارد. آن باید درست شود. مومن با این عبارت که «و ان العزه لله جمیعا»؛ اصلا همه‌ی عزت برای خداست، خدا عزیز است. او با این اعتقاد، عزتمند می‎‌شود. نه اینکه به او بگویی اگر عزتمند باشی در آن دنیا به جای مثلا اینکه تو را در آتش بیندازند، می‎روی در کنار زنان زیبارو و با این انگیزه مثلا بخواهی او را درست کنی. روش قرآن اصلا این نیست. این هم هست. اصل تربیت پیامبر در قرآن، اصلا چیز دیگری است. آن لایه انشاءالله برای بعد. آن را می‌گذاریم برای موقع دیگری توضیح می‌دهیم. اگر عمری بود.

ویرایش لایه‌ی دوم

من از لایه‌ی یک می‎روم به لایه‌ی دو. تا وقتی که من تمام مواجه‌ام با مسائل اخلاقی این باشد که این خاطره را که از این شهید شنیدم، حالا روی این بروم که این شکلی شوم. صرفا با تقلید در جوارح این شکلی شوم. که همین هم سخت است، ما همین را هم می‌گوییم :«چه کسی گفته شهدا اینطور بودند؟ اصلا شهدا اگر اینطور بودند، کجا می‌توانستند جنگ کنند و بزنند طرف را بکشند؟» یعنی ما با خودمان آن‌طرف را تنظیم می‌کنیم. حالا نه، فرض کنیم کسی که می‌خواهد خودش را با آن‌طرف تنظیم کند. اگر تمام مواجهه‌ی من این باشد که من همین افعالم را ویرایش بزنم، این بسیار بی‌دوام خواهد بود. آنجایی که دوام پیدا می‌کند، چه می‌شود؟ این که من سعی کنم با راه‌هایی آن لایه‌ی دوم را ویرایش بزنم. آن قلب خودم را، روان خودم را، همه‌ی اینها را تبدیل کنم به موجودی، که دیگر بخیل نیست. نه این که در مسئله‌ای بخل نمی‌ورزد، هنر نیست، چون ممکن است در مساله‌ی دیگری بخل بورزد. قیمت که بالا رود دیگر... این که می‌گویند هر آدمی یک قیمتی دارد، بله هر آدمی قیمتی دارد، در این لایه! یعنی تا وقتی که افعالش را تنظیم می‌کند خب قیمت را که بالا می‌بری، می‌رود آن‌طرف می‌ایستد. ولی وقتی تبدیل به ملکه می‌شود، دیگر خیلی سخت است اینجا رها کردن و رفتن به سمت کاری که روا نیست.

حالا راه‌های رسیدن به ویرایش زدن در آن لایه چیست؟ من آن را چگونه درست کنم؟ آن بحث‌های بعدی‌مان می‌شود، البته نکاتی را درباره‌ی آن می‌گویم. فعلا ضرورت بحث را حس کنیم. من خیلی با خودم حال نکنم، اگر یک آدابی از شریعت را و افعال اخلاقی را انجام دادم، کار وقتی کارستان می‌شود که بتوانم در لایه‌ی دوم وجودم را شکلی کنم که دیگر به این راحتی‌ها از او خلاف سر نزند، و از او کار خیر توقع برود. در همان روایت معروفی که از امام رضا علیه السلام دو جلسه اینجا شرح دادیم، حضرت در فراز اول، دو ویژگی از ویژگی‌های عاقل را چه برشمردند؟ «خیر از او انتظار برود.» برای این که فرد اینگونه شود، صرفا این که تعداد زیادی کار خیر انجام دهد، راه نیست. انگار باید طوری شود، که دیگر از او خیر سر بزند. ولو این که شرایط ناگهان آنقدر سخت شود؛ که در آن شرایط هرکسی در آن صحنه نمی‌ماند، اما او در آن صحنه می‌تواند این کار را بکند.

ملاک چیست؟

دقت بکنید؛ همین چند وقت پیش که زلزله آمد، اولین لفظی که بر زبانتان آمد چه بود؟ اولین چیزی که به ذهنتان آمد چه بود؟ اولین حالی که به شما دست داد چه بود؟ آن ملاک است. یک بار این را با خودمان مرور کنیم. یا مثلا درباره‌ی بعضی از بزرگان ما گفته می‌شود، مثلا درباره‌ی آقای بروجردی ظاهرا می‌گویند؛ که ایشان در حال احتضار که بوده، مثلا در لحظه‌ای که می‌گویند هر کسی شروع می‌کند شبیه هذیان گفتن، یک چیزهایی، شروع می‌کند یک حرف‌هایی را زدن، آن ملاک است، می‌گویند آقای بروجردی فرازهایی از دعای ابوحمزه را فریاد می‌زد. من چه چیزی می‌خوانم؟ آن موقع چه آهنگی می‌خوانم؟ چه چیز بر زبانم می‌آید؟ ولو اینکه در کل عمرم کلی سبحان الله گفتم، ولو اینکه کلی لا اله الا الله گفتم. البته یکی از راه‌هایی که در وجود من رسوخ کند، همین تکرار در عمل است. یعنی شأن عمل را پایین نمی‌آورم، باور کنید دارم اتفاقا شأن عمل را بالا می‌برم. می‌گویم اتفاقا عمل تکرار شود، اما عملی که به آنجا منجر شود، یک. دو اینکه خیلی هم به زیادی عملم ننازم، خیلی خبری نیست، معلوم نیست خبری باشد. وقتی زلزله آمد، چه گفتم؟ گفتم «وای!» یا گفتم «الله» یا...؟ کمی با خودم این را مرور کنم.

ببینید الکی نیست. ما خیلی وقت‌ها با خودمان می‌گوییم اگر من جای محسن حججی بودم، آن موقع چه حالتی داشتم؟ آن ملاک است، آن چهره. آن موقعی که دیگر کار تمام است. آن موقع که ترسناک‌ترین اتفاقات مادی را ممکن است سرت بیاورند. آن ملاک است.

یک چیزی بگویم؛ تازه آن هم ملاک نیست. آن که گفتم خودش دو جلسه می‌خواهد درباره‌ی لایه‌ی بعدی صحبت کنیم. چون درباره‌ی افرادی بر غیر حق هم از این حالات گفته‌اند. من بعید می‌دانم درباره‌ی حتی ظالمان بزرگ تاریخ که توانستند کارهای خیلی بزرگی در ظلم بکنند، آنها هم به این راحتی اینطور نبوده که شما تفنگ بگیری بالای سر هیتلر، سریع بترسد و اینها. نه چهار سرباز خیلی معمولی او اینگونه هستند. خب کسی که در آن لایه از رذائل هم پیش رفته، برای خودش چیزی است. این هم بگویم. کارهایی که صدام کرد، کار هرکسی نیست. البته هر کاری از ما ممکن است سر بزند. اما منظورم این است که او هم روی خودش کار کرده، زحمت کشیده که به آن جا رسیده، اما در رذائل. یعنی از او دیگر این سر می‌زند. از او دیگر این کار سر می‌زند.

آسیب نفاق‌آفرین

آسیبی که به نظر می‌رسد در ما هست، این است که در فضای اخلاقی و اینها، در دامن زدن به خیلی از فضاهای در خودمان، خیلی تاکید روی لایه‌ی اخلاق داریم، یک. قضاوت‌های سنگین در لایه‌ی افعال افراد. و به نظر من سامان دادن افعال بدون در نظر گرفتن اهمیت آن لایه‌ی رذائل و فضائل، نفاق‌آفرین است. این نکته‌ی مهم است. یعنی اگر شما در جامعه همه‌ی ملاک‌هایت را اینگونه کردی که افرادی که اینجا می‌آیند و می‌خواهند در این مجموعه کار کنند، اینها باید افراد متدین باشند. داری می‌گویی متدین! می‌گوییم خب چگونه تنظیم بکنیم؟ می‌شود همین جزوه که در اینترنت سرچ کنید، «گزینش برویم چگونه جواب دهیم؟» اگر فقط این شود، این می‌شود نفاق‌آفرین. یعنی من دارم پمپاژ نفاق می‌کنم. یعنی کسی که می‌خواهد در این جامعه‌ی اسلامی اعتراض به حقی کند، می‌گوید این موسسه‌ی مالی حق مرا خورده، حتی شما فرض کنید که اصلا از راه درستش نرفته، تازه در خیلی موارد رفته و از راه درست به نتیجه نرسیده، حالا آمده و می‌خواهد فریادی بزند. برای اینکه جمعش نکنند، باید حتما بنری بیاورد، روی آن عکس آقا و امام را بزند، اعتقادش را به تمام مسلمات اسلام و تشیع و انقلاب و .. بگوید، بعد بگوید ما اعتراضی هم داریم. نفاق‌آفرینی یعنی این. یعنی تو فقط اعتقاد و التزام او به ولایت و اسلام را دو دانه عکس و اینها در نظر گرفتی. این مشکل ایجاد می‌کند. شما می‌دانید نفاق برادر کفر است. نفاق یک جاهایی بدتر از کفر است.

نفاق یعنی چه؟ این که گفتم سه‌گانه، در واقع بازگشتش به دو تاست، ایمان و کفر. ایمان چه می‌شود؟ ایمان می‌شود این که من به یک مطلب حق اعتقاد پیدا کنم، اقرار به لسان هم بکنم. با زبانم هم همین مطلب را بگویم. کفر چه می‌شود؟ کفر می‌شود این که من بی‌اعتقادی خودم را به آن مطلب حق، به آن مطلب حق اعتقاد نداشته باشم، باور نداشته باشم، این بی‌اعتقادی خودم را هم اظهار کنم، این کفر می‌شود. نفاق چه می‌شود؟ می‌شود من به آن مطلب حق باور ندارم. ولی به لسان اقرار می‌کنم که ایمان دارم، باور دارم.

وقتی به نفاق دامن بزنی، وقتی تمام ملاک را، وقتی تمام توصیه‌ی اخلاقی را، تمام جهت‌دهی به جامعه‌ی ایمانی را در لایه‌ی افعال ببری، بگویی این کار را بکن. با چه لفظی؟ مثلا من خودم حال سیر و سلوک و اینها را ندارم، بگویم حالا نمی‌خواهد سخت بگیری. یعنی طرف کلا دیگر از این که بخواهد محاسبه‌ی نفسی بکند، بگوید «من آن جا که این حرف را زدم، با چه نیتی این حرف را زدم؟» اصلا دیگر حرف از نیت می‌زنی در آن لایه می‌رود. «من این را گفتم، درست است منبر خوبی رفتم، ولی منبر خوبی رفتم که اظهار فضل کنم؟ یا منبر خوبی رفتم که افرادی را رشد دهم؟ ای این کار را کردم چون که منبری نداشتند، مجبور بودم من منبر بروم؟ هر چیزی...» کدام است؟ اگر من از سر حال نداشتن این لایه را رها کنم، این کم کم نفاق می‌شود. دو روز اولی که ملبس شدم و چهار تا منبر رفتم خیلی هم خوب بوده، ولی کمی بعد می‌شوم آدم شیادی که همه را سرکار گذاشتم و حرف خوب می‌زنم، ولی پی چیز دیگری هستم. کمی از آن کفر می‌جوشد. و کفرها هم که لزوما در ظرف این دنیا مشخص نمی‌شود. ما کلا فکر می‌کنیم که همه‌ی کفرهای درون ما در همین دنیا حتما ظهور و بروز پیدا می‌کند، نه ممکن است این جوارح دیده نشود.

منابع بحث

این مطلب، اصل آن مطلبی است که بزرگان ما خیلی سنگین و خیلی جدی.. دو سه حدیث اول کتاب شرح حدیث امام را ببینید، در همان حدیث جهاد اکبر، یا حدیث ریا، یا حدیث عجب است، یکی از این سه حدیث است، که آن جا حضرت امام اساسا می‌گویند ما سه جهنم و بهشت داریم؛ آن دنیا که برویم، یک جهنم افعال داریم، یک بهشت افعال، کسی که کلا در لایه‌ی افعال سیر کرده آن جا می‌رود در لایه‌ی افعال بهشت. یک بهشت اخلاق داریم، یک جهنم اخلاق داریم. یک بهشت عقاید و باورها و ایمان داریم، که بهشت آن است، آن را ببینید. مطلب، مطلب سنگینی است، حالا بنده در حد فهم خودم از آن مطلب، و مطالبی که امثال علامه طباطبایی و اینها گفته‌اند. در آثار علامه این سه ساحت وجود و سه لایه از تعالیم دین موج می‌زند.

امیدوارم که این مطلب، حداقل در ذهن‌های ما، به دردی بخورد و بتوانیم کمی از این لایه‌ی اول بتوانیم به سمت ملکات اخلاقی و فضائل اخلاقی برویم. در ظاهر مناسک و اعمال خوب و نیک و دینی گیر نکنیم. به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد.

هیأت الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفهیأت هفتگیحجت‌الاسلام شیرمحمدیتیر99
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید