زمانی دنیایم شده بود چند قطعه میله و کرهی آهنربایی؛ سعی داشتم هر پدیده جدیدی را که در کودکی درک میکردم با این دنیایِ کوچکِ بازیِ مگِ مغناطیسی تطابق دهم! هنوز هم طعم یافتن ارتباطهای زیاد بین آن دنیای کوچک بازی با دنیای واقعی زیر زبانم است.
دنیایی که کرههایی کوچک نقطه اتصال میلههایی با رنگهای مختلف میشدند، دنیایی که همهی میلهها و کرهها بهصورت شبکهای منظم به هم متصل میشدند. در آن دنیا اگر میلهای سعی در جابجا شدن توسط نیروی خارجی و به هم ریختن نظم داشت، بقیه میلهها و کرهها نیرویی متقابل را وارد میکردند که از این بینظمی جلوگیری کنند. بقیه میلهها و کرهها تا آنجا که میتوانستند نمیگذاشتند تغییری ایجاد شود و نظم به هم بخورد؛ اگر نیرویی که از طرف من برای تغییر حالت میله بر نیروی شبکه اتصال آنها غلبه میکرد یا باعث به هم ریختن کاملش میشد یا باعث خارج شدن میله بدون بههمریختگی میشد؛ همینکه میله خارج میشد به دلیل قدرت مغناطیسی زیاد، خیلی سریع ذرههای دیگر به هم میچسبیدند و جای خالی میلهای که علاقه به خروج و به هم زدن نظم داشت را پر میکردند.
دنیای واقعی نیز مانند همین بازی است! در جامعهای که همه طیفها و رنگها مانند شبکهای یکپارچه به هم متصل باشند، اگر شخصی بخواهد این نظم و تعادل جامعه را به هم بریزد جامعه با در دست داشتن عناصری بازدارنده، سعی در تقابل با این نیروی برهمزننده نظم دارد و تا آنجا که ممکن است جلوی این نیروی برهمزننده میایستد و میکوشد که آن را دفع کند ولی آن در شبکه ارتباطی باقی بماند.
گاهی اوقات عناصر بازدارنده نمیتوانند جلوی این برهمزدن را بگیرند و باعث بازگشت آرامش و «تعادل» در جامعه شوند؛ آیا باید نشست و نگریست که جامعه بهکلی به هم بریزد؟ یا باید سریعاً واکنش نشان داد؟ گاهی اوقات هم باید به ارتباطات جدید در صورت ایجاد خلأ ارتباطی در جامعه نیز فکر کرد زیرا اگر زودتر آن میله از شبکه خارج نشود، ممکن است به کل ساختار شبکه آسیب بزند و آن را به هم بریزد...
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام «مکتوبات هیأت الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.