اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
حسبنا الله نعم الوکیل نعم المولا و نعم النصیر
ثم الصلاه و السلام علی محمدٍ و آله الاطیبین سیما بقیة الله في الأرضین روحی و الارواح العالمین لهمُ الفِدا.
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَّةِ بْنِ الحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَى آبائِهِ فِي هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلِيلاً وَعَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِيها طَوِيلاً
انشاالله محفلمان مورد عنایت حضرت مهدی (عج) واقع بشود به ساحت نورانیشان تقدیم بفرمایید صلواتی بر محمد و آل محمد.
این یادگار ارجمندی که از صدیقه طاهره به ما رسیده، خطبهی با عظمت فدک، که حتماً سروران عزیز ما حداقل یک بار مطالعه کردند، در همان اوایل خطبه که فلسفه بعضی از احکام را میشمارد، تنها مسالهای از اسلام را که دوبار برایش فلسفه میچیند و حکمتش را بیان میکند، مساله عدالت است. یک بار نسبت مردم-مردم را بیان میکند که عدالت برای مردم با مردم چه میکند، یک بار نسبت مردم-حاکم را بیان میکند که عدالت برای مردم با حاکم چه میکند. از این حیث است که انگار از دو شعبه عدالت حرف میزند و فلسفهاش را میگوید. این دو کلام شریف را واقعاً در این ایام فاطمیه به خاطر مبارک بسپارید، با سایر کلماتی که از ایشان یا از شوهر ارجمندش، امیرالمومنین به ما رسیده است، اگر سر همین دو ریلی که برایمان ریلگذاری کرده نگاه بکنیم، تقریباً ۱۰ کارکرد برای عدالت تقدیمتان میکنم، اگر مجال باشد و توفیق باشد محضر شریفتان، که این ۱۰ کارکرد سر همین دو ریل هستند.
یکی مردم-مردم یکی مردم-حاکم و به نظر میآید که نظم اجتماعی به جز این دو عرصه را ندارد. یکی رابطه مردم با مردم تصحیح بشود و رابطه خوبی باشد و یکی رابطه مردم با حاکمیت و حکمرانهایی که پیدا میکنند تصحیح بشود. آن دو کلام نورانی این است: یکبار میفرماید: «فجعل الله العدل تنسیقاً للقلوب»(بخشی از خطبه فدکیه حضرت زهرا): خدای متعال عدالت را جعل کرد، قرار داد، عدالت اینجا یعنی عدالت اجتماعی، «تنسیقاً للقلوب» حالا در بعضی نسخ تَسکیناً هم گفتند اما تنسیقاً بیشتر شایع است و بیشتر مشهور است. تَنسیق یعنی هم نسق کردن، همگن کردن، هم سنگ کردن، وقتی یک زمینی را هموار بکنی، تپههایش را بگیری، هم نسقش میکنی، هم ترازش میکنی. خدای متعال قسط و عدالت اجتماعی را یکبار در حوزهی مردم-مردم ازش کار میکشد و فلسفه برایش درست کرده و علت بودنش را معنا کرده که رابطه مردم-مردم را تصحیح میکند درست میکند. دلها را همگن میکند، دلها را هموار میکند، به هم متصل میکند، همتراز میکند، بالا و پایینیها را از قعر وجود آدمها تصحیح میکند نه فقط در ظاهر زندگیشون، کفششان با هم فرق بکند، ماشینشان با هم یکی باشد. نه! عدالت اجتماعی دست دراز میکند قلبهای آدمیان را هم نسق میکند. حالا مابقی این کلمات را توضیحش خواهم داد. این در رابطه مردم-مردم. در همین خطبه، یک خرده فراز پایینتر، میفرماید «وَ جعله الله العدلَ، العدلَ فی الاَحکام ایناساً للرعیته» العدلَ فی الاحکام، حکمرانی عادلانه را موجب انس و الفت رعیت قرار داده است. از طرفی گفته است فی الاحکام که معلوم باشد ناظر بر حاکم است، آن جایی است که حکم میکند، حالا احکام قضایی، احکام حکمرانی، در همه عرصههای حکمرانی. ایناساً لرعیة، انس میگیرند، آنجایی که حاکمیتش عدل بورزد. فراری میشوند و غربت احساس میکنند و تنفر درست میکنند و گسست اجتماعی و گسست بین مردم-حاکم اتفاق میافتد آن وقت است که عدالت نباشد. اگر ما همین دو تا درس را از خطبه فدکیه بگیریم، آن وقت میبینیم چقدر مساله مهمی است که باید سرش انگشتها اشاره برود، فریادها اگر قرار است بلند بشود، سر این جور جایی بلند بشود، که نظم اجتماعی، موالات اجتماعی، پیوست اجتماعی، پیوستگی اجتماعی را عدالت درست میکند، بین مردم و حاکم هم دوباره ایناس و انس و الفت و یکپارچگی درست میکند و اینهاست که یک کشوری را روبه راه میکند. مردمش با هم یکی شده باشند، یک وحدتی پیدا کرده باشند و آنها هم با به اصطلاح حاکمشان در پیوند باشند، همینجوری که نمیشود. دلها رشوه قبول نمیکنند به تعبیر روایات، که بشود همینجوری یک دلی به دل دیگر راه پیدا بکند. همچین چیزی را لازم دارد. حالا این دوتا خط کلی را از به اصطلاح فاطمه زهرا (س) در خطبه فدکیه داشته باشید، بسته اول ما یک سه تایی است سر رابطه مردم-حاکم. من همه شما عزیزان سرورانم را اهل مطالعه و اهل فکر و فرهیخته تلقی میکنم، دیگر ببخشید که اگر مطلب یک خورده زیاد بگویم حیفم میآید در محضر شما با داستان و قصه کار را تمام بکنم.
این بسته سه تایی فعلا در همان رابطه مردم-مردم است تا بعداً رابطه مردم-حاکم را هم یک بسته ۷ تایی دربارهاش عرض میکنم. به کمک فرمایشات امیرالمومنین، که ما دور خانه فاطمه وامیرالمومنین جمع شدیم به خاطر همین تعالمیش. گوشت و پوست آنها، یا نقش ابروی آنها برای ما اصالتی نداشته است، مکتبی که آوردهاند، راهی که به ما نشان دادهاند، راه نجات بشر است. این آن جاهایی است که هی باید بهش توجه بکنیم.
این بسته ۳ تایی این است:
عدالت اجتماعی اول موجب سرپایی مردم میشود. یک) قواماً للانام، در تعبیر امیرالمومنین. سرپا میکند مردم را. انام یعنی بشر، یعنی مردم. سرپا میکند. اول سرپایشان میکند. دو) تنسیقاً للقلوب، که فاطمه زهرا فرمود که موجب هم نسقی دلهایشان میشود. سه) تنزیهاً للمظالم و الآثام، تربیتشان میکند. نزاهت میدهد و پاکشان میکند از مظالم و از آثام. مظالم حق الناسهاست، آثام، حق الله هاست، اثمها، گناهان. عدالت چی باشد دیگر خوب است که دنبالش بیافتیم؟ پرچمش را در دنیا بلند کنیم. رابطه مردم-مردم را شما اهل اندیشهاید رویش فکر کنید، ببینید چیز دیگری بیرون میماند؟ اول سرپا بشود زندگیشان، بعد که سرپا شد زندگیشان، شکسته نبود، فقیر نبود، فقراتش آسیب ندیده بود جامعه، توانست سرپا باشد جامعه، خب بلندی دارد، پایینی دارد ممکن است دوباره گسست داشته باشد، توانا بر ناتوان ظلم بکند، دارا بر ندار فخر بفروشد، یک جایی قله و جایی دیگر درّه بشود. این جا هم فرمود: «تَنسيقاً للقُلوب» موالات درست میکند، همگن میکند. همگن که کند تازه زندگی ظاهری، درست شدهاست. زندگی معنایی را هم درست میکند. آنها را از ظلم به هم دیگر و ظلم به خدای متعال پاک میکند. این آن چیزی است که حضرت فاطمه(س) به ما میگویند. بگذارید همین نکته را توضیح بدهم. قرآن شریف در آیه پنج سوره نساء درباره مال این چنین میگوید «أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا»{نساء، ۵}.
مال را وقتی میخواهید معنا کنید در لغت می گویند مال از میل است. هر چیزی که آدم میلش به آن باشد، مال گفته میشود. معنای درستی هم هست، شما به چیزی میگویید مالیت دارد که میل آدمها به سمتش باشد. چیزی که مردم از آن اعراض میکنند، موجب تنفرشان است، مالیتی برایش قائل نیستید، این در لغت است.
قرآن این عرف واژگانی را ارتقا میدهد، واژگان را معناهای اصیلتری میکند، معنابخشی میکند به زندگی ما. میفرماید اموالتان یعنی آن اموالی که برای شما موجب سرپایی و قیام قرار داده است. این جا قیام به معنای قیام علیه شاه، قیام علیه استکبار و... نیست.
قیام یعنی سرپا باشی. فقیر مقابل این قیام است. فقیر با فقرات ما هم خانواده است. اگر فقرات انسان بشکند، انسان خم میشود. فقیر کسی است که در زندگی اقتصادی خود مانند انسانی باشد که فقراتش شکسته است. مقابل فقیر را غنی نگویید، مقابل فقیر آدمی است که قیام دارد، سرپاست. چه چیزی موجب سرپایی او است؟ مال. مال را خدا قرار داده که شما را در زندگی سرپا کند. مثل خونی است که در همه جای بدن شما برود، چه قدر قرآن لطایف قشنگی دارد. خون در بدن به مثابه مال در جامعه است. خون اگر در تمام بدن شما جریان پیدا کند، آن وقت همه جای شما سرپاست، دستی که خون در آن آمد و شد داشته باشد بالا و پایین میآید. خون در آن نرود، دست بیحس میشود. سه چهار حالت اتفاق میافتد؛ حالت اولش همین است که خون جریان داشته باشد، همه جا برود، به همه برسد. به همه برسد، فرصت بهرهبرداری از خون را داشته باشد. حالا چشم تو یک مقدار مصرف میکند، سم پایت یک مقدار. اما به هر دوتا خون میرسد. یک جایی جلوی خون را نگرفتند، سیاه و کبود شود، مردار بشود، به تو آویزان باشد. توجه میکنید؟ این حالت ابتدایی، نرمالش این است که خون به همه جا برسد. اگر یک جایی جمع شد، در مسائل اجتماعیاش، قرآن از آن تعبیر میکند «يَكْنِزُونَ»، «گنج شدن» گنج شدن که قرآن مذمتش کرده است «...يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ...» {توبه،۳۴} «کنز میکنند» کنز یعنی گنج. گنج یعنی انباشت کردن؛ یک چیزی را انباشت بکنی، مالی را که باید در چرخش باشد، تو از این چرخش بیرونش بیاوری و پیش خودت نگهش داری. حالا دیروزیها زیر زمین میکردند، امروزیها یکجور دیگر با آن برخورد میکنند. این یک حالت انحرافش است. مثل این است که خون فقط در یک دستی جمع بشود یا توی یک عضوی جمع بشود، به بقیه اعضا نرسد. یک حالت دیگرش این است که بین یک عدهی محدودی حالا در مثال بدن بین چند عضو فقط داد و ستد بشود، به همه جای بدن نرسد.
خب خدای متعال الحمدلله این جا را به ما نسپرده است؛ ما خواب هستیم و قلب میزند و خون را به همه جای بدن پمپاژ میکند. اگر میخواستیم همان جوری که مال را توزیع میکنیم، خون را توزیع بکنیم، چه به سر خودمان میآوردیم؟ زندگیمان را چه کار میکردیم؟ ولی در زندگی اجتماعی این اتفاق میافتد؛ «...دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ...»{حشر،۷} میشود. دولت این جا نه به معنی دستگاه مجریه، دولت یعنی تداول کردن، دست به دست کردن. مال بعضی وقت ها کنز می شود، بعضی وقت ها هم بین اغنیا دست به دست می شود و باز مانع چرخش آن در جامعه است. پس یک حالت نرمال دارد و دو حالت بیماری و مرض که یکی از آنها کنز شدن است و یکی دیگر ان است که دوله بین الاغنیا شود. مزاج را چه چیز در جامعه معتدل کند؟ چه کسی مال را به همه برساند و سرپا کند؟ نه این که به همه یک قدر بدهد، بلکه فرصت برابر برای همه فراهم کند، حالا سم پا یک مقدار مصرف می کند و چشم مقداری دیگر ولی مویرگها به هر دو جا رفتهاند و فرصت برای هر دو مهیاست. در جامعه هم باید این اتفاق بیفتد. چگونه؟ امیرالمومنین میفرمایند: عدالت. عدالت موجب قواما للانام میشود. ببینید چه تعبیر قشنگی استفاده کردهاند! نگفتهاند بندگان خدایا مومنان، بلکه فرمودند أنام. عامترین کلمهای که برای بشر می توان گفت. هر آدم دوپایی که الان روی زمین در یک کشوری زندگی می کند، درست است که به او بگویی انام. مسلمان باشد یا یهودی، به آن دینی که جاری است پشت کرده باشد یا معتقد باشد و مناسکش را انجام دهد، در هر صورت أنام است. اول از انسان شروع می کند. اول باید خون به او برسد، قیام پیدا کند، سرپا بشود، فقیر نباشد، ستون فقراتش نشکسته باشد. پس اولین کارکرد عدالت در زندگی جمعی ما، در رابطه مردم-مردم، به تعبیر امیرالمومنین قواما للأنام است. در این جا می خواهیم یک خوانش تاریخی هم بکنیم، امتیازی که ما مسلمانان داریم و کمتر قدرش را می دانیم، آن این است که حضرت مسیح دعوت به خوبی ها و نیکی ها کرد اما نتوانست نمونه ای از جامعه ایده آل خود و حکومت از خودش برجای بگذارد، اما پیامبر ما هم دوره نهضت داشته اند و هم دوره نظام. سیزده سال دوره مبارزه شان بود و ده سال هم دوره حکومت. یعنی ما می توانیم در خوانش تاریخی ببینیم وقتی پیامبر حرف های خوبی گفته اند، خودشان هم انجام داده اند یا نه؟ بله، کاملا قابل دیدن است. یک خوانش تاریخی را با هم مرور می کنیم . خیلی از آن از مقبولات و مشهورات است که قبلا شنیده اید. دوران مکه که دوران سختی و مبارزه بود، اما پیامبر در مدینه موقعی که حاکم شد، با چه شروع کرد؟ با یک فقر دشمن ساز! فقر بود ولی نه به علت سیاستهای غلط پیغمبر، بلکه فقری به علت دشمن. چون مسلمین قبلا که در مکه بودند، عده ای در شعب ابی طالب بودند و عده ای در حبشه. وقتی در مدینه آمدند، خودشان اثاث و وسایلی نیاوردند، بقیه هم همه رانده شده از مکه بودند و چیزی با خود نیاوردند. جنگ های اولیه هم بر سر همین بود. ماجرای جنگ بدر چه بود؟ مکیان از اموال و دارایی های مسلمانانی که مجبور شده بودند به مدینه هجرت کنند، کاروانی تجاری درست کرده بودند و می رفتند با آن تجارت کنند. یعنی یک عده فقیر وارد مدینه شده بودند، فقیر به معنای دقیق کلمه، بدون هیچ چیز. از طرفی بعدا هم چون فقرا و ضعفا و بردگان بیشتر به پیامبر می پیوستند، راندهشدههای از جاهای دیگر می آمدند و وارد اسلام می شدند که موجب پبدایش اصحاب صفه شد. اصحاب صفه طبق روایات ما از هفتاد تا چهارصد نفر در نوسان بوده که بستگی به ایام و زمانه داشت. یک وقتی وضع خوب می شد، بعد عده ای مسلمان می شدند و از قبایل خود رانده می شدند و می آمدند مدینه، و کنار مسجد پیامبر می خوابیدند. ۴۵ نفر هم از مهاجران همزمان با پیامبر یا بعد ایشان آمدند که آنها هم فقیر بودند. حبشه ای هم بعدا آمدند. آنها که برای تجارت به حبشه نرفته بودند، آنها هم فقیر رفته بودند و الان هم که برگشتند حداقل یک آدم معمولی بودند. لذا حکومت مدینه با یک فقری شروع شد. اگر در یک کشور دارا و ثروتمندی که همه دارند و همه عالی بود، خیلی مسائل باز نمی شد. من کی می توانم قواما للأنام را در روش حکومتی پیامبر ببینم؟ وقتی که کمر یک عده ای شکسته، حالا به دلیل سیاست های پیامبر هم نیست، چرا که ایشان تازه حاکم شده اند و مدینه هم قبلش حاکم نداشته. به علت سیاست های دشمن است که عده ای غارت شده و رانده شده اند و کمرشان شکسته. حال در تاریخ زوم کنیم و ببینیم آیا عدالت موجب قواما للأنام شد یا نشد؟ بله شد!
این مرحله را پیامبر در کار خودشان انجام دادند. به محضی که آن ۴۵ مهاجر آمدند مدینه، پیامبر یک بار به عنوان حاکم مسلمان مدینه بین اوس و خزرج مواخات و برادری درست کرد که توانست امنیت ملی و حاکمیت درست کند. قبلش بخاطر اختلافات مدینه دولت مرکزی نداشت و لذا امنیت فراگیر نداشت و امنیت هر کس به اندازه قبیله خودش بود. مدینه زمین قابل کشت زیاد داشت ولی به علت ناامنی کسی نمی توانست در دوردست چیزی بکارد. دولت مرکزی که درست شد، به دلیل امنیت سطح زیر کشت هم زیاد شد. که اینها مرهون پیامبر بود.پیامبر با چه چیزی بین اوس و خزرج برادری ایجاد کرد و امنیت حاصل شد؟ با ایمان. حالا اولین بار ۴۵ مهاجر رانده شده وارد شد. حالا بعدا از قبایل دیگر هم آمدند. پیامبر این ۴۵ نفر مهاجر را هم با ۴۵ نفر از انصار برادر کرد. برادری دوم خیلی اثرات عجیبی در تاریخ دارد. آنهایی که مقداری دارا بودند، خانه اضافه یا باغ بزرگ داشتند، مقداری را به برادر مهاجر خود دادند. کسانی که نداشتند، حتی اتاق خود را نصف کردند بین خود و برادر مهاجرشان. دارایی خود را نصف کردند. اول که این اتفاق افتاد ، همان طور که الان دو برادر تنی از هم ارث می برند، انها هم از یکدیگر ارث می بردند که بعدا این حکم نسخ شد. عجیب است که پیامبر ما یک انسان صد در صد اقتصادی هستند، یعنی قبل از این که در حرا مبعوث شوند، او را به عنوان تاجر ذوالفنون و مسلّم می شناسیم. در سوره قریش می فرماید «لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ، إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ»{قریش، ۱ و ۲} قریش کاروان دار بود و اقتصاد بزرگ بازرگانی داشت، یک سفر تابستانه و یک سفر زمستانه داشت. یک طرف از یمن می رفتند تا حبشه و یک طرف هم می رفت تا شامات. پیامبر در این شهر بزرگ شده بودند، برای حضرت خدیجه تجارت کرده بودند و تاجر بزرگی بودند. حالا پیامبر هم شده بودند. از عنصر ایمان یک استفاده کردند و از آن عقل اقتصادی خود که البته جدای از وحی نبود، استفاده دیگر کردند. در اینجا این نکته جالب بود که به برادران مهاجر و انصار جمله ایمانی گفتند که اینها برادران شما هستند که بخاطر ایمانشان رانده شده اند. انصار در آن فضای ایمانی بلند شدند و گفتند ما اموال خود را با انها تقسیم می کنیم. بعد فرمودند که بیشتر از نصف از اموال خود را مال آنها نکنید. هرکس میخواهد به آنها کمک کند، در کار شریکشان کند. تو زمین داری؛ یک مقداری از زمینت، از کشتت، از محصولت را مال آنها بکن که از اول آنها را واقعا قوام بدهد؛ سرپا بکند؛ خودش کار بکند و پول در بیاورد. بعداً اهل صفه تشکیل شدند و عدهی دیگری هم آمدند؛ هفتاد نفر تا چهارصد نفر که اینجا دورهای است که فقر است و پیغمبر هنوز هیچ اموالی دستش نیست. هنوز اگر به جنگ با ابوسفیان برود تازه اموال غارت شدهی همینها را از آن میگیرد. هنوز نه خیبری فتح شده نه بنی نضیری نه جای دیگری. این دوره است که به مواسات دستور میدهد. که تو سیر نخوابی همسایهات گرسنه باشد. این اهل صفه را اسمشان را گذاشت اضیاف الاسلام. ضیف یعنی مهمان. اینها مهمانان اسلام هستند. اگر خواستید تصویر پیدا بکنید، موکبهای اربعین همهی ما اضیاف الاسلام هستیم. هفتاد نفر تا چهارصد نفر کم و زیاد میشد، در مسیر پیامبر خوابیده بودند. نه لباس اضافی داشتند نه خوراکی برای خوردن داشتند. اینها رانده شدههای از قبایل و جاهای دیگر بودند. ده نفر ده نفر شام داده میشدند یعنی هر یک از اصحابی که خانه داشتند، زندگی داشتند، میآمدند هر شب ده نفر از اینها را مهمان میکردند یا میبردند خانه یا شام میبردند. آنکه وضعش خوب بود و سعد بن عباده بود و دیگری بود، هشتاد نفر میبرد که وضعش خیلی خوب بود. مثل موکبهای اربعین. تا اینجا دستور مواسات است. اما چهکار کنیم میشود آقا تا آخر رزمایش مومنانه؟ میشود همینطور دو، سه دهه بگوییم مواسات؟ صدقه بدهید نگذارید کسی گرسنه بخوابد؟ پیغمبر اینجا برای اینکه اینها را قوام بدهد و سرپا بکند و از این فقر در بیاورد، شروع میکند به تبعیض مثبت؛ شروع میکند به عدالت. در جنگها غنائم تقسیم میشد بین آنها در جاهلیت بین کسانی که حاضر بودند. پیغمبر در این دوره به بعضی از آنهایی که توانایی آمدن جنگ هم ندارند، به علت اینکه پول ندارد و سلاح ندارد، به آنها هم غنیمت میدهد. ببینید میشکند آن حرفها و احکامی که مانده بود از جاهلیت. به این میگویند تبعیض مثبت. تا آن هم بتواند یک سهمی از غنیمت ببرد الان صاحب کسبی بشود دوباره فردا خودش هم بتواند جهاد بیاید. هم وظیفهاش دربارهی خدای متعال را بتواند انجام بدهد که الان بهخاطر اینکه شمشیر نداشته، نیزه نداشته، نتوانسته بیاید. قرآن تصویرش میکند و هم بتواند زندگیاش سرپا بشود. به مرور چهارصد نفر اصحاب صفه را کم کرد. اول مواسات بود. این دو نکته زیباست از فاطمه زهرا سلام الله علیها بگویم. اباعبدالله الحسین علیه السلام وقتی به دنیا آمد، فاطمه زهرا خواست که گوسفندی قربانی بکند. بکشد و بدهد فرمود که نه اینکار را نکن. در مسجد من اهل صفه هستند. موهای حسین ابن علی را بتراش به اندازهی آن نقره به اینها بده. حالا گوسفند هم اگر میکشت باز هم به آنها میرسید ولی امشب یک چلو گوشتی میخوردند و تمام میشد. نقره بده به آنها که من بتوانم سرپاشان بکنم. «قِواما لِلانام» دو)
نکتهی دیگری که من در فاطمیهها زیاد گفتهام اینجا هم پیش شما بگویم اگر ثواب داشته باشد گفتن من شنیدن شما، حتما ثواب دارد. این احدایث هم ثواب دارد. هدیه بکنیم به روح شهید آرمان. این شناسنامه تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها است. خواهش میکنم این تسبیحات را همه اهلش هستید. تسبیحات سادهای هم هست دیگر.
آسانترین ذکر و ختمی که ما شیعیان داریم کلا ۱۰۰ تاست، که نامش تسبیحات حضرت زهراست.
همهی عرفای ما گفتهاند برای تقویت اراده فوقالعاده است. موجب تقویت اراده میشود؛ فرقی نمیکند ارادهات را کجا بخواهی مصرف کنی؛ برای درس و بحثت باشد یا برای پرهیز از گناه. اراده را برایت تقویت میکند.
شناسنامهاش را نمیدانم میدانید یا نه؛ کار برای فاطمهی زهرا سنگین شده بود، بچههایش پشت سر هم بودند و فشار خود زندگی زیاد بود، طوری که اصحاب به کرات دیده بودند دست مبارکش مجروح شده است از آسیاب دستی که میچرخاند. خب، آن روزها هم سنگین بود، خودش باید گندم را آرد میکرد، خودش خمیر میکرد، خودش نان میکرد. فقرا هم آخرین خانهای که اگر همه جا جواب شده بودند میآمدند خانهی فاطمه بود. کسی در مسجد میگفت گرسنه هستم نانی ندارم، کسی دیگر نبود -خیلیها فقیر بودند- آنجایی که کسی [از در] خانهاش رد نمیشد خانهی فاطمهی زهرا (س) بود؛ که شنیدید که چادرش را پیش یهودی گرو گذاشت، جو یا گندم گرفت آرد کرد، داد به اینها، که اینها خب کارهای سنگینی هستند. کارها بعضی وقتها طوری سنگین میشد، به هر حال فاصلهی امام حسن و امام حسین هم کم بود، عبادتهای شب هم بود، که رنجور شده بود فاطمهی زهرا (س). بچهها دو، سه بار گفتند برو پیش بابابزرگ، پیامبر (ص)، خادمهای بگیر! تو که خیلی از بار مسلمانها گردنت هست. یک بار که با فشار بچهها و امیرالمؤمنین بود، رفت خانهی پیغمبر تا پیغمبر را دید، حیا کرد بگوید و برگشت. بار بعد امیرالمؤمنین گفت خودم با تو میآیم. امیرالمؤمنین همراهش رفت، ایستاد تا بگوید. فاطمهی زهرا طرح کرد. روی زمین، بلکه در آسمان هم پیغمبر خدا هیچ کس را بیشتر از فاطمه (س) دوست ندارد. اما پای ارزشها که میرسد، فاطمه هم مثل یک غریبه است. گفت فاطمه من نمیتوانم الآن به تو خادمه بدهم در حالی که ۴۰۰ گرسنه در مسجدم اهل صُفه هستند.
شناسنامهی این تسبیحات فاطمه که میگویی -درست است که ذکری میگویی چیزی از مبارزه با آقازاده و رانت و ... در آن نیست- این است؛ که من ویژه نباشم! که خب، من که یک دختر بیشتر ندارم، آن هم «انّا اعطیناک الکوثر»، مگر یک خادمه چیست؟ آن هم با پول خودم میدهم. چون نسبت با من داری، من نمیتوانم وقتی ۴۰۰ گرسنه در مسجدم خوابیدهاند به تو خادمه بدهم. تو امروز بگو این حرف چقدر حرف مهمی است در جمهوری اسلامی. در زندگی ما امروز تسبیحات فاطمه زهرا با این شناسنامه اگر خوانده شود چقدر حرف مهمی است، چقدر باید آن را سر دست بگیریم، که بدانیم شأن صدورش چه بود.
خب برگردیم سر حرف، اول مواسات: اینکه دختر من هم مثل آنها. خواهش میکنم جوانان عزیز، هر چیزی را در تاریخ شنیدید -در تحلیل سیاسی هم همین جور است- اول به شکل نقطهگذاری شده روایتش کنید. تحلیل کسی درست است که روایت صحنه را با ساعت و دقیقه بنویسد؛ اول کدام اتفاق بود، بعد کدام اتفاق. این بهتر میتواند تحلیل کند تا اینکه یک مشت اتفاق را جلویش بریزند و آن بخواهد تحلیل کند. فضهی خادمه هم در زندگی فاطمهی زهرا (س) بوده است اما کِی و کجا؟
در دورهی اصحاب صُفه نه، در دورهی خیبر و بنینضیر که در خانهی همه بود، در خانهی فاطمه هم بود. مثل اینکه این موبایلها در جیب همه هست؛ اگر همه ماشین داشته باشند، شما هم داشته باشید. اگر همه در خانههایشان ماشین ظرفشویی داشتند، تو بچه حزباللهی هم داشته باش.
ولی ما تیرکها را بزنیم، مخصوصا آنهایی که منتسب به حکومت هستند، آنها جلودار باشند و یک سبک زندگی بیاورند، همجایی است که فاطمهی زهرا (س) آنجور جواب شنید، این نقطهگذاریها را خیلی دقت کنید.
دورهی مواسات چند صباحی طول کشید، که اول همدردی [بود] بعد هم رزمایشهای مؤمنانه؛ بیایند ببرند مثل موکبهای اربعین ۱۰ نفر، ۸۰ نفر. پیغمبر برای این وضعیت باید فکری کند، نمیتواند ۴۰۰ نفر فقیر در مسجدش باشند، تعدادی هم در خانهاند اما وضعشان بهتر از اینها نیست. قِواماً لِالأنام باید انجام دهد و آن با چیست؟ با عدالت است. قواما للانام باید انجام دهد. عدالت از تقسیم غنائم شروع شد تا اینکه در بنینضیر و خیبر، دیگر فتحالفتوحها شد. بهترین و حاصلخیزترین زمینهای مدینه فتح شد. یک پنجم غنیمت به عنوان خمس دست پیغمبر بود و پیغمبر خمس را برای پر کردن چالههای فقر اختصاص میداد؛ یکجاهایی از غنیمت برای کسانی که حتی در سپاه هم نبودند برمیداشت تا آنها را توانا و سرپا کند. بعد که برایشان مالالتجاره، یا مالی که موجب کسبشان شود، درست کرد، آنها را سرپا کرد. بنینضیر که بدون جنگ تماما در دست پیغمبر بود، در خدمت آنها قرار گرفت. خیبر ۱۸۰۰ سهم شد، ۱۸۰۰ سهم بزرگ از حاصلخیز ترین زمینها؛ فدک برای این دوره است. اگر فاطمه زهرا(س) صاحب فدک است، در جایی است که ۱۸۰۰ سهم شده و به شمار زیادی، بلکه به همه، این سهم ها تعلق گرفته است. علاوه بر این، سهم دیگران به زندگی خودشان اختصاص میافت اما فدک فاطمه زهرا(س) تماما خرج فقرا و کسانی که تازه اسلام میآوردند میشد؛ درحدی که چون کوخ فاطمه با فدک عوض نشد، این حرف که فدک برای فاطمه زهرا است در جامعه ماسید، چون اگر این طور بوده که پس از ۳-۴ سال باید خانهاش به کاخی یا پنت هاوسی تبدیل میشد، با آن عظمتی که فدک داشت و اموالی که از آن حاصل میشد؛ اما زندگی او عوض نشد. خلاصه قواما للانام؛ با عدالت قوام درست کرد برای انام.
دوم. حالا دیگر مردم سرپا شدند و کسی اهل صفه نیست، دیگر کسی دولا نیست که اینطور شکسته باشد و زندگیش سرپا نباشد. اینجا نوبت کار دوم میرسد که دوباره عدالت کار دوم را انجام دهد. تنسیقا للقلوب؛ دل هارا همگن کند، موالات درست کند که اینجا یک نسق کردن کاری فوق العاده است. هیچ چیزی بیشتر از تبعیض دلهای مردم را از هم رم نمیدهد. بدترین گسلهای اجتماعی، گسلهای تبعیض است. از گسل قومیت خطرناکتر، از گسل جنسیت خطرناکتر، از گسل نسلها خطرناکتر، گسل تبعیض است. که یک عدهای دارا شده باشند، یک عدهای نادار مانده باشند و وقتی نگاه میکنند ببیند که چرخ طوری میچرخد که ما باید ندار باشیم و آنها دارا؛ هرچقدر هم که بخواهی تلاش کنی که این تقدیر است یا کار خدا، مردم چشم دارند و میبینند؛ زمین تو شیب دارد و کجا کار خداست؟ روی زمینی که شیب دارد هرچهقدر هم آب بریزی پایین میرود. یک شخصی اگر دارا شده، سیاست هایی دارد او را دارا میکند و اگر کسی ندار شده به یه علتی است که ندار شده است، دارد پس زده میشود و از امتیازات اجتماعی عقب میافتد و همیشه هشتش گرو نهش است. در جامعه ما ۱۱ میلیون کارگر هستند و درصد زیادی از کارمندها میخواهند که خودشان را بالا بکشند و تلاششان را هم میکنند، اول صبح هم مثل من و شما جایی که باید برای کار حاضر شوند، میایستند اما سال بعد هم همین جا هستند و نمیتوانند کاری کنند. جامعهای که گسست اجتماعی دارد مثل زمینی است که گسل دارد، دائما زلزله دارد.
جامعه ای که موالات ندارد ولایت را هم قبول نمیکند. رجوع بکنید به شاهآبادی بزرگ، کتاب شذرات المعارف، میفرماید: ولایت به مثابه نگین انگشتر است، موالات و اخوت به مثابه این حلقه، این دار انگشتر، است. این انگشتر، این نگین، سر یک داری مینشیند و آن اخوت است. اخوت باید بین جامعه درست شود، موالات و پیوستگی و تنسیق در دلها باید درست شود تا حکومت ولایی را قبول کنند. و الا اگر این اتفاق نیفتاد الا به زور و غلبه که اسمش سلطه است، دیگر ولایت نیست. به زور و غلبه بتوانی حکومت کنی. و الا با ولایت دیگر نمیشود. که اینجا آن نکته خطرناک است. پس اینجا را توجه بکنید که تنسیقا للقلوب کار دیگر عدالت است. شما هم رویش فکر بکنید، فردا شب ادامهاش میدهیم که چطور موجب تنسیق قلوب میشود. عدالت چطور تنسیق قلوب میکند؟ و بعد هم تنزیه میکند از ظلمهای به هم و از گناهان. تربیت هم میکند. یک جامعه را تربیت میکند. سر این دو تا فکر کنید انشاءالله برای فردا شب. خب حالا همینجا روضه بخوانم، روضهای که باید بگویم امشب.
از امیرالمومنین علیهالسلام سوال میکنیم. آقاجان این جامعهای که پیغمبر اینطور بینش موالات درست کرده بود، اینطور بینش عدالت و اخوت درست کرده بود، چه شد یکباره شما را پس زدند؟ تا دیروز از پیغمبر تبرک میجستند. شما دانشجوی عزیز هم فکر کن. هر روضهای را باید آدم اول فکر کند بعد گریه کند. تا حدیبیه داشتند موی پیغمبر را به تبرک میبردند. الان کل جنازهاش روی زمین است. چه شد در جامعه؟ یک شبه میشود همه کافر شوند؟ یک شبه یک امتی همه منافق بودند؟ یک چند نفر حالا یک جریانی را راه میاندازند. بقیه چی؟ ببینید امیرالمومنین چه زیبا جواب میدهد: «صِرْتُمْ بَعْدَالْهِجْرَهِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالَاهِ أَحْزَاباً» پیغمبر بین شما موالات درست کرد، موالات یعنی دو چیز چسبیده به هم. هیچ چیزی فاصلهاش نباشد. با عدالتش این کار را کرد. اما «صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَهِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالَاهِ أَحْزَاباً» شما برگشتید سر آن تعصبهای جاهلیتان. مشکل بالادستی و پاییندستی جامعه نبود در ماجرای سقیفه. در ماجرای سقیفه طبقه ندار علیه طبقه دارا شورش نکرد. پیغمبر عدالت درست کرده بود. از این حیث ساختار جامعه درست بود. آن گسلهای جاهلی که بین قومیتها بود خطرناک شد. یک عدهای از قریش، یک چند نفری از قریش که من نمیتوانم بیشتر بازش کنم، عهدی با هم بسته بودند، امضا کرده بودند، با هم فکر کرده بودند سرش. دیدند کار بعد از پیغمبر میرود دست آنها. در دست امیرالمومنین نمیرود. مجال ندارم مفصل توضیح بدهم که انصار اگر میدانستند کار دست امیرالمومنین میافتد خاطرشان راحت بود. اما با حساب و کتاب و اخباری که یواشکی در جامعه میشنیدند دیدند کار دارد از دست علی علیهالسلام در میرود. میرود جای دیگر. میرود دست قریش. قریشی که از مکه آمد. وقتی آمد ما را زیر یوغ خودش میبرد و دوباره جاهلیت را احیا میکند. خودشان سبقت گرفتند به سقیفه. چرا نرفتند مسجد؟ سقیفه؟ سقیفه اسمش رویش است. جای مسقفی که برای شور و مشورت استفاده میکردند. جایی بود که پارلمان خزرجیها بود. دور هم جمع میشدند تصمیم میگرفتند. خزرجیها آمدند آنجا یکباره. اوسیها هم که با هم برادر شده بودند. دیدند خزرجیها دارند خلیفه درست میکنند. اگر بنشینیم… گسلهایی که پیغمبر با عدالت پرش کرده بود دوباره فعال شد. گسل قومیت. اوسیها هم آمدند. گفتند ما چرا نباشیم؟ آن چند نفر قریش هم دوباره سبقت گرفتند آمدند. قصه این بود دیگر. بعد آنجا بحث شد که چه کار کنیم. بعد آنجا استدلال شد که پیغمبر از قریش است نائبش هم، جانشینش هم باید از قریش باشد. اینها گفتند ما مدینه بودیم، ما انصار بودیم، ما پیغمبر را یاری کردیم وقتی رانده شده بود. دعوا آمد سر این تفاخرها. یک کسی از انصار یک تئوری گفت. گفت برای ما یک امیر، برای شما هم یک امیر. منّا الامیر و منکم امیر. خلیفه دوم یک جوابی داد در نطفه این تئوری را خفه کرد. گفت دو شمشیر در یک غلاف جمع نمیشود. و حرف حسابی هم هست. شما میخواهی برگردی به دوره قبل از پیغمبر؟ خب وقتی شما شدی یک امیر ما هم شدیم یک امیر، اوسیها هم میشوند یک امیر خزرجیها هم میشوند یک امیر. هر طایفهای یک امیر؟ این که بود قبلا. این که بدبخت کرده بود ما را.
بعد تئوری اینها پذیرفته شد که ما امیر باشیم شما وزیر باشید. دقت کردید ماجرای سقیفه سر کجا رقم خورد؟ جایی که تنسیق القلوب ضربه خورد. البته عدالت درست شده و تنسیق قلوب شده بود، کمیت و جاهلیت ریشهدار دوباره زنده شد. و چه نکرد اینجا. چه نکرد؟ اینجا اونجایی است که ظلمها به فاطمهی زهرا شد، آمدند و یک ماجرایی عجیبی است که عرض بکنم و تمام. به خانهی فاطمهی زهرا، دوبار یورش شد. یک بار در مکه، یک بار در مدینه؛ که حالا در مدینه هم خودش دو بار بود. در مکه کی؟ لیله المبیت. شبی که امیرالمومنین در خانهی پیغمبر خوابید و پیغمبر هجرت کرد، همان شب قرار گذاشته بودند دیگر؛ قرار گذاشته بودند که حمله بکنند، پیغمبر را بکشند. وای خدایا چقدر کارگردانیات حرف نداره. دارالندوه مقابل سقیفه، علی برادر پیغمبر، غدیر برادر عقبه، سقیفه برادر دارالندوه. در دارالندوه نشسته بودند، شور کرده بودند که امشب ما همه با هم، چهل نفر بیاییم که از هر طایفهای باشد، برویم پیغمبر را بکشیم. خب آن خانه کجا بود؟ خانهی حضرت فاطمه بود دیگر. دخترش که در خانه بود. هنوز عروس نشده بود. امیرالمونین هم امده بود خانهی پیغمبر خوابیده بود، در بستر پیغمبر. فاطمهی زهرا و امیرالمومنین در یک خانه تنها نبودند، فاطمهی بنت اسد، مادر امیرالمومنین هم آن شب آمده بود آنجا. خب پیغمبر راه را گرفت و رفت، اینها خواستند حمله کنند. انصافا این تکه را بگیرید ادم از ته قلبش انصافا میخواهد بسوزد و گریهاش بگیرد. اینجا که ابولهب تو قرآن؛ اسم یک دشمن پیغمبر در قرآن به نان آمده است. شما میدانید ابوجهل هم دشمن بود، ابوسفیان هم دشمن بود. اصلا همهی جنگها را ابوسفیان کرد. ولی قرآن اسم ابولهب را آورده است. عموی پیغمبر هم بود. ابولهب گفت که شب به خانهاش حمله نکنید. آن وقت ما ضرب المثل میشویم در تاریخ عرب، که پسر برادر خودشان را کشتند و شب هم به خانهاش ریختند. اجازه بدید تا صبح بشود، هوا گرگ و میش بشود، حالا آن موقع نماز صبح تمام شده باشد برای ما. اینها ایستادند بعد نماز صبح، پیغمبر که رفته بود، آن موقع آمدند. با این وجود قرآن گفته است، «تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ» بریده باد دست ابولهب. بابا ابولهب که خیلی خوب است. اگر ما یک جایی پیدا کردیم که این رعایت رو نکرد آن وقت چه کارش میکنیم؟ گفت الان دخترش را کس و کارش در خانهاند، میترسند اینجوری ما وارد بشویم. از در و دیوار تو برویم. اجازه بدهید صبح بشود برویم، او که نمیتواند فرار کند. آن گسلها چیزی را فعال کرد که آن چیزی که ازش حذف شد، علی مرتضی بود. آمدند پشت خانهی پیغمبر، امدند پشت خانهی فاطمه زهرا، فاطمهی زهرا پیش خودش، پیش کسانی که آنجا بودند، احترام من را دارند. صدایش که در کوچه بلند شد گفتند فاطمه است. کانه آنهایی که بودند احساس میکردند اگر فاطمه طرف کار باشد، باید یخورده رعایت کنند. و ان حتی اگر فاطمه باشد.
السلام علیک یا فاطمه الزهرا
یا بضعه الرسول
یا سیدتنا و مولاتنا
انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله
و قدمناک بین یدی حاجاتنا
یا وجیهه عند الله اشفعی لنا عند الله