برخی از عوامل مستقیم و غیرمستقیم کاهش تمایل جوانان به ازدواج
«جوانان بی مسئولیتاند، هوسرانند. به اندازهی کافی توکل ندارند، از ازدواج میترسند. مشکلات اقتصادی آمار ازدواج را پایین آورده است...»
اینها جملات و افکاری است که از گوشه و کنار فضای جامعه و بعضی از تریبونهای آن شنیده میشود. جامعهای که اگر بعضی پیشرفتها و تحولهایش را کنار بگذاریم، هنوز راه زیادی تا اسلامی شدن دارد، و کوچکترین جزئیات و برنامهریزیها و سبک زندگی و زیرساختهای خود، از میزان سالهای تحصیل گرفته تا کیفیت آن را از روی دست غرب تقلب کرده است و نه درک درستی از غرب و پیشرفتهایش دارد، و نه درک درستی از جوانان و دردهای آنان.
راستش را بخواهید بنظر نویسنده نه بیمسئولیتی، نه هوسرانی و نه زیادهخواهی اقتصادی هیچ کدام عامل کاهش ازدواجها نیستند. که جوانان همواره دارای آرمانهای بلندند و دست و پایشان از خارهای وابستگی دنیا آزاد؛ آن هم جوان باهوش و حلالزادهی ایرانی.
یک انسان سالم و نرم به طور معمول به جنس مخالف خود گرایش دارد، گرایشی که از سوی خداوند قرار داده شده است و وقتی جزئیات آن را در دو جنس برررسی میکنی از زیبایی، این همه تکامل و هماهنگی در عجب میمانی که چه زیبا وجود حسهای گوناگون در دو طرف تولد خانواده را سبب میشود و زمانی که طلب پسر و عجلهی او با حیای دختر و امتناع او و علاقهاش به تشکیل خانواده جمع میشود، به ظرافت تمام خانواده شکل میگیرد، و البته در هر دو هر دو این احساسات هست، اما در هر جنس، یک کدام قویتر است.
این را میتوانی حتی از رصد کردن کسانی که در روابط آزاد قرار دارند هم ببینی. تمایل به تشکیل خانوادهی دائمی، فرزنددار شدن، قبح و زشتی خیانت و ... اصلاً آنها با همین نیت به این میدان پا گذاشتهاند. حداقل در اول راه. حتی با آنکه عنوان میشود پسران به دنبال سوءاستفادهاند اما تعداد آنها نیز اندک است و تعدادشان در مقابل دختران سودجو بیشتر است. وگرنه پسران نیز علاقه به تشکیل خانواده دائمی دارند.
صحبت از احساسات سخت است. صحبت از روح و روان سخت است. اثبات این سخنان با علم روانشناسی و تطبیق آن با احادیث با آنکه ممکن است، اما برای یک دانشجوی مهندسی سخت است و وقتش نیست. اما درک یکسری مسائل سخت نیست.
۱۲ سال از عمر یک انسان ایرانی، در دوران کودکی و اوج یادگیری با تقریب خیلی خوبی در مدرسه تلف می شود. ۱۲ سال در فریزر مدرسه، قدش رشد میکند اما توانایی و مهارت و عقل و خلاقیت او نه تنها ثابت میمانند که کاسته نیز میشوند.
حال جوانی ۱۸ ساله داریم، که نمیداند با خود چند چند است، اما نیاز لباس در او هست، که مگر آدمی را بیلباس میشود؟ قلب او پاک و پر از احساسات زلال است و ذهن پویایش پر از آرزوهای بزرگ، برای خودش و برای دیگران. با تمام این جواهرات درونی او خود را نیافته است و درک درستی از پیرامونش ندارد، او نه مهارتی برای کار کردن بلد است و نه مهارت زندگی کردن را میداند، او احساساتش را نمیشناسد چه برسد به آنکه مدیریت آنها را بداند. پس خانواده که تاکنون طبق عرف و فشار هنجاری جامعه کودک را در زندان مدرسه پرورده است، حال او رادر قامت تشکیل خانواده نمیبیند، و راست هم میگوید چون آمادگیهای لازم را ندارد. (هر چند با ورود به زندگی آنها را پیدا خواهد کرد.)
پس در ادامه نیز طبق عرف او را وادار به وارد شدن به دانشگاه میکند و یا آنکه جوان بیکار در خانه مینشیند، و یا درصد کمی وارد بازار کار میشوند.
جوان طفلکی از همه جا بیخبر، با یک مشت احساسات پاک و دست نخورده، آرزوهای بزرگ و تصوراتی که از تلویزیون، روزنامه، مجله و ....( از همه جا و همه طرف! در مورد سبک زندگی و عشق و ... ) در مغز او چپانده شده! وانگهی وارد جامعه میشود. عشق را اشتباهی میگیرد و قادر به تشخیص احساسات درون خود نیست. یا حتی بعضاً درگیر میشود و خودش نیز متوجه نمیشود. یا آنکه یک رابطهای شبیه کلیشههای ساختهشده میبیند و به امید ازدواج وارد آن میشود. راستش به جز قوانین فیزیک و شیمی، این عالم قوانین دیگری نیز دارد. حقایقی که چه بخواهیم چه نخواهیم، چه بدانیم چه ندانیم صادقاند. سم، کشنده است حتی اگر نخواهیم قبول کنیم. «ذات وارد شدن به این حیطه ( عاشق شدن فقط!) امر ازدواج را دچار مشکل میکند. پاکی را خدشهدار میکند.» عشق قبل از ازدواج را شیطان و بعد از ازدواج را خدا قرار داده است؛ گویا عشق قبل از ازدواج فقط از روی ترشح هورمونها و عشق بعد از ازدواج حاصل از خودگذشتگی و محبت و ترشح هورمونهاست، و محبت به روح طرفین است. شاهدش دوستیهای پرشوری است که پس از ازدواج به سردی و طلاق کشیده شده است. شما سراغ ندارید؟
ازدواج یک امر انسانی و متعالی است و ما در آن با حیوانات تفاوت داریم، ما عقل، شخصیت و روح همسر را برای پیمودن راه انسانی انتخاب میکنیم و سپس محبت غریزی و شهوانی را به همراه محبت انسانی متعالی (که هر دو به هم گره خوردهاند) در وجود یکدیگر میکاریم. و فطرت تمام جوانان نیز خواهان چنین عشقی است و آن عشقی که در درون خود سراغ دارند از همین جنس است؛ پیچیده و درهمتنیده و گسترده و مشمول تمام ابعاد وجودی او.
اما جامعه سنگ را بسته است و سگ را رها کرده است. ابتدا غرایز جوانان را به صورت وسیع تحریک میکند و او را در تنگنا قرار میدهد و سپس راه ازدواج را بر او میبندد، و جنس قلابی عشق را، ساده، بیخطر و زیبا معرفی کرده و مدلش را نیز خودش تعریف کرده، برای او جا میاندازد و ملکه میکند. جوان تشنه است و آب بسته است، به او سم میدهند و میگویند آب است.
از جوان مرده توقع ازدواج دارید؟ فهمیدهاید چه بلایی بر سر جوانان مملکت آوردهاید؟ روح و روان و عشق و پاکی او مرده است، با چه سرمایهای ازدواج کند؟ مگر برای ازدواج فقط سرمایهی مالی و یا کشش جنسی نیاز است؟ ازدواج موضوعی است درهمتنیده در روح و روان و جسم و همهی وجود انسان، آنچنان گسترده که میتوان کتابها در مورد آن نوشت؛ اولین ارتباطها پایهگذار تمام ارتباطهای بعدی است. سلب اعتماد از جنس مخالف، آگاهی یافتن از نقاط ضعفش و ... از ذهن او بیرون نخواهد رفت. جای زخم کنده شدن عشق درونش هرگز خوب نخواهد شد. و هرگز چیزی جای آن ودیعهی الهی را پر نخواهد کرد. پس اگر از من بپرسی چرا جوانان ازدواج نمیکنند چون جامعه به آنها سم خورانده است و سم اثر موضعی دارد؛ و توقع تشخیص سم از جوان آزادشده از زندان ۱۲سالهی مدرسه ، توقع زیادی است.
سالهای طولانی و بیثمر تحصیل (هم برای خود فرد هم جامعهاش!)، شرایط فرهنگی، والدینی که خود در ۱۷ یا ۲۰ سالگی ازدواج کردهاند و حال عقیده دارند ازدواج برای فرزند ۲۴ سالهشان زود است، بزرگ کردن مسئله تحصیل به صورت کاریکاتوری، سهلانگاری خانوادهها و درک نکردن اهمیت ازدواج، القای مفاهیمی همسو با فطریات درونی جوان اما از نوع تقلبی و دروغ آن به صورت گسترده (روزنامه، تلویزیون، مجله، نشریه و ... ) تحریک زیاد و دائمی غرایز جوانان حتی قبل از آنکه به بلوغ برسند و از کار انداختن عقل آنها، ایجاد کردن هر چه بیشتر بستر تعامل غیرضروری دو جنس و در نتیجه گرفتن حق انتخاب از آنان از جمله عوامل مستقیم و غیر مستقیم و اصلی کاهش تمایل جوانان به ازدواج هستند.
عشق ودیعهای الهی است، پاک و قوی؛ فراهم کردن شرایطی برای شعلهورتر شدن آن، فرصت انتخاب و تعقل را از جوان میگیرد و این را اگر قبول ندارید از جوانان بپرسید، چند نفرشان نفهمیدند و ناگهان دیدند محبتی در تمام وجودشان ریشه دوانده است، و کندن این ریشه و گیاه از تک تک سلولها ناممکن است و این انتخابی بوده که طبیعت حیوانی آنها انجام داده است، یا مجبور به قبول آنند و یا باید درد کنده شدن وجودشان را تحمل کنند، دردی که پس از آن هرگز قادر به ترمیم آن نخواهند بود. چه ظلمی بالاتر از این هست؟
سخن بسیار هست و مجال نیست. فقط آنکه سادهانگارانه نگریستن به محیط اطراف و زندگی، تنها حاصلش سوار شدن آگاهان و مغرضان بر زندگی ماست. و رب قرار دادن شیطان، جز این عاقبت را در پی نخواهد داشت.
درد جوانان امروز را فقط جوانان امروز میفهمند، که سیر را چه فهم از گرسنه؟ سالم را چه درک از زخمی؟
دنیا قانونمند است و ما پیچیده. و مسئله ازدواج مربوط به ماست و این جهان. شناخت انسان و تجربیات اینطور مینمایاند که جبر جامعه بر سوق دادن و هول دادن جوانان به درهی روابط نامحرم و گناه (حتی فقط دل بستن) زندگی آنان را تیره و تار کرده است، امیدهایشان را به ناامیدی بدل کرده است که هر کس از هوس خود پیروی کند دشمن خود را شاد کرده و به سمت هلاکت میدود. وقت آن است ما جوانان به پا خیزیم و بساط ظلم را برچینیم.
و ان تقوموا لله مثنی و فرادی
تو اگر بنشینی من اگر بنشینم...