همه مرگ را میچشند.(1) گریزی از آن نیست. روزهای خدیجه(س)، هم دارد به سر میرسد... این سالهای آخری، اوضاع خیلی سخت شده؛ کفار قریش که از استقامت پیامبر حسابی لجشان گرفته، مسلمانان را در محاصره گرفتهاند و همهجوره تحریمشان کردهاند. آنها که دلشان با پیامبرشان صاف نبوده، اندکاندک غربال میشدند و به کناری میرفتند... «وقتی که اوضاع خوب است، کسانی که دور محور یک رهبری جمع شدهاند، از اوضاع راضیاند، میگویند: خدا پدرش را بیامرزد! ما را به این وضع خوب آورد. وقتی سختی پیدا می شود، همه دچار تردید می شوند، می گویند: ایشان ما را آورد، ما که نمیخواستیم به این وضعیت دچار شویم!.. البته ایمان های قوی میایستند.»(2)
پیامبر ما(ص)، این وجود صبّار ِشکور، تحمل میکند، درد همه را بهجان میخرد، او میایستد تا بقیه بتوانند ایستادگیکنند.
«شوخی نیست! سهسال در یک درهای در مجاورت مکه، بدون آب، بدون گیاه، در زیر آفتاب سوزان. پیغمبر، جناب ابیطالب، جناب خدیجه، همهی مسلمانها و همه خانوادههایشان توی این تکه شکاف کوه زندگی کردند. راه هم بسته بود که برای اینها غذا نیاید، خوراک نیاید. گاهی در ایام موسم - که بر طبق سنت جاهلی آزاد بود؛ یعنی جنگ نبود - میتوانستند داخل شهر بیایند؛ تا میخواستند جنسی را در دکانی معامله کنند، ابوجهل، ابولهب و بقیه بزرگان مکه، به نوکرها و فرزندان خودشان سفارش کردهبودند که هروقت آنها خواستند جنسی را بخرند، شما وارد معامله شوید و دوبرابر پول بدهید، جنس را شما بخرید و نگذارید آنها جنس بخرند. با یک چنین وضعیت سختی سه سال را گذراندند. این شوخی است؟»(3) «شب تا صبح، بچهها از گرسنگی گریه میکردند که صدای گریهی بچه ها از توی شعب ابیطالب به گوش کفار قریش میرسید و ضعفای آنها هم دلشان می سوخت؛ اما از ترس اقویا، جرات نمی کردند کمک کنند. اما مسلمان که بچه اش در مقابلشش پرپر می زد، تکان نخورد. چقدر در شعب مردند، چقدر بیمار شدند، چقدر گرسنگی کشیدند...»(4)
«نه امکانات زیستی، نه امکانات رفاهی، نه آسودگی خاطر،... دائم دغدغهی تهاجم دشمنان، دائم خبرهای بد، صدای گریهی کودکان از {شدّت ِ} گرسنگی، انواع ناراحتیهایی که در آن درّهی خشک وجود داشت و این عده خانوادهی مسلمان برای مدت سهسال مجبور به اقامت شدهبودند» «همهی این سختیها هم از مبدا یکایک این انسانها، از کوچک و بزرگ، حرکت میکرد و روی دوش پیامبر اسلام مینشست؛ چون رهبر بود، چون همه به او متکی بودند، همه دردها را پیش او میآوردند، همهی فشارها را حس میکرد.»(5)
خدیجه نمیمیرد
دهسال از بعثت همسرش گذشته... خدیجه، همیشه یاور او بوده و غمگسارش. امالمومنین، هرچه داشت، از ثروت و محبت و جوانی، به پای نهال اسلام ریخته و حالا توشهی سفر بسته... امتحانی دیگر پیشروی پیامبر و یاران او قرارگرفته؛ هنوز خیلی از وفات ابوطالب، عموی باوفایش نگذشته، که بانوی اول اسلام، در همان سال و در همان دره، بهسوی پروردگارش عروج میکند. پیامبر فرمود: این، سال ِغم است.
خدیجه اما فکر همهجایش را کرده... او از محدودهی عمر خودش بزرگتر است. او میخواهد تا همیشه یاور همسر و مولا و مرادش باشد. در دامان پرمهرش، جوانی قدکشیده بهنام علی(ع). حکیم، خداوندی است که علی را در کودکی در خانه محمد(ص) و خدیجه(س) قرارداد تا ذرهذره درس بگیرد و رسم امیری بر عالم بیاموزد.
خدیجه اما فکر همهجایش را کرده... دختری پرورانده و چه دختری! قرار است بعد او برای پدر، مادری کند.
«این مخدّره بزرگوار، در سال پنجم بعثت متولد شدهاست، یعنی در اوج و شدت دعوت پیغمبر؛ عین شدت و سختی و فشار. اینکه شنیدهاید در ولادت آن بزرگوار، زنها نیامدند، خیلی معنا دارد؛ یعنی پیغمبر در حال مبارزه بود. آنچنان مبارزهای که مردم مکه او را بایکوت کردهبودند، بهکل رابطههاشان را بریده بودند، برای اینکه او را زیر فشار قرار دهند و آن زن فداکار، خدیجه کبری(س)، استقامت کرد و به پیغمبر دلگرمی داد... بعد هم این دختر رسید. این دختر، درحالیکه بزرگ میشد و به پنج،شش سالگی میرسید، ماجرای شعب ابیطالب پیش آمد... در آن گرسنگیها، سختیها، فشارها، غربتها، در آن روزهای داغ از آفتاب و شبهای سرد از هوای آن منطقه، درحالیکه بچهها با شکمهای گرسنه و لبهای تشنه جلو چشمشان پرپر میزدند، سه سال پیغمبر در بیابانهای اطراف مکه اینطور زندگی میکرد و این دختر در این دوران سخت، «فرشته نجات» پیغمبر بود. در همین دوران بود که خدیجه از دنیا رفت، در همین دوران بود که بود که ابوطالب از دنیا رفت و پیغمبر تک و تنها ماند. در این حال، این دختر بود که نوازشش میکرد، از او پذیرایی میکرد، دلداریش میداد و غبار غم و کدورت را از چهرهی او میزدود.»(6) «فاطمه زهرا در آن روزها قد برافراشت و با دستهای کوچک خود غبار محنت از چهره پیغمبر زدود... «ام ابیها»؛ تسلیبخش ِپیغمبر.»(7)
مـادر زهرا سلام الله بر جان و تنت
یازده خورشید سر زد از سپهر دامنت
کرد در ماه خدا روح تو پرواز از بدن
گشت مهمان در جوار قرب حی ذوالمنن
بود سال رحلتت سال غم و رنج و محن
جامۀ ختم رسالت شد بر اندامت کفن
گشت عام الحزن بر ختم رسل، سال غمت
شد روان از دیدهاش بر چهره اشک ماتمت (8)
(1) سوره مبارکه عنکبوت آیه 57: هر انسانی مرگ را میچشد، سپس شما را بهسوی ما بازمیگردانند.
(2) رهبر انقلاب، 7اردیبهشت77
(3) هماو، 9مرداد87
(4) هماو، همان
(5) هماو، 7اردیبهشت77
(6) هماو، 24آذر71
(7) هماو، 3آذر73
(8) غلامرضا سازگار
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام «مکتوبات هیأت الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.