اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
حسبنا الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر
ثم الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله الاطیبین لا سیما بقیة الله الاعظم روحی و ارواح العالمین الفداء
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
شام جمعه است به محضر نورانی آقا و مولامون حضرت مهدی (عج) تقدیم بکنید صلواتی بر محمد و آل محمد.
عدالت اجتماعی را در خطبه فدکیه محضر شریف شما تقدیم میکردم، عدالت اجتماعی مفهومی است که در این خطبه نورانی در منظومهای که از احکام الهی بیان میکند، دو بار به آن پرداخته شده. وقتی کمی درنگ میکنیم میبینیم که یک بار ناظر به عدالت اجتماعی در نسبت مردم ـ مردم است و کارکرد عدالت اجتماعی را برای مردم و زیست اجتماعی بیان میکند که «تنسیقا للقلوب» بود. و یک بار هم حوزه مردم ـ حاکم است. «و جعل الله العدل فی الاحکام ایناسا للرعیه» عدالت در احکام و حکمرانی را موجب انس برای رعیت قرار داده است. رعیت در واژگان نهج البلاغه با ذهنیت ما درباره ارباب ـ رعیتی خیلی متفاوت است. رعیت در عرف نهج البلاغه از رعایت میآید، یعنی مردمانی که حاکم باید آنها را رعایت کند. رعایت هر چیز به حسب خود است، برای لیوان یک جور رعایت و برای گوسفند جور دیگر و رعایت انسان باشعور و مختار هم یک جور است. رعایت یک لیوان آن است که در معرض قرار نگیرد که تیپایی بزنند و به دیوار بخورد، رعایت یک گوسفند به جور بودن آب و علف است. رعایت انسان یعنی رعایت او با تمام داراییهایش، جسم دارد، پس یک رفاه مادی میخواهد، روح دارد، پس یک تعالی معنوی میخواهد، عقل دارد، یعنی میفهمد، پس حق سوال دارد، وقتی برایش بیان کردی، یعنی حق نقد دارد، قبول نکرد، حق اعتراض دارد. همه اینها از آن است که او چیزی دارد که گوسفند ندارد. اختیار دارد، پس حق انتخاب دارد، چون تنها وجودی است که میتواند تروّی؟؟ کند، بیاید و برود و تصمیم بگیرد، حتی ممکن است اشتباه تصمیم بگیرد، اما خودش دوباره آن را تصحیح میکند. اگر تربیت هم میخواهی بکنی، نباید این قوه انتخاب را از او بگیری و نباید به جای او انتخاب کنی. سعی کن کمک کنی در مبانی انتخابش که بهتر انتخاب کند. در عرف نهج البلاغه چنین چیزی را رعیت میگویند.
«ایناسا للرعیه» یعنی عدالت اجتماعی موجب میشود که این رعیت با حاکم انس بگیرد. یک جامعه اول باید در بافت اجتماعی خود گسل و گسست نداشته باشد و یک بار دیگر این رعیت با این معنایی که گفته شد، با حاکم انس پیدا کنند، یکی باشند و از جنس هم، چسبیده به هم، نه اینکه بین آنها شکاف و گسل باشد انگار برشان تحمیل شده. چگونه با عدالت اجتماعی انس اتفاق میافتد؟ بطور طبیعی باید با عدالت شهرها آباد شوند. در عهدنامه مالک اشتر، امیرالمومنین میفرماید اول شهرها را آباد کن و بعد از آنها خراج و مالیات بگیر. شعری که ویران است و کمک نکردی در آبادانی آن، نمیتوانی از آن مالیات بگیری. امشب میخواهیم بگوییم که عدالت در حوزه مردم ـ حاکم چه میکند که همه در ذیل فرمایش صدیقه کبری جمع میشود که «ایناسا للرعیه» و موجب انس رعیت با حاکم میشود. این انس از کجا میآید؟ عدالت چه کارکردهایی دارد که برآیند کلی آن میشود انس مردم با حکمران و چه ثمراتی دارد و نبودن آن چه ویرانیهایی؟ امیرالمومنین میفرماید «ما عُمِرَت البُلدان بمثل العدل» هیچ جوری و با هیچ چیزی شهرها آباد نمیشوند آن قدر که با عدالت آباد میشوند. ما فکر میکردیم که برای یک شهر آباد، عدالت میآید و در آن تنظیمی درست میکند. تنظیم میکند در توزیع میوهها و ثمرات این شهر بالنده. نه این اشتباه است و در زمان ما اشتباه مشهوری هم است که خیال میکنیم یک شهری باید آباد باشد و کشوری باید توسعه پیدا کند و بعد عدالت مثل عَرَضی بیاید. گویی شعری گفته شده و بعد بخواهی با خط خوش بنویسی یا با صدای خوب بخوانی. آن شعر اول از جایی دیگر آمده و بعد دنبال خواننده و خطاط هستیم. تلقی بعضیها از اقتصاد و آبادانی یک شهر و جامعه همین است که خیال میکنند اول باید توسعه پیدا کرده باشد و بعد عدالت مثل عَرَضی بیاید. مالیات از یک عده دارا بگیرد و برای آنها که ندارند، رفاه و بیمه اجتماعی درست کند. این یک تلقی است اما امیرالمومنین چیز دیگری میگویند که اصلا خود آبادانی با عدالت صورت میگیرد. در این زمینه باید درنگ کرد. حرفهایی که از ائمه معصومین یا وحی به ما میرسد، دقیقاً جاهایی است که مسیر رفتن ما را در چهار راهها معلوم میکنند. مقابل این دیدگاه یک دیدگاهی است که معصوم برای ما جای دیگری را نشان میدهد. از یک عدالتی حرف میزند که آبادانی از آن عدالت است، نه اینکه بروی ابتدا ببینی چگونه دنیا را آباد میکنند و بعد که آباد شد، بیایی حق فقرا را از اغنیا بگیری، این عدالت رابین هودی را نمیگویند. عدالتی مدنظرشان است که خودش موجب آبادانی است.
این موضوع را در دو مرحله توضیح عرض میکنم، یکی مرحله تاریخی زمان این روایات، یعنی روزی که این روایات گفته میشد، چگونه در جامعه و عرف سیاسی ـ اقتصادی آن جامعه فهمیده میشد؟ برویم در ۱۴۰۰ سال پیش و ببینیم حکمرانها چگونه با عدالت یک شهر را آباد میکردند و چگونه با تبعیض شهری را ویران میکردند؟خود عدالت موجب آبادانی میشد و در مقابلش تبعیض موجب ویرانی میشد. دنیای گذشته ای که از آن حرف میزنیم و در آن عرف این سخنان گفته شده، دنیایی است که فتوحات در آن اتفاق افتاده و زمینهای که از کشورهای دیگر گرفته شده، احکامی پیدا کرده که هر کدام که خودشان مسلمان شده بودند از قبل، مال خودشان میماند. هر کدام غنیمه جنگ بود، به عنوان انفال دست پیغمبر یا حاکم اسلام میافتاد. و هر کدام با جنگ و غلبه فتح میشد، این عایدیاش برای کل مسلمانان میشد. یعنی آنهایی که سر آن کار میکردند، از آنها خراج گرفته میشد. به ازای نفر در دنیای گذشته، آنهایی که مسلمان نبودند، کشور اسلام مدام داشت کشورگشایی میکرد، از نفر غیرمسلمان جزیه میگرفتند. جزیه سرانهای بود، مالیاتی بود که به فرد تعلق میگرفت. از زمینش هم خراج میگرفتند. میگفتند چون جنگ شده و ما آمدیم و کشور اسلام شده، اینجا باید کشتی که میکنید، اینقدرش را به عنوان خراج بدهید. اینها عایدیهای بیتالمال میشد. و چون با جنگ فتح شده بود، باید این عایدی بین همه مسلمانان تقسیم میشد. ولی جایی که بدون جنگ بود، دست پیغمبر بود، به صلاح مسلمین خرج میکرد، گاهی تفاوتهایی میکرد. مثلا جایی که مال عایدی مسلمانهاست، نمیشد به فقیر بیشتر بدهی، میآمد، اگر سهمیه هرکسی دو درهم میشد، همه باید دو درهم میدادند، کسی که پولدار بود، کسی که فقیر بود. ولی آن که دست پیغمبر بود و آتش به اختیار پیغمبر بود، انفال بود، میتوانست با آن فقر را از بین ببرد، میتوانست با آن کارهای دیگر بکند. این دورهای است که دوره کشاورزی است، دوره دامپروری است. عمده تولید ثروت از طریق زمین و دام است، هنوز صنعت پیدا نشده. هنوز تجارت به شکل وسیعش شکل نگرفته است. دنیای بازرگانی به این شکل که ما الان میشناسیم، به این وسعت شکل نگرفته. که کشتیرانی آمده باشد و قارهپیما و چیزهایی که الان از آن به دنیای تجارت تعبیر میکنیم.
خب، یک خوانش تاریخی کوتاه میخواهم عرض کنم؛ حاکم با وضع مالیاتها و خراجها و جزیهها از یک طرف، و میزان اعطاهای بیتالمال از سوی دیگر، میتوانست شهری را آباد یا ویران کند. «العَدلَ فِی الأَحکامِ إیناساً للرَّعِیةِ» اگر بر یک جایی جزیه زیاد میبرید، خراج سنگین میبرید، این شهر هر چه میکاشت و هر چه درو میکرد، برای خودش چیزی نمیماند. همه را بار میکردند و برای حاکمان جور میبردند. فقیر میشد. کشت داشت، زمین قابل کشت داشت، اما به لحاظ آبادی ویران میشد، چرا؟ چون مالیات سنگین بر آن بسته بودند، جزیههای سنگین بر آن بسته بودند، خراجهای ناجور بر آن بسته بودند، از آن طرف اعطاهای بیتالمال به آن کمتر بود. بیتالمال آنجا گاهی تاسیسات عمومی میزد، همیشه به مسلمانانش پولی میداد. اگر اینها را شاهی سر عدل رفتار نمیکرد، حاکمی سر عدل رفتار نمیکرد، دقت کنید، در تقسیم بیتالمال در آن شهر ضیق بگیرد، تنگ بگیرد، در گرفتن خراج و مالیات از آنها سخت بگیرد و پر بگیرد، شهر ویران میشود. دوره کشاورزی این شهر ویران میشود. چه کسی ویران کرد؟ تبعیض. چه چیز آبادش میکند؟ عدالت. که در گرفتنها و در دادنهایی که به آنها اعطا میکنید، عدالت را در نظر بگیری. تاریخ را نگاه کنید، تاریخ دردناکی بر بشر و بر مسلمین و بر کسانی که به اسم اسلام کشورهایشان فتح شد، گذشته است.
نگاه کنید مثلا حجاج بن یوسف را میشناسید؛ یک فرمانروای بسیار سفاک و مستبدی در زمان عبدالملک مروان بود. کل منطقه عراق دستش بود. که یکی از حاصلخیزترین سرزمینهایی است که فتح شده بود. به عبدالملک مروان نوشت که بیتالمال دچار ورشکستگی شده، چرا دچار ورشکستگی شده؟ چون بیتالمال از خراجها و جزیههاست. بسیاری از اینها از روزی که آمدیم عراق را گرفتیم، مسلمان نبودند، اهل ذمه شدند، جزیه برای شخص و خراج برای زمینشان دادند. الان چند دهه گذشته، مسلمان شدند. روستاییهایشان هم مسلمان شدند و در شهر آمدند. الان که دیگر بر مسلمان نمیشود مالیات و جزیه گرفت. از زمینش هم نمیشود خراج گرفت. ورودی بیتالمال کم شده، چون اینها دیگر مسلمان شدند و مال خودشان است. خب شما اینجا باشید، چه میکنید؟ میگویید خب خوش آمدند.
این کارها همه برای اسلام بود. اما عبدالملک مروان به حجاج بن یوسف نوشت؛ عجمهایی که الان مسلمان شدند، ولو مسلمان شده باشند، از آنها جزیه بگیر، و خراج هم بگیر، آنهایی که روستاهایشان را رها کردند، به روستا برگردند. - طبری را نگاه کنید، در جلد دو این را آورده- اگر هم کسی اعتراض کرد، سرکوبش کنید. این شهر را ویران میکنی. اینکه عدل بورزد، یا جور بورزد، در دنیای گذشته تصویرش این بود، یک شهر را پایین میاندازد، یک شهر را بالا میآورد. مثلا میخواهد در زمان همین یزید معروف، کوفه را برای جنگ با امام حسین علیه السلام تجهیز کند، پرداختی بیتالمال آنها را بیشتر میکند. و اگر نیامدند، بر آنها مالیات سنگین میبندد. یعنی بیتالمال همهشان را قطع میکند. این دنیای گذشته است، که یک شهری را پایین میآورد، یا بالا میبرد. که نمونههای آن بسیار است. من فقط یکی دو تا را میخواهم عرض کنم.
یا مثلا رانت فروش. حشام بن عبدالملک مروان، ایشان زمینهای بسیاری داشت. و غلههای بسیاری برای او بود. هم در میراث اسلامی ما، هم در روایات اهل سنت و هم شیعه، لعن شده حاکمی که خودش تاجر باشد. وقتی حاکم شد دیگر نباید خودش کار تجاری بکند، خودش نباید کار اقتصادی بکند. چرا؟ چون از رانت بهرهمند میشود. نمونههایش را در تاریخ میبینید که چقدر اسفناک تاثیر گذاشته است. حشام بن عبدالملک مروان زمینهای بسیاری را جاهای مختلف داشت، غله خوبی درو میکرد. گفت اول غلههای من فروش میرود، بعد غلههای دیگران بیاید. در حالی که شما در دو دو تا چهارتای اقتصادی میدانید، غلههای دیگران هم اگر اجازه فروش در بازار داشته باشد، چون به اصطلاح عرضه بیشتر میشود، تقاضا به طبیعیترین نرخ پایینتر میآید. گفت نه من باید به نرخ بالا بفروشم. وقتی اولین غله، غله من است و فقط غله من در بازار هست، نرخش را هم من معلوم میکنم. و مردم محتاج نان هستند. غله مرا که خریدند بعد بقیه غلهها بیایند و با هم مسابقه بگذارند. رقابت کنند. یک شهری را ویران میکند، یک شهری را آباد میکند. کشاورزهای آن شهر چه میشوند؟ ورشکست میشوند. سال دیگر ندارد که بکارد. پس «إیناساً للرَّعِیةِ» در چه اتفاق میافتد که فاطمه زهرا سلام الله علیها میفرماید؟ «العَدلَ فِی الأَحکامِ» در حکمرانی عادل باشی.
یکی از دعواهای امیرالمؤمنین با خلفا؛ چقدر من دوست دارم، دوست عزیز شیعه از فاطمیه و از غدیر، دعوا را تفصیلی تفسیر کند. دعوا سر دو آدم نبوده، سر دو سبک حکمرانی بوده است. حتی در ریزهکاریهای اقتصادی آن. امیرالمؤمنین دعوایش با خلفای قبل از خودش این بود، که پیغمبر خدا بر سهم خراج بست، شما بر مساحت میبندید. شیعه مرتضی علی! فقط سر ابوبکر و علی دعوا نیست، که این باشد، یا او باشد. سر دو سبک است. این سبک خیلی مهمتر است، وگرنه دعوا که گذشته و رفته. دیگر تو الان نمیتوانی امیرالمؤمنین را جای اول بنشانی. ولی سبک خیلی مهم است. این سبک کماکان میتواند جریان پیدا کند. و من به شما میگویم، میشناسم اهل سنتی را در دنیای خودمان، که سبکی که برای حکومت توضیح داده است، به سبک امیرالمؤمنین نزدیکتر است. و میشناسم شیعهای را که وقتی کتاب نوشته، سبکی که برای حکمرانی گفته به آنها نزدیکتر است. ولی دعوا هنوز سر علی و ابوبکر برقرار است. چه کار داریم میکنیم؟ دو گوشت و پوست با هم دعوا داشتند؟ یا دو سبک؟ کدام اسلام اصیل است؟ اسلام رسولالله و اسلام قرآن کدام است؟ دعوای ریز اقتصادی، نه اینکه مردم در حکومت نقش دارند یا ندارد. والی با رای مستقیم مردم است، یا نه. که اینها اساسیترین مسائل در حکمرانی هستند، که واقعاً تفاوت دو سبک است. نه، پایینتر بیایید، در ریزهکاریها. خلفای قبل بر مساحت خراج میگرفتند. گفتند مثلا این قدر هکتار زمین داری اینقدر باید خراج بدی. شما همه تون دیگه تصورش هم بکنید میدونید بر مساحت بخوای خراج بگیری، همه جای زمین که یکجور نیست. یه جاهاییش سنگلاخیه یه جاهاییش شیب داره. یه جاهاییش پایین دسته. همه که یه قدر نمیدهند. ولو درسته ده هکتاره. پیغمبر چطور میگرفت؟ پیغمبر میگفت هرچی برداشت کردی انقدرش خراج بده. به این دومی میگفتن مقاسمه. به قبلیه میگفتن سر مساحت. طرحها ریز. میگفت اون یکی ظلمه. امسال آقا بارندگی نبوده. مساحت رو راست میگی ده هکتاره. باید مثلا ده خرمن بده. بابا ده هکتار ده خرمن تو سالی که بارندگی نبوده، ویران میکنه این شهر رو. ولی تو بگی آقا هرچقدر برداشت کردی یک دهمش رو بده یا مثل زکات که الان میگوییم یک بیستم. توجه میکنید چقدر عدل با هم متفاوته. اینو تو آسمون رهاش نکنیم. تعقیبش کنیم که روی زمین چطور میشه. «العدل فیالاحکام» در دنیای کشاورزی گذشته چطوری روی زمین مینشسته. چه تفاوتی میکرده. در اون روزی که دوره دامپروری بود، دوره کشاورزی بود این خوانش از تاریخ. پس الآن به تعبیر فاطمه زهرا سلام الله علیها العدل فی الاحکام، ایناسا للرعیه… موجب انس برای رعیت میشه. چرا موجب عمارت بلدانشون میشه. شهرهاشونو آباد میکنه. این یک. اگر آمدی و تو دنیای جدید بهش نگاه بکنیم میتونم همینجا تو آسمون نگهش دارم و رد بشم، شاید عزیزتر هم باشم. اما دین رو باید ادا کنیم. تو الان تو دوره کشاورزی آوردیش پایین گفتی مساحتی خراج بگیری یا مقاسمهای بگیری با هم فرق میکنه. مقاسمه ای عدالته مساحی عدالت نیست. خب تو دنیای الآن چی؟ دعوای مهمی که عزیز دلم، دانشجوی عزیز بنده باید فکر بکنه سرش اینه که آیا راه عدالت از توسعه میگذره بریم توسعه درست بکنیم شهرهارو آباد بکنیم ببینیم مدلهای دنیا چیه تا دنیاشونو آباد بکنه. بعد بیایم عدالت رو به اون ببندیم. اینو ما به لحاظ فلسفی میگیم عدالت میشود یک عرض. عارض برش میشه. جزو ذاتیات اون برنامه نیست. اون برنامه میبینه دنیا چکار میکنه ماهم همون کارهارو بکنیم. وقتی کشور بزرگ شد به تعبیر خودشون کیک اقتصاد که بزرگ شد قاچ فقرا هم بزرگ تر میشه تکه مربوط به دهکهای پایین هم بهتر میشه پس راه عدالت از توسعه میگذره. شعار مشهور مشهوریاست که توی روزنامهها و درسها تکرار میشه. یک مقداریش هم حرف ظاهرا درستیست دیگه. کیک اقتصاد بزرگ تر بشه تا سهمها هم بیشتر بشه. ولی عرض کردم اینجا این عدالتی که این آقایان ارائه میکنند عدالت در توزیعه. عدالت رابینهودیه. عدالت دولت رفاه است. عدالتیست که بعدش برای فقرا، یه تامین اجتماعی درست کنه، یه صدقه ای بهشون بده این که عدالت نیست. این عدالت عارضیه عدالت پینه دوزیه که پشتش بیفتی هی پینه دوزیش کنی. این کسایی که عقب موندن اونام آخرش مردم ما هستن دیگه. اونارم یه مستمری ببندیم یه کمیته امدادی براشون درست بکنیم. نه آقاجون.
امیرالمؤمنین فرمود «ما عمرت البلدان بمثل العدل». اصلا خود پیشرفت با تسامح خود توسعه توش نقش داره. بلحاظ فلسفی عدالت فصل اخیره برای برنامههای توسعه و پیشرفت. یعنی شما الآن مثال بنده رو توجه بکنید قول میدم دیگه بعدش تو سرازیری بریم. مثال بنده رو دقت کنید. شما یه مفهومی رو در ذهن شریفتون تصویر میکنید. یک مفهومی رو از ادبیات فارسی میخواید با کلمات فارسی انشا بکنید بیرون. وقتی میخوای بیاریش بیرون و شعر بگی جلوی تو قصیده یا غزل یا مثنوی شکل میگیرند. یه کسی که شعر بلد باشه میدونه. غزل قالب صرف نیست. مثل اینکه این لیوان یه ظرفه توش آب بریزی یا شربت بریزی. غزل میگه چی بگو و چطوری بگو. اگر عاشقانه نیست غزل نیست. توجه دارید یعنی طوری صورت بندی میکنه مفهوم تورو که یه دسته مفهوم خاص رو بگویی و به یک شکل خاص هم بگویی.
عدالت با پیشرفت کاری میکند که قالب غزل با آن مفهوم ادبیاتی میکند؛ مثلا چه کار میکند آقا؟! مثلا زمانی که میخواهد پیشرفت اتفاق بیفتد، میگوید:« چون به تعبیر فیلسوفان منِ عدالت فصل اخیر آن پیشرفت هستم، آخرین صورت را من بر این طرح میزنم!، این طرح کلّی ملاحظات اقتصادی باید بکند، ظرفیّتها را، داراییها را، روشها را نو بکند؛ صورت آخری که به آن میخورد، صورت عدالت هست، پیوست عدالت هست که منِ عدالت به تو میگویم زمانی طرحت را عادلانه میدانم و موجب آبادانی شهرها که پیشرفت، پیشرفت مردم پایهای باشد»؛ ضرورتی ندارد هر طور که شده پیشرفت درست کنید، بعد بگردید به فقرایش صدقه بدهید! خود فقراء را در پیشرفت سهیم کن! خود دهکهای پایین را در پیشرفت سهیم کن! نمیخواهد هم بدهی ببرند برای خودشان! این یعنی پیشرفت مردم پایه، یعنی هشتاد میلیون ایرانی در تولید و توزیع کالا در کشور نقش ایفا کنند، نه این که تنها مصرفکننده آخر باشند تا ندار باشند و شما برایشان رزمایش مومنانه برگزار کنی! یعنی دهک پایین هم بتواند بگوید سهمش در تولید کجاست؟ یک بار یک سهامی در کارخانه و زمین و کجا و کجا دارد، یک وقت هم به عنوان یک کارگری مشغول به فعالیت و کار هست، فرد مهندس هم مزد مهندسیاش را میگیرد و با فعالیت مهندسیاش یک سهمی در زمین و یا منابع دارد، این را پیشرفت مردمپایه مینامند و خودش عین عدالت هست آن وقت، این همان توسعهای است که ما به آن میگوییم عدالت محور است؛ حالا شما بگویید ما چه کار داریم که کشور میخواهد پیشرفت کند؟! سرمایهگذار خارجی بیاید و بخش خصوصی هم بیاید، آدمهای کوچک هم که آورده و سرمایهای ندارند ما چه کار به ایشان داریم؟! کشور که پیشرفت کند به اینها هم یک چیزی میدهیم! خیر آقا! رفتید سراغ جور دیگری از اقتصاد و رقبای این فرضیه؛ ببینید! عدلی را باید بفهمید که موجب عمارت بُلدان میشود، نه این که عمارتش از جایی دیگر بیاید و عدل ضمیمه آن بشود، عدالت به آن دوخته بشود، عَرَض بشود به آن. یک جوری عدالت را معنا بکنید که عدالت خودش موجب عمران و آبادانی باشد؛ به عنوان مثال، فرض بفرمایید در حال حاضر در سندهایی هم که تولید کردهایم - ماشاءالله جمهوری اسلامی اندازه چهارصد پانصد سال اخیر اروپاییها سند در چهل سال اخیر تولید کرده! یعنی در تولید سند استادیم! مدام سند تولید کنیم و در کتابخانههایمان بگذاریمشان! هیچ کدامشان هم اجراء نمیشوند! هیچ دولتی هم ملتزم به اجرایشان نیست! مجدد یک نهادی را هم تعریف میکنیم برای سندخوانی و... که سندِ تنظیمی همان را هم باید مجدد ببرند برای تایید! در اسنادمان پانزده، شانزده سال پیش تصویب شده که بیست و پنج درصد اقتصاد ایران باید با برنامهریزی به سمتی برود که برای سه دهک پایین جامعه و بیکاران باشد، حکمران باید طوری حکمرانی کند که اقتصاد و واگذاریهای اصل ۴۴ و بیست و پنج درصد آنها به بیکاران و قشر سه دهک پایین و بیکاران جامعه اختصاص یابد! نه این که به عنوان صدقه بدهیم ببرند، اقتصاد مالِ آنها بشود! ابزار تولید برایشان فراهم بشود تا بتوانیم در آینده ضریب جینی فاصله فقر و غناءمان را برسانیم به سی و پنج صدم، این را انجام نمیدهیم! ضریب جینیمان هم به سی و پنج صدم نمیرسد! - مردم دارا نیستند، پنجاه درصد مردم حتی هنوز ماشین ندارند، خیلی اعداد عجیب و غریب میبینیم! بیست و هفت میلیون خانوار داریم، نزدیک به بیست و چهار میلیون ماشین داریم، قاعدتا باید نود درصد مردم ماشین داشته باشند! ماشین برای مصرف هست؛ یکی پراید یکی شاسی بلند، جادّه و بنزین و همه اینها برای آن پنجاه درصدی هست که دارند! این چه جور رونقی هست؟! این چه جور اقتصادی هست؟! این مثال در مصرف بود، در منابع که بدتر! در منابع که بدتر…
کلاس اقتصاد نیست. یک نفر هیچی ندارد. حقوقبگیر، مزدبگیر است. خوب نمیروی، شهرها را آباد نمیکنی. عدالت یعنی اول در خود منابع عدالت، بعد در توزیع(عدالت باشد). نمیشود منابع مال افراد خاصی باشد، قله و دره پیدا شود بعد بخواهی با مالیات، با زکات، با کمیته امداد، با رزمایش مومنانه، اجبار و دلبخواه و آوردن امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل، همه چیز وسط درست کنی. نمیشود.
راه اساسی باید طی بشود.
یعنی ما همین یک عدد فرمایش امیرالمومنین(ع)، ما امرت البلدان بمثل العدل (با هيچ چيز مانند عدالت، شهرها آباد نگرديده است)، همین یک فرمایش را رعایت کنیم، چقدر این حدیث پیام حضرت صدیقه طاهره(س) را تنظیم میکند:ایناسا للرعیه. مردم با حاکمشان انس میگیرند.
مردم میبینند جیبشان خالی نشد که داخل یک جیب دیگر برود. بعضی از سیاستها، بعضی از بازارهای مالی عین جارو برقی پول را از طبقه پایین به طبقه بالا میکشد. رشد اقتصادی صفر درصد اما میلیونرها در ایران مرتبا افزایش پیدا کردند. آمارهای رسمی را در دنیا نگاه کنید. خب چه اتفاقی افتاده است؟چطور در صفر درصد اینها بالا رفتند؟جیب پایینیها به نفع بالاییها خالی شده است.
شهرها اینجور خالی میشوند. به جای شهرها بگو شغلها، صنفها. یکباره هفت صد هزار نفر به کمیته امداد میافتند. تا دیروز خود این دستش یکجایی بند بود. یک جایی کار میکرد. در نه ماه، نزدیک هفتصد هزار نفر را امدادی میکند.
اینها مهماند. اینجا جاهایی است که باید سرش ایستاد. من بحث را اگر اشتباه میگویم لااقل یک زمینهسازی میشود که راجع به آن گفت و گو کنیم.
وگرنه کلیات ابولبقار را با این مشکل دارد.
کی میتواند سر این منبر بنشیند و بگید عدالت بد است؟ اگر عدالت را با عمران و آبادانی شهرها اون طور که امیرالمومنین ضرب کرده است، ضرب کند.رو زمین نیاورد که این بحث کجاها را میگیرد. در آسمان کی با این بحثها مشکل دارد؟
همیشه عدل خوب است. همیشه ظلم بد است. ولی الان به ما عدل شده است یا ظلم شده است؟
ظلم نشده است.
باز امیرالمومنین (ع) میفرماید:بِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ. رفتار عادلانه موجب شکست دشمن میشود. همه حرفهای من را حذف کنید این چندتا کلمه را حفظ کنید:ایناس الرعیه. ما امرت البلدان بمثل العدل و اینجا بِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ.
سیره عادله، حکمرانی عادله مخالف مقهور میشود.
مخالفین یک رژیم سیاسی با عدالت آرام میشوند و سرجایشان مینشینند. دشمن با عدالت میتواند مقهور شود. امیرالمؤمنین اینجور میگوید. چرا؟ چون که آقا همان حرفهای بالا. اینجا دیگر زود نتیجه میگیرم. اگر عدالت ورزیده بشه هرشکل و هرکسی سرجای خودش بنشیند و اون سهمی که دارد بگیرد، دیگر آن کسی غدّی میکند که اضافه خواه باشد. آن وقت کل یک ملتی به او برای اضافه خواهی حق نمیدهند. ولی وقتی بیاید در خیابان، منِ آخوند هم بگویم که آقا حقش رو ندادند، کارگر هست ۵ ماه حقوق به او نداده اند؛ حالا ما بدمان میآید BBC پخش کند، اما ۵ ماه است حقوق نگرفته. حداقل مدیرش هم نمیگرفت. همون مدیرش که رسمی هم بوده، او هم نمیگرفت، تا بگوییم الان کارگر ندارد، مدیرش هم ندارد. حالا اینها را چه کار کنیم؟ الان میشود اینها را سرکوب کرد؟ اینها را الان پلیس بفرستیم جمعشان کند؟ اینها مخالف میشوند. يُقْهَرُ اَلْمُنَاوِي. یعنی آدمهای مخالف را درست میکند. پس ایران قوی که شعار ما هست شعار خوبی هم هست، یک وقتی با موشک است؛ درست، یک وقتی با پیشرفتهای علمی است؛ درست، یک باری هم با مقسط شدن هست. مقسط. قسط بورزد. قسط خیلی کلمه قشنگی هست. مقسط اسم فاعل از اقساط است. از اقساطی که میگویید. اقساط یعنی سهمها. مقسط یعنی سهم هرکس را بدهد. استحقاق هرکس را بدهد. این کار موجب میشود که مناوی و مخالف ساکت بشود، آرام بشود. امیرالمؤمنین میگوید. حالا اگر این اتفاق افتاد، چه اتفاقی بعد آن میافتد؟ العَدلُ جُنَّةُ الدُّوَلِ ( غررالحکم: ۱۸۷۳) عدالت، در گام سوم نگاه کنید چه اتفاقی میافتد. عدالت جُنَّةُ و سپر دولتهاست. دولتی که درون کشورش ایناس اتفاق افتاده، مخالف جدی ندارد؛ حالا همیشه یک عده ای هستند مخالف باشند، اما مخالف میلیونی ندارد؛ استحقاقها رعایت شده. بین یک دولت و یک ملت انس برقرار شده است. این يُقْهَرُ اَلْمُنَاوِي، اناس را درست کرده. جایی که این اتفاقها افتاده، چه اتفاقی افتاده؟ دولت سپر دارد. حاکمیت سپر دارد. دشمن بیرونی نمیتواند کاری بکند. خدای نکرده، اون روز را نیاورد، دور باد از ما آن روز. مثل عراق نشود که وقتی بوش پسر آمد، مردم در را برایش باز کردند. مردم جشن گرفتند بوش بیاید اشغال کند. چرا؟؟ چون دلشان از صدام خون بود. ایناسا لالرَّعِيَّةُ نبود. سپر نبود. از هر کنجی بیاید رخنه دارد. مگر میشود مردم یک کشوری را همه را زندانی کرد تا دشمن نیاید؟ این است که امیرالمؤمنین میفرماید «لَنْ تُحَصَّنَ اَلدُّوَلُ بِمِثْلِ اِسْتِعْمَالِ اَلْعَدْلِ فِيهَا.» حصن یعنی دژ. هیچ دولتی در دژ قرار نمیگیرد، به اندازه ای که عدالت را بکار بگیرد. برای خودش سپر میسازد. آقا ایران قوی؛ همه این شعارهای قبلی سر جایشان؛ ایران موشکی، ایران هسته ای، ایران یکه تاز در مسائل علمی و ایران مقسط. دولت عدالت ورز به معنای واقعی. به معنای واقعی نه بازی با کلمات. شما خوشت بیاد یا نیاد، این جمله را بگویم. به واژگان نباید تجاوز بشود. واژگان نباید مدام دستمالی بشود. مدام بگوییم عدالت، مدام بگوییم مردم اما نباشد. واقعا آن کار را بکنیم. چیزی را آورده اید سند کردید، قانون کردید. یک ایده دانشگاهی نیست. یک ایده حوزوی نیست. همه متخصصهایی که بودند موافق یا مخالف سر آن حرف زدند. آمده در مجاری تصمیم گیری سند شده، قانون شده. ۱۵ سال است اجرا نشده. خب چرا این کارها را نمیکنیم. نمیگویم حالا بنده یک ایده ای سر منبر گفته ام، دولت فردا بیفتد دنبالش اجرایش کند. ۱۰ تا ایده دیگر هم ممکن است باشد. مخالف داشته باشد. بحث باید بشود. اما جایی که تجمیع ایدهها شده، آمده سند شده، رفته قانون برایش تصویب شده. قانونش ابلاغ به رئیسجمهورها شده. مثل همین نکته ای که عرض کردم. بروید بند ب سیاستهای اصل ۴۴ را نگاه کنید. قانون براش شده اما اجرا نمیشود. اجرا نمیشود بعد مشکلات این چنینی پیدا میکنیم دیگر. حالا مدام بگو مردم. مدام بگو آقا ما عدالت. پس چرا سراغش نمیروی؟ چرا آن جایی که باید نمیروی؟ توجه میکنید؟؟ این همان نکته است. و آخرینش هم اینکه ثَبَاتُ الدُّوَلِ بِاقامَةِ سُنَنِ بِالْعَدْلِ . یک بار عدالت در مقابل دشمنانش سپر میشود یک بار هم موجب ثبات و برقراری و استمرارش میشود. استمرار یک حکومت، استمرار یک دولت به برقراری عدالتش است. این خیلی مهم است. خیلی مهم است. عدالت چون رعایت ضابطه و قاعده مندی ست. حالا این جمله را هم بگویم و روضه بخوانم. جور مقابل عدل. جور یعنی پرت افتادن. اگر این جاده باشد، شما پرت بیفتید، جائر میگویند. در لغت جائر کسی است که از جاده بیرون بیفتد. عدل و مقتسط کسی است که در جاده برود. وقتی تو قاعده مند عمل کنی، اغناء افکار عمومی هم آسان است. مردمت هم راحت راضی میشوند. قاعده ست دیگر. قاعده درست عقلایی و شرعی که در تطبیقش هم کمال رعایت را بکنی، ببین سخن گویی چقدر راحت است. که سخنگوی این سیاست بشوی. ولی یک قاعده بگذار، مدام از آن استثنا بگیر. خدا میداند الان جلوی چشمم رژه میروند. حالا این زحمتهایی که تازع دارد کشیده میشود برای حقوق و دستمزد انشالله به نتیجه برسد. اینها را فعلا ندید بگیر، ببین چه به سر حقوق و دستمزد آوردیم. یک قاعده برای حقوق و دستمزد نوشتیم، قانون شده. دهه هشتاد هم این کار شد. اینقدر استثنا از آن شده، هر قسمتی و هر دستگاهی، خودش را از زیر آن برده بیرون و یک قانون دیگر یک قانون دیگر...
اصلا کسی در آن نمانده! بزرگترین واحدی که مانده بود، معلمها بودند که آنها هم دارند بیرون میروند! خب این چه قانوننوشتنی است؟ این را چه کسی میتواند ازش دفاع بکند؟ هرکس به جایی بند بشود…
قاعدهمندی اقتضای عدالت است و توجیه افکار عمومی هم در آن آسان است. قاعده است، همه طبق این قاعده عمل میکنند، آن قاعده خودش هم جداگانه قابل مباحثه است؛ اما اگر طرف افتاد، از قاعده رفت بیرون، آنوقت برای هر یک دانهاش یا باید مخفی بکنی، یا باید تئوریهای عجیب و غریب بتراشی. خب همه قانع نمیشوند! همه قانع نمیشوند؛ پچپچ در جامعه میماند؛ بدبینی در جامعه درست میشود و خیلی اتفاقات دیگر. ببخشید طول دادم. اینها آن نکتههاییست که جمعبندی شد از فرمایشات حضرت زهرا. ما راه سنگینی را آمدهایم. توی این قسمتها، در عدالت، انقلاب اسلامی یک راه سخت و صعبی را آمده. انصافا راهی را آمده. آن هم نمیشود پا روی حق گذاشت. اما هنوز به آن جایی که باید، فاصله داریم. و این [رسیدن به نقطه مطلوب] راهش این است که عزیز دلم در مثل این دانشگاه و در جاهای دیگر، هم خوب سر این مفاهیم درنگ بکند و هم در موضوعات و مصادیق پیگیری کند تا برسد به آن جایی که باید. ما هم به عنوان گوینده، بدنه اجتماعی، کمک بدهیم، هم افزایی بکنیم برای این «شدن»ها. چون تبعیض، جان سخت است. تبعیض با خواهش خداحافظی نمیکند. جور، با دورت بگردم، نمیکشد کنار! فشار اجتماعی میخواهد؛ فشار حکومتی میخواهد، از دو طرف باید فشار بیاید تا بشود این راهها را آرام آرام طی کرد. و البته اول راههای عالمانه اش.
خب، جامعهای که پیغمبر خدا درست کرد، همه حرفهایی که بنده به شما میزنم را «نقد» کرد و رفت. نسیه نگذاشته برای ما!
یک کسی دم در به من بگوید آقا این حرفها شدنی است؟ تا گفتی شدنی هست؟! من میگویم بیا یک ده جلسهای با هم سیره نبوی بخوانیم ببینیم شدنی بود یا نبود. با عدالت، آباد کرد مدینه را یا نه؟ واقعا با عدالت، آباد کرد. مدینه قبل از رسول الله با مدینه بعد از رسول الله؛ اصلا قابل مقایسه نیست در میزان ثروتی که تولید میکند! GDPاش قابل مقایسه با هم نیست؛ قبل از پیغمبر و بعد از پیغمبر. سیره عادلانه این کار را میکند. هم شهر آباد شد هم «يُقْهَرُ اَلْمُنَاوِي» اتفاق افتاد. هم یک حصنی شد، همه دشمنانش در احزاب جمع شدند اما این مردم چون تنسیق قلوب بینشان بود، ایستادند و خدای متعال هم یاری کرد، همه آن دشمنان از بین رفتند و او ماند. در آخر باید قاعدههای زمین را هم در نظر بگیریم. در این جامعه هنوز کسانی نخالههایی بودند که سوداهای جاهلی و امتیازات جاهلی داشتند. حیف است این نکته را به عنوان روضه نگویم. یک کسانی بودند که به داشتهها، مال و به اینها هنوز تفاخرشان بود. الان هم دوره نظام بود که هر کسی داماد پیغمبر میشد یا پیغمبر رو داماد خودش میکرد، یک امتیاز بود. در اون عرف یک امتیاز حساب میشد. سر خواستگاری فاطمه زهرا دعوا افتاد. یعنی در مدینه در دورهای که پیغمبر حاکم است. آدمهای متعددی آمدند. بروید نقلهای آن را بخوانید. از جمله دو آدم ثروتمند، عبدالرحمن عوف و عثمان. که اینها برای ماجرا پول ریختند. عبدالرحمن عوف، رو در روی پیغمبر و خدا ایستاد و گفت اگر دخترت فاطمه را به من بدهی، من هزار شتر خوب را که ما الان برای ماشینها میگوییم با فلان سیستم و امثال اینها، با ده هزار دینار؛ پیشنهاد مهریه میدهم. ده هزار دینار یعنی ده هزار سکه طلا. عثمان هم که قوم و خویش پیامبر بود، گفت من هم حاضرم همین اندازه بدهم. انگار آمده بودند بازار، بخرند. پیغمبر خدا، در این نقل که در مناقب ابن شهر آشوب و جاهای دیگر آوردند، مقداری سنگ ریزه را برداشت و به صورت این آدم پرت کرد. به اعجاز الهی اون سنگ ریزهها که پرت کرد، به جواهر تبدیل شد. یک دانه آن را برداشت و نشان داد و گفت که همین یک دانه اندازه آن مقداری که تو گفتی، میارزد. تو آمدی دختر من را با پول بخری؟ اینها رانده شدند. افرادی که آمده بودند خواستگاری و رد شده بودند، یک شوری در مسجد داشتند. یکی از آنها گفت که همه رفتند، رد کرده و میگوید کار فاطمه دست خداست. فقط یک آدم نرفته است. من فکر میکنم برای همان یک آدم هم او را نگه داشته است. همه ویژگیهای خوب را هم دارد ولی جوان فقیریست. نامش علی مرتضی است. آن روز در چشم اینها، امیرالمومنین یک بچه بسیجی رزمندهای است که در همه میدانها جلو است، اهل جمع کردن برای خودش نیست. به نسبت بعضیهای دیگر که از قبل داشتند یا در این ایام دارا شده بودند، فقیر بود. وقتی امیرالمومنین خواستگاری آمدند، خدای متعال اجازه داد و این نکته خیلی عجیب است. فاطمه زهرا سه مهریه دارد. واقعا لذت ببرید از اینکه این خانم با کرامت ما، سیده نساء عالمین هست و انشاءالله آنقدر باشیم که بتوانیم بگوییم مادر همه ما زهرای مرضیه است. یک مهریه خدا زده است. به روایات رجوع کنید، مثلا آب رودخانهها از جمله آب فرات. این را خدا پیشکش کرده است. دو، این مهریه را علی مرتضی زد، که همین مهرالسنه است. بالاترین رقم آن ۵۰۰ درهم هست. درهم نقره است. یک مهریه هم خود فاطمه پیشنهاد داده است. وقتی امیرالمومنین زرهشان را فروختند و یک مهریه ساده و جهیزیه سادهای تهیه کردند، فاطمه زهرا به پدر با عظمتش عرضه داشت که دختران مردم با درهم و دینار ازدواج میکنند من هم... شما این جمله را بشنوید، بوی آقازادگی احساس میکنید که مثلا شما الماس میخواهید؟ گفت دخترم شما چه میخواهی؟ گفت من اینها را رد میکنم. از خدای خودت بخواه، مهریه من را شفاعت گناهکاران امت تو قرار بدهد. این شعور است. این جامعه این آدمها را تربیت کرده است. پیغمبر دست به دعا بلند کرد یا بلند نکرد، طولی نکشید که جبرائیل امین آمد. در یک پارچه حریری آورد که خدای متعال سلام تو را میرساند و این مهریه را قبول میکند. مهریه تو را شفاعت گناهکاران امت رسول الله قرار داده. « وَ لَسَوْفَ يُعْطيکَ رَبُّکَ فَتَرْضي»{ضحی، ۵}، انقدر به تو ببخشد که راضی بشوی. عزیزان من، فاطمه زهرا وصیت کرد یکی از چیزهایی که در کفنش روی سینهاش قرار میدهند، همین دست نویس خدای متعال باشد. یک جمله بگویم دلهای نرم بیشتر به فاطمه زهرا متوجه بشود. بدترین این جمع که من باشم، این شبها باید سرم را بیشتر بالا بگیرم و بگویم من مهریه فاطمه هستم. در مهریه اش گفت گناهکاران. کسی که مهریه خودش را شفاعت مثل ما قرار داده، ما مهریه فاطمه زهرا هستیم با افتخار سرمان را بالا میگیریم تا شفاعتش را شامل حالمان کنیم.
« یا فاطِمَةُ الزَّهراءِ یا قُرَّ ةَ عَینِ الرَّسوُلِ یا یا سَیِدَتَناوَ مَولاتَنا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکِ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکِ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهَةً عِندَاللّهِ اِشفَعی لَنا عِندَاللّه»