اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین
عرض سلام و ادب دارم خدمت همهی بزرگواران، حاضرین اندک مجلس و عدهی زیاد یا کمی که در فضای مجازی این جلسه را پیگیری میکنند و همچنین عرض تسلیت به مناسبت شهادت آقا جواد الائمه (ع) و آرزوی رهروی و تاسی و انس و ارتباط برای همهی این جمع با این امام بزرگ. باز هم از بخت بد شما، این هفته قرعه فال به نام ما زده شده که مصدع اوقات شما شویم. جدی عرض میکنم، از این جهت که توفیقی برای ما باشد که از منبر استفاده کنیم. امیدوارم که افراد دیگری هم بیایند، که از هفته آینده انشاءالله اینگونه هم خواهد بود. امیدوارم بنده هم در حد خود و بضاعتم، مباحثی را در خدمت شما داشته باشم.
مروری بر ساحتهای وجودی انسان
به ذهنم رسید جمعبندی را در این مدت نه چندان زیادی هم که در اختیار بنده هست، نسبت به مباحثی که در چند جلسهی گذشته خدمت شما عرض کردم، انجام دهم و آن جمعبندی علیالخصوص نسبت به دو جلسهی اخیر، آنچه که در باب ساحتهای مختلف وجودی ما و میزان توجهی که به هر یک از این ساحتها باید برای تذهیب واقعی اخلاقی داشته باشیم. آن مطلب هم این بود که ما عرض کردیم که بزرگان و علمای ما هم با علمالنفس، انسانشناسی، علم اخلاق، علوم مختلفی که در آنها مباحث مختلفی را داشتهاند و چه با نگاهی که به متون دینی داشتهاند، ساحتهای دینی ما را از یک منظر به سه قسمت تقسیم میکنند. میگویند.
اولین ساحت وجودی انسان
یک ساحت از وجود ما، ساحت افعال ماست که در جوارح ما بروز پیدا میکند، اینکه من فعلی را انجام دهم، البته تنها انجام دادن نیست بلکه انجام ندادن هم در همین ساحت تعریف میشود، چه سلبش چه ایجابش، چه کار خیری انجام دهم و چه کار شری را انجام دهم، چه کار خیری را انجام ندهم و چه کار شری را انجام ندهم، همهی این حالات هست. که این رو بنا و ظاهر هست. این سطحیترین لایهی مورد بحث هست. این آنجایی است که دربارهی فعل اخلاقی صحبت میکند. بسیاری از مکاتب هم اینجا صحبت میکنند. میدانید در اخلاق جدای از نگاه دینی و غیردینی، مکاتب مختلفی وجود دارد. مثلاً در اخلاق، فضلیتگراها اینگونه به ماجرا نگاه میکنند. در بعضی از مکاتب که قدری هم متأخر هستند، در پنجاه سال اخیر در دنیا، که همین مدل نگاه ما به بحث لایهی صفات، به این مسائل توجه میکنند، یعنی جدای از فضای دینی هم اینها مطرح هستند.
دومین ساحت وجودی انسان
لایهی دوم از وجود ما، لایهی ثبوت فضایل و رذایل است، چون ممکن است نفس فضایل و رذایل به خود افعال هم گاهی اطلاق شود. در این لایه یک فضیلتی در من به ثبوت رسیده است، لایهی صفات. ببینید شما به کسی که راست میگوید نمیگویید انسان راستگو. به کسی که این صفت در او به ثبوت رسیده است و به طور طبیعی از او انتظار راست گفتن داریم، و اگر زمانی دروغ بگوید احساس میکنیم خلاف طبعش عمل کرده، به این «صفت» میگوییم، «فضیلت» میگوییم. اینجا دیگر صرفاً یک فعل اخلاقی نیست.
جلسات گذشته این قسمت را نگفتم، این را هم داخل پرانتز اضافه کنم؛ ببینید ما یک علیت داریم؛ مثلاً میگویند این امر علتی است برای این پدیده، اگر از لفظ «علت» استفاده کنیم و از لفظ هم دقیق و به جا به کار برده بودیم، چند معنی دارد، در فلسفه این را بحث میکنند: اولاً علیت تخطیناپذیر است؛ اینطور نیست که گاهی باشد و گاهی نباشد، اگر علت بیاید، حتماً معلول هم میآید. از نتایج دیگر که قانون علیت است که در فلسفه هم بحث میکنند، این است که هر پدیده فقط و فقط یک علت دارد، اگر شما چند چیز میبینید، یکی از آنها هست که اصالتاً علت است، بقیه به فراخور زمان، همراهی با آن داشتند. البته ممکن است که مجموع چند چیز علت شود، ولی اگر کل چند چیز علت شدند، آن علت است. اگر یک جزء از آن هم نباشد، علیت زیر سؤال میرود. و نتایج دیگر....
این علیت است، یک چیز دیگر داریم، به آن اقتضا میگویند. علیت نیست. اقتضا یعنی چه؟ میگویند این چیز اقتضای این پدیده را دارد؛ یعنی اگر مانعی پیش نیاید، مشکلی نباشد، حالت استثنائی پیش نیاید، باید به اینجا بینجامد. مثالی که این لفظ را در علم کلام خیلی استفاده میکنند «ایمان» است؛ میگویند ایمان مقتضی عمل صالح است، کسی که ایمان داشته باشد، باید حتماً باید از او عمل متناسب با ایمان دربیاید. علیت نیست، اگر علیت باشد میشود نظر خوارج، یعنی رابطه بین ایمان و عمل اگر علیت باشد، چون شما یک جایی که از فرد عمل خطا ببینی، به عدم ایمان او ارجاع میدهی، عدم ایمان مساوی کفر اوست و کفر موجب قتل است، و این سیر خیلی سریع طی میشود. با مبنا هم این کار را میکردند، از آیات قرآن هم استشهاد میکردند که کسی که گناه، فسق انجام میدهد این نشان از عدم ایمان او است.
در حالی که علمای ما اینجا از لفظ اقتضا استفاده میکنند، ایمان مقتضی عمل صالح است؛ اگر مانعی نباشد، مثلاً آن مانع میتواند شرایط بسیار سختی باشد که هرکسی نمیتواند عمل متناسب با آن ایمان انجام دهد، اگر ایمان باشد اقتضای آن این است که عمل صالح بیاید. ولی واقعاً اگر جایی عمل صالح نیامد، نمیشود این را به جهت منطقی نتیجه گرفت که ایمان نیست، فرد هیچ ایمانی ندارد. اساساً خود ایمان هم صفر و یکی نیست؛ خود ایمان هم شدت و ضعف دارد، فردی ایمان ضعیفتر و فردی ایمان قویتری دارد.
این مقدمه و پیشزمینه برای چه نتیجهای بود؟ میگویند لایهی دوم از ساحات وجود که نام بردیم نسبت به لایهی اول، نسبت اقتضا دارد، نسبت سببیت و علیت نه معنای فلسفی بلکه به معنای عرفی دارد، یعنی از صفت صداقت عمل راست گفتن نتیجه میشود؛ یعنی اگر من این صفت را در خود به ثبوت رسانده باشم، دیگر من در افعال مختلف در حیات خود راست میگویم و دروغ نمیگویم. البته ممکن است زمانی هم دروغ بگویم، شرایط خیلی سخت بوده، یا آن صفت در من خیلی به ثبوت نرسیده باشد. زیرا رابطه، رابطه علیت به معنای فلسفی آن نیست.
سومین ساحت وجودی انسان
اما لایهی سوم؛ لایهی سوم، لایهی ایمانها و اعتقادات و معارفی است که وجود آدمی با آنها گره میخورد. از این تعابیر استفاده میکنم که صرفاً یک تصدیق ذهنی نسبت به یک گزاره در ذهن شما نقش نیاید. ممکن است که ما در ذهن خود یک گزارهای را تصدیق کنیم، همان مثالی که جلسهی گذشته از حضرت امام زدیم، که همهی ما میدانیم که از یک مرده و جسد، هیچ کاری سر نمیزند و هیچ ضرری برای ما ندارد. به اندازه یک پشه، نمیتواند به ما آسیب بزند. آن پشه آسیب زنندهتر است. اما کدام یک از ما میتواند یک شب تا صبح در کنار یک میت، تنها و بدون حضور شخص دیگری سر کنیم؟ مسلماً این امر کار سختی است. ایشان از این مثال برای تبیین تفاوت علم و ایمان استفاده میکنند. ما از یکسری مطالب اطلاع داریم و آنها را میدانیم، یکسری از این چیزهایی که میدانیم، میتواند گزارههای دینی باشد، تصدیق وجود خدا باشد، بعثت نبی، وجود معاد و... حضرت امام میفرمایند: «خیلی از این موضوع خوشحال نباش که بسیار گزارهی تصدیقشده در ذهن خود داری، این ایمان نیست، ایمان روی این علم سوار میشود.»
آن نکتهای که باید اتفاق بیفتد تا علم تبدیل به ایمان بشود، چیست؟ حضرت امام یک تعبیر استفاده میکنند: «یک نحوه خضوع و زیربار مطلب حق رفتن نیاز دارد.» دقت کنید، مثالی بزنم، مثال دقیق است؛ شما مقدمات یک استدلال را مینویسید، الف، ب، است. سپس به طرف مقابل میگویید: درست است؟ و او نیز تصدیق میکند. سپس به او میگویید: ب، ج است؟ و او هم میگوید: بله، درست است. طرف مقابل هر دو گزاره را قبول دارد و به هر دو علم دارد. وقتی کسی به هر دو اینها علم دارد، نتیجهی منطقی آن است که به الف، ج است، علم دارد. بنابراین تنها یک خط زیر استدلالات میکشید و مینویسید: الف، ج است. فرض میکنیم گزارهی اول برای او نامطلوب است، او به این گزاره علم دارد، حتی ممکن است که نگوید نه و بگوید بله درست است. همین فاصله بین بله درست است با پذیرش قلبی او، فاصله بین علم و ایمان است. این که من بدانم که مثلاً از اولیای الهی، پس از رخت بربستن از این عالم مادی، کاری میتواند سر بزند. ممکن است شما این مطالب را بدانید و ده جلد کتاب در این باره مطالعه کرده باشید، هزارتا بحث و مناظره و مباحثهی علمی هم کرده باشید، افرادی را هم منکوب کرده باشید، آیاتی را هم حفظ باشید؛ اما زمانی هست که به این حقیقت ایمان میآورید که ممکن است حقایقی در این عالم به این ایمان آوردن کمک کرده باشد. مثلاً اینکه یک بار تجربه کرده باشید. نقش تجربه معنوی و تجربههای دینی در اینجا بسیار جدی است.
تفاوت بین علم و ایمان، بسیار جدی و مهم است. اینکه وجود و ساحت انسان را سه لایه میکنیم و میگوییم آن ساحت آخر که از همه عمیقتر است، ساحت اعتقادات است، به معنای ساحت علمها نیست، بلکه ساحت ایمانها است. حالا ایمان کجا مشخص میشود؟ اینکه مثلاً از ما میپرسند: «من ربُک؟» نباید بگویید پس من این را حفظ کنم تا زمانی که از من پرسیدند، پاسخ دهم. به این شکل نیست. زبان قال نیست، بلکه زبان حال است. یعنی وجود این فرد با این حقیقت گره خورده است یا خیر؟ از این سؤال میکنند، نه از چیزی که بر زبان ما جاری میشود. حتی در همین زندگی هم آن کار میکند نه چیزی که به لفظ میگوییم. چیزی که به لفظ میگوییم، به محض اینکه شرایط در این دنیا طوری رقم خورد که تمایلات ما به سمت دیگری رفت، آن حرفها را میفروشیم و رها میکنیم، پس مشخص است که چیزی بوده که صرفاً روی لفظ بوده است، صرفاً در ذهن بوده و با وجود من گره نخورده است.
ایمان یک اتفاق واقعی در درون آدمی است. خود وجود توسعه یافته و آن اعتقاد هم وارد وجود شده و با آدم گره خورده است، نه صرفاً مثل تعدادی گزارههای ریاضی فیزیک که آنها را میدانم، اینها را هم میدانم. اصلاً همان گزارههای ریاضی و فیزیک هم صرفاً علم نیست، بلکه ایمان است. یعنی مثلاً اگر یک مهندس عمران به قواعد فیزیک و قواعد مختلفی که در دروس گوناگون مطالعه کرده است، ایمان نداشته باشد، نمیتواند آن ساختمان را بنا کند، اصلاً جرأت میکنید که همچین ساختمانی بسازید و تعداد زیادی آدم در آن زندگی کنند؟! یقین میگوید قاعده همین است. قانون جاذبه عمومی، همین است و به همین شکل کار میکند. به آن ایمان دارد که در عمل هم میتواند بر طبق آن عمل کند.
یکی از اساتید بیان میکردند که من در تلویزیون قطاری را میدیدم که این قطار به قدری سرعتش زیاد بود که با ریل تماسی نداشت و بالای ریل با فاصله کمی حرکت میکرد. با تکنولوژی این کار را انجام داده بودند و اصطکاک هم به دلیل سرعت بالای قطار پایین بود. سپس استاد میگفت: آن کسی که این را طراحی کرده است، این کار تماماً سجده به خداوند است؛ چون این قوانین، قوانین خداوند در عالم طبیعت است و این تا میتواند خود را در این چارچوب قرار داده است. البته ممکن است گیری وجود داشته باشد که باید آن فرد را دید، ممکن است که واقعاً هم مؤمن به خدای متعال و قوانین او باشد و شاید هم نباشد که اگر نباشد، مشکل و تناقضی که در ذهن ما پیش میآید، چیست؟ این کاری که او انجام داده کاملاً عبودیت است، اما مشکل این است که این کار آگاهانه نیست. اصلاً دین آمده است تا بسیاری از سنن خدای متعال را در ما به خودآگاه برساند، یعنی عبودیت در خودآگاه اتفاق بیفتد.
پس لایهی سوم از وجود ما که ایمانها و کفرها در آن میگنجد، این است که ما به یکسری چیزها باید ایمان داشته باشیم و به یکسری از چیزها باید کافر باشیم.
در سورهی مبارکهی ممتحنه میخوانیم که حضرت ابرهیم (ع)، خطاب به آن معاندین و اینها فرموده بودند: «وَ بَدَا بَینَنَا وَ بَینَکمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ»؛ ما اصلاً به شما و آنچه که میپرستید، کافریم و بین ما هم فاصله و دشمنی هست، مگر اینکه شما ایمان بیاورید. ایمان بیاورید به خدای واحد. عرض ما این بود که علامه طباطبایی در جلسات گذشته در تفسیر المیزان، ذیل آیه ۱۵۵ سوره مبارکه بقره شدیم، که علامه طباطبایی در روش اخلاقی اسلام چه میفرمایند؟ میفرمایند: ما روشهای اخلاقی متفاوتی داریم. همه این روشهای اخلاقی، پایه کار خود را بر تحریک انسان به سمت انجام یکسری کارها و مداومت بر انجام آن کارها و دور شدن از یک سری کارها، برای اینکه آن صفت نیک در آنها به ثبوت برسد و صفات بد و رذایل از او رخت ببندد. تفاوت این مکتب کجا ظهور و بروز پیدا میکند؟ در نحوه تحریک انسان به سمت آن کارها، که ایشان ابتدا دو روش عمده را نام میبرند:
سه مکتب از نگاه علامه طباطبایی
یک روش توجه دادن مخاطب( انسان) به عواقب دنیوی آن کار و به آنکه مردم چه میپسندند. این روش اول. به دو چیز ارجاع میدهد: اول آنکه داشتن این صفت نیکو در این دنیا چه فوایدی دارد؛ مثلاً شما اگر شجاعت داشته باشید، این شجاعت، به چه دردی میخورد؟ و در میان مردم از چه جایگاه خوبی برخوردار است؟ مثلاً اینکه شما انسان سخاوتمندی باشید، شما را در دلها عزیز میکند. مردم کم کم به شما، ولو به خاطر انفاقهای شما، به فقر رسیده باشید، هیچ وقت شما را وانمیگذارند. از هر دست بدهی، از همان دست میگیری. و از این عبارات این شکلی.
مکتب عمده دوم؛ علت آنکه میگویم مکتب دوم به خاطر همان مطلبی است که در ابتدای عرضم گفتم که آن طور نیست که بخواهیم همهی مکاتب را بتوانیم خلاصه کنیم. اینها اشتراکاتی دارند و علامه آنها را در یک مکتب عمده میگذارد، وگرنه خودشان تفاوتهای زیادی دارند. فضیلتگراها یک نوع مینگرند و...؛ آن مکتب دوم را ایشان مکتب انبیاء میگویند. انبیاء پیش از اسلام. و آن هم توجه دادن مکلف و مخاطب به عواقب اخروی افعال و آن صفات. اگر تو بخیل باشی و بخل بورزی، خداوند نیز در آن دنیا در کرمش نسبت به تو بخل میورزد. اگر تو در این دنیا عفت پیشه کنی، خدا در آن دنیا، حورالعینها را به تو عطا میکند. استلزاماتی به این شکل بین افعال این دنیا و پاداشها یا جزاهای اخروی.
و مکتب سوم که علامه طباطبایی میگوید مکتب قرآن که در آن قرآن منحصر به فرد است و ما در تعالیم دیگر آن را پیدا نمیکنیم. قلع ماده فساد، قلع رذائل از وجود. به چه شکل؟ به این شکل که با معارف با گره زدن وجود او در لایهی ایمانها با یک حقیقتهایی که اصلاً دفع میکند نه رفع. رفع یعنی چیزی بتواند بیاید و شما آن رذیله را پاک کنید. اساساً زمینه را از اینکه فسادی در وجود او بخواهد بنشیند، میگیرد. یعنی او چون دنیا را اینطور میبیند و چون خدا را اینطور میبیند، چون خودش را در هستی اینطور میبیند، اساساً نمیتواند این صفت بد را داشته باشد. او چون خدا را مالک حقیقی میبیند، او خدا را مقتدر میبیند، خدا را عزیز میبیند، در درگاه او نمیتواند بزرگی کند. ببینید همین چیزی که در زبان عرف خودمان میگوییم، مثلاً از کسی که خیلی دگماندیش است، صحبت میکنیم، درباره مسئلهای غیر از آن نه دربارهی اعتقادش، مثلاً میگوییم این کار را پیش فلانی بکنیم یا این حرف را پیش فلانی بزنیم، بعد بدون آنکه این فعل تا حالا پیش فلانی اتفاق افتاده باشد، شما با حدسی میگویید: اوف، اصلاً مگر میشود جلوی کسی که این تفکر را دارد این حرف را زد؟ ناخودآگاه شما همین اصل را تأیید میکنید. میگویید فلانی وقتی با این عقیده وجودش گره خورده، چطور میشود این صفت از او انتظار رود یا این فعل از او سر بزند؟ آن لایهی سوم، هر دو لایهی بعدی را مادری میکند.
نمود اعتقادات در اقتضای اعمال ما
و عرض کردیم، علیت شاید نداشته باشد ولی اقتضا را دیگر دارد. اقتضای یک همچین اعتقادی، اقتضای اینکه خدا عزت واقعی را دارد، «ولله العزه جمیعاً»؛ اقتضای همچین اعتقادی اگر واقعاً در درون او رسوخ کرده باشد، این است که اولاً او پیش بندگان خدا صفت ذلت را ندارد، دوم اینکه از او عمل ذلیلانه و سرخم کردن در مقابل بندگان سر نمیزند، هر دو ساحت. ببینید اگر ما به قیام سیدالشهداء نگاه میکنیم، بعد میگوییم خیلی کار سختی است. بله، خیلی کار سختی است، ولی اگر منظورمان از این سختی این است که مثلاً سیدالشهداء درکشاکش این بوده است که حالا آن طرف هم بد نیست، زنده میمانیم و در یک شرایطی زندگی میکنیم و فلان و اینها و آن طرفش هم این است که نه، خدا گفته است که این کار را کنم، بالاخره بهشت خدا هست. اگر فکر میکنید سختی این است، خب نه، سخت در اشتباه هستید. بله برای من و شما سختی این است و البته خوب هست. ما هم در همچین دوراهیهایی قرار بگیریم، در همین کشاکش سخت، باید سعی کنیم که به آن سمتی که خلاف احساسات و عواطف زودگذر و موافق عقل هست حرکت کنیم.
تفاوت علم و ایمان
ولی اگر منظور ما از سختی، این است که سیدالشهداء خیلی پر هستی را برای خدا میبیند. همان خطابی که به ما شده است از طرف اهل بیت، «لاتَکُن عَبدُ غَیرِکَ»، یعنی او اساساً نمیتواند عبد دیگری باشد، چون خدا را رب میداند. ببینید تفاوت علم و ایمان را هم اینجا در آن ضرب کنید. نه اینکه خدا را رب میداند، خدا را رب میداند، میبیند، خدا واقعاً رب او است.
معنی تدبر در قرآن
لذاست که شما مثلاً میبینید علما و بزرگان ما میگویند: در قرآن تدبر کنید، که حالا یک آفتی هم هست الآن؛ آقا من سه چهار دقیقهای از شما وقت بگیرم یک وقت، که تا الآن همه ول معطل بودهاند، حالا ما تدبر کنیم. یعنی اینکه این آیات را با یک انسجامی ببینیم و یک علمهای بیشتری برای ما حاصل شود، با یک تفسیر خاصی، نه، نه. این نیست. تدبر را در خیلی از کتب لغت و اینها دقت کنید؛ نوشته است که تعمق در آیه، تفکر در عواقب آیه.
مؤثر بودن علم
اینکه حضرت امام میفرمایند که حالا که تو مثلاً این حقیقت را دریافتی با براهین فسلفی که مثلاً «لا مُؤَثِّرَ فِیالوُجودِ اِلَّا اللهُ»، این را با قلم عقل بر صحیفه دلت بنویس. با ریاضتها این لایه را طی کن. یک علم بماند کار نمیکند. باید تبدیلش کنی به ایمان، که بشوی آن مردی که یک دنیا مقابل او میایستاد. آخر آخر میگفت که «اِنَّ اللهَ یُدافِعُ عَنِ المُؤمِنینَ»؛ چون این طوری مسأله را میبیند و ببینید هرچقدر هم تأکیدهای ما روی منابع را، اینها صرفاً روی خود لفظ و مطلب باشد و گارد شما هم، من و شما، خودم من هم الآن به عنوان یک شنونده حرفهای خودم، گاردمان هم صرفاً دانستن این مطلب باشد، باز اتفاقی نمیافتد. آن اتفاق آن موقعی میافتد که آن تصمیم به اینکه من حالا زیر بار این حقیقت بروم، واقعاً. نه اینکه بر دانستههایم بیفزایم. یک مطلبی است که حالا شما میبینید، یک موقعهایی اتفاقاتی که در فضای مجازی یک دفعه منتشر میشود، مثل اینکه حالا اسمش هم یادم نیست، که مثلاً از خواهر خودش دفاع کرده بود در مقابل حمله آن سگ. یا همان نمونه ایرانیاش که آن دختر کوچولو آسیه، مثلاً از خواهرش حوا موقعی که آن تمساح مثلاً آمده بود او را بگیرد، این رفته بود دفاع کرده بود. انصافاً ما چند هزار ساعت مطلب بشنویم در یک فعلی، میتواند یک دفعه اینطور بروز بکند، نمیشود. بابا خود مجلس سیدالشهدا هم، انصافاً اگر فقط مطلب گفتن باشد. آن بخش شور، آن بخشی که ایجاد انس با سیدالشهدا و بالاتر از آن گره خوردن عقیدهای با مطلبی که سیدالشهدا احیا کردهاند. چون به آن شور هم منحصر بمانید، باز میگویند ول معطلید. چون هزاری خود همین را هم دیدیم که یک کسی با یک شوری یک دفعه به یک مطلب حقی رسیده است، یک جایی که اتفاقاً نباید یک جوری رفتار میکرده، به اسم عشق سیدالشهدا و اینها خطا رفتار کرده است. نه. تا آن لایهی بعدی هم برود. وجود آدم با آن گره بخورد. از آن کار درمیآید که من میتوانم یک دفعه در همچین معرکهای، آن کاری که باید بکنم را بکنم.
توصیف صابران
ببخشید حالا ما خواستیم یک جمعبندی حول مطلبی که شروع کرده بودیم و هفت، هشت دقیقه آخر جلسهی گذشته، خیلی سریع مجبور شدم آیاتش را بخوانم. این فرصت دست داد که من یک جمعبندی از این مطلب بکنم. حتماً با این نیمساعتها و بیست دقیقهها هیچ اتفاقی نمیافتد. اگر بزرگواران دوست دارند این مطلب را پیگیری کنند، آدرسش را خدمتتان عرض کردم. ذیل آیهی 155 سورهی مبارکهی بقره، آنجایی که خدای متعال صابرین را بشارت میدهد. «وَ بَشِّر الصّابِرینَ»؛ که توصیفی که خدا از صابرین دارد، این است: «الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»؛ علامه طباطبایی میفرمایند: نگاه کنید این یک اعتقاد است. اینها چون خدا را و نسبت خودشان با خدا را اینطوری میبینند، صابر میشوند، یک. در این مساله مصیبت صبر از آنها سرمیزند، دو. و اینجا ایشان یک بحثی راجع به اخلاق باز میکنند. چندین صفحه دربارهی مکاتب اخلاقی و آیاتش در قرآن و اینها بحث میکنند که ارجاعتان میدهم. این بحث شیرین علامه را آنجا حتماً ببینید و امیدوارم که بعد از دیدن و خواندنش بتوانیم بر اعمال خودمان هم آن را تأثیر دهیم. صلواتی ختم بفرمایید.