سلام علیکم و رحمة الله
اَعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم
«اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، ثُمَّ الصَّلاةُ وَ السَّلام علی سَیِّدنا و نَبیِّنا ابِی القاسِم المُصطَفی مُحَمَّد و علی اَهل بَیته الطیبین الطّاهرین المعصومین و عِترَه المُنتَجَبین، سِیَّما بقیة اللهِ الاعظم، مولانا الحُجَّه و اَرواحُ العالَمین لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِداء»
شکر خداوند به خاطر نعمت ولایت
خدا را شاکریم که توفیق حضور در محفل حسینیان و ادای محبت و اظهار مودت نسبت به اهل بیت (ع) و فرصت اعلام بیزاری از ظالمان و دشمنان و خوارکنندگان اهل بیت را در شبی دیگر، شب پنجم محرم الحرام به ما عنایت کرد. عرض کردم خدمت عزیزان که نعمت هرچه بزرگتر باشد، شکرش واجبتر است و شکل شکرگزاری آن هم جدیتر است. و نعمتی که خدا عنایت کرده است به ما، نعمت ولایت و نعمت محبت اهل بیت علیهم السلام، بزرگترین نعمت است و وظیفه ما در این فضا سنگینتر است. هرچند که هر کاری هم که در ادای وظیفه انجام بدهیم، باز هم لطف خودشان است. امام رضا (ع) فرمود: «وَ مِن شُکرِکَ یَشکُرُ الشاکرون». حتی اگر کسی تشکر هم میکند باز هم از شکر تو او شکرگزار شد. و اهل بیت فرمودند هر توفیقی که بنا باشد برای تشکر و جبران نعمتها باشد، خودش چون یک نعمت دیگر است، یک بدهی دیگر به بدهیهای بنده فقیر مطلق و بهذات اضافه میشود. با این وجود وظیفه شکرگزاری را داریم، و عرض میکنیم: «اَللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرینَ لَکَ عَلی مُصابِهِمْ؛ اَلْحَمْدُ للَّهِ عَلی عَظیمِ رَزِیَّتی». خدا را شاکریم.
مثل شبهای گذشته این زیارتنامه مختصر اباعبداللّه الحسین (ع) را که از امام صادق (ع) مروی است، با هم بخوانیم. باز هم به صورت جد و با نیت متمرکز نیابت کنید از طرف شهدا بگویید که ما دنبالهروی شما هستیم و به یادتان هستیم، این از دستمان برمیآمد که از طرف شما نیابتا اباعبداللّه الحسین (ع) را زیارت کنیم. در محرمی که دستمان از زیارت امام کوتاه است و نگران این هستیم که زیارت بعدی چه زمانی خواهد بود. از طرف امام شهیدان، شهدای مدافع حرم، حاج قاسم عزیز، شهدای خودتان، شهدای مدفون در دانشگاه، شهدای خانواده دانشگاه، این زیارتنامه را میخوانیم: «اَلسَلامُ عَلَیکَ یا أباعَبدِاللَّه، صَلَّی اللَّهُ عَلَیکَ یا أباعَبدِاللَّه، رَحِمَکَ اللَّهُ یا أباعَبدِاللَّه لَعَنَ اللَّهُ مَن قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَن شَرِکَ فی دَمِک و لعن اللَّهُ مَن بَلَغَه ذلک فَرَضِیَ بِه أنا اِلَی اللَّهِ مِنهُم بَریء». هدیه کنید به محضر سرور و سالار شهیدان، سیدالشهدا و شهدای رکابش، به ویژه محضر علمدار کربلا حضرت قمر بنی هاشم، صلواتی بر محمد و آل محمد.
چون شب آخر توفیق بنده در محضر شما عزیزان در هیات الزهرا و دانشگاه شریف است، من مباحثم را به گونهای باید به یک جمعبندی هم برسانم.
زوال نعمت با تغییر شرایط درونی انسان
خاطر عزیزان است، آیهی شریفهی «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» را با هم گفتگو کردیم. عرض شد خداوند میفرماید اگر در جامعه دیدید تحولی، تغییری ایجاد شد، بدانید که قبل از این تغییر بیرونی در جامعه، درون انسانها، جان و نفس انسانها، گرایشات و تمایلات و محبتها و بغضهای انسانها، یک تغییراتی در اینها اتفاق افتاده که این تغییر بیرونی بعد از آن است. هم فرمود نعمتی را سلب نمیکنیم مگر اینکه در درون تغییر کرده باشد، نمونههای زیادی آورده، در قرآن فراوان داریم که میفرماید این نعمتها را به اینها دادیم، اینها غرق در نعمت بودند، کفر ورزیدند و نعمت را از ایشان گرفتیم. «...وَ بَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ...» درباره قوم سبا، میگوید که به جای آن دو باغ بینظیر، یک بیابانی که «...وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ...»، مقداری درختهای سدر هم در آن بود، جایگزین شد. این تغییر طبیعت بود به واسطه گرفتن نعمت طبیعی، اما تغییر هر چه که در یک مردم و یک گروه و یک جامعه است، فرمود که مقدمهاش تغییراتی است که در درون انسانها رخ میدهد. گفتیم چطور میشود که جامعه نبوی، جامعهای که در آن هم حاکم و ظهور و بروز حکومت، حکومت ولی خدا، نبی خدا، پیامبر اعظم (ص) است و رفتارها و گرایشها و محبتها و خلقها براساس مبانی دینی است، با یک رفتارهای دیگری جایگزین میشود.
رنگ خدا در اسلام پیش از تحریف
جامعهی نبوی که ایمان به خدا و خداباوری، معادباوری در آنها جدی است به گونهای که در مقابل کوچکترین گناهی این جامعه و افراد جامعه حساسند، نکند حقی بر عهدهشان آمده باشد. وقتی میبینند که حاکم، ولی خدا، پیامبر خدا، میآید میگوید اگر کسی من به او ضمانتی پیدا کردهام، بدهی پیدا کردهام، بیاید به من بگوید، وصیت میکند امیرالمومنین (ع) را «انتَ تقْضی دَینی»، تو قرضهای من را ادا خواهیکرد. میگوید اگر کسی طلبی دارد به او مراجعه کند. افراد جامعه در مقابل یکدیگر مسئولند. محبت به خدا، به پیامبر (ص)، به اهل بیت پیامبر (ص)، به مومنان، به مظلومان، به والدین، در این جامعه موج میزند. در روایت است، میگوید پیامبر (ص) وضو میگرفت، آنقدر دست میآمد زیر آب وضوی پیامبر (ص) که متبرک بشوند با آبی که احیاناً از دستان و از صورت پیامبر (ص) به زمین میریزد، آبی به زمین نمیرسید. اینقدر عاشق پیامبر (ص) بودند و عاشق آنچه که پیامبر (ص) دعوت کرده بود، به محبت نسبت به او، یادشان داده بود «مَنْ سَمِعَ رجلا ینادی یا لَلْمُسْلِمینَ فَلَمْ یجِبْهُ فَلَیسَ بِمُسْلِمٍ» اگر کسی شنید فریاد مظلومیتخواهی مسلمانی را، جواب نداد، در مسلمانی خودش شک کند؛ مسلمان نیست. دربارهی همسایه اینقدر توصیه کرد که فرمود جبرئیل آنقدر از خدا به من سفارش دربارهی همسایه آورد، منتظر بودم که بگوید که همسایه از همسایه ارث میبرد! تمام بخشهای زندگی یک انسان چه در گرایشها و تمایلات، چه در محبتها و شوقها و نفرتها، چه در رفتارها و بروز کردار اجتماعی، چه در باورها و اندیشهای که در ذهن او خلجان میکند، خلوص و ایمان را در همه، و رنگ الهی به همه پاشید، و اینگونه رنگ گرفت جامعه «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً...{سوره بقره - آیه ۱۳۸}».
تحریف اسلام
این جامعه به کجا رسید؟ به جایی رسید؛ در یک نقلی اهل سنت نقل میکنند، خلیفه دوم گفت: من اگر امروز اراده کنم همه را کافر کنم، میتوانم. طرف پرسید: چگونه؟ گفت: بیتالمالشان را قطع کنم همه کافر میشوند. مقرری بیتالمال، پولی که از غنائم و سرازیر شدن اموال فتوحات به پایتخت اسلامی میرسید، مردم را چنان وابستهی به خودش کرد که خلیفه میگوید، اینها اگر قطع بشود این پول، کافر میشوند. کدام جامعه به این جامعه رسید؟ چرا این اتفاق افتاد؟ میرویم جلوتر؛ حکومتی مثل امیرالمومنین علی (ع)، تبدیل میشود به حکومت معاویه. ولی خدا میرود و عدو الله، و واقعا عدو الله، میآید. ابنابیالحدید باز نقل میکند، از اهل سنت است، از یکی از دوستان معاویه جریانش را نقل میکند تا به اینجا میرسد؛ مغیره اسمش را شنیدهاید. مغیرهی ظالمی که در قصهی حضرت فاطمهی زهرا (س) جزو کسانی بود که به بانو جسارت کرد. این مغیره از پیش معاویه آمد، پسر مغیره نقل میکند، میگوید: پدرم آمد، دیدم به معاویه فحش میدهد. گفتم: چه شده؟ گفت: من پیش معاویه بودم، گفتم قدرتت که مطلق شده، حسنبنعلی (ع) هم که دیگر خانهنشین شده، زوری دیگر دست بنی هاشم نیست. یک ذره فشار را بر اینها کم کن، کاری دیگر از عهده اینها برنمیآید. میگوید: معاویه به من گفت تو حالیات نیست. خلفای قبل از من آمدند و رفتند، نامشان هم رفته است. اما اسم این پسرعموی ما را هر روز در اذانها میگویند. پسرعمو که بود؟ پیامبر خدا (ص)! نه امیرالمومنین (ع)، آن موقع که اسم امیرالمومنین (ع) را در اذان نمیگفتند. میگوید اینکه نام پیامبر (ص) در اذان گفته میشود، و نام بقیه گفته نمیشود، این برای من قابل قبول نیست. «فأيّ عمل يبقى مع هذا؟ لا اُمّ لك؛ و اللّه إلاّ دفناً دفناً» تا این اسم را من دفن نکنم، آرام نمیگیرم! خلیفهی رسول خدا، حاکم جامعه اسلامی، میگوید تا من اسم پیامبر (ص) را در این جامعه دفن نکنم آرام نمیگیرم!
علت راضی شدن مردم به حاکمیت معاویه
چه اتفاقی افتاد؟ خدایا تو در قرآنت فرمودی، اگر دیدید تغییر بیرونی اتفاق افتاد، بگردید ببینید در دل خودتان چه تغییراتی افتاد؟ چه تغییراتی در جامعه رخ داده که نبیِّ خدا تبدیل میشود به معاویه به عنوان حاکم؟ یکی مثل پیامبر (ص) یک روز در این مدینه و در حجاز و در جهان اسلام حکومت میکرد، الان چرا شد معاویه؟ خدا میفرماید: ببینید در اَنفستان چه اتفاقاتی افتاد.
امام حسین (ع) دردها را بیان کرد. دیشب اشاراتی داشتیم خدمت عزیزان، به جای آن گرایشهای ارزشمند، ای مردم، شما دنیاطلب شدید. حاضر به تجارت با خدا نشدید. نه حاضر شدید در راه خدا مالی را هزینه کنید، نه آبرویی را هزینه کنید، نه جانی را به خطر بیاندازید. جامعهای که حفظ مال و جان و آبروی خودش، از دین خدا برایش مهمتر شد، این جامعه آمادهی سقوط است، اگر جامعهی دینی باشد، اگر غیردینی باشد که کارش درست است، کار خودش را دارد میکند.
نتیجه اهمیت ندادن به دین
اگر یک روز دین خدا اهمیتش از خودمان برایمان کمتر شد، گفتم خدمتتان، قرآن میفرماید حتی گرایشتان اگر بر گرایش پیامبر (ص) منطبق نبود، مومن نیستید، «فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ» تا «ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا». تا روزی که در دل هم با تو از نظر گرایش قلبی مخالفتی نداشته باشند و تسلیم محض تو نباشند، مومن نیستند، مسلمان هستند اما مومن نیستند. «فَلَا وَ رَبِّكَ»، قسم به خدای تو ای پیامبر (ص)، قسمش هم قسم شیرین و ویژهای است، به خدای تو قسم پیامبر (ص)، اینها هنوز مومن نشدند، مگر اینکه این اتفاق بیفتد.
خب به جامعهای میرسیم که میبینند امامشان امیرالمومنین (ع) میگوید بیایید، نمیآیند. فریاد میزند، گوش نمیکنند. نوف بکالی خطبهی آخر امیرالمومنین (ع) را نقل میکند، ظاهرا ۱۷ ماه مبارک رمضان بوده، یک روز و خوردهای قبل از ترور امیرالمومنین (ع) در صبح نوزدهم. میگوید حضرت، توصیف هم میکند شکل آمدن حضرت را، به این نقطه میرسد، میگوید شروع کرد با دست به صورت خودش زدن، از شدت ناراحتی از این مردم. امامشان را به این نقطه میرسانند، باید منتظر باشند، خدا با کسی تعارف ندارد، بهشت را هم به بها میدهد، اینکه میبینید به شما و ما گفتند بیایید در مجلس امام حسین (ع) بنشینید اشکی بر حسین (ع) بریزید، آتشها خاموش میشود، برای این است که این اشکی که در مودّت و مواسات و محبت با امام حسین (ع) ریخته بشود، حکایت از یک پشتوانهی عظیمی دارد که میتواند مبنای عمل و حرکت بشود. اشک یعنی نفرت از ظلم، اشک یعنی مواسات و همدلی و احساس همآوایی با مظلوم، با امام حسین (ع). این اشک نجات میدهد.
آثار محبت به اهل بیت (ع)
حضرت آیت الله العظمی بهجت رضوان الله تعالی علیه از استادشان، آسید علی آقای قاضی رضوان الله تعالی علیه، نقل میفرمودند که یک آقایی در عراق، شبهای جمعه برای زیارت آقا امام حسین (ع) میآمد. او از منطقهای میآمد که همسایههای غیر شیعه هم داشتند. - شما عزیزانی که اهل پیادهروی اربعین بودید، در آن دورهای که داعش در عراق جولان میداد در مقطعی، چهل کیلومتری مسیر اربعین دست داعش بود. خدا به سردار سلیمانی و یاران شهیدش علو درجه بدهد. - یکی از آن همسایهها انسان کج و مریضی بود. او هربار که برای زیارت امام حسین (ع) میآمد؛ توهینی، تحقیری، چیزی نثارش میکرد. خیلی او را اذیت میکرد. میگوید یک روز به زیارت آمده بود و زمانی که به نجف هم مشرف شده بود، در نجف به امیرالمومنین (ع) گلایه کرد که آقا ما شیعه شما هستیم و محبت شما هر هفته ما را به زیارت فرزندتان میکشاند؛ روا نیست آن مرد اینقدر ما را آزار دهد و دل ما را بشکند. شب خواب دید که امیرالمومنین (ع) فرمود: ناراحت نباش. این آقا چون یک حقی گردن ما دارد، فعلا با او کاری نداریم. مرد میگوید من سوال کردم که آقا چه حقی بر گردن شما دارد؟ حضرت فرمود: یک روز این آقا کنار نهر بزرگ فرات ایستاده بود، نگاهی به آب کرد و گفت: چه میشد اگر از این آب ذرهای هم به بچههای حسین (ع) میدادند؟ این را که گفت متاثر شد، ما بدهکار او شدیم. میگوید من بیدار شدم و با خود گفتم چه خوابی بود دیدم! دفعهی بعدی که دوباره این آقا آمد که آزار بدهد و طعنه بزند، گفتم ایرادی ندارد هر چه دلت میخواهد بگو. گفت: عوض شدی؟! گفتم: امیرالمومنین (ع) فرمود که تو حقی بر گردنشان داری. او جا خورد. اصرار کرد که چه حقی؟ گفتم: من نفرینت کردم، آقا فرمود تو یک روز اشکی برای تشنگی حسینش (ع) به چشمت نشسته است. میگوید آن مرد عوض شد، منقلب شد و مسیرش عوض شد.
این گره خوردن محبت، مسیر را برای تو برای اقدامات بزرگتر باز میکند. والّا اگر اشکی صرف، بدون اینکه انگیزشی و حرکتی در تو ایجاد کند، مثل یک ماده شتابدهنده و محرکی است که تو روشنش نکردی، اجازهی به فعلیت در آوردن ندادهای. قبلا هم خدمت شما گفتم، در کربلا هم بخشی از دشمنان برای امام حسین (ع) گریه کردند. در این جامعهای که به تعبیر امام حسین (ع) نبی و ولی خدا میرود و طاغوت جایگزین میشود، آن هم با این هدفهای خبیث که باید نام پیامبر (ص) دفن بشود؛ خدا میفرماید ببین چه تغییری در درونت اتفاق افتاد. چه تغییری؟ میگوید شما دنیا را بر آخرت ترجیح دادید، خودتان را بر دین خدا، خودتان را بر خانواده رسول خدا، خودتان را بر امامتان، ترجیح دادید. به این ترجیح که رسیدید دیگر سقوط کردید.
ملت برتر
به همین دلیل ما را به طور مداوم تمرین میدهد، میگویند دائم بگویید «بِأبى أَنْتُمْ وَ اُمّى»، «بنَفْسي اَنْتَ». دائما این را بگویید، به زبان بیاورید برای اینکه گره بخورید، برای اینکه آماده بشوید، برای اینکه به آن نقطهی انتخاب که رسیدید یک دفعه سقوط نکنید، یک دفعه عقب ننشینید، یک دفعه متوجه نشوید که مسلم، سفیر امام حسین (ع) فریاد میزند: ابن زیاد عددی نیست، مجموع یاران او چندصد نفرند، شما دههزار نفرید، نترسید. یک دفعه زنانشان و بچههایشان به دامانشان آویزان شدند، مسلم شد پناهی که حتی کسی برای آب دادن و افطار کردن او را به خانهاش دعوت نمیکند. میگوید این ترجیح ندادن خانواده بر خانوادهی اهل بیت، خود بر اهل بیت، مال بر اهل بیت، این اتفاقی است که باید در وجودتان بیفتد، باید این را تمرین کنید. این نمونههایی که ما در زندگی خودمان خدا لطف کرده دیدیم همهی اینها برای این آمادگیها است؛ اینکه امام (رضوان الله تعالی علیه) میفرمود که من شهادت میدهم ملت ما از ملت زمان پیامبر (ص) و امیرالمومنین (ع) و امام حسین (ع) بهتر است. امام با کسی تعارف ندارد، اصلا اهل مجامله نیست. نمونههایش فراوان است، فرماندهان بعد از فتح خرمشهر نامه مینویسند، امام میفرماید شما که خرمشهر را آزاد نکردید، خدا خرمشهر را آزاد کرد. با کسی تعارف ندارد، اواخر عمرشان هم زمانی که میخواست قائممقام و شاگردش و حاصل عمرش را کنار بگذارد؛ یکی دو روز قبلش نامه نوشت، گفت من با کسی عهد اخوت نبستم. با کسی تعارف ندارم، من با خدا پیمان بستم که به وظیفهام عمل کنم، تاریخ هر چه دلش میخواهد بنویسد، برای من مهم نیست که انسان چه قضاوتی میخواهند بکنند. برای من قضاوت خدا مهم است. این امام میگوید این مردم از مردم زمان پیامبر (ص) بهترند، از مردم زمان امیرالمومنین (ع) در کوفه بهترند، از مردم زمان امام حسین (ع) در کوفه بهترند. برای چه؟ برای اینکه در معرض آن انتخابها قرار گرفتند، نشان دادند. آن شهیدی که میگوید بار آخری که میرود و به شهادت میرسد، بچهی خودش را بغل نمیکند، ببوسد. میگوید میترسم این محبت من به این بچه مانع حرکت من بشود. دیدید در وصیتنامههایشان برای بچههایشان نامه نوشتند، میگویند ما تو را خیلی دوست داشتیم، اما حسین (ع) را بیشتر از همه دوست داریم. این در معرض قرار گرفتن، تمرین کردن، آماده کردن و تمهید شرایط ظهوراست و خودمان را در این شرایط مانور و آمادگی برای مواجهه با صحنههایی که در آن، امامان هل من ناصری میگوید و ما کم نمیآوریم، خودمان را برای آن روز آماده کنیم. این اتفاقاتی که شما میبینید، فرض کنید این همدلی و مواساتی که حضرت آقا اعلام کردند، این از مال گذشتن به نفع مومنان دیگر، اینها را دست کم نگیرید. از آن طرف هم اگر دلمان لرزید، ساده از کنارش نگذریم. این را یک آسیب ببینیم، اگر دیدیم آمادگی نداریم از مالمان بگذریم، از آبرویمان بگذریم، از جانمان بگذریم، اگر دیدیم در این صحنهها آمادگی نداریم، بترسیم.
دو ندای دائم در زندگی
نگاه کنید عزیزان، خدا در قرآن دو خط را روشن بیان میکند. میگوید شیطان یک دعوت دارد، یک ندا دارد، خدا هم یک ندا دارد، جبرئیل و پیامبران و اولیاء ندای الهی را به شما میرسانند، شیطان و دوستانش ندای شیطانی را. ما داریم دیگر، جزء علائم ظهور فرمودهاند که در روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان دو ندا شنیده میشود، یک ندای آسمانی جبریل است، یک ندا هم بعد از ظهر بیست و سوم بلند میشود، عدهای را گمراه میکند که حق با فلانیهاست، ندای شیطان. این نگوییم تمثیل، این اتفاقی که در یک صحنه رخ میدهد اتفاق دائمی زندگی ماست، ما دائما در معرض این دو ندا و دو دعوت هستیم. خدا فرمود: «إِنَّ اللَّهَ اشتَرى مِنَ المُؤمِنينَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ... {توبه، 111}» خدا مشتری شماست، پای معامله میآیی یا نه؟ فرمود: «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ... {بقره، 245}» خدا از تو قرض میخواهد، به خدا قرض میدهی؟ این کلام خیلی عجیب است. فرمود کسی که یک خوبی انجام بدهد من ده برابر به او برمیگردانم. همهی اینها را گفت، میگوید چه کسی مشتری است؟ بیاید.
دوراهی خدا و شیطان
از آن طرف در قرآن فرمود: «إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ... {آل عمران، 175}» حواستان باشد شیطان دل رفقای خودش را خالی میکند. در صحنههای امتحان دلتان اگر خالی شد بگویید من کجا راه را برای شیطان باز گذاشتم، آیات را ببینید.
بعد از جنگ احد موقعی که به حماسهی پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) اشاره میکند، میگوید عدهای با وجود اینکه مجروح بودند، دوباره ثبت نام کردند، در لشکر پیامبر فرماندهی کردند، حرکت کردند، امیرالمؤمنین و یارانش دشمن را تاراندند، بعد از مجروحیت شدیدی که حضرت داشت مجددا سپاه را آماده کرد و دشمن را تعقیب کرد. بعد از این آیات، اشاره میکند میگوید که یک عده دلشان خالی شده، یک عده ترسیدند، در جنگ احد، بله شکست خوردید، به سخن فرماندهی خودتان گوش ندادید، دنبال غنیمت و دنبال دنیاطلبی افتادید، نتیجهاش این شد که از پشت خنجر خوردید. خب تمام نشده که. عدهای آمدند گفتند معلوم شد اسلام و این حرفها خیلی جدی نیست، خدا وعدهی یاری داده بود، پس کجاست؟
خدا میفرماید: آگاه باشید. شیطان، دوستانش و اولیائش و کسانی که با شیطان پیوند بستند را میترساند، دلشان را خالی میکند. «الشَّيطانُ يَعِدُكُمُ الفَقرَ وَيَأمُرُكُم بِالفَحشاءِ... {بقره، 268}» حواستان باشد شیطان برایتان تحدید فقر میآورد، بعد فحشاء را در پی دارد. طرف میگوید که من نگران ازدواج هستم، پس یک جوری تبرج و خودنمایی کنم برای اینکه نمانم. طرف نگران مال است به فحشاء از مسیر کسب حرام میافتد. آقا عقب ماندیم، بعضیها به کجا رسیدند. پس چه کار کنیم؟ میگوید راههای میانبر را پیدا کن. «الشَّيطانُ يَعِدُكُمُ الفَقرَ... {بقره، 268}» خدا چه؟ میفرماید: خدا «یعدکم» به شما مغفرت خودش، رحمت و رضوان خودش را وعده میدهد. ببین به کدام صدا گوش میدهی؟ «أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ... {زمر، 36}» در حالی که خدا برای بندهی خودش کافی است، خدایا آنکه تو را دارد چه کم دارد و آنکه تو را ندارد چه دارد؟ «مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك...» خدایا آن که تو را یافت، چه گم کردهای دارد و آنکه تو را گم کرد، چه دارد؟ «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ... {زمر، 36}» خدا برای بندهاش کافی نیست؟ غیر از من چیز دیگری هم میخواهی؟ من باشم باز هم کم و کسری داری؟ و بعد میفرماید: «...وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ... {زمر، 36}» پیامبر یک عده دنبال این هستند که دل تو و جامعهی تو را با غیر خدا خالی کنند، تهدید آنها را بزرگنمایی کنند. اینکه حضرت آقا فرمود تحریف از تحریم خطرناکتر است و تحریف موجب اثرگذاری تحریم میشود، این است. شما در تحریف است که خدا را از ذهنها برمیداری و غیر خدا را جایگزین میکنی. تکیهگاهی به عظمت خدا و توکل بر خدا را بیاعتبار و بیاثر میکنی، نتیجهاش این میشود که باید دنبال تکیهگاه بگردی. وقتی خدا را نداشتی باید کدخدایی پیدا کنی.
«...يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ... {زمر، 36}» تو را از غیر خدا میترسانند. حواست هست یا نه؟ این دعوا و مطالبهی شیطان هست، آن ندا و دعوت الهی هم هست. تو به کدام گوش فرا میدهی؟ میگوید این گرایشها و محبتهایت را که در این مجالس میآوری، همراهی میکنی، به شنیدن ندای الهی عادت میکنی. موقعی که میگویی «نفرین بر کوفیان و یزیدیان»، کار سادهای نیست. اینکه دلت واقعا با یاران امام حسین (ع) است یعنی چه؟ یعنی تو داری حضور در صحنهای را که این سمت ۷۲ نفر هستند و قطعا کشته خواهند شد، در مقابل دهها هزار نفرند و قطعا پیروز خواهند شد، را آرزو میکنی. در این صحنه به این سختی، میگویی من خودم را با جریان و با جبههی حق حفظ میکنم. دیگر آن «يُخَوِّفُونَ» شیطانی، آن وعدههای شیطانی که بعد هم منجر به برائت از یارانش میشود در تو اثر ندارد.
بیچارگی در پی اطاعت از شیطان
من اینجا یک پرانتز باز کنم. بیچاره کسانی که به شیطان گوش میدهند. «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِين {یس،60}» روز قیامت خدا به بندگان جهنمیاش میگوید مگر من نگفته بودم شیطان را نپرستید؟ این دشمن شما است. در قرآن خدا صحنه را حکایت میکند، میگوید: «كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ... {حشر، 16}» شیطان انسان را دعوت میکند تا به کفر میرساند. «...فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِّنكَ... {حشر، 16}» این صحنه خیلی دردناک است. میگوید موقعی که انسان با دعوت شیطان بیچاره شد و کفر ورزید، شیطان به انسان میگوید گمشو! من از تو بیزارم. این بدبخت حرف تو را گوش کرد. میگوید موقعی که بیچارهاش کرد: «...قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِّنكَ... {حشر، 16}» من از تو بیزارم. «...إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ {حشر، 16}» خدا خیلی جدی است. من از خدا نگرانم. از خدا میترسم. شیطان! به انسانی که جهنمیاش کرد میگوید! و بعد این بیچاره برای رسیدن به دنیا، آخرت خود را تباه میکند، دنیا هم گیرش نمیآید. این نمونهها فراوان است.
کربلا نمونهی مجسمش است. بیچاره عمر سعد. عمر سعد تا روز تاسوعا مدام دنبال یک راه میانبر بود که به حکومت ری برسد. گفت میروم قضیه را به صلح میگذرانم، حکومت هم میگیریم. هی مذبذب حرکت میکرد. به صحنهی آخر که رسید، در مذاکره اش با امام حسین (ع)، امام به او گفت: عمر سعد تو که میدانی اشتباه میکنی، میخواهی جهنمی شوی؟ گفت: آقا خانوادهام تهدید میشوند، امام فرمودند: من امنیتشان را تضمین میکنم. گفت: آقا اموالم را مصادره میکنند. امام فرمودند: من بهتر از آن را به تو میدهم. گفت آقا حکومت ری را چه کنم؟ امام فرمودند: میترسم گندم ری نصیبت نشود. با پررویی جواب امام را داد: آقا ما به جوی آن هم راضی هستیم. و به جو هم نرسید. بدبخت شد، روسیاه دنیا و آخرت. کوفیها هم همینطور شدند. مدینهایها هم اینطور شدند. مکیها هم اینطور شدند. هر کسی دید امامش تنها ماند، با امامش همراه نشد، به این خواری و خفت افتاد.
مردم مدینه میبینند امام حسین (ع) تهدید شدهاست؛ «یا بیعت کن یا کشته میشوی.» امام حرکت میکند، از مدینه خارج میشود، یک نفر بلند نشد در این جامعه بگوید حسین جان بمان، ما با تو هستیم. غلط میکنند به روی تو شمشیر بکشند. نگفتند، امام مدینه را ترک کرد. در مکه طرف محرم شده، آماده رفتن به سمت منا و عرفات است، نمیبیند که امام زمانش از نگرانی و عدم امنیت دارد حج و مکه را به سمت عراق ترک میکند. نمیگوید من با تو هستم امری، حکم آنچه تو فرمایی. میگویند آقا انشاالله برایت دعا میکنیم. شما که توفیق حج نداری.
به کجا میرسند؟ کوفه. چه اتفاقی افتاد؟ سال بعد از شهادت امام حسین (ع) یزید مدینه را محاصره کرد و در آنجا فاجعهی حره رخ داد. به جز خانوادهی امام حسین (ع) و منزل امام زین العابدین (ع) و اهل بیت، تمام خانههای مدینه هتک شد، تا سه روز زنان و دختران اهل مدینه بر سپاه یزید حلال شدند و بعد که چند صد نفر، بیش از هزار و پانصد نفر تا سه هزار نفر از مردم مدینه را کشت، یکی یکی به عنوان بردهی یزید از مردم مدینه بیعت میگرفت.
بدبختها، آن روزی که حسین را تنها گذاشتید، اگر با حسین بودید، این بلا سرتان میآمد؟ خانوادهی امام حسین (ع) در دل گرگهای بیابان ذرهای عزت و حمیتشان خدشهدار نشد. حضرت زینب (س) اگر کسی جسارتی میکرد، در دهانش میکوبید، حتی در حین اسارت. شما به جایی رسیدید که زنان و دخترانتان پایمال حرامزادگان شدند، چرا؟ چون آنجایی که دعوت حسینی و الهی بود و دعوت شیطانی، شما دعوت شیطانی، یعنی عافیتطلبی، دنیاطلبی و رفاهطلبی را گوش کردید. همین بلا سر مکه آمد، همین بلا بارها بر سر کوفه آمد.
پرانتز را ببندم؛ شیطان در این دعوتها موقعی که گرایش ما را به سمت بدیها برد. مرحلهی بعد خطوه خطوه، گام به گام مرا به سمت نقطهی سقوط میکشاند. جامعه را به سمت نقطهی سقوط میکشاند. اینجاست که در مقابل کوچکترین نشانههای حضور شیطان باید با حساسیت برخورد کرد.
فرّ الی الحسین
این بلای کرونا کاملا برای ما ملموس کرد، که اگر یک مسافری از ووهان چین برود گیلان یا بیاید فرودگاه امام، برود قم، یا بیاید تهران، اینطور نیست که بگوییم حالا یک نفر بین ما هشتاد میلیون نفر چیزی نیست. نه! تو اگر نقطهی ورود آلودگی را مراقبت نکنی، بعدا هزینههای بیشتر باید بدهی، چه بسا تلفاتی باید بدهی، چه بسا دورههایی محروم شوی. تازه این بلا، بلای مادی و جسمی و عادی است، بیماری است که بالاخره انشاالله به فضل خدا راهی برای عبور از این بحران خدا عنایت میکند، ولی آن دردهای معنوی و سقوطهای معنوی جامعه از این جنس نیست، برای فرد بیچارگی ابدی میآورد. دیگر راه نجاتی برای فرد باقی نمیماند. به نقطهای میرسد که میبینید امیرالمؤمنین به ابنملجم فرمود: مگر من به تو بدی کردهبودم؟ ابن ملجم میگوید: آقا الان هم میخواهی مرا نجات دهی؟ امام حسین (ع) در لحظهی شهادت به شمر میگوید الان هم حاضرم نجاتت دهم. شمر میگوید من نیازی به شما ندارم. فرد به یک بیچارگی و سقوطی میرسد که امکان بازگشت از او گرفته میشود. فرمود گناهان خرد را ناچیز نشمارید. با استغفار، با توجه و بازگشت دلتان را پاک نگه دارید. اگر دیدید زنگاری نشست، پاکش کنید. نگذارید این زنگارها بماند، به یک نقطهای ممکن است برسد که دیگر قلب مغلوب شد، درِ قلب که بسته شد، سیاهی همه دل را گرفت، «ختم الله علی قلوبهم... {بقره، 7}» مهر که خورد، نه وارداتی به این دل اتفاق میافتد و نه صادراتی. نه از این دل حقیقتی تراوش میکند، نه نفرتی بیرون میرود، نه کینهای خارج میشود، نه محبت به گناهی بیرون میرود، نه محبت و نوری وارد این دل میشود. میگویند مواظب دلهایتان باشید و مجلس (ع) جایی است که زنگارزداست، این اشکها را نباید دست کم گرفت. فردی آمد نزد امام گفت آقا خیلی گرفتارم، فرمود: «فرِّ الی الحسین» فرار کن به سمت حسین. جایی که دیگر میخواهی نجات پیدا کنی، هیچ برو و برگردی نداشته باشی، اگر به سمت حسین فرار کردی، دیگر کار حل است. از هر چه تو را تهدید میکند به آغوش امام حسین (ع) پناه ببر. و حسین چه زیبا تحویل میگیرد. زهیر را انتخاب کرده، پیک میفرستد که زهیر بیا! طرف فرار میکند برای اینکه از دست حسین خلاص شود. ولی حسین انتخابت کرده، مگر میتوانی فرار کنی؟ بالاخره یک جا گیر افتاد، با رودربایستی محضر امام حسین (ع) رفت، وقتی برگشت دیدند آن زهیری که رفت با این زهیری که برگشت، عوض شدهاست، الهی شد و برگشت، به خانمش گفت: خانم بیا طلاقت بدهم، من دیگر حسینی شدم، ما داریم میرویم برای فناء و فدا. خانم گفت تا حالا با هم بودهایم، خانوادهی امام حسین هم با او هستند، من کجا بروم؟
وقتی انتخاب کرد، در آغوش گرفت، اجازهی سقوط نمیدهد، دفاع میکند. و چه زیبا امامحسین (ع) با این مظلومیت عظیم و با این جمال بزرگ، ما را جذب خودش کرده، این همراهی کودکان و زنان و اهلحرم، این شهادتهای عظیم و مظلومانه همه برای این بوده که دیگر هیچ عذری برای کسی برای فرار از حسین باقی نماند. اندک خوبی انسان را جذبهاش را مجذوب این قطب عالم کند.
روضه
یکی از هدیههای مظلوم امام حسین (ع) «عبدالله بن حسن» است. فدای این فرزند امام حسن (ع) و نسل پاک امام حسن مجتبی (ع). عبدالله بن حسن یتیم امام حسن هست که ظاهرا چند ماه در زمان حیات پدر بوده و بزرگ شده، دامن امام حسین (ع) است و امام حسین بیشتر برایش پدر بوده تا عمو. چون او بزرگش کرده و یتیمنوازی اهلبیت (ع) را دیگر شما خبر دارید. چقدر مراقب بچههای یتیم هستند آن هم اگر یتیم حسن باشد.
امیرالمومنین، آن زن روایت میکند که اول نمیشناختمش بعد شناخت. میگوید آمد به منزل این خانوادهی شهیدی که یتیم داشت.به زن گفت من بچهها را نگهداری میکنم، این پیرمرد شصت و دو سه ساله. تو وسیلهی نانپختن را فراهم کن. بعد میگوید آتش وقتی که روشن شد دیدم این آقای پیرمرد که نمیشناختم صورتش را میبرد کنار تنور و میگوید: بسوز، این آتش دنیاست. کسی که فراموش میکند یتیمها را و به آنها رسیدگی نکند، شایسته سوختن است. گفتم چه کار میکند؟ «فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ {ضحی، 9}» مواظب باش. یک وقت با یتیم تندی نکنی!
حالا امام حسین (ع) از عزیزش امام حسن مجتبی چند یتیم را دارد بزرگ میکند. روز عاشورا قاسم او که خواست به میدان برود، دیگر آنقدر بیتاب شده بود که امام اجازه نمیداد. بعد که اجازه داد میگوید آنقدر در آغوش هم گریه کردند، تا افتادند و بیحال شدند. حسن فرزند امام حسن (ع)، حسن مثنی به میدان رفت و طوری مجروح شد که او را در کشتهها انداختند، فکر کردند به شهادت رسیده. عبدالله از سپاه امام حسن مجتبی مانده. دستش را در دست خواهرش گذاشته خواهرم! این بچه را مواظب باش. در رگهای او خون حسن جاری است. این شیربچهی سردار جمل است. ممکن است که مرا در وضعی ببیند که طاقت نیاورد و بلایی سرخودش بیاورد، دست او را نگه دار. حالا بچهها نگاه میکنند، این را ما از خودمان نمیگوییم که صحنهی شهادت امام حسن را نگاه میکنند. امام زمان در زیارت ناحیهی مقدسه میفرماید که زنان و دخترانتان در این صحنه ناظر بودند. زینب تو این صحنه را میدید، نگاه میکند میبیند یک جا شلوغ شده. کدام صحنه؟ آن صحنهای که تیر به قلب مطهر اباعبدالله الحسین خورد، خون جاری شد، دیگر طاقت ماندن بر روی اسب نداشت.
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد...
دید امام به زمین افتاده، عدهای یک جا جمع شدند، یکی با نیزه میزند، یکی با شمشیر میزند، یکی چیزی دستش نیست با سنگ به این صورت مطهر میزند. نگاه میکند که این جا چه خبر است؟ از عمه سوال میکند، میگوید عمو جانت است. به یک باره دید عبدالله دست را کشید، دوید. راوی میگوید دیدم یک پسر بچه که مثل قرص قمر بود در حالیکه یک پیراهن بر تن داشت، دوید و خودش را به آغوش امام حسین رساند. چقدر مظلومیت. این بچهی تشنه، بچهای که در محاصره است، بچهای که عمو و پدر خودش را اینگونه در معرض گرگان دیده، میرود خودش را در آغوش امام حسین میاندازد. نگاه میکند میبیند شمشیر یکی میخواهد به امام بخورد، دست کوچک و نازکش را میآورد... میگوید به یکباره دیدند این دست به پوستی آویزان شد. امشب من دیدم، نمیدانم، فقط همین را خدمت شما بگویم، دو تا روایت درباره شهادت عبدالله است؛ یک روایت میفرماید که حرمله او را در آغوش امام حسین به شهادت رساند، این آسانش است. یک روایت میگوید یک خبیثی آورد او را از دامن امام حسین بیرون کشید و این کودک را ذبح کرد.
«أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى القوم الظَّالِمِينَ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»