مریم محمدی، ورودی ۹۸ کارشناسی مهندسی و علم مواد
چرا دوباره این حرفهای کلیشهای؟! احتمالاً تیتر نشریه را که دیدهباشید و شانس آوردهباشیم و به این جای نشریه رسیدهباشید، ذهنتان سمت این سوال رفته که «چرا این موضوع؟ بس نیست؟»
حقیقت ماجرا این است که قضیه بغرنجتر از یک حکم فقهی یا اخلاقی است. ارتباط دختر و پسر، از آنجا که یک پدیدهی اجتماعی و فرهنگی است؛ به طور مداوم در برهمکنش با سایر پدیدهها و اتفاقات جامعه است؛ از اقتصاد و فرهنگ و سیاستگذاریها و باور عموم تأثیر میپذیرد و بر همهی اینها تاثیرگذار نیز هست. با موثرترین و مهمترین نهاد جامعه یعنی خانواده، تأثیر و تأثر دارد و مخلص کلام اینکه این موضوع و دیدگاههای پیرامونش، بسیار بسیار مهم هستند. پرواضح است که مسئلهای اینچنینی، نیاز به موشکافی و ریزبینی در پرداخت دارد؛ نه پرداختهای غیرحرفهای، که گوشمان پر است از اینها! از حرفهای فمینیستها و تکبعدی نگاه کردنشان به سیستم پیچیدهای به نام انسان بگیرید تا بعضی دیگر که با به رسمیت نشناختن موضوعاتی که شاید قبلترها موضوعیت کمتری داشتهاند، کار را دشوار کردهاند و خلاصه هر دو سر طیف، حرفهای نبودهاند.
حرف ما اینجا صرفا یک نگاه است به آنچه که غربیها در این مسئله رقم زدهاند. لابد میپرسید ربطش به ما چیست؟ جواب یک کلمه است: جهانیسازی.
پیرو هستیم یا پیشرو؟! هیچ فکر کردهاید؟
شکست ما از آن زمان بود که «ما میتوانیم» برای بعضیها، یک جملهی دکوری و ناملموس شد. این ذهنیت، شکل گرفتهی امروز و چند روز پیش نیست و قدمتی چند صدساله دارد. دقیقا از همانجا که همهی تکنسینها و پزشکها و حتی ادوات نظامی ما، -در خوشبینانهترین حالت- از «فرنگ» میآمد. شکست ما در برابر غرب و فرنگیها، از همین روند جهانی سازیِ منفعل شروع شد. آنجا که هر لحظه، هویتمان، بی سپر و سلاح، تحت تأثیر این جهانیسازی قرار گرفت. هر چیزِ وارداتی را مناسبتر و باکلاستر دانستیم و از لباس مارک تا فرهنگ، پیرو شدیم نه پیشرو!
بگذریم. خلاصه که غرض ما از پرداختن به آنچه غربیها در این زمینه رقم زدهاند روشن شد: ما در روند جهانیسازی و جهانیشدن قرار داریم و به دلایل عمدهای که اتفاقاً سبقهی تاریخی هم دارند، به طور مفرط، تحت تأثیر فرهنگ غرب هستیم. پس برای شناخت فرهنگ خودمان، چه بسا که مطالعهی آنچه در غرب رخ داده، موثر باشد.
اول بگویید فلسفهتان چیست؟
احتمالا تا به حال این جمله را شنیدهاید: «اختلاف ما در مبانی است!» این، کل حرف ماست. اینکه شما در نهایت به مشهد میخواهید برسید یا به شیراز، معین میکند که از کدام راه بروید. پس «هدف» مهم است، نوع نگاه شما به جاده مهم است، نوع برخورد شما با حوادث احتمالی و شب و روز جاده مهم است. پس «سبک و مدل زندگی» مهم است. و هزاران حرف منطقی و احتمالا کلیشهای دیگر که شنیدهاید... نوع جهانبینی ما با غرب، متفاوت است و گریزی از این واقعیت نیست.
روانشناسان میگویند اتفاقا همین بینشها و نوع جهانبینی ماست که چیزی به نام «گرایش» را در ما پدید میآورد و همین گرایشها هستند که منجر به تولید «رفتار» میشوند. احتمالاً گرایش و رفتاری که برآمده از نوع بینش و جهانبینی غربی است، قابل حدس زدن باشد. امانیسم (انسان محوری)، اصالت لذت، اصالت تجربه، سرمایهداری و هزار و یک «ایسمِ» دیگر! که با یک دقت ساده میتوان فهمید سیستمها و زیرنظامهای غربی، بر مبنای کدام یک از این بینشها چیده شده و انسانها در هر کدام، باید چه رفتاری «تولید» کنند تا در آن سیستم، موفق به حساب بیایند. بنابراین، این ایسمها، گرچه کمی حوصلهسربر به نظر میآیند اما حقیقتاً مهم و موثر هستند.
ایسمها چه ربطی دارند؟!
الان جواب این سوال واضح است! ایسمها چه ربطی به روابط دختر و پسر دارند؟! اصالت لذت، قوانینش را مطابقِ «خواست و رضایت خداوند متعال» میچیند؟ حتماً میگویید خندهدار است! امانیسم (اصالت انسان)، گرایشها و رفتارها را بر اساس «معادباوری و اعتقاد به غیب» بازتولید میکند؟ قطعاً نه!
قضیه روشن است. «مشهد رفتن» جادهی الف را میطلبد و شیراز رفتن، جادهی دیگر را! و همین است که «اختلاف ما، در مبناست» و اگر مبناگرا شویم، شاید امیدی باشد که با هوشمندی، روند جهانیشدن و جهانیسازی را طی کنیم؛ وگرنه، چک سفید امضایی دست ما نیست و بعید نیست که رضایت خدا و دنیا و آخرت را، جمیعا از دست بدهیم. خلاصه که باید چشمهایمان را باز کنیم.