مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

قوه محرکه

۴۵ سال پیش برادری پس از قبولی در دانشگاه شریف در نامه‌ای به خواهرش نوشته‌بود: «آن قدر خوشحالم که حد و مرز ندارد و به قول معروف دارم پر درمی‌آورم. من در دانشگاه آریامهر تهران قبول شدم. به این ترتیب فکر می‌کنم مسئله خارج رفتن منتفی شده‌است و به خواست خدا اگر ممکن شود، برای گرفتن فوق لیسانس و بالاتر به آمریکا خواهم رفت.»

این جوان باهوش و با پشتکار، در نظرش تحصیلات عالیه و ارتقای علمی چنان با اهمیت بود که پذیرش در دانشگاه را موجب «خوشحالی بی حد و مرز» می‌دانست.

شهید محسن وزوایی در همان سال‌ها تبدیل به یکی از دانشجویان ممتاز رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف شد و جایگاه بالای علمی در انتظار او بود. ولی او، همانند کسی که گم‌شده‌ای داشته باشد و راه سفر به آسمان را ترجیح دهد، در دوران دانشجویی در تشکیلات اسلامی دانشگاه وارد شده و نقش فعالی برعهده گرفت. و بعد از انقلاب با تشکیل جهاد سازندگی به عضویت این نهاد درآمد.

نام محسن وزوایی در ذهنم با فرد والایی چون مصطفی چمران گره خورده. گمان می‌کنم که شباهت آن‌ها در «جسارت» است. چمران پس از رسیدن به قله علم و یک زندگی مرفه تمام عیار، تجملات و دلبستگی‌‌ها را رها کرده و پس از سال‌ها مجاهدت و تقویت بنیه فکری و نظامی شیعیان لبنان، جایی پیرامون دهلاویه آرام می‌گیرد.

وزوایی نیز وقتی شرایط را دگرگون می‌بیند، از دانشجویی به کسوت فرماندهی می‌رود. او در عملیات‌های متعددی حاضر بود و مسئولیت‌های گوناگونی داشت که یکی از مهم‌ترین آن‌ها فرماندهی محور چپ عملیات بازپس‌گیری بازی‌دراز بود. در نهایت در علمیات بیت‌المقدس، بر اثر اصابت گلوله مستقیم و ترکش به شهادت رسید.

حال، سال‌ها پس از شهادت محسن وزوایی، مصطفی چمران و هم‌فکران‌شان، مسأله‌ای بنیادین پیش روی ماست: «جسارت» و «شهامت» اینان از کجا نشأت گرفته بود؟ چگونه ممکن است که جوانی دل‌بستگی‌های دنیا را رها کرده و به پیشواز مرگ برود، مگر مرگ همان «نیستی» و پایان تلخ نبود؟

آن‌ها چگونه تن به مرگ می‌سپردند و به جای فریاد حسرت، نیایش عارفانه سر می‌داند؟

و حالا چه شد که جوانان همان سرزمین، دیگر با هدف و آرمان بیگانه ‌شده‌اند و معنای زندگیشان تقلیل یافته به «لذت و هیجان»؛ جسارت کلمه‌ای ناآشنا شده، شهامت مفهومی ناپیدا.

مغفول ماندن کدام عامل بین سه نسل به اندازه چندین قرن فاصله انداخته؟ شاید این عامل را هم باید در زندگی گذشتگان جستجو کنیم. چمران در نیایشی عارفانه می‌گوید: «خدایا! تو می‌دانی که من در زندگی پرتلاطم خود، لحظه‍‌ای تو را فراموش نکرده‌ام. همه جا به طرفداری حق قیام کرده‌ام. حق را گفته‌ام، از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده‌ام، کمال و جمال و جلال تو را بر همه‌ی مخالفان و منکران وجودت عرضه کردم، و از تهمت و بدگویی‌ها و ناسزاهای آن‌ها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری از اسلام، به ارتجاع و قهقری تعبیر می‌شد، و کم‌تر کسی جرأت می‌کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین‌های کفر، علم اسلام را برمی‌افراشتم، و با تبلیغ منطقی و قلبی خود همه مخالفین را وادار به احترام می‌کردم، و تو ای خدای بزرگ خوب می‌دانی که این، فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود، و هیچ محرک دیگری جز تو نمی‌توانست داشته باشد.»

گویی پاسخ این مسأله در همین قوه محرکه است.

بدون محرک، دیگر فرق انسان با نباتات چیست؟ اگر قوه‌ای نباشد که انسان را به حرکت وادار کند، این گوشت و استخوان به طبیعت خود باز خواهند گشت و جمود بر انسان رخنه خواهد کرد. آن گاه دیگر تفاوتی بین جوان و پیر نخواهد بود، جملگی بی‌هدف روزها را شب می‌کنند و انتظار مرگ را می‌کشند.

این قوه محرکه لازم، ریشه در علم دارد؛ علمی که ریشه دوانده و حالا فایده می‌دهد. بدون مطالعه و تفکر عمیق، شناخت به دست نخواهد آمد و در چنین شرایطی فرد با هر باد مخالفی از جا به در می‌شود.

وقتی شناخت و پایبندی به مکتب، مطالعه، تفکر عمیق در مفاهیم و ترسیم وظیفه و جایگاه اتفاق نیفتد، تباهی و بی‌سرانجامی محتمل‌ترین و تلخ‌ترین سرگذشت انسان‌هاست.

هیات الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفنشریه حیاتشریفی برخیزمصطفی رسولی
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید