واقعاً یکی از بابرکتترین کارایی که در دانشگاه انجام دادم، همینخادمیهای داخل هیات بود. فضای خیلی عجیبی دارد. با همهی کارهای دیگه فرق دارد؛ خیییلی. شاید اگر مثل من یک کار غیرهیاتی در گروههای دانشکدهای انجام داده باشید، بتوانید اینتفاوت را حس کنید. در هیات، همه با هم رفیقند و انصافاً هم چه رفاقتهایی. خیلی خیلی معدود رفیق دارم من از دانشکده؛ و چه برکتاتی که داشته اینهیات!
شاید از یک پیام در گروهی که با سرگروههای اردو ورودیمان داشتیم شروع شد. یک پیام که آقا بیاید کمک برای انتظامات محرم و خب من هم واقعاً آدم انتظامات نبودم. برای همین به بندهخدای دیگری پیام دادم و ایشان آنقدر گرم و صمیمی با من برخورد کرد که نگو. آقا سینا فاتحی عزیز که انشاءلله خدا حفظشان کند. از هماناول به خرید علاقه داشتم. و خب البته 405 بابا هم زیر پایمان بود و عشقبازی میکردیم با ماشین. یادم است جزء اولین خریدهایی که کردم، پرهای انتظامات بود. رفتهبودم پرهای سیاهرنگ خریده بودم و موقعی که آوردمشان دانشگاه، همه میگفتند چقدر خوب و عالی ولی بعداً فهمیدم که چه گندی زدم! خب منطقی بود دیگر؛ اصولاً همه در مراسمات عزا، سیاه میپوشند و نباید آنپرها هم سیاه باشد دیگر! ولی خب اوایل کار همیشه خطا زیاد دارد!
خلاصه آنمحرم رویایی که در طی آن زیادی جوگیر شدهبودم ، کار دست خودم دادم و پایم هم ضرب دید، گذشت؛ به فاطمیه رسیدیم و مسئولیت مراسمش را دادند به من. از مسئول مراسم انتظار میرود مدعوهای برنامه را خوب مدیریت کند که بین آیتمهای مختلف برنامه، مثل قرآن و سخنرانی و... فاصله نیفتد. زیباترین اتفاق، جایی بود که من اتاق مفتح را چک کردم و حاج آقای قاسمیان حضور داشتند؛ وقتی رفتم به مجری بگویم که تمام کند تا حاج آقا بیایند و برگشتم جلوی اتاق مفتح که ایشان را دعوت کنم، دیدم که حاج آقا رفتند دستشویی و خب حالا بدووو دنبال حاج آقا!
بعد از آن برنامه، شدم مسئول خرید. 4 تا برنامه مسئول خرید بودم تا جایی که دیگر به ما میگفتند مسئول خرید ادوار هیات! واقعاً چه لذتی دارد خرید برای هیات. از آنلحظاتی که ماشین تا خرخره پر میشود از وسایل بگیر تا موقعهایی که باید خاور سفارش بدهی برای آوردن وسیلهها.
الان که کارشناسیام دارد تمام میشود، گاهی اوقات فکر میکنم که ای کاش هیچوقت تمام نمیشد و همیشه بودیم در اینفضا. ای کاش هیچوقت اینفضا و اینجمع هیاتی از ما گرفته نشود. ای کاش...