از دست کلمهها کلافه شدهام! چقدر ناتوانند وقتی میخواهم از «او» با تو حرف بزنم. سراغ هرکدامشان میروم که بیاید و قدری او را نشان دهد، جاخالی میدهند! میخواهم بگویم «مهربان و دلسوز» بود، «استوار و محکم» و «عفیف و لطیف» بود، باز میبینم انگار این کلمات بدجوری به زمین چسبیده اند. دلم یک کلمة دیگر را دستچین میکند: او یک «فرشته» بود...
بعد از برادرش، او پشت و پناه همۀ خانواده و یاران بود. دیگر نگاه همه به او بود و تو خوب میدانی که وقتی چشم امید دیگران به توست، یعنی چه. غم را از دلهای مادران میشست و کودکان در آغوش گرم او پناه میگرفتند. سنگ صبور بود و درد دیگران را به جان میخرید و مداوا میکرد.
راستی فرشتهها کارشان همین است دیگر؛ آنها هم میآیند تا روی دردها و زخمها مرهم بگذارند، قطرات باران را از آسمان میآورند و دعاهای زمینیان را بالا میبرند...
و تو چقدر شبیه او شدهای! همین است که روز تولدش یاد «تو» میافتیم.
تو را میشناسم.
اگر مردی، مثل مادر فداکاری و اگر زنی، مردانه پای کاری و تاب میآوری. میدانم نه یلدا داری و نه عید و نه عزا؛ اما اگر مریض از دست برود، به عزا مینشینی و اگر روبهراه شود، چشم و دلت روشن میشود و عید میسازی. دغدغهت مداوای مریض است. دلجویی میکنی، میخندانی و امید میبخشی.
میدانم انقدر کارت زیاد است که گاهی خودت را پاک فراموش میکنی. آنچه تاکنون به پاس زحماتت تقدیمت شده، ناچیز است و تو درهرحال سزاوار بهترینهایی. از ما هم جز از «او» نوشتن و با «تو» سخنگفتن، کاری نیامد. پس بپذیر این اندک ما را.
امروز، «زینب(س)»، پرستار دشت کربلا، به زمین ما آمد و چه خوش آمد. آمد تا جلودار «فرشتههایی مثل تو» در راه آسمان باشد ...
مبارکت باد.
امضا
بچههای هیأت الزهرا (س) دانشگاه شریف