راستش خجالت میکشم از این که قرار است این چند سطرِ محل نوشتن تمامی بچه های "هیات" را من پر کنم. هیاتی که تا چند ماه بعد از ورودم به دانشگاه اسمی از آن نشنیدهبودم، تا هیاتی که از زمانی -مثل خیلی از بچه ها- شد معیار تنظیم برنامه هفتگی و کارهایم.
جایی میخواندم بین «حب» و «ود» تفاوتهایی وجود دارد. اولی آن است که کسی را دوست داری و به او میگویی؛ در محبت خود هم صادق هستی ولی همین ابراز پنهانی را کافی میدانی و به تو حس رضایت میدهد. اما دومی آن است که میروی وسط جمعیت و داد میزنی: «یا ایهاالناس! من فلانی را دوست دارم!»
یعنی میخواهی هر جور که شده خودت را به او بچسبانی و بقیه بدانند تو با او حداقل ارتباطی داری. نمیدانم چقدر این معنیها درست است و پایه و اساس دارد؛ ولی تنها چیزی که به آن مطمئن هستم و میدانم، این است که ارتباط من با هیات و بچههای هیات از جنس دومی بودهاست!
دلم همیشه میخواستهاست من را جزوی از این مجموعه بدانند، و اگر جایی اسمی از من آمد در انتهای ذهنشان یک برچسبی از نوکری این خانواده روی پیشانیام خوردهباشد.
دقیقترش را بخواهید، خودم هم نمیدانستم اینقدر به این مجموعه وابستهام؛ تا زمانی که کرونا باعث دوریام از این خانه دومم شد. به خود آمدم و دیدم هیات شدهاست معیار دستهبندی شماره مخاطبینم و پوشهبندی تلگرامم.
اندکی از دلتنگی دوری، با محرم، اربعین، دههی آخر فر و برنامههای دیگر هیات که شکرخدا به هر شکل بود با رعایت سختگیرانه پروتکلها برگزار شدند، برطرف شد ... ولی تقریباً طبیعیست آن جور که باید به دل من یک نفر حداقل ننشست ...
انگار یک تکه خشت خیسخورده ته گلوی همهمان هست که دارد سنگینی میکند و راه نفس را بسته است ... یک چیزی از جنس بغض برای این که نشد مثل سالهای قبل عزاداری کنیم ...
نمیدانم کِی قرار است این بلا سایهاش از روی سرمان برداشته شود؛ ولی اگر مشکل، ما و رفتارهایمان بوده است، دلم میخواهد رو کنم سمت آسمان و بگویم: ما ادب شدن کافیه دیگه برامون!
از این به بعد میفهمیم چه نعمتی داشتیم و برامون عادی شده بود ...
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام «مکتوبات هیأت الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.