مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدند

+ آقا فردا ساعت 5 بسته‌بندی داریم؛ همه بیاین.

- حالا نمیشه 5 نباشه؟ قبل افطار خیلی سخته. اذیت میشیم.

+ نگران نباش. بعد افطار هم 20 تن برنج میاد که باید خالی بشه!

یاد ندارم هیچ‌وقت فرش‌های سبز کف مسجد آنقدر تمیز بوده باشند. اصلاً چند وقت پیش بود که فرش‌ها را شسته بودند؟

این روزها برای من خیلی سخت گذشت. می‌دانم؛ برای همه سخت بوده. اما خب نمی‌توانی خودت را جای من بگذاری. فرض کن؛ یک خیابان آزادی بود و هیبت من؛ یک محل بود و عظمت من؛ اصلاً برای آدرس‌دادن هم از من استفاده می‌کردند: «نرسیده به میدون آزادی، بعد مسجد دانشگاه شریف، همون گنبد بزرگ فیروزه‌ایه.» خداوکیلی چندتا مثل من دیدی؟ الانم را نبین که رنگ فیروزه‌ای‌ام آرام آرام به خاکستری تبدیل می‌شود؛‌ یک زمانی طوری برق می‌زدم که نگاهت به من می‌افتاد، کانه مسحور گشته‌ای همین‌طور مات و مبهوت می‌ماندی. صدای اذان صبح گلدسته‌هایم از این سمت تا خود میدان آزادی و از آن طرف تا طرشت هم می‌رسید؛ بین مساجد در شعاع چند کیلومتری هم زیباترین و بزرگ‌ترین گنبد بودم؛ آن هم نه از این حلبی‌ها! گفتم که؛ فیروزه. خلاصه که دورانی داشتم. از آن بالا دائم نماز جماعت ظهر و عصر دانشجوها را نگاه می‌کردم. عجب صفایی داشت.

داشتم دق می‌کردم از تنهایی. اما نمی‌دانی؛ الان چنان خوشی و دلگرمی‌‌ای پیدا کردم که - ناشکری نباشد - دیگر حسرت گذشته را هم نمی‌خورم. یک مشت رفیق پیدا کردم که از صبح تا شب تماشایشان کنم. کارشان از صبح تا شب در مسجد است. حتماً تو هم دیده‌ای اما لذت تماشا از این بالا یک چیز دیگر است. از چند روز قبل از ماه رمضان شروع کرده‌اند و فعلاً هم خیال رفتن ندارند. یا برایشان بار برنج و خرما و رب می‌آید، یا مشغول بسته‌بندی ارزاق هستند، یا قبل سحر در حال مناجات‌اند. خسته می‌شوند اما از کار نمی‌افتند. با زبان روزه و با این وضعیت کرونا به اینجا می‌آیند تا گره‌گشا باشند. هوای نیازمندان را خوب دارند. می‌خواهند در همین تهران خودمان از خیلی‌ها دستگیری کنند، در حد بضاعتشان. نمی‌دانی چقدر زیباست؛ هر چند روز یک بار، فرش‌ها پر می‌شود از انواع و اقسام ارزاق، ‌بعد بسته‌بندی و بعد هم توزیع. تو هم جای من بودی حسرت گذشته‌ات را نمی‌خوردی؛ دیگر دلتنگ نبودی و بغض نمی‌کردی. چون حس سرپناه‌بودن داشتی برای عزیزانت؛ حامی‌شان بودی و خیره‌خیره نگاه‌شان می‌کردی، مثل همان نگاه‌های قدیم مردم به من؛ که حالا با یک تار موی رفقایم عوض نمی‌کنم.

هیات الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفمسجدرزمایش همدلیمحمدحسین قدسی پور
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید