مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۲۲ دقیقه·۲ سال پیش

منِ شناختی!

بسم الله الرحمن الرحیم

الحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، وَ الصَّلاةُ وَ السَّلام علی حبیبِ اِلهِ العالَمین، اَبِی‌القاسِم المُصطَفی مُحَمَّد (ص) و عَلی آلِه الطّیِّبینَ المَعصومینَ المُکَرَّمین

شب هشتم محرم الحرام است. ایام سوگواری و عزاداری سرور و سالار شهیدان و آزادگان عالم، اباعبدالله الحسین است. امیدواریم که خداوند سبحان، همه‌ی ما را، برادران و خواهران را، مشمول عنایت‌های ویژه‌ی خودش قرار دهد. بحث ما در این شب‌ها راجع به شرح و بسط یک روایت از روایات اباعبدالله الحسین است، که درباره‌ی حقیقت مرگ و معاد مباحثی را مطرح فرموده.

اختلاف مادیون و الهیون درباره‌ی حیات انسان

یکی از اختلافات عمیق و تاریخی که میان مادی‌گراها، بحریون، آن کسانی که معتقد هستند فقط ماده واقعیت هستی را تشکیل می‌دهد، یک اختلاف جدی که بین این‌ها و میان الهیون عالم، معتقدین به ادیان، کسانی به ماورای طبیعت، به متافیزیک، اعتقاد دارند، یک اختلاف عمیق این است که مادیون می‌گویند حیات ما منحصر در همین چند سالی است که در این دنیا هستیم. «... مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ...» {جاثیه، ٢۴}، ما زندگی دیگری نداریم، بر اساس قواعد طبیعی شکل می‌گیریم و محقق می‌شویم، مدتی زندگی می‌کنیم، بعد فرومی‌پاشیم و تمام.

در مقابل، الهیون اعتقاد دارند زندگی دنیوی آغاز یک زندگی ابدی است. به تعبیرشان، خداوند سبحان موجودی است که نه آغاز و نه انجام دارد، هم ازلی است و هم ابدی، برخی موجودات دیگر هم همین‌طور هستند. برخی از موجودات، هم آغاز دارند، هم انجام دارند، خیلی از موجودات طبیعی محض این‌گونه هستند، هم آغاز دارند، هم انجام دارند. ولی انسان موجودی است که آغاز دارد، ولی انجام ندارد. انسان موجود ازلی نیست، اما موجود ابدی است.

انسان، موجودی ابدی

مسئله‌ی ابد، یک مسئله‌ی اساسی و مهم است. یکی از چیزهایی که بسیار وِرد زبان علامه طباطبایی رضوان‌الله‌علیه بود، همین مسئله‌ی ابد بود. ایشان می‌فرمود: همین الآن که در مورد مسئله‌ی ابد صحبت می‌کنیم، نه خودمان عمق آن را متوجه می‌شویم و نه شما عمق آن را متوجه می‌شوید! الهیون عالم می‌گویند که ما از زمین می‌روییم، «وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا» {نوح، ۱۷}، خداوند سبحان شما را از زمین می‌رویاند. ما آغاز داریم، زندگی دنیوی آغاز حیات ابدی ما است.

ما در دنیا به دلیل دو ویژگی‌ای که در مورد انسان و حیات دنیوی او وجود دارد، خودمان را برای ابدیت می‌سازیم‌. ویژگی اول این است که عالم دنیا عالم تغییر است. این خیلی مهم است. به این دلیل که دنیا عالم تغییر است، ما می‌توانیم خودمان را عوض کنیم‌. عوالم دیگر مادی نیستند و چون مادی نیستند، تغییر در آن‌جا راه ندارد، البته اگر وجود آن عوالم دیگر اثبات شود. هویت مادی، بستر تغییر و تحول‌ها را ایجاد می‌کند. در راویتی، امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرماید: «فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ» {نهج‌البلاغه، خطبه ۲۰۳}. یعنی به حیات پس از مرگ، مقر، محل استقرار و جایی که در آن تغییر و تحول نیست، می‌گوید. ولی این دنیا، ممر، محل عبور و مرور و تغییر و تحول است. در این عالم، هم تغییر و تحول وجود دارد و هم این‌که ما اختیار داریم و موجودی مختاریم. این دو عنصر باعث می‌شوند که ما در این دنیا خودمان را طراحی کنیم و بسازیم و این آغاز حیات ابدی ما است. الهیون این اعتقاد را دارند. مادیون می‌گویند زندگی ما فقط زندگی دنیوی است و تمام. الهیون می‌گویند که زندگی دنیوی سرآغاز یک زندگی ابدی است.

انسان، حقیقتی غیر مادی

این اختلاف به یک اختلاف عمیق‌تر برمی‌گردد. یعنی اگر بخواهیم ریشه‌یابی کنیم، که در دل این ریشه‌یابی استدلال و منطقی که هر یک از این دو گروه دارند هم روشن می‌شود، آن اختلاف عمیق‌تر این است که اصلا انسان چه است؟ آیا انسان صرفا یک موجود مادی است؟ یعنی تمام وجودش از ذرات طبیعی تشکیل شده است؟ طوری که هرچه درباره‌ی انسان داریم، اگر انسان را بشکافیم، تشریحش کنیم، زیر آزمایشگاه‌های بسیار دقیق این ترکیب را باز کنیم، همه‌ی چیزهایی که در انسان است همین‌جا است؛ دیگر چیز دیگری نیست. آیا این‌گونه است؟ یا این که نه، در انسان علاوه بر این که این بخش‌ها وجود دارد، حقیقت دیگری از نوع دیگر هم واقعیت دارد؟ کدام یک از این‌ها است؟ آن انسان مادی‌گرا که حیات را فقط حیات دنیوی می‌داند، اصل حرفش همین است؛ می‌گوید انسان مثل یک ماشین است؛ اعضا و اجزا و تکه‌پاره‌های مختلفی، ذراتی گرد هم آمده‌اند و این انسان را ساخته‌‌اند. هیچ چیز دیگری وجود ندارد. لذا اگر شما انسان را از این وضعیت ترکیبی بپاشانید، دیگر چیز دیگری نیست. ولی الهیون می‌گویند نه، یک چیز دیگر هم این‌جا هست که از جنس آن‌هایی که شما می‌خواهید بپاشانید و ریزریزشان بکنید، نیست. یک چیز دیگر هم هست و ما برایش استدلال داریم.

مادیون می‌گویند که همه‌ی کنش‌های انسانی، تمام آن‌چه که در انسان می‌گذرد بر اساس قوانین و قواعد طبیعی قابل تحلیل و توضیح و توجیه است. معنایش این است که همه‌ی این‌ها قابل اندازه‌گیری است؛ همه‌ی این‌ها ابعاد خاص خودش را دارد؛ می‌شود ما این‌ها را در عالم تشریح و آزمایشگاه دقیق از هم جدا کنیم؛ هیچ چیز دیگری در این‌جا نیست. اما الهیون می‌گویند شما دو نکته را در نظر نگرفتید.

یک نکته این است که باز دچار آن مغالطه شدید. مغالطه چه است؟ شما می‌گویید که اگر ما این انسان را قطعه قطعه بکنیم، ریز ریز بکنیم، تشریح عمیق انجام دهیم، چیزی غیر از همین اجزای طبیعی و مادی نیست. ما می‌گوییم نگاه کنید، باز دچار آن مغالطه شدید. مثل آن کسی که می‌گوید چون من خدا را به حس و تجربه نمی‌یابم، پس منکر خدا هستم. این حرف نادرستی است. شما باز دچار آن مغالطه شدید. اگر الهیون این اعتقاد را داشته باشند و بگویند آنی که حقیقت انسان را می‌سازد، یک جزئی از اجزای همین بدن است، آن وقت شما می‌توانید بگویید نه، ما هر چه شکافتیم چیزی پیدا نکردیم.

الهیون چیز دیگری می‌گویند. آن‌ها می‌گویند یک جنس وجود دیگری در انسان هست که اصلا زیر چاقوی جراحی نمی‌آید. زیر چاقوی تشریح نمی‌آید. اگر کسانی که معتقد به اصالت ماده هستند و انسان را منحصر در ماده می‌دانند، اگر آن‌ها استدلال‌های الهیون را تخریب بکنند؛ در مقابل استدلال بیاورند که در انسان چیزی به جز همین اجزای طبیعی نیست، حرفشان قابل پذیرش است. الهیون می‌گویند ما در کنار این که این مغالطه‌تان را روشن می‌کنیم، ده‌ها دلیل داریم بر این که در انسان غیر از اجزای طبیعی یک حقیقت دیگر هم هست.

علامه حسن‌زاده‌ی آملی یک کتاب نوشته‌‌اند به اسم «الحجج البالغة على تجرّد النفس الناطقة»، در آن جا هفتاد دلیل و استدلال و شاهدی که در طول تاریخ فلاسفه‌ی ما، بزرگان ما، حکمای ما، اندیشمندان ما آوردند برای این که نشان بدهند انسان منحصر در اجزای مادی نیست، در آن‌جا جمع کرده است‌. من یکی از آن استدلال‌ها را می‌خواهم امشب خدمت شما مطرح کنم.

یک استدلال که اگر به مغز این استدلال برسیم و توجه بکنیم که این استدلال چه می‌خواهد بگوید، متوجه می‌شویم حرف الهیون چه است. بحثی که آن‌ها مطرح می‌کنند، می‌گویند با از هم پاشیدن بدن، انسان نابود نمی‌شود، حرفشان چه است. الهیون بحثشان این است که انسان نه این که صرفا مادی نیست، اصلا مادی نیست. ببینید ما وقتی گاهی از اوقات با هم گفت‌وگو می‌کنیم، مثلا می‌گوییم عالم ماده، عالم ماورای ماده، عالم مثال، عالم عقل، عوالم دیگر، فکر می‌کنیم که آن‌ها عوالمی هستند که در دسترس ما نیست، این‌طور نیست. ما از جنس آن عوالم در خودمان داریم. این نکته، نکته مهمی است. ما باید این را کشف کنیم، ما باید این را به دست بیاوریم. الهیون می‌گویند که نه این که انسان فقط ماده نیست، اصلا ماده نیست، انسان حقیقت غیر مادی‌ای است که یا ماده یعنی این بدن را به عنوان ابزار خودش اختیار کرده یا این بدن را فعل خودش قرار داده است.

ساحت «منِ شناختی»

تا قبل از صدرالمتالهین می‌گفتند حقیقت انسان یک حقیقت ماورای طبیعی است که بدن را به عنوان ابزار خودش گرفته، صدرالمتالهین می‌فرماید نه ابزار نیست، فعل نفس است که حالا توضیحاتش در جای خودش می‌آید. به این استدلال توجه بکنید: حرف الهیون این است، غیر از تمام ساحت‌های جسدانی و جسمانی که در انسان است، غیر از این‌ها، آن حوزه‌ی «منِ شناختی» اساسا در هیچ یک از اجزای بدن ما قابل پیدا شدن نیست. اجازه بدهید من کمی این معنا را توضیح بدهم.

یک مثال می‌زنم، این مثال را همین آقایانی که الان در فلسفه‌ی ذهن دارند کار می‌کنند، در علوم شناختی دارند کار می‌کنند، به این مثال توجه کردند. این استدلالی که الان می‌خواهم به آن توجه بدهم، اگر عزیزانی فلسفه‌ی ذهن امروزه‌ی دنیا را مطالعه بکنند، -شما می‌دانید الان دعواهای شدیدی وجود دارد، از چند دهه‌ی قبل تا به امروز که آیا انسان یک ماشین پیچیده است، یک ابررایانه است یا این‌که نه. انسان را نمی‌توانیم منحصر بکنیم در ابعاد فیزیکی. یک دعوا و کشمکش عجیب در این آثار و کتاب‌ها هست. جالب این است، در دهه‌هایی که فکر می‌کردند انسان ماشین صرف است، یک کامپیوتر بسیار پیشرفته است، به تدریج این اندیشه مورد تردید واقع شد. الان شبهات سنگینی در خود فلسفه‌ی غرب، در مباحث فلسفه‌ی ذهن در خصوص این دیدگاه وجود دارد. فیلسوفان بزرگی مثل جانسر و امثال این‌ها می‌گویند این طور نیست، یک رگه‌هایی، نشانه‌هایی، وجود دارد که انسان‌ها منحصر از ابعاد فیزیکی، نیست؛ اگرچه به دیدگاه‌های فیلسوفانه ما نرسیده‌اند ولی توجهاتی پیدا کرده‌اند.

این حوزه «منِ شناختی» را توجه کنید؛ مثلاً من از درد مثال می‌زنم، یک فرد، درد دندان دارد، این درد دندان، اساسا درد، لذت، غم، شادی، این‌ها امور شناختی است، حقایقی از جنس آگاهی و معرفت است. این درد دندانی که یک فرد می‌کشد، این نحوه و ظهور وجودی که خود این شخص نسبت به درد دندان دارد، قابل دسترسی برای احدی نیست. انسان، به آن دسترسی شخصی دارد. معنای آن چیست؟ یعنی شما از بیرون بیایید بدن را با دستگاه‌های پیشرفته قطعه قطعه، تکه تکه، کنید، تشریح کامل کنید؛ هیچ‌وقت به ساحت درد کشیدن این شخص نمی‌رسید.

الآن ما شما را می‌بینیم، شما بنده را می‌بینید، صورت‌هایی در ذهن ما هست، آگاهی‌هایی داریم. این آگاهی‌ها کجا قرار دارد؟ آگاهی‌ها در سلسله‌ی اعصاب ما است؟ آگاهی‌ها در مغز است؟ شما اگر این مغز را ذره ذره هم بکنید، هیچ‌وقت به این ساحت آگاهی‌ها نمی‌رسید. بله، چیزهایی در آن هست که با چند مرحله، تبدیل به این آگاهی می‌شود. این آگاهی، در هیچ‌ کجای اجزاء بدن ما وجود ندارد.

حرف الهیون این است: حقیقت انسان همان ساحت «منِ شناختی» است. شما اگر حقیقت انسان را چیزی جز ذرات مادی، ندانید، باید منطقاً با تشریح کامل اجزاء بدنی به آن برسید؛ در حالی که قابل دسترسی نیست. جان‌سرل با تکیه بر همین استدال، می‌گوید: حوزه‌ی شناختی اساساً به نحو اول شخص درک می‌شود. شناخت دیگران نسبت به ما، به شکل سوم شخص و غائب درک می‌شود‌. این را توجه بفرمایید.

«هوش» مصنوعی

گاهی اوقات در این دعواهای مباحث هوش مصنوعی و امثال این‌ها، شما توجه داشته باشید، بارها این نکته را عرض کرده‌ایم، اصلاً هوش مصنوعی، مگر این‌که به نحو تسامح این حرف را بزنیم، هوش، یک حقیقت متافیزیکی است، اصلا در فرایند فیزیکی نمی‌آید؛ مثلاً می‌گوییم اطلاعات فراوانی در این تراشه وجود دارد. اصلا اطلاعات، اگر معنای دقیق اطلاعات و آگاهی و اطلاع مد نظر باشد، اصلا قابلیت گنجاندن در یک مکان ندارد! آن هم مثل کتاب می‌ماند، یک سری علائم اختصاری در آن‌جا وجود دارد در چند مرحله تبدیل، آن هم در حوزه‌ی «من شناختی انسان» تبدیل به اطلاعات می‌شود، نه آن‌که آن‌جا اطلاعات وجود داشته باشد. آن‌جا اطلاعات وجود ندارد.

شب هشتم محرم الحرام 1401؛ حجت الاسلام امینی‌نژاد
شب هشتم محرم الحرام 1401؛ حجت الاسلام امینی‌نژاد


«منِ شناختی»، یک دسترسی انحصاری و اختصاصی

الهیون حرفشان این است؛ وقتی شما شناخت به خود دارید، می‌گویید «من»، این حوزه شناختی که شما دارید هیچ کس به آن دسترسی ندارد، اختصاصی شما است. من این نکته را بگویم، در فلسفه صدرایی وقتی این مسئله بسیار پر رنگ شد، بعدا در مکتب عرفانی نجف، چه‌قدر از آن استفاده کردند. الآن همین جایی که ما نشستیم، هر کدام از ما خودمان تنها هستیم؛ یعنی هیچ کسی به درون ما راه ندارد، حتی اگر کسی بیاید تمام اجزای مغز ما را بشکافد، هیچ‌وقت به این حوزه «من شناختی» راه ندارد این انحصارا از آن من است، چرا؟! چون اساسا از جنس ماده و طبیعت نیست، تا با تشریح، کشف بشود. از دسترس تجربه‌ها و حس‌ها بیرون است؛ یک تجربه به نحو علم حضوری می‌تواند آن را درک بکند. یک دسترسی اختصاصی است. شما اگر به افرادی که در اطرافتان هستند توجه بکنید، آن‌ها به چیزی به غیر از ظاهر شما راه ندارند‌. اگر شما را بشکافند باز به یک سری چیزهای دیگر، چیزهای دیگر و چیزهای دیگر، اما هیچ‌وقت به آن حوزه «أنا»، حوزه «من»، حوزه «من شناختی»، به آن راه ندارند. هیچ کسی به دردهای شما راه ندارد. هیچ کس به لذت‌های شما راه ندارد. لذت‌های شما اختصاصی است. دردهای شما اختصاصی است. ادراک‌های شما اختصاصی است. همه حوزه شناختی شما اختصاصی، ویژه‌ی خودتان است، هیچ کسی به آن راه ندارد.

معنای این سخن چیست؟ معنای این سخن این است که ردیابی مباحثی که در انسان می‌گذرد، ما یک چیزهای دیگری می‌بینیم که اصلا مادی نیست. الهیون حرفشان این است، وقتی بدن فرو می‌پاشد، این حقیقت غیر مادی باقی می‌ماند، این با فروپاشی طبیعی از بین نمی‌رود؛ لذا اگر مسئله حیات پس از این، مرگ متلاشی شدن بدن است، آن‌چه را که از اجزای طبیعی بدن است، متلاشی می‌شود.

شأن مادی و شأن «الْآخِرَةِ» انسان

در یک روایت بسیار عمیق و نورانی از امام صادق علیه‌السلام است، این‌گونه می‌فرمایند: «الْإِنْسَانُ خُلِقَ مِنْ شَأْنِ الدُّنْيَا وَ شَأْنِ الْآخِرَةِ». خیلی روایت عمیق است، من خیلی پیش‌تر از این‌ها به این روایت دست نداشتم، اخیرا این روایت را پیدا کردم: «الْإِنْسَانُ خُلِقَ مِنْ شَأْنِ الدُّنْيَا وَ شَأْنِ الْآخِرَةِ»، انسان از دو شأن خلق شده؛ یک شأن مربوط به دنیا است، یعنی دیده می‌شود آزمایش می‌شود، زیر چاقوی جراحی می‌آید، ما می‌توانیم براساس مدل‌های طبیعی آن را بفهمیم. تحت قوانین طبیعی است. ولی یک «شَأْنِ الْآخِرَةِ»، این کلمه «الْآخِرَةِ» را خوب توجه بکنید، «الْآخِرَةِ» یعنی از جنس دیگری از وجود، -آخر در عربی یعنی دیگر،- یک جنس دیگری از وجود است. یک شأن دیگری از هستی است، نه آن شأنی که به چشم بیاید، به لمس بیاید، به اعضا و جوارح بیاید، تحت آزمایش قرار بگیرد، آن جنس دیگری است. انسان از دو شأن خلق شده است.

ما الآن مثلا راجع به آخرت داریم بحث می‌کنیم: «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» {روم، ۷}. مفسرین توضیح دادند: دنیا یک ظاهری دارد، یک باطن، نه این که اگر بشکافی به آن می‌رسی! این‌که می‌گوییم انسان، جانش، باطنش است، نه این‌که اگر چاقو بزنی به جان می‌رسی، نه! آن ملکوت و باطن این ماده است. وقتی آن ملکوت تجلی می‌کند به شکل این ماده در می‌آید، تمام دانش‌های طبیعی روی یک شأن دنیا دارند کار می‌کنند. اما یک شأن دیگری داریم، شأن «الْآخِرَةِ»! آن شأن «الْآخِرَةِ»، شأن اختصاصی ما است، هیچ کس به آن دسترسی ندارد، با مطالعات طبیعی شما نمی‌توانید به آن برسید، دردی که من حس می‌کنم، لذتی که من می برم، غمی که می‌برم، شادی که در من هست، ادراکاتی که در من هست، اصل خودم را درک می‌کنم؛ این نحوه‌ی ادراک قابل دسترسی برای هیچ کسی در هیچ شرایطی نیست. این شان «الْآخِرَةِ» است.

امام صادق (ع) می‌فرماید: شان «الْآخِرَةِ» از آسمان -که این‌ها همه تعبیرات دارد، در جای خودش باید معنا شود.- تنزل می‌کند با شان طبیعی، در یک فرایند بسیار مهم که اختلافات زیادی این‌جا است که این ترکیب چگونه است، وقتی این ترکیب رخ دهد، انسان حیات زمینی‌اش شکل می‌گیرد، ادامه می‌دهد تا در یک مرحله‌ای -حالا راجع به حقیقت مرگ ان‌شاالله بحث خواهیم کرد.- مساله مرگ رخ می‌دهد.

حقیقت مرگ

حقیقت مرگ چیست؟ وقتی مرگ رخ داد، امام صادق می‌فرماید: آن شان دنیایی «... تُرِكَ الْجَسَدُ لِأَنَّهُ مِنْ شَأْنِ الدُّنْيَا...»، بدن در این عالم می‌ماند، چون مال این دنیا است. ولی آن شان «الْآخِرَةِ»، هم تعبیر به شان اخری کرده، شان «الْآخِرَةِ» فرموده، هم در این روایت تعبیر به روح کرده، هم تعبیر به نور، چقدر بحث‌های نور، نه معنای نور حسی، نور یعنی آگاهی و روشنایی! الان وقتی شما می‌بینید، این روشنایی است، اگر انسان چشم نداشته باشد، این تاریکی است. منظور از نور، نور آگاهی و علم است، این‌که خودمان را درک می‌کنیم، این یعنی نور. بحث‌های فراوانی در این‌جا هست، در هویت‌های امتدادی مادی آگاهی نمی‌تواند رخ دهد. آن‌جا ظلمت و تاریکی است، هیچ آگاهی وجود ندارد. اما این‌جا آگاهی است. امام می‌فرماید این نور، این شان «الْآخِرَةِ»، این شان اخروی، این روح، تعبیر می‌فرماید که به قدس اولی و عوالم دیگر برمی‌گردد. این مال عوالم دیگر است. ما در این‌جا زاییده می‌شویم اما با اضمحلال بدن متلاشی نمی‌شویم. شأن دنیوی را رها می‌کنیم. صدرالمتالهین می‌فرماید در آن لحظه‌ای که انسان می‌خواهد بمیرد، کل بدن او مانند فضولات می‌شود؛ چطور ما فضولات را همیشه از خودمان دفع می‌کنیم؟ یک مرحله‌ای کل بدن جز فضولات می‌شود یعنی زائدات بدن، زائدات حقیقت ماست. حقیقت ما از جنس ملکوت است. این ملکوت که می‌گویم چیز مبهمی برایمان نباشد. همین ادراک حضوری که الآن نزد خود دارم. بله من الان مانع بدن دارم، از این مانع بدن خلاصی پیدا می‌کنم.

نگاه مادی‌گرایانه

در روایت امیرالمومنین هست که می‌فرماید انسان حبس در دنیا شده است. انسان خُلَقَ للآخره. حقیقت انسان آن‌سویی است نه این سویی. انسان یک سنگ نیست؛ انسان یک گیاه نیست؛ انسان یک جماد نیست؛ انسان آب و خاک نیست. این‌ها همه مقدمات شکل‌گیری انسان است. انسان از جنس آخرت است. از جنس جهان دیگر است. این حقیقت می‌پیوندد به قدس اولی. بله این حقیقت وقتی به طرف قدس اولی برود، همه می‌روند، ولی رفتن‌ها مختلف می‌شود. ما برای همه چیز در دنیا سیستم علی و معلولی و سببی و مسببی قائل هستیم. یک کشاورز می‌داند اگر آبیاری نکند یک وضعیت دارد اگر آبیاری نکند یک وضعیت دارد. یک کشاورز می‌داند اگر درست آبیاری بکند یک وضعیت دارد اگر درست آبیاری نکند وضعیت فرق می‌کند.

دقیق اگر بشوید، کوچکترین کاری که یک باغبان یک زارع یک کشاورز انجام می دهد در ثمرش اثر دارد. همه جا ما این را قبول داریم ولی وقتی می‌رسیم به اعمالمان، به رفتارمان، به گفتارمان ،به اخلاقمان ، انگار این‌ها هیچ سیستم مسببی و علی و معلولی ندارد. قرآن بارها می‌فرماید آیا آن‌هایی که علم دارند با آن‌هایی که علم ندارند مساوی است؟ آیا آن‌هایی که نور دارند با آن‌هایی که نور ندارند مساوی است؟ آیا آن‌هایی که تقوا دارند با آن‌هایی که تقوا ندارند مساویند؟ آیا آن‌هایی که براساس عقل عمل می‌کنند یا آن‌هایی که تمرد می‌کنند مساوی هستند؟ ما فکر می کنیم همه‌اش مساوی است. آیا کسی که صبر کرده، زحمت کشیده، رنج حرارت تابستان را چشیده، حجاب خودش را نگه داشته با آن کسی که این زحمت را به خودش نمی‌دهد یکسان است؟ آیا کسی که نماز می‌خواند با کسی که نماز نمی‌خواند یکسان است؟ آیا کسی که خلق درست دارد با آن کسی که حسود است یکسان است؟ آیا انسان خوش ذات با انسان بد ذات یکسان است؟ ما فکر می‌کنیم همه یکسان هستند و زندگی می‌کنیم و می‌میریم! این نگاه مادی‌گرایانه است.


منِ‌ شناختی

کوچکترین رفتاری که ما داریم، داریم در حوزه منِ‌شناختی، اثر می‌گذاریم. آنجایی که ما داده‌اند که به آن وزن بدهیم همان حوزه منِ‌شناختی است، همان "أَنا" است، همان که اختصاصی برای من است، ما شبانه‌روز با نیّات‌مان، با اخلاقمان، با کارهای مختلف‌مان در حال ساختن آن حوزه منِ‌شناختی هستیم. عزیزمان اگر توجه بفرمایند، ما همانی هستیم که تا حالا انجام داده‌ایم. همانی هستیم که تا به الان فکر می‌کردیم، ما غیر از اندیشه‌هایمان نیستیم. ما اگر گناهی را خدایی نکرده اگر بیست سال قبل کرده باشیم، آثارش ما را رها نمی‌کند. اگر یک کار درستی کرده باشیم، آن ما را رها نمی‌کند. چون تمام اعمال ما، اعمال شناختی است؛ یعنی عنصر اصلی آن آگاهی است، ما عمل مکانیکی انجام نمی‌دهیم، عمل طبیعی محض انجام نمی‌دهیم. ما از روی آگاهی کار انجام می‌دهیم. چرا این قدر روی نیّت تأکید کرده‌اند؟ چون نیّت عمق جان ما را می‌سازد.

ابن عباس روایتی را از رسول گرامی اسلام (ص) نقل می‌کند، وقتی انسان‌ها از این سرا می‌روند، همه به سمت قدس اولا حرکت می‌کنند (تعبیر روایت همین «قدس اولا» است) ولی انسان کافر و منافق و ناشایست ملاقاتش با عوالم دیگر هولناک است. در روایت هست (توجه بفرمایید که چه تعبیر زیبایی است)، آتش جهنّم هفتاد بار شسته شده، شده حرارتی که در این دنیا نمونه‌اش را مثلا در خورشید شما مشاهده می‌کنید، توجه بفرمایید ملاقات ما با قدس اولا بر می‌گردد به تمام ویژگی‌هایی که با آن خودمان را می‌سازیم. خداوند اَرحَمُ الرّاحِمین است. خداوند آن رحمت بی‌کرانه‌اش که در روایات به آن اشاره شده است را اگر ملاحظه بفرمایید، فوق العاده است؛ ولی اگر کار به جایی برسد که این انسان از همه این سد ها بگذرد! این همه فریادی که اولیای الهی کشیدند، آقا حوزه منِ‌شناختی را آلوده نکنید. این حوزه منِ‌شناختی با شما الی اَبد هست، خود شما هستید و نه چیز دیگر، این با متلاشی شدن بدن از بین نمی‌رود. این اصلا مادی نیست که بخواهد از بین برود. این اصلا جنس آخرت است، شأن آخرت است. وقتی انسان خدا را ملاقات می‌کند با اسم منتقم خدا رو به رو شود، ان وقت کار با این حرف‌ها ادا نمی‌شود. درست است که خداوند متعال اَرحَمُ الرّاحِمین است، مثلا یکی از بزرگان اهل معرفت می‌فرمودند اگر کسی یک گناهی انجام دهد بلاخره نجات پیدا می‌کند، اما بعد از 18000 سال، آن هم از سنوات اخروی! غزالی می‌گوید جای بازی کردن نیست. نمی‌شود انسان با سعادت خودش بازی کند. در شب‌ها قبل عرض شد که معقول‌ترین زندگی، منطقی‌ترین زندگی، زندگی متدینانه است. باید به آن افتخار کنیم، لطف الهی است که ما در این صحنه‌ها هستیم.

هفت گروه هستند که تحت عنایت خداوند سبحان قرار می­گیرند!

در روایتی از رسول الله (ص) هست که وقتی حضرت می‌خواهند چگونگی ملاقات انسان‌ها با خداوند توضیح دهند گروه‌هایی را ذکر می‌کنند، می‌فرمایند که : « سَبْعَةٌ فِي ظِلِّ عَرْشِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ لاَ ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ...» { الخصال ج2 ص342}یعنی هفت گروه هستند که وقتی شأن آخرتشان جدا شد و به سمت قدس اولا ملحق شد، این هفت گروه ذیل سایه عرش الهی در امان هستند، آن روزی که اصلا سایه‌ای وجود ندارد.

این را هم توجه بفرمایید، این که می­گوید سایه عرش الهی، این همان عوالم نور است. منظور از سایه پناه آن است. به آن‌جا ملحق می‌شود. هفت گروه هستند که تحت عنایت خداوند سبحان قرار میگیرند. چون شان آخرتشان را درست ساختند. یکی از آن هفت گروه «إمامٌ عَدْلٌ» است، حاکم عادل، مدیر عادل. یکی «شابٌّ نَشَأَ في عبادة الله» الله اکبر! این ها بزرگ اند. جوانی که اصلا در بندگی خدا رشد کرده است! جوانی که در این هیئت ها رشد کرده، دلداده اباعبدالله است... . این شان آخرتش نورانیِ نوارنی است. این ملحق به نورالانوار می‌شود. شخص سوم «رَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فَأَخْفَاهَا حَتَّى لاَ تَعْلَمَ شِمَالُهُ مَا تُنْفِقُ يَمِينُهُ» اینها مردان بزرگ اند! با دست راست خودش صدقه میدهد، اما دست چپش هم متوجه نمی‌شود. یعنی در بوق و کرنا نمی‌کند! عظیم است، برای آخرت فکر میکند. این نکته را توجه داشته باشیم، ما -خودم را عرض میکنم- اکثر کارهایی که میکنیم، حتی آنهایی که رنگ مذهبی و دینی دارد، شان دنیوی متاسفانه به آن می­دهیم. شان اخروی به آن بدهیم! به فکر آخرت باشیم! به فکر سرای دیگر باشیم. «وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى» همه شما تک تک به سوی ما می‌آیید. یوم الجمع است، ولی هرکسی خودش است، دنیای خودش را دارد. همین جا که عزیزان نشسته‌اند، هزاران دنیای مختلف کنار هم هستند. اینجا همه انشالله بهشت­اند و مراتب بهشتی، ولی می­شود دو نفر در کنار هم باشند، یکی جهنمی و یکی بهشتی. چون این دو نفر که کنار هم نشسته‌اند شان دنیایی‌شان در کنار هم است. شان اخروی‌شان فرسخ‌ها با یکدیگر فاصله دارد. بعدی کیست؟ «رَجُلٌ ذَكَرَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِياً فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ مِنْ خَشْيَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَجُلٌ لَقِيَ أَخَاهُ اَلْمُؤْمِنَ فَقَالَ إِنِّي لَأُحِبُّكَ فِي اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» ان کسی که به این درجه از معرفت رسیده، در شب ها و سحرهای خلوت به یاد خدا می‌افتد و از خشیه الهی اشک میریزد! خشیت خیلی معنای عجیبی دارد، در جای خودش باید بحث شود. این وقتی شان اخروی اش جدا میشود در ظل عرش الهی است، در پناه حضرت حق است. الهی است. خدایی است.در ذیل رحمت خدا است. بعد میفرمایند...

«...رَجُلٌ قال لأَخَیه اَلْمُؤْمِنَ...» فرد دیگری که جزو این چند نفر است، می گوید «.. إِنِّي لَأُحِبُّكَ فِي اَللَّهِ... » این خیلی چیز عجيبی است، من فرصت بسط ندارم، می فرماید کسی که به برادر مومنش که رسید، می گوید من تو را در راه خدا دوست دارم. این ابراز محبت، آن هم در راه خدا. شخص بعدی «... رَجُلٌ خَرَجَ مِنَ اَلْمَسْجِدِ وَ فِي نِيَّتِهِ أَنْ يَرْجِعَ إِلَيْهِ...» ان کسی که با مسجد خو کرده، مسجد یکی از درهای بهشت است، مسجد یکی از جاهایی است که انسان های فراوانی در آن بهشتی خواهند شد. شان اخروی شان متعالی و نورانی می شود. اخلاقشان اسلامي می شود، اعمالشان اصلاح می شود. بله، مواظب باشیم حضور ما در مسجد چه معنایی دارد، باز شیطان می خواهد برگرداند به شان دنیوی. انهایی که هیات امنا می شوند و مسئولیتی می پذیرند، دائما این خطر جدی است که شیطان انها را فریب دهد و دوباره به شان دنیوی برگرداند.«... رَجُلٌ خَرَجَ مِنَ اَلْمَسْجِدِ وَ فِي نِيَّتِهِ أَنْ يَرْجِعَ إِلَيْهِ..» از مسجد می رود بیرون ، نماز می خواند و می گوید باز هم می آیم، باز هم می آیم. یعنی با مسجد خو کرده است.

بعد می فرماید شخص دیگری که جزو این افراد است «...رَجُلٌ دَعَتْهُ اِمْرَأَةٌ ذَاتُ جَمَالٍ إِلَى نَفْسِهَا فَقَالَ إِنِّي أَخافُ اَللّهَ رَبَّ اَلْعالَمِين» در صحنه هایی که پای انسان می لغزد، ان کسی که زن صاحب جمالی او را به سوی خودش دعوت می کند، در انواع صحنه های حرام و آلوده، اما او چه می گوید؟ می گوید من از رب العالمین می ترسم. این انسان بزرگی است. این انسان بزرگ به حقایق بزرگ ملحق می شود. این که کسی توجه توحیدی داشته باشد، عظیم است.

مقدمه روضه...

امشب شب هشتم محرم الحرام است، من چندین دور زندگی امام حسین را خوانده ام، این باور درونی خودم بوده و منعکس می کنم ، هربار که ان را خواندم، صحبت ها، حرکات، رفتار، بروزات حس می کنم انسان در برابر یک ابرمرد قرار می گیرد، انسان عظیم. اینهایی که عاشورایی بودند، انسان های بزرگی بودند. شما در احوالاتشان مطالعه کنید، در زهیر، در حبیب و دیگر یاران اباعبدالله الحسین، در بنی هاشم، ابوالفضل العباس...

این فصای تعبد را کنار بگذارید و مطالعه کنید و ببینید چه انسان های بزرگ و عظیمی بودند. این جور نبود که بنی هاشم منتظر باشند بقیه یاران بروند و شهید بشوند، شاید خودشان نجات پیدا کنند، نه انها از همان اول می خواستند که پای رکاب امام زمان شان شهید شوند، اصحاب نگذاشتند. می گفتند ما زنده باشیم و بنی هاشم میدان برود؟ امکان ندارد!

اصحاب همه شهید شدند و بنی هلشم فهمیدند کسی نیست جز خودشان. اينجا چکار باید بکنند؟ اولین نفری که پا پیش می گذارد، علی اکبر است. او می داند فرزند رهبر این مجموعه است و او باید پیش قدم شود. او باید جلو بیفتد. رهبر الهی یعنی این، انسان الهی یعنی این! سرباز الهی یعنی این!

بعضی گفته اند ۱۸_۱۹ سالش بود، یا ۲۵ سال هم نوشته اند و تردیدهایی اینجا هست. علی اکبر با این سن ، ببینید عظمتش چجور است. در بین راه هم ، وقتی که امام حسین ابراز نگرانی کردند، از پدرشان پرسیدند مگر ما بر حق نیستیم؟ اقا گفتند چرا، ما بر حقیم. گفت پس مساله ای نیست، ما بر حقیم.

وقتی که روز عاشورا شد و اصحاب شهید شدند و نوبت بنی هاشم رسید. هر چند اینجا دل ها اماده است ولی گفته اند وقتی اشک نمی آید، به فکر بیچارگی خود بیفتید، ۳۰ سال، ۴۰،۵۰،۶۰، ۷۰ سال از عمرمان گذشته و ارتحال مان وقت معینی ندارد، ایا اماده هستیم؟ وضعيت ما برای مرگ چگونه است؟ مقداری به حال خود گریه کنیم و بعد وصل کنیم به اباعبدالله الحسین .

علی اکبر جلو امد و اجازه میدان خواست. شما می بینید وقتی قاسم آمد، اباعبدالله الحسین چقدر مقاومت کرد، شاید در افراد دیگر هم مقاومت کرد، اما وقتی علی اکبر آمد، اصلا نگفت نرو، هیچ.[بلکه بلافاصله گفتند]برو به میدان. اما وقتی علی اکبر داشت پشت پشت میدان می رفت ، امام حسین این دو انگشت اشاره را رو به اسمان کردند و گفتند خدایا تو شاهد باش چه کسی را به طرف این قوم می فرستم....

دانشگاه صنعتی شریفمعاد
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید