«قرار است امسال با کاروان برویم. بزرگ و کوچک، پیر و جوان، ایرانی و غیرایرانی، همه با هم. «من خسته نیستم میخواهم ادامه دهم»، «من میمانم»، «من میروم»، من، من، من... منی وجود ندارد، ما میرویم. حضرت زینب(س) در این مسیر کاروانی برد که هم کودک سه ساله داشت و هم بیماری که توان ایستادن نداشت. قرار است یاد بگیریم چگونه در اوج سختی، من بودن را کنار بگذاریم، معنای حقیقی ایثار و از خود گذشتگی را بفهمیم و دلهای خود را به هم نزدیکتر کنیم». این آخرین صحبتی بود که انتهای جلسهی توجیهی پیادهروی شنیدیم و همه ما را منقلب کرده بود. کمتر از شش ساعت تا آغاز مانده بود و هنوز باور نمیکردم که امسال هم امام زمان، مجوز زیارت کربلا را امضاء کرده است. یک بار دیگر قرار بود با کاروان خواهران الزهرا همسفر باشم تا در طریق به یاد عقیله النبوه، شعار فوالله لا تمحُو ذکرنا را زنده نگهداریم.
بخواهم کوتاه و مختصر سفر چند روزهمان را برایتان شرح دهم باید از سوم شهریور شروع کنم. صبح روز سوم حرکت کردیم و شب دوازدهم تهران بودیم. قبل از پیادهروی در کاظمین به زیارت امام جواد رفتیم، همو که در خانهی پدرش دست بر فرشهای صحن حرم میگذاریم و او را به پدرش قسم میدهیم تا گره از کار ما باز شود و یک شب را نیز در سامراء، نزد خانواده صاحب عصر گذراندیم و در نهایت یک شب را نیز در شهر عشق، خانهی پدری، نزد امیرالمومنین شب را به سحر رساندیم، به زیارت قبور مطهر در وادی سلام رفتیم، به نیابت از حاج قاسم عرض ادبی به ابومهدی کردیم و در نهایت دلتنگی، شوق زیارت آقا ما را به سمت کربلا کشاند.
در صف ایستاده بودیم برای گرفتن ناهار. در جادهی کوچکی موکب زده بودند و از سمت راست وارد صف میشدیم و از سمت چپ خارج میشدیم. بین دو صف دو سفرهی بلند انداخته بودند و کسانی که میخواستند همانجا دور هم غذا میخوردند. ما غریبه بودیم اما از هر آشنایی نزدیکتر کنار هم نشسته بودیم و غذا میخوردیم. کشش عجیبی همهی ما را به هم وصل کرده بود، عشقی از جنس نور. وقتی میخواستیم خودمان را معرفی کنیم هویتمان را به حسین(ع) وصل میکردیم. آنجا دیگر فاطمه صفاری، دانشجوی مهندسی شیمی شریف معنا نداشت، آنجا همه زائر حسین(ع) بودیم. روایات زیادی از دوران حکومت امام زمان شنیده بودم؛ از رشد فضائل اخلاقی، آسایش، امنیت، مساوات، تقسیم اموال و... اما درک چنین دنیایی برایم سخت بود تا اینکه اربعین راهی سفر شدم. صحنههای به یاد ماندنی در خاطرم مانده از زائرین حسینی، از اینکه چگونه در اوج خستگی و بیحالی، جای خود را به زايرین دیگر میداند و مراقب هم بودند، از همسفرگی تمام محبان حسین(ع) در حالی که جایگاه اجتماعی و مالی هیچکس معنا نداشت، از اینکه میزبانان و خدام چه ساده تمام زندگی و خانوادهی خود را آورده بودند و خرج اهلبیت میکردند. درهای خانهها به روی میهمانان آقا باز بود و تمام مدت چیزی از اهالی خانه نمیدیدیم جز مهر و محبت. هیچ چیز ارزش مادی نداشت و هرچه نیازمان بود در نهایت عزت و احترام تقدیممان میشد. وسایلمان را هرجا نیاز بود رها میکردیم بدون اینکه نگران گم شدنشان باشیم. برایم جالب بود اینکه در طول سفر چند روزهام نمیترسیدم از اینکه دختری تنها در کشوری غریب هستم و غلبهی تاریکی شب بر روشنایی روز، تأثیری روی امنیت من نداشت. حتی یک بار هم نگاه جنسیتی آزارم نداد. البته هنوز فاصله است تا آنچیزی که واقعا باید باشد چراکه اساسا معنای پیادهروی اربعین باز میگردد به اسارت زنان و فرزندان شهدای عاشورا، پس میتوان گفت که در این حرکت عظیم جهانی اصل باید حضور زنان و فرزندان باشد تا با در نظر گرفتن نیازهای زنان و کودکان، با ایجاد بسترهای مناسب، زمینهی حضور آنان را ایجاد کنیم.
در پایان این سفر چند روزه و بعد از دیدن تمام این صحنهها دریافتم؛ در وادی عشق اتفاقاتی رقم میخورد که هیچ کجا در دنیا دیده نمیشود و همه را متحیر میکند. اربعین اینگونه زمینهساز ظهور است و امید شیعیان برای تحقق وعدهی الهی. باید در این شرایط وظیفهی خود بدانیم مشکلات را کمتر کنیم و تسهیلگر انتشار پیام عاشورا باشیم. از مشکلات کمبود آب و نظافت گرفته تا سختی مسیر و بالابردن صبر و تحمل خود باید در هرلحظه خود را زائر حسین(ع) بدانیم و تلاش خود را کرده باشیم تا ولی عصر(عج) به این انتظار پایان دهد و کمال را به کمال برساند.