بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه سخنرانی هفتگی / 9 اردیبهشت 1402 / حجت الاسلام علوی / جلسه اول
داستان حضرت موسی(ع) و حضرت خضر(ع) داستان زیبایی است که مستقیما در قرآن مطرح شدهاست. (همین نشان از اهمیت این داستان است، مهم است چه چیزی در متن قرآن آورده میشود.) این داستان زیاد شنیده شدهاست اما مقدمهای دارد که غالباً شنیده نشده. وقتی حضرت موسی(ع) به کوه طور دعوت شد، دعوت او طولانی شد (از سی روز به چهل روز افزایش پیدا کرد) و مقام بالایی پیدا کرد؛ در چنین حالتی تورات با آن عظمت بر او نازل شد؛ از حیث کتاب تورات حضرت موسی(ع) بسیار بالاست. حضرت ابراهیم(ع) در پیامبری بعد از رسول اکرم(ص) قرار میگیرد اما کتابی که در درجه بعد از قرآن کریم قرار دارد، صحف ابراهیم(ع) نیست، بلکه تورات است.
حضرت موسی(ع) بعد از چهل روز به سمت قومش حرکت میکند و یک لحظه در ذهنش خطور میکند که آیا بالاتر از این علم من بالاتر هم هست یا نه؟ تعبیر روایت این است که خدا به جبرئیل میگوید به داد موسی برس که به هلاکت رسید (قد هلک)؛ به او بگوید که بله هست پیرمردی هست در مجمع البحرین؛ او را پیدا کن تا نجات یابی. که در اینجا اشاره به حضرت خضر(ع) است.
حضرت موسی(ع) اعلمتر از حضرت خضر(ع) است اما خدا تمام علم را به او هم ندارد. اگر کسی فکر کند که دیگر علم کافی است، او هلاک میشود. میتوان گفت که عامل سقوط انسان، جهل و نادانی نیست بلکه توهم دانستن است.
طغیان و طاغوت از کجا میآید؟ زمانی که انسان خود را بینیاز بداند! اگر کسی فکر کند که میداند فقط همین کافی است برای هلاکت؛ به خداوند میگوید:«چرا؟». این طغیان است. اصل عبودیت یعنی بدانی و اقرار کنی که نمیدانی.
حضرت موسی(ع) نزد حضرت خضر(ع) حاضر میشود و در نهایت تواضع از او طلب علم میکند. هر چیزی بابی دارد، مرکبی دارد؛ باب علم هم تواضع است. حضرت خضر(ع) هم به دلیل اینکه در حضرت موسی (ع) صبر کافی را نمیدید ابتدا او را رد میکند. اما حضرت موسی(ع) اصرار میکند و میگوید که میتواند. (جالب است که ظاهراً در اینجا حتی انشاءالله هم نگفت.)
حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع) همراه میشود. داستان اول، داستان سوراخ کردن کشتی توسط حضرت خضر(ع) و اعتراض حضرت موسی(ع) به حضرت خضر(ع) است.
داستان دوم که کشتن بچه بود و داد حضرت موسی(ع) درآمد.
داستان سوم ساختن دیوار که نهایتا هذا فراق بینی و بینک.
حضرت موسی(ع) گفت من را نصیحت کن و حضرت خضر(ع) گفت ان الانسان لیطغی ان رءاه استغنی
حضرت موسی(ع) را خدا فرستاد پیش حضرت خضر(ع) که علم لدنی داشت حضرت خضر(ع) یکی از سرداران مهم ذوالقرنین که از آب حیات نوشیده و خیلی از اوقات دیده شدهاست.
حضرت خضر(ع) به موعظهی حضرت موسی(ع) می پردازد، در همان زمان پرندهای فرا میرسد که با منقار خود را از آب دریا قطرهای بر میدارد و در هر سمت حضرت موسی(ع) و حضرت خضر(ع) میگذارد. حضرت موسی(ع) از حضرت خضر(ع) در مورد این میپرسد، خضر میگوید نمیدانم. جبرئیل نازل میشود و عرض میکند که این پرنده میخواهد بگوید که همهی علمی که در غرب و شرق شما پراکنده شدهاست، دو قطره از علم علی ابن ابیطالب است.
اعوذ بک من علم لا ینفع؛ علم لاینفع چیست؟ یکی از مصادیق آن علمی است که گمان کنی میدانی. بعضیها اگر عالم شوند، همان علم جهنمیشان میکند.
ما در دینمان واجبی داریم که کسب معرفت است. اهمیت این واجب در حدی است که اوجبالواجبات بعد از معرفت، این نمازهای یومیه است. اصلا اهتمام به معرفت است که عامل شکوفایی حکومت اسلامی در تاریخ میباشد. (بعضا در جامعهی اسلامی، عمر را به اندازهای که فرد مشغول تعلیم علم است محاسبه میکنند.)
طلب العلم:
1. فریضه است.
2. در راس فرائض است.
3. واجب کفایی نیست.
4. استمراری است.
حال سؤال مهمی که باید به آن بپردازیم این است:
«طلب علم که واجب اهم ما و عینی ماست این کدام علم است؟»