سلام علیکم و رحمة الله
اعوذ بالله من الشیطان الرحیم
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
«الحمد للَّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوکّل علیه ثم نصلّی و نسلم علیک و علی اشرف الانبیا مرسلین حبیب الهنا ابی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین و عترته المنتجبین المعصومین سیما بقیّة الله الاعظم، مولانا الحجة، ارواح العالمین لتراب لمقدمه فداء»
شب چهارم محرم الحرام و شب چهارم محفل و مجلس عزای ابا عبدالله الحسین (ع)، خدا را شاکر هستیم به خاطر نعمت حضور در عزاخانهی ابا عبدالله الحسین و قرارگرفتن در زمرهی سوگمندان در این عزا و در زمرهی کسانی که توفیق گرمکردن محفل عزای حسینی را دارند.
اهمیت یاد حسین (ع)
در روایات فراوانی که از امام صادق (ع) به ویژه دربارهی سوگواری و مرثیهسرایی و عزای بر ابا عبدالله الحسین (ع) روایت شده، اهمیت و ارزش محفل برپاکردن و تجمع برای عزای امام حسین (ع) و نشانهدارکردن و به تعبیری سروصدا و جلوهگری عزای ابا عبدالله الحسین (ع) اشاره شده. در روایتی امامصادق (ع) موقعی که از آن شیعه سؤال میکند که آیا شما با هم مینشینید و دربارهی مسائل جدم حسین صحبت کنید؟ آن فرد میفرماید بله آقا. امام میفرماید به خدا قسم من جان شما، بویشما، مجلس شما و شما را دوست دارم، «والله انی احب ریحکم و ارواحکم و طیبکم»
در روایت دیگری امام از یک بنده خدایی سؤال میکند که آیا به زیارت حسین (ع) میروی؟ آن شخص میگوید: نه آقا من در قبیلهی خودم شناختهشده هستم، و ظالمان حاکم هستند -ظاهراً زمان بنیامیه بوده چون ابتدای بنیعباس تا زمان هارون حساسیت در زیارت امام حسین (ع) نبود- میگوید نه من شناختهشده هستم و اگر مسیر کوفه و کربلا را بروم، قطعاً دچار مشکل خواهم شد. امام میفرماید بهیاد حسین (ع) هستی یا نه؟ میگوید آقا خیلی به یاد امام حسین (ع) هستم، خیلی وقتها وقتی سفره که میافتد، کنار سفره برای غذا میروم، آبی، غذایی که میآورند یاد گرسنگی و تشنگی حسین (ع) و یارانش میافتم، بغض گلوی مرا میگیرد و گاهی گریه میکنم، اهل خانه با من گریه میکنند. امام صادق (ع) برایش دعا میکنند.
یعنی در این حد که این مقدار توجه به امام حسین (ع) اتفاق بیفتد، که رمز و رازهایی در آن هست، موضوع گفتوگوی ما چون موضوع دیگری است، توفیق نداریم به این بخش بپردازیم. اینکه فرمود: «نفس المهموم لنا العبادة» در حد یک آدم غصهدار، که در حین غصهداری نفس میکشد برای ما عبادت است. این ناراحتی که دارد، برای او تسبیح نوشته میشود. که نیست، یا بگوییم یکی از برکات آن، این است که دائماً تازهکردن محبت و طراوت بخشیدن به این عشق و شور و گرایش به امام حسین (ع)، فرد را با این مسیر همراه میکند، فرد را از آنچه که غیر حسین (ع) است، آنچه در مقابل امام حسین (ع) است، بیزار میکند. این بیزاری را به زبان بیاورد تا به عمل برسد.
اثر حتمی گفتن این کلمات
ما نباید تردیدی در اهمیت و اثر گفتن این کلمات داشتهباشیم. اینکه به ما یاد دادند، شهدای کربلا را که دیدی، اصحاب امام حسین (ع) را که رفتی زیارت کنی، بگو «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا» شما رستگار شدید، کاش من هم با شما بودم و رستگار میشدم. فکر نکن اینها یا کلمه است و اثر ندارد، یا فقط و ضرورتاً اگر از اهلش صادر شود مؤثر است، گفتند این گفتنها باعث اتفاقاتی میشود. فرمود: «لو احبنا حجرٌ قد کان معنا» سنگی ما را دوست داشتهباشد، با ما خواهدبود، دل تو که از سنگ نیست. هر مقدار هم در این گرفتاریها و غبارهای دنیا زنگار گرفته باشد، خیلی برتر از این است.
خدمتتان مژده دهم؛ محضر امیرالمؤمنین آمد، تبریک گفت. ظاهراً بعد از جنگ جمل بود، پیروزی امیرالمؤمنین اتفاق افتادهبود، آمد و گفت: آقا خدا را شکر که شما بر دشمنانتان پیروز شدید. کاش برادر من هم اینجا بود و پیروزی شما را میدید. امام فرمود: برادرت کجا بود؟ گفت: آقا آماده بود که خدمت شما بیایدف مشکلی برایش پیش آمد، نتوانست، محروم شد. امام فرمود: با ما بوده. همراهی کرده، جنگیده، ثوابش را هم بردهاست. اسمش جزء یاران ما ثبت شده. گفت: آقا نه نرسید بیاید. عرض کردم نبود. امام فرمودند: مگر نمیگویی دوست داشت با ما باشد؟ کسانی در این جنگ با ما بودند و اسمشان جزء یاران من ثبت شد، که هنوز به دنیا نیامدند.
میگویند بگویید و به زبان بیاورید. و این محافل و این یاد امام حسین (ع) برای این است که این مجانست اتفاق بیفتد. آیهای که در مورد آن بحث میکنیم، به همین اشاره دارد، «حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ {رعد، 11}» این تغییر نفس را باید مواظب باشیم، از خوبی به بدی نباشد و از بدی به خوبی باشد.
قبل از آن، مطابق هر شب سلامی عرض کنیم خدمت ابا عبدالله الحسین (ع)، به یاد همهی شهیدان، امام شهیدان، شهدای مدافع حرم، شهدایی که خیلی مدیونشان هستیم، شهدایی که این محافل و ذکر و نام و یاد و ترنم نام امام حسین (ع) را مدیون آنها هستیم. امام شهیدان، ذویالحقوقمان، کسانی که مدیونشان هستیم و از طرف خودمان این سلام را عرض کنیم، که امام صادق (ع) فرمود اینگونه زیارت کنید:
«اَلسَلامُ عَلَیکَ یا أباعَبدِاللَّه صَلَّی اللَّهُ عَلَیکَ یا أباعَبدِاللَّه رَحِمَکَ اللَّهُ یا أباعَبدِاللَّه لَعَنَ اللَّهُ مَن قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَن شَرِکَ فی دَمِک و لعن اللَّهُ مَن بَلَغَه ذلک فَرَضِیَ بِه أنا اِلَی اللَّهِ مِنهُم بَریء»
صلوات دیگری بر محمد و آل محمد (ص) به محضر سرور و سالار شهیدان سیدالشهداء و شهدای رکابش هدیه کنید.
آنچه گفتیم
موضوع گفتوگوی ما در محضر عزیزان در این محفل، آیهی شریفه «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ {رعد، 11}» و آیات قرین و همسیاق این آیه بود. تمام این آیات میفرمایند که اگر دیدی در جامعه تحولی رخ داد، بدان این تحول قبلش تحولی را در درون و جان انسانها داشته است. اگر دیدی جامعه خوبی به وضعیت بدی رسید، اگر دیدی جامعهای از حکومت نبوی به ناشایستگان رسید، اگر دیدی جامعهای از حکومت علوی به بنی امیه و امثال معاویه و یزید رسید، قبل از آن که این تحول در بیرون و در ظاهر جامعه رخ داده باشد، حتماً تحولی در درون جامعه رخ دادهاست. خداوند وضعیت گروهی را تغییر نمیدهد مگر آن که تغییری در جان و نفس و وجودشان اتفاق افتادهباشد.
تحول جامعه علوی
هم به نمونهها و هم به عوامل: تغییر اشاره کردیم. به دورهی امیرالمؤمنین علی (ع) رسیدیم و موضوعی را که خیلی مفصل است اما گذرا و تیتروار به آن اشاره و عبور میکنیم. امیرالمؤمنین به خلافت رسید. خدا به مردم لطف کرد. این تغییر درونی اتفاق افتاد. مردم نسبت به ظلم و فجایع بنی امیه، نسبت به بیعدالتی و نسبت به حاکمیت آدمهای فاسق و فاسد و نااهل معترض شدند. امثال عمار یاسر، حجر ابن عدی، عمرو ابن حمق، مالک اشتر، محمد ابن ابی بکر و امثال این انسانهای پاک، در جامعه به روح ناراحتی از ظلم و فساد بنیامیه ضمیمه شدند و کار را به جایی رساندند که جریان عمومی جامعه طالب حکومت امیرالمؤمنین شد. تغییر درونی، بازگشت حکومت حق را در پی داشت. قدر حکومت امیرالمؤمنین را دانستند؟ خیر.
امیرالمؤمنین فرمودند: «اَلا و اِنّ بَلیتَکُم قَدْ عادتْ کَهیئَتَها یَومَ بعثَ اللهُ نبیَه» جامعهی شما در وضعیتی قرار گرفته، مثل وضعیت جامعهای که پیامبر (ص) در آن مبعوث شدند، ایشان در یک محیط فاسد حظیظ مسائل اخلاقی و عرفانی مبعوث شدند. میفرمایند که جامعهای که من در آن به خلافت رسیدم شبیه جامعهای است که پیامبر (ص) در آن به بعثت رسیدند. همان مسیری که پیامبر (ص) زحمت کشیده بودند، شما را بالا آورده بودند، سقوط کردید و مجدداً باید یک حرکت اتفاق بیفتد و فقط تفاوت در این است که پیامبر با مشرکان ظاهری میجنگیدند، من با کسانی میجنگم که به ظاهر مسلمان هستند.
علم و عمل علی (ع)
حضرت خیلی کارهای بزرگی انجام دادند. ابن عباس که در بین عالمان اهل سنت به حبرِ امت مشهور هست، سرآمد علمی اهل سنت است، قُندوزی در ینابیع المودة روایت از او نقل میکند. میگوید ابن عباس میفرمود که علی (ع) فرموده: که علم من از علم پیامبر است و علم پیامبر از علم خداست و منِ ابن عباس میگویم که علم من از علم علی است، اما علم من و تمام یاران پیامبر در کنار دانش و علم علی مانند قطرهای در برابر اقیانوس است.
این امیرالمؤمنین (ع) که هر بخشی که ورود کردند نصابی را از خودش به جا گذاشتهاند که آرزوی حرکتکنندگان شده. نهج البلاغهی او یک نمونه است. گوشهای دورهی خلافت امیرالمؤمنین (ع) فرصتی شد برای اینکه امیرالمؤمنین (ع) با مردم گفتوگو کند و این عجایب نهجالبلاغه که هر کسی با آن مواجه میشود، تازه با حقیقت قرآن و عظمت تربیتیافتگان مکتب قرآن و پیامبر آشنا میشود و ما خیلی از نهجالبلاغه محروم هستیم. جُرداق مسیحی مواجه با نهجالبلاغه برای درس ادبیات خودش میشود، عاشق صاحب نهجالبلاغه میشود و دیگر تمام مسیرش را عوض میکند، میگوید باید دربارهی علی (ع) بنویسم و خیلیها شعرایی از مسیحیت و از بزرگان مسیحیت دربارهی امیرالمؤمنین (ع) شعر میسرایند.
این جلوهای که در دورهی حکومت امیرالمؤمنین (ع)، فرصتی که برای او ایجاد شده بود امیرالمؤمنینی که بنا بود امت را هدایت کند، پدر امت بود، ولیّ امت بود، رسیده بود در دورهی قبل از خلافت خودش، کارش کشاورزی و چاهکنی بود، بعضیها طعنه به او میزدند که تو را چه به حکومت؟ بهتر است بروی چاه بکنی، تو تخصص داری از دل زمین آب را به روی زمین جاری کنی. این امیرالمؤمنین (ع) حالا فرصت پیدا کردهاست مردم را هدایت کند. میفرماید: «سَلّونی قبلان تَفقِدونی» قبل از اینکه مرا از دست بدهید، بپرسید! به خدا قسم من راههای آسمان را از راههای زمین بهتر میشناسم.
خب عدهای بهره بردند، عدهای رشد کردند، اما جریان عمومی جامعه جریانی نیست که سیرهی امیرالمؤمنین (ع) را بپسندد. علی (ع) برای اینکه به خلافت برسد یک دروغ نگفت و ۱۰ سال از خلافت دور شد. به ایشان گفتند اگر روش دو خلیفهی قبل از خودت را قبول داری با تو بیعت میکنیم، فرمودند: نه! من به روش قرآن و پیامبر عمل میکنم. به نفر سوم گفتند. گفت من قبول دارم. عثمان ده سال خلافت کرد، امیرالمؤمنین 10 سال از خلافت محروم شد. با این روش وارد میدان میشود.
کوتاه آمدن امیرالمؤمنین
کار را به جایی میرساند، امیرالمؤمنین گاهی مجبور میشود از آرمانها و قواعد و چهارچوبهای خودش عدول کند. بعضیها متوجه این مسئله نیستند. معرفی که از دورهی امیرالمؤمنین به ما شده، معرفی ناقص است. تصور بعضیها این است که امیرالمؤمنین آن انسان تربیتشدهی مکتب پیامبر در هیچ موضوعی از آرمانهای خودش عدول نکرد، و کامل جلو رفت. خیر! خیلی جاها دست امیرالمؤمنین بسته شد و نتوانست کاری انجام دهد. امیرالمؤمنین ابوموسی اشعری را قبول داشت؟ خیر. اولاً مجبور شد حکومتش را بر کوفه ادامه دهد، چرا؟ چون جریان کوفه ابوموسی را دوست داشت. بعداً مجبور شد به عنوان نمایندهی امیرالمؤمنین در مذاکرات، علیرغم اینکه خودش میگفت یا ابن عباس یا مالک اشتر، گفتند نه ابوموسی، چارهای نداشت. اشعث بن قیس، آن منافق که بعداً در ترور امیرالمؤمنین نقش داشت. امیرالمؤمنین مجبور شد پرچم بخشی از سپاهش را به او بسپارد، چون اگر این کار را نمیکرد سپاهش از هم میپاشید. قیس ابن سعد، یار وفادار امیرالمؤمنین، حضرت مجبور شد او را کنار بگذارد، چون شایعات آنقدر بر علیه او فراوان شد، دید آنجا نمیتواند ادامهی حکومت دهد. از عدل امیرالمؤمنین تردیدی داریم؟ کسی فکر میکند امیرالمؤمنین ذرهای از عدالت تنزل کرده باشد؟ شریح قاضی که امیرالمؤمنین او را قبول نداشت، عزلش کرد. چنان سروصدایی در کوفه شد، که امیرالمؤمنین فرمود شریح دوباره برای قضاوت بیا. بعد نامهای خصوصی برای او نوشت که هیچ حکمی را قضاوت نمیکنی، مگر اینکه من موافقت کردهباشم. یعنی حق قضاوت نداری، اما منصب قضاوت را به او داد.
اینها محدودیتهای ظاهری نشان از یک انحرافات عمیق در جامعه دارد، انحرافاتی که چون اصلاح نمیشود، آن «يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» اتفاق میافتد که تغییرات بیرونی رخ میدهد. جامعهای که دنیاطلب است، دنبال غنائم است. به امیرالمؤمنین میگویند ما زمان خلفای قبلی میرفتیم میجنگیدیم، سرزمین فتح میکردیم، اسیر و کنیز و غنیمت و طلا و نقره و زمین و اینها را مالک میشدیم، زمان تو دیگر فقط درگیر مسلمانان هستیم. تازه در جنگ جمل پیروز شدیم، اجازه نمیدهی غنیمت برداریم، اجازه نمیدهی اموال کسانی که جانشان را گرفتیم تصرف کنیم. امیرالمؤمنین فرمود: اموال اینها محترم است، مسلمان هستند. گفتند پس چرا اجازه میدهی آنها را بکشیم؟ یعنی اینقدر فهم ندارند. دنیاطلبی، اشرافیگری، انواع انحرافاتی که مقطع قبل از امیرالمؤمنین ایجاد کرده، نتیجه این شده که امیرالمؤمنین جاهایی باید کوتاه بیاید، جاهایی به دردسر بیفتد، اولویتبندی کند، کار را به جایی برساند که بین اینکه حرف شورشیان سپاه خودش را تسلیم شود، یا اینکه با معاویه بجنگد، و سپاهش از هم بپاشد، مجبور میشود جنگ با معاویه را رها کند، تا سپاه از هم نپاشد.
آسیبهای جامعه
آخر کار به جایی رسید که علی (ع) به رسول خدا (ص) فرمودند: یا رسول الله! خستهام کردند اینها، حضرت فرمودند: نفرینشان کن. گفتند: خدایا من را از اینها بگیر.
جامعهی علی (ع) را چه زمانی از دست داد؟ «انّ اللهَ لا یُغیّرُ ما بقومٍ حتی یغیّروا ما باَنفُسهِم»، اگر دیدی علی (ع) از دست دادی و معاویه شد خلیفهی مسلمانها، بدان که تغییرات درونی در تو اتفاق افتادهبود. این در مورد آحاد نیست، در مورد جامعه هست؛ چه بسا در اين جامعه آحاد ارزشمندی وجود داشتهباشد، ولی جریان عمومی جامعه جریانی است که ارزش را از دست داده و ساقط شده.
آسیبها و انحرافات را در جامعه کم نیَنگارید، اینکه به ما فرمودند در مقابل هر مسئلهای حساسیت داشتهباشید، تنزل از ارزشها نباید داشته باشید، برای همین است، آن خطوات شیطان، گامهای تدریجی شیطان جامعه را کم کم مبتلا میکند، جامعه در مقابل آسیبها بیحس میشود و نتیجهی این بیحس شدن، بیتفاوت شدن، پیش آمدن تدریجی شیطان تا جایی است که ارزشها تغییر کند؛ دیگر کار به جایی میرسد که معاویه برنامهریزی میکند برای اینکه ذرهای از ارزشها باقی نماند. این چیزی که حضرت آقا اخیراً فرمودند بحث تحریم و تهدید، من این را مقایسه میکردم با زمان رفتارهای معاویه، دیدم چه قدر منطبق رفتارهای جریان طاغوت در دورههای مشابه است. از یک طرف معاویه تحریم را بر جامعه تحمیل میکند، تحریم چه مدلی؟ هر کسی که ذرهای گرایش و رشتهی محبتی بین او و علی (ع) به عنوان جریان حقیقی دین وجود دارد، باید مورد آسیب قرار بگیرد، از بیت المال مستعمرهشان را قطع میکند، در دستور بعدی میگوید اینها را در جامعه طرد کنید و حتی شهادتشان را در دادگاهها قبول نکنید، اگر کسی گرایشش به علی (ع) شناخته شدهاست؛ قبل از آن کارهای دیگري را انجام داده، که عرض خواهم کرد. مرحلهی بعدی میگوید اینها را آواره کنید، بخشنامهی آخر میگوید خانهی ایشان را خراب کنید، هر کسی که گرایش به علی (ع) در او هست، سقف خانهاش را ویران کنید، کسی جرأت نکند نامی از علی (ع) در محفل خصوصی بیاورد. آن وقت به امثال حجره بن ادیب امان نامه میدهد دعوتشان میکند. قبل از اینکه به شام برسند به آنها میگوید که یا از علی (ع) برائت بجویند، یا آنها را میکشد، که الان مزاری در سوریه دارند.
معاویه نامهای به امام حسین (ع) مینویسد که خبر داری با حجر چه کار کردم؟ دستور دادم آنها را بکشند، نمازشان را هم خواندیم، دفنشان هم کردیم؛ امام حسین (ع) فرمودند: اگر دست من به تو برسد، میکشمت، ولی نماز بر تو نخواهم خواند. یعنی تو داری اعتراف میکنی حجر مسلمان بود که او را کشتیم و نماز خواندیم و دفنش کردیم، اما من تو را مسلمان نمیدانم. در جایی معاویه میگوید من نگرانم جواب خدا را نتوانم بدهم به خاطر اینکه با تو نجنگیدم. انقدر تو خبیث هستی. ولی معاویه کار را به اینجا رساند رسماً امان میدهد، میکشد، اعلام هم میکند.
جعل حدیث علیه امام (ع)
این جریان تحریمش یعنی تهدید مالی، تهدید جانی، تهدید اجتماعی، تحت فشار قراردادنهای اقتصادی، از آن طرف، جریان تحریفش خیلی قویتر و پرنفوذتر و مؤثرتر دارد کار میکند. بخشنامه نوشت، گفت: تاجایی که میدانید، میتوانید، بر علیه علی ایراد و آسیب و خدشه روایت کنید.
یکی از کسانی که جزء اصحاب پیامبر بود به قول اینها، میگویند: هرکسی پیامبر را دید و روایتی از او شنید، صحابه است. سمرة بن جندب جزء صحابه است، حالا چه صحابهای؟ قصه دارد، آدم بیایمان فاسد! پیش معاویه رفت و معاویه به او گفت که: برو یک چند تا روایت بر علیه علی بخوان از چیزهایی که میدانی. گفت: آقا من چیزی برعلیه علی خبر ندارم! چند تا کیسهی زر به او نشان داد، بالای منبر رفت و یک آیهی قرآن را خواند: «وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یعْجِبُک قَوْلُهُۥ فِی ٱلْحَیوةِ ٱلدُّنْیا....» آیهای که دربارهی منافقان است، دربارهی کسی که اگر به حکومت برسد، در زمین فساد به پا میکند، گفت: با دو گوش خودم از پیامبر شنیدم که این دربارهی علی نازل شده. صحابهی پیامبر! بخشنامه نوشت: به اندازهی کافی بر علیه علی سخن گفتهاید. در فضائل دیگرانی که رقیب علی هستند، روایت جعل کنید. یک دفعه جریان عمومی جعل روایت شروع شد!
خطبهی امام حسین (ع) در منا
تحریف، در کنار آن تهدیدها و محروم کردنها و جانستاندنها و اعدامهای ناجوانمردانه کار خودش را کرد. کار به جایی میرسد، امام حسین (ع) در خطبهی منا که خیلی خطبهی محوریای است، دوستانمان قطعاً آشنا هستند اما مجدداً مراجعهای داشته باشند، اگر جستجویی هم خواستید بکنید، همین کلیدواژهی «خطبهی امام حسین در منا» را جستجو کنید، متن و ترجمهاش میآید. اینقدر این موضوع برای امام اهمیت دارد، تقریباً یک سال قبل از مرگ معاویه و دوسال قبل از شهادت خودشان است. حج سال 59 هجری، سال 58 هجری؛ چون سال 60 هجری حج ناتمام یا بگوییم در آن عرفهای است که در سال 60 امام حسین (ع) دیگر اصلاً محرم نمیشود، و در محرمش که 61 است، به شهادت میرسد. سال قبلش که 59 است، سال قبل، 58، یک سال و نیم قبل از مرگ معاویه و دوسال قبل از شهادت خودش، امام حسین (ع) در حج است. این دعای عرفهای هم که از امام حسین (ع) روایت شده، دعای عرفهی آن حج به تعبیر معروف و غیرصحیح «ناتمام» نیست. امام حسین عرفهی سال شهادتش در راه بود چون روز قبل از عرفه از مکه خارج شد. دعای عرفه مال شاید همین سال باشد.
امام در منا مسلمانان را جمع میکند، در یک خیمهی بزرگی برپا میکند، میفرماید: هر آدم مهم و سرشناسی را که میشناسنید، دعوت کنید. 200 نفر از یاران پیامبر -یعنی کسانی که پیامبر را دیدند- و 500 نفر از تابعین، از بزرگان مسلمانها و بستگان خودش، یک جمعیت 800 تا 1000 در منا جمع هستند. امام یک خطبهای میخواند، ابتدای خطبه استشهاد میکند. میگوید چه کسانی این را از پیامبر یا یاران پیامبر شنیدهاند که پیامبر فرمود: «یا علی، أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی»؟ یک عدهای برمیخیزند و میگویند ما از پیامبر شنیدهایم. دوباره یکی یکی فضائل امیرالمؤمنین را از مردم سؤال میکند و میگوید هرکه بوده یا از یاران پیامبر شنیده، برخیزد و شهادت بدهد. یکی یکی برمیخیزند و شهادت میدهند. برای چه؟ امام میفرماید: «فَإِنِّی أَتَخَوَّفُ أَنْ یدْرُسَ هَذَا الْأَمْرُ وَ یذْهَبَ الْحَقُّ» من نگرانم دین خدا پوسیده و مندرس بشود. میفرماید: «فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِیةَ قَدْ فَعَلَ بِنَا وَ بِشِیعَتِنَا مَا قَدْ رَأَیتُمْ» دارید میبینید این طاغوت، این فرعون، این معاویه با ما و با شیعیانمان چه کار میکند. و بعد به اینها میگوید که شما برای چه اینقدر در جامعه محترم شدید؟ چرا اینقدر شما را تحویل میگیرند؟ از هر جا که رد میشوید به احترام شما راه باز میکنند؛ شما سفارش کسی را میکنید، سفارش شما را میپذیرند؛ این احترامی که در جامعه پیدا کردید مگر به خاطر خدا و دین خدا نبود؟ چه کار کردید؟ حق خدا را گذاشتید ضایع بشود، حق خودتان را محکم گرفتید. حق ضعفا هم که پایمال. و بعد شروع میکند به شمردن دردهای جامعه، بعد از اینکه فضائل امیرالمؤمنین را از ایشان استشهاد میکند، نگرانی خودش را و بعد اهمیت امر به معروف و نهی از منکر را بیان میکند.
علت تسلط معاویه بر جامعه
میگوید شما چه کار کردید؟ چه بلایی بر سر جامعه آمده که امثال معاویه بر جامعهی ما حکومت کنند؟ و بعد چند مسأله میشمارد که اگر ما در مورد این چند مسأله یک تاملی داشته باشیم، ببیند جامعه به کجا رسیده، «سَلَّطَهُمْ عَلَی ذَلِک فِرَارُکمْ مِنَ الْمَوْتِ» چرا معاویه مسلط شد؟ چرا علی رفت و معاویه آمد؟ میگوید «سَلَّطَهُمْ عَلَی ذَلِک فِرَارُکمْ مِنَ الْمَوْتِ» ترس شما از جان دادن در راه خدا، اینها را به امور مسلط کرد. مسلمان شهادتطلب رکاب پیامبر که در جنگ احد میآید میگوید که من دیدم اصحاب یک عده مجروح شدند و افتادند، آب بردم برای یکی، اشاره کرد به نفر بعدی بده، او تشنهتر از من است، رفتم نفر دوم گفت به نفر سوم، رفتم دیدم او جان داده، برگشتم آب را به اینها بدهم، دیدم اینها هم به شهادت رسیدهاند. مسلمانانی که خلیفهی دوم میگوید جنگ مغلوبه شد در احد، داشتم فرار میکردم؛ یکی از مجروحینی که به زمین افتاده بود گفت: کجا؟ گفتم: میگویند پیامبر کشته شده. گفت: مگر خدای پیامبر زنده نیست؟ امثال جعفربنابیطالب برادر امیرالمؤمنینی که دستهایش را در راه خدا میدهد و عقب نمینشیند، زن و مردش اینگونه بودند. جامعهی شهادتطلب رکاب پیامبر و رکاب امیرالمؤمنین که تعدادشان غالب نبود ولی خیلی فراوان بودند که شهادتطلبانه در رکاب امیرالمؤمنین بودند، امام دهها هزار شهید در جنگ صفین با معاویه داد. این جامعه به جایی رسیده که امام حسین (ع) میفرماید که میدانید برای چه معاویه آمد؟ چون شما از مرگ فرار کردید. کی فرار کردید؟ در زمان امیرالمؤمنین، حضرت در روزهای آخر فرمود که بیایید برویم سراغ معاویه. گفتید آقا الان یک مقدار هوا گرم است. امام میفرماید به شما میگویم، یک بار میگویید هوا گرم است، یک بار میگویید سرد است، یک بار میگویید محصولاتمان دارد میرسد و فعلاً کشاورزی داریم، «یا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ» ای مرد نمایان نامرد.
امام حسن مجتبی (ع) در خطبهی آخری که برای مردم خواند، به آنها فرمود که من وظیفهی خودم را جنگ با معاویه میدانم. من احساس میکنم، اگر با معاویه جنگ نکنم، به قرآن کفر ورزیدم؛ اما شما باید باشید تا من بتوانم جنگ کنم. هستید یا نه؟ داد زدند: «البقیة، البقیة» آقا میخواهیم جانمان بماند. دیگر چه کسی ماندهاست. همه کشته شدهاند. ما میخواهیم زنده بمانیم. امام گفتند: خب، بروید.
«سلطهم علی ذلک فرار کم من الموت» فرار شما از جنگ، فرار شما از مرگ، ترس شما از کشتهشدن، آنها را بر جامعه مسلط کرد.
هزینه جان و مال برای دین خدا
بعد سه محور برای این بیچارگی مردم میشمارند. میفرماید: میدانید چه اتفاقی برای شما رخ دادهاست؟ یا اینطور بگوییم، میدانید اگر بخواهید جامعهتان به دست معاویهها سقوط نکند، باید چه کار کنید؟
«فلا مالا بذلتوه» شما کسانی بودید که در راه خدا مالی را بذل نکردید. هزینه نکردید. برای دین خودتان خرج نکردید. حاضر نشدید از دارایی خودتان برای دین خدا بگذرید. اگر جایی حق خودتان بود، رفتید حسابی پیگیری کردید؛ اما جایی بنا شد برای دین هزینه کنید، ... آن تعبیر شهید رجایی است ظاهراً، که نگویید انقلاب برای ما چه کرده، ما برای انقلاب چه کردهایم؟ اگر این فرهنگ عوض شد که آقا انقلاب بالاخره برای ما چه کرده. اصلاً نمیخواهم، اشتباه یا خیانت یا نااهلی کسانی را که کوتاهی داشتند، توجیه کنم. رابطه خودمان با دین خدا را سؤال میکنم. اینجا گفتگو، گفتگوی درونی است. چه بسا اگر بخشی از آن ناکارامدیها را تحلیل کنیم، باز به منفعتطلبی ما برمیگردد.
به تعبیر حضرت آقا بین چالش و سازش، ما دنبال سازش رفتیم. هزینهاش را دادیم. منافعش را نگرفتیم. که اگر با چالش جلو میرفتیم، با قدرت میگرفتیم، که گرفتیم. هرجا با این مسیر رفتیم، نتیجه گرفتیم. آمدند با قلدری نفتکش ما را در جبل الطارق گرفتند. چند بار به آنها گفتهشد، دست بردارید. دست برنداشتند. آقا در صحبتشان فرمود که بچهها خودشان بلد هستند، چه کار کنند. دو روز، سه روز بعد از این اتفاق، نفتکش انگلیسی را خرکش کردند و آوردند. بعد واسطه فرستادند که شما نفتکش ما را رها کنید، ما هم نفتکش شما را رها میکنیم. بعد از یک مدت واسطه آمد که با هم نفتکشها را رها کنید. باز ایران گفت: نفتکش را شما زودتر گرفته بودید، بنابراین نفتکشتان دیرتر رها میشود. آنها 7-8 روز نفتکش ما را زودتر گرفته بودند، ما 20 روز بعد از آنها، نفتکش را رها کردیم. دیگر بعد از آن هم سمت نفتکشها نیامدند.
تا جایی که جمهوری اسلامی تحریم شده، محصول خودش را با کشتیهای خودش به ونزوئلای تحریم شده، بیخ گوش آمریکا میفرستد، جرات تعرض به آن را ندارند. چرا؟ چون قبل از آن ضرب شست را دیدهاند.
اگر با چالش اهل هزینهکردن بودی، خدا نصرت میدهد. برکت میدهد. ضمن اینکه تمام هزینههای تو برای خدا و نزد خدا محفوظ است. در آیات آخر سورهی توبه یا انفال، تردید از من است، میفرماید: «قدم از قدم برنمیدارید، مصیبیتی به شما نمیرسد، آسیبی نمیبینید «إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ {توبه، 120}» هرکاری انجام بدهید، خدا یک عمل صالح برایتان مینویسد. مگر اعمال پیش خدا گم میشود؟ تو برای خدا کار کن.
امام حسین (ع) میفرمایند: «فَلا مالَ بَدلتُموه» شما اهل هزینهکردن مال برای دین خدا نشدید. «ولا عشیرت عادیتموها فی ذات الله» شما با باند و با گروه و با حزب و با قبیله و با فامیل در راه خدا درگیر نشدید. کار خدا تا زمانی که به باند من برسد دیگر آن وقت باند است، اگر دزدی اتفاق بیفتد، رقیب حزبی من باشد خیلی کار زشتی است، رفیق حزبی باشد نه! بالاخره طوری باید لاپوشانی کرد.
فمنیستترین آدمها اگر نسبت به زن ظلمی اتفاق بیفتد؛ خب چه کسی اینکار را انجام داده؟ اگر جز بزرگان حزب ما باشد باید یک مدل برخورد کنیم، اگر مال آن طرف باشد باید یک جطور دیگر برخورد کنیم. شیون و روضه و آه و ناله در تمام رسانههای خودشان راه میاندازند؛ احیاناً چند دختر بچه زیر سن ازدواج، ازدواج کردهباشند، کمپین راه میاندازند؟ ولی اگر میلیونها جوان دختر و پسر به خاطر سوء عملکرد اینها در حوزهی فرهنگ یا جای دیگر از ازدواج باز مانده باشند، ککشان نمیگزد.
«ولا عشیره عادیتموها» به خاطر خدا حاضر نشدید با باند و گروه و قبیله و فامیل خودتان درگیر بشوید، «ولا نفسا خاطرتم» جان خودتان را به خاطر آفرینندهی جان به خطر نینداختید؛ حاضر نشدید با خدا معامله کنید. خدایی که فرمود «إِنَّ اللَّهَ اشتَرى مِنَ المُؤمِنينَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم {توبه، 111}» خدا فرمود من مشتری جان و مال شما هستم. قرآن فرمود: «فَاستَبشِروا بِبَيعِكُمُ {توبه، 111}» به شما مژده میدهم. چه شیرین معامله به شما پیشنهاد شده. خوش به حال شما با این تجارتی که با خدا دارید انجام میدهید، سود کامل. ایمانتان را از دست داده بودید. تجارت با خدا را تجارت خطرناکی دیدید. حاضر نشدید جان را به خطر بیندازید، مال را به خطر بیندازید، آبرو را به خطر بیندازید.
شستوشوی روح و مغز
جامعهای که جان و مال و آبرویش برایش مهمتر از دین خدا، اعتبار دین خدا و پیشرفت دین خدا باشد، این جامعه نفسش آسیب دیده. تغییر درونش اتفاق افتاده و شایستگی امام حق را ندارد. اهلیت امام را ندارد. همان است که امیرالمؤمنین فرمود: «دعوتی یلتمسوا غیری» اول خلافت وقتی آمدند التماسش کردند، فرمود بروید دنبال یک نفر دیگر، من حاکم شما نباشم به نفع شماست. یک عده آدم نادان فکر میکنند اینجا امیرالمؤمنین دموکراسی دارد میگوید. اهلیت و شایستگی جامعه، ظرفیت و تحمل جامعه برای حکومت را میگوید. میگوید شما وجودتان مجانستی با امامتان ندارد. چون این مجانست نیست به بحران میخورید. «إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»
حواسمان باشد؛ انسانهای مؤمن، انسانهای امام حسینی، به ما گفتند دائماً جان خودتان را در سرچشمهی امام حسین (ع) و در این جریان زلال معنوی شستوشو دهید. با همهی جریانهای معنوی و عبادی. امیرالمؤمنین میفرماید رسوال خدا نماز را به چشمهی آب گرم، به حمام تشبیه کرد، به حمام، «وقد شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَى بَابِ الرَّجُل» فرمود کسی که نماز میخواند مثل کسی است که روزی ۵ بار دوش میگیرد، «فَمَا عَسَى أَنْ يَبْقَى عَلَيْهِ مِنَ الدَّرَن» مگر میشود آلودگی در این بماند، نماز درست حسابی بخوان، ولو اینکه در مسیر روز غباری، آلودگی به جانت بنشیند، با این چشمهی زلال و صفابخش و طهارتبخش، طاهر میشوی. میفرماید پیامبر فرمود نماز مثل چشمهی آب گرم است، کسی که روزی ۵ بار خودش را شستشو بدهد، آلودگی بر وجود او نمیماند. و امام حسین آن چشمهی حیاتبخش است، آن چشمهی صفابخش است، آن چشمهی معنویتبخش است، آن چشمهای است که اهلها را به شایستگی بالاتر میرساند و نااهلها را اهل میکند، چقدر ما آدمهایی داشتیم که در مواجههی با امام حسین (ع) متحول شدند، عوض شدند، خودمان وجود خودمان را نگاه میکنیم، میبینیم چقدر در این مجالس امام حسین (ع) احساس میکنیم که قرب پیدا میکنیم، احساس میکنیم که گرایش به خوبیها برایمان آسانتر است و از خودگذشتگی برایمان فراهمتر است.
شهدای مدافعحرم را ببینید، شهیدی که آن تجلیل از او در منطقهی یافتآباد شد، میبینید قبلش اصلاً در یک فضای دیگری است، یکدفعه بحث دفاع از حرم امام حسین (ع) پیش میآید، اسم امام حسین (ع) چنان تحولی در او ایجاد میکنید که میآید به خانوادهاش میگوید من رفتم، میگوید باورمان نمیشد، که مجید، شهید قربانخانی عزیز، اینقدر متحول شدهباشد.
کشتی نجات در طوفان بلاها
امام حسین (ع)، مطَهِر است و این فضاهای تطهیر باید در این نگرانیها امنیت به ما ببخشد. این کشتی نجات در این طوفانهای بلا، یکی میگوید ما گرفتاریم «يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ» آقا ما هیچ سرمایهای به جز محبت امام حسین (ع) نداریم، نگران خودمان هستیم نگران بچههایمان هستیم نگران جوانانمان هستیم. «مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ»، گرفتار شدیم آقا، سرمایهای جز محبت خودتان نداریم، آن هم خودتان به ما دادید و اگر بنا باشد بخرند، خوب میخرند. امام حسین علیهالسلام در دعای زیبای عرفه میفرماید: ای خدایی که ساحران را نجات دادی، ساحران چه کسانی بودند؟ «و قد حادّوه و نادّوه» کسانی بودند که با تو به جنگ برخواستهبودند، با پیامبر تو روبهرو شدهبودند و میخواستند مردم را گمراه کنند و به شرک و فرعونپرستی بکشانند و آمدند جلوی پیامبر تو صف کشیدند، خدایا تو نظر محبت به اینها کردی، اینها را نجات دادی، به سجده افتاد، تهدید شدند و گفتند آقا ما ایمان آوردیم. اینها را به چهار میخ کشیدند، دست و پایشان را قطع کردند، گفتند: «لا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُون» ما برگشتیم سمت خدا، خدایا تو میتوانی یک دشمن خودت را تبدیل به شهید در رکاب خودت کنی، ما را هم نجات بده. حر یک نمونه است.
مقام حر
حر خیلی مقام پیش خداوند دارد. کسی که الان هر عالم و فقیه و بزرگی به زیارت شهدای کربلا میرود، به زیارت حر میرود. به یاد حر که میافتد باید بگوید«به ابی انت و امی» پدر و مادرم فدای تو باد ای حر. چه رستگاری پیدا کردی. ولی حر در یک نقطهی خطرناک قرار دارد، آن نقطهی خطرناک این است که جلوی امام خود از اطاعت امام باطل و یزید ایستادهاست. در اجرای فرمان یزید امام حسین (ع) را محصور و مجبور به اقامت در کربلا میکند. اما کسی است که در لحظهای که بناست امام حسین (ع) نجات دهد، او را نجات میدهد. میگوید که دیدم حر منقلب است و دائماً این طرف و آن طرف میرود، به او گفتم: حر اگر به من میگفتند پهلوان کوفه کیست، اسم تو را میآوردم. اینها که گروه اندک هستند، صد نفر هستند و قرار است با اینها بجنگیم. چرا ترسیدهای؟ به من گفت: خودم را در دو راهی بهشت و جهنم میبینم.
خدایا میشود سر این دو راهیها، این عنایت را به ما داشته باشی؟
و به خدا قسم که جهنم را انتخاب نمیکنم. یکدفعه دیدم که اسبش را از مسیر لشکر جدا کرد و رفت. یاران امام حسین (ع) دیدند که حر در حال آمدن است، اما سرافکنده و شرمسار. محضر امام حسین (ع) آمد و عرض کرد: «هل لی من توبه؟» آقا راهی برای من مانده یا تمام شده؟ دیگر صبح عاشورا است. اینجا دیگر بازگشتی و امکان نجاتی برای جان عزیز شما و بچهها و حرمتان نیست. تمامش هم خودم را مقصر میدانم. راهی برای برگشت هست؟ «هل لی من توبه؟» امکان توبهای هست؟ میگوید امام حسین (ع) به بچهها گفت بروید عمویتان را تحویل بگیرید، حر عموی بچههای امام حسین (ع) میشود. میآید و دیگر روی آمدن در جمع حسینیان را ندارد و از امام اجازه میگیرد و میگوید اجازه بده، من بروم با دشمنان بجنگم. میآید صحبت میکند، نصحیت میکند، میجنگد، به زمین میافتد. امام بالای سرش رسید، پیشانیاش زخم عمیقی برداشتهبود، امام در آغوشش گرفت قسمتی از پیراهن را پاره کرد، به روی زخم حر بست که خونش بند بیاید. بعد فرمودند: تو آزادهای، مادرت تو رو آزاده نام نهاد، اسم خوبی برایت است.
«ألا لعنة الله علی الظالمین سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ»