ایام فاطمیه سال 98 بود. دقیقا یادم نیست دی یا بهمن ماه.
در کانال تلگرامی کانون آیین روشن عضو بودم که پیامی رو دیدم با این عنوان: «#فرصت_خادمی»
از اون روز هربار این هشتگ رو میبینم با شور و اشتیاق زیاد پیام رو باز میکنم تا خیلی سریع فرم خادمی هر مراسمی رو پر کنم.
من تا اون روز اصلا نمیدونستم هیئتی وجود داره! خوشحال شدم از همچین برنامهای و اطلاعاتم رو وارد کردم. چند روز بعد در یک گروه تلگرامی اضافه شدم و طبق خواسته خودم، اسمم در قسمت مهدکودک بود. تعجب نکنید!
مهدکودک که بهش مهد میگن، بهترین قسمت هیئته؛ فک کنید چند ساعت در کنار تعداد خیلی زیادی بچه هستید و تا آخر مراسم باید با اونها بازی کنید و ازشون مراقبت کنید. (لازم به ذکره در دوران کرونا تجمع کودکان رو نداشتیم و برنامه متفاوتی برای آنها جرا شد).
برای من بسیار لذتبخش بود.نمیتونم با کلمه بیان کنم چقدر حس خوبی داشتم وقتی از هیئت برگشتم خونه. هنوز هر شبی که از مراسم برمیگردم، آرامش فوقالعادهای دارم.
خیلی خسته شده بودم اما با یه حس عالی خوابیدم. شب دوم در قسمت پذیرایی مشغول بودم. تنها کارم ریختن چای برای مهمانهای تاج سر بود. همون شب یه دوست خوب پیدا کردم!
بعـد از فاطمیـه، دبیـر قبلـی گل هیئـت دعوتم کــرد منــزل یکــی از دوســتان عزیزمــون و گفــت دورهمــی داریــم. منــم هیچکــس رو نمیشــناختم اول جــواب نــه دادم امــا گفــت بیـا اذیـت نمیشـی. مهمونـی رفتـم، حتـی یـه ذره هــم احســاس غریبگــی نکــردم و خیلــی راحــت بــودم. کرونــا اومــد، گذشــت و گذشــت تــا محــرم ســال 99. نگــم براتــون از محرمهــای هیئــت! عشــقه عشـق! عشـق زیـاد،کار زیـاد، خسـتگی زیـاد. فکــر نکنیــد کار زیــاده و کســی نیســت و باالخــره یکــی مجبــور میشــه انجــام بــده، نخیــر ایــن خبــرا نیســت! حتــی واســه جــارو زدن و نظافــت هــم تــاش میکنیــم کارو از همدیگــه بگیریــم! عشــق بــه کار بــرای اهــل بیــت کــه جــای خــود دارد، امــا عامــل مهــم دیگــهای کــه باعـث شـد منـی کـه اتفاقـی بـا هیئـت آشـنا شــدم ولــی االن بیخیــال ماجــرا نمیشــم، همیــن دوســتان گل هســتن. یعنــی شــما در ایــن جمــع اصــا بیادبــی، تمسـخر و غیبـت نمیبینـی. حتـی اگـه کسـی بـه دلـت نشـینه وبعد از فاطمیه، دبیر قبلی گل هیئت دعوتم کرد منزل یکی از دوستان عزیزمون و گفت دورهمی داریم. منم هیچکس رو نمیشناختم اول جواب نه دادم اما گفت بیا اذیت نمیشی. مهمونی رفتم، حتی یه ذره هم احساس غریبگی نکردم و خیلی راحت بودم.
کرونا اومد، گذشت و گذشت تا محرم سال 99.
نگم براتون از محرمهای هیئت!عشقه عشق! عشق زیاد،کار زیاد،خستگی زیاد.
فکر نکنید کار زیاده و کسی نیست و بالاخره یکی مجبور میشه انجام بده، نخیر این خبرا نیست! حتی واسه جارو زدن و نظافت هم تلاش میکنیم کارو از همدیگه بگیریم!
عشق به کار برای اهل بیت که جای خود دارد، اما عامل مهم دیگهای که باعث شد منی که اتفاقی با هیئت آشنا شدم ولی الان بیخیال ماجرا نمیشم، همین دوستان گل هستن.
یعنی شما در این جمع اصلا بیادبی، تمسخر و غیبت نمیبینی. حتی اگه کسی به دلت نشینه و خوشت نیاد، اما حداقل این خصوصیات رو نداره. همچین جمعی کم پیدا میشه!
حالا من از عزاداریها گفتم شما فک نکنید همش همینه!
جونم براتون بگه چند وقت یک بار دورهمی داریم، اردوی مشهد داریم، جشن روز دختر داریم، یه گروه تلگرامی هیجان انگیز داریم و هزاران جوایز نقدی و غیر نقدی دیگه.
میتونید بعد از اینکه قلق کار دستتوناومد و با فضا آشنا شدید، مسئولیتی رو به عهده بگیرید. قطعا تجربه شیرینی خواهد بود.
کار برای اهل بیت، زندگیتون رو عوض میکنه. از دستش ندید! خوشـت نیـاد، امـا حداقـل ایــن خصوصیــات رو نــداره. همچیــن جمعــی کـم پیـدا میشـه! حــاال مــن از عزاداریهــا گفتــم شــما فــک نکنیــد همــش همینــه! جونــم براتــون بگــه چنــد وقــت یــک بــار دورهمــی داریــم، اردوی مشــهد داریــم، جشــن روز دختــر داریــم، یــه گــروه تلگرامــی هیجـان انگیـز داریـم و هـزاران جوایـز نقـدی و غیــر نقــدی دیگــه. میتونیــد بعــد از اینکــه قلــق کار دســتتون اومـد و بـا فضـا آشـنا شـدید، مسـئولیتی رو بـه عهـده بگیریـد. قطعـا تجربـه شـیرینی خواهـد بـود. کار بــرای اهــل بیــت، زندگیتــون رو عــوض میکنــه. از دســتش ندیــد!