کمکم با شروع ماه مبارک و با توجه به اینکه رفقا روزه بودند، کارها کمی سختتر شد؛ بهطوری که تصمیم بر این شد تا آنجایی که میشود، کارهای پویش را به بعدازظهر منتقل کنند تا فشار کمتری به بچهها بیاید. کارهای سبکتر مثل خالیکردن اقلام و بستهبندی پکها افتاد برای قبل افطار و کارهای سنگینتر مثل خالیکردن برنج هم افتاد برای بعد افطار. ولی بچهها بیدی نبودند که با این سختیها بلرزند؛ این اواخر به لطف خدا طوری شده است که دیگر خالیکردن 10 تن برنج برای رفقا اصلاً کار حساب نمیشود و سعی در خالیکردن سرعتی خاور و ثبت رکورد جدید دارند!
بعد از افطار چون رفقا تا حتی اذا بلغت الحلقوم خوردهاند، معمولا حدود نیم ساعتی طول میکشد تا نفسشان بالا بیاید و دوباره بتوانند به حالت عمودی دربیایند؛ اما بالاخره با هر ترفندی که شده (معمولا اعمال خشونت!)، رفقا از زمین کنده شده و دوباره میروند برای انجام کارهای پویش. چون معمولاً کارها تا دیروقت طول میکشد و رفتن به خانه صرف نمیکند، بعضی شبها رفقا آخر شب تازه به فکر بازی میافتند؛ از لیگ گلبال گرفته تا بازی فخیمه استپ هوایی! اینقدر بازی میکنند که ساعت میشود حدود 1:30 نصف شب که تیم رسانه میآید و دم و دستگاه دوربین و پروژکتور را وسط زمین بازی عَلَم میکند. حقیقتاً بعد از یک روز کاری نسبتاً سخت، مناجات سحر میچسبد.
بعد از مناجات، وقت سحریخوردن دورهمی با رفقاست. بعضی روزها که دیر میشود، شاهد صحنههای جالبی هستیم؛ همزمان همانطور که رفقا در حال بلعیدن هندوانه هستند، با دست دیگر در حال هم زدن چای شیرین بوده و با چشم هم خیره به ثانیهشمار پایین تصویر هستند که بتوانند حداکثر استفاده را از تکتک ثانیههای عمرشان ببرند! بعد از اذان هم رفقا به مدت 20 دقیقه به تجدید وضوی دسته جمعی میپردازند و بعد از آن هم نماز صبح را میخوانند. پس از خواندن نماز و خاطرهگوییهای رفقا، دیگر کمکم هر کسی میرود سراغ زندگیاش تا دوباره بعدازظهر شود و بیایند برای ادامه کارها و روز از نو و روزی از نو...