ویرگول
ورودثبت نام
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۱۷ دقیقه·۳ سال پیش

پیروزی قطعی است!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین ثم الصلاه و السلام علی سیدنا حبیب اله العالمین العبد الموید و الرسول المسدد ابوالقاسم مصطفی محمد صلی الله علیه و آله و سلم و و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین سِیَّما مولانا بقیه الله فی العالمین روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا.

خداوند متعال را شاکر هستیم که توفیق ذکر خودش و ذکر اولیاءش را به ما مرحمت کرده و از او خاشعانه و خاضعانه درخواست می‌کنیم که این توفیق را در نسل ما تا قیام قیامت باقی بگذارد به حرمت و به برکت ‌صلوات بر محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

شاخصه‌های جامعه‌ی رشدیافته

بحث ما در مورد رشد است. یعنی جامعه را به رشد برسانیم. منظور ما از رشد، ژاپن و آلمان شدن نیست‌. منظور ما از این بحث این نیست که ما چه کنیم و چه مقدماتی را طی کنیم که بشویم ژاپن و آلمان و کره و سوئیس و.. هر جایی که به تعبیر امروز یک کشور رشدیافته حساب شود با شاخص‌های خاصی که مطرح می‌شود. منظور ما از رشد، آن مدل و جامعه‌ای است که قرآن معرفی کرده و رسول الله (ص) در صدد پیاده کردنش بودند و ما با دیدن آیات و روایات می‌توانیم آن را تصور کنیم. ویژگی‌های یک نمونه از رشدیافتگان در حیث فردی را جلسه قبلی عرض کردیم.

ولی اگر بخواهیم چند شاخصه‌ی جامعه‌ی رشدیافته را بیان کنیم؛ جامعه‌ی خداباور که همان عبارت که «كَانَ [يُعَظِّمُهُ] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ» دنیا، این لهو و لعب و فسق و فجور و دوری از خدا، دنیا را با این عنوان ببینیم؛ دنیا به معنی دوری از خدا. نه اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک و ثروت و تکنولوژی و... منظور ما از دنیا یعنی دوری از خدا. شهوات، حب دنیا، خطایا در نظر او ارزشی ندارند چون خدا در نظر او بزرگ است. جامعه‌ی خداباور، جامعه‌ای که حکومت عدل و احسان و اقامه‌ی قسط است. جامعه‌ای که جوشش علم باعث تعالی انسان می‌شود نه باعث هلاکت و کشتار انسان. جامعه‌ای که ثمره‌ی علمش، حیات با برکت انسان شود نه (اینکه باعث) کشتار هزاران انسان در یک جغرافیایی و در یک سرزمینی شود. جامعه‌ی رشدیافته جامعه‌ای است که در آن فقر و تبعیض و فحشا وجود ندارد.

تصور و تصدیق؛ مقدمه شوق و اراده

ما با تصور این جامعه، منافع این جامعه را تصدیق می‌کنیم. چون ما یک کلمه‌ای هم در مورد اراده عرض کرده بودیم.

تصور چنین جامعه‌ای، تصدیق می‌آورد. تصدیق چی؟ تصدیق منفعت. بله خوب است. جامعه‌ای که در آن عدل و عدالت و احسان هست، جامعه‌ی خوبی است. جامعه‌ای است که من می‌پسندم.

حالا که خوبی آن را تصدیق کردی، دنبال جذب آن خوبی هستی. بعد از تصدیق، شوقی در ما ایجاد می‌شود، میلی در ما ایجاد می‌شود برای آن جذب.

جامعه را که تصور می‌کنیم، به دو صورت هست یک سری خوبی‌ها، یک سری بدی‌ها. یک سری بایدها، یک سری نبایدها. یک سری اقتضائات، یک سری موانع. در تصور، همیشه آن داستانِ «اشیاء به اضدادشان شناخته می‌شوند»، هست. یعنی ما وقتی جامعه را داریم تصور می‌کنیم، می‌گوییم ظلم بد است، عدل خوب است. بی‌مهری بد است، احسان و مهرورزی خوب است. دو صورت اینجا ایجاد می‌شود یک مسئله‌ی جذب آن منافع و دو دفع آن بدی‌ها.

در فرآیند جذب، قوه‌ای در ما شکل می‌گیرد به نام خواهش، شهوت. آن می‌رود دنبال جذب. قوه‌ای دیگر شکل می‌گیرد، به نام غضب، برای دفع آن بدی‌ها و زشتی‌ها و پلشتی‌ها، این‌ها تعریفش است.

بعد از این داستانی که تصور شد، تصدیق شد، میل به جذب ایجاد شد، شوق به حدی می‌رسد، قوی می‌شود، و اراده شکل‌می‌گیرد، اراده یعنی من دیگر می‌خواهم حرکت کنم برای رسیدن به این جامعه.

حالا اگر کسی در تصور جامعه‌ی رشدیافته‌ی نبوی و اسلامی دچار مشکل بشود، این اصلا دیگر تصدیقی و شوقی و اراده‌ای ‌هم برایش ایجاد نمی‌شود، در گام اول حرکتِ رشد، ما باید بتوانیم یک تصویری خوب از جامعه موردنظرمان یا به تعبیری آن مدینه‌ی فاضله برای دیگران داشته باشیم، یا برای خودمان داشته‌باشیم.

حالا بعد از اینکه ما رسیدیم به این اراده، آیا دست‌یافتنی است؟ آیا من با این توانایی‌هایم با این استعدادهایم، می‌توانم به این رشد برسم؟ می‌توانم جامعه را به اینجا برسانم؟

داستان جلسه‌ی قبل این بود که این مسئله رخ‌داده، واقع‌شده، ما یک جامعه‌ی بسیاربسیار منحطی داشتیم، که با همین پله‌ها و با همین گام‌ها به رشد رسید. که مقایسه‌اش هم در جلسه‌ی قبل خدمت عزیزان ارائه کردیم.

من می‌توانم!

حالا در مسئله‌ی اول، بعد از اینکه ما تصور کردیم، تصدیق کردیم، اراده شکل گرفت، بعد این مسئله باشد که من می‌توانم، همانی که ما خیلی به آن نیاز داریم و همان که دشمن دائما در حال تزریق معنای ضد اوست؛ نتوانستن، نشدن، نرسیدن، حالا دشمن هم که می‌گوییم اعم از شیاطین جن و انس، یعنی خود شیطان، دشمنی که می‌گوییم شیطان، شیطان می‌گوید تو برای بهشت نیستی، تو برای تقرب به خدا نیستی، تو برای تقرب به امام زمان ساخته نشدی، تو برای دست و پنجه نرم کردن در همین آلودگی‌ها، تو فرزند این دنیایی، تو محصول این دنیایی، تو را چه به مناجات با خدا؟ حالا این دشمن را توسعه بدهید تا شیطان بزرگ، مثلا آمریکا و صهیونیسم که می‌خواهند جوامع اسلامی همیشه در بدبختی و نکبت باشد.

راه رشد، راه یک شبه نیست!

ما بعد از اینکه حرکت را انتخاب کردیم، راه‌ را دیدیم و پسندیدیم، مسیر را که با هدایت ولیّ، شکی در ادامه دادنش و آن رسیدن به مقصد نداشتیم، مسئله استقامت می‌شود یکی از آن سرفصل‌ها، این راه، راه رشد، راه یک شبه نیست، جامعه را یک شبه و یک‌ساله و دو‌ساله، نمی‌توان به رشد رساند، چون‌که انسان‌ها موجوداتی مختار هستند، انسان‌ها مجبور نیستند که ما با یک نیروی قهاری همه را مجبور به خوب بودن بکنیم، خدا هم همچین اراده‌ای نداشته، که همه‌ی انسان‌ها مجبور به خوبی باشند، حالا برای قانع کردن، برای تعالی بخشیدن، خیلی زحمت می‌خواهد. ولی حالا نکاتی از نهج‌البلاغه عرض می‌کنیم که خود ولیّ، یعنی خود رسول‌خدا، خود امیرالمومنین، خود امام جامعه، یکی از کارهایش این است، دائما این استعداد را به ما یادآوری می‌کند. قرآن، خدا در قرآن، رسول‌الله در بیاناتشان، در تبیین قرآن، در تفسیر قرآن، که او مبیّن قرآن هست و تالی قرآن هست و امیرالمومنین و همینطور تا امروز علمای ربانی، این‌ها کارشان این است ‌که به ما بقبولانند، ما را به این باور برسانند که تو می‌توانی! برخلاف آنچه شیطان دائما «یُخَّوِفُ اولیائه»، شیطان کارش این است، دائم اولیائش را بترساند، خدا و نیروهای رحمانی کارشان چی هست؟ کار خدا و اولیاءش این است که دائما به انسان امید ببخشند.

شخصیت‌دهی حضرت به یاران

حالا در این راستا نمونه‌هایی عرض می‌کنیم. مثال از امیرالمؤمنین برای شخصیت‌دهی [عرض می‌کنیم]. داستان شخصیت‌دهی هم هست مثلا وقتی رسول اکرم به تعبیر روایات ما عقل کل هستند و خداوند متعال عاقل‌ترین انسان را به عنوان پیامبر خودش انتخاب می‌کند و اگر عقل صد قسمت شده‌باشد، 99 قسمت آن به رسول اکرم اختصاص دارد. یکی هم باز رسول الله در آن شریک است و تمام عالم با او در این یک مرحله و یا یک قسمت از عقل شراکت دارند. این عقل کل باز با صحابه‌اش مشورت می‌کند. یکی از آثارش مسئله شخصیت‌دهی است. تو طرف مشورت رسول الله قرار گرفته‌ای! آنقدر مهم هستی که رسول الله وقت گذاشته‌اند نظر تو را بشنوند. بعضی از جلساتی که بزرگان دین داشتند از این حیث هست.

از خداوند و متعال و بعثت انبیا شروع کنیم. در نهج‌البلاغه، خطبه اول امیرالمؤمنین مسئله هدف بعثت را چند نکته بیان می‌فرمایند که انبیا که تشریف آوردند برای چند نکته « فبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ و واتَرَ إلَيهِم أنبياءهُ» ؛ رسل را مبعوث کرد، انبیا را پی‌در‌پی فرستاد.

1.« لِيَستَأدُوهُم مِيثاقَ فِطرَتِهِت» تا اینها مطالبه آن عهد و پیمان فطرت کنند.

2.«و يُذَكِّروهُم مَنسِيَّ نِعمَتِهِ» نعمت‌های فراموش شده را به یاد آنها بیاورند. پیامبران آمدند تا به ما بگویند: «فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان» این آلَاءِ را یادآور باشید.

3.«و يَحتَجُّوا علَيهِم بالتَّبليغِ» تا حجت بر ما تمام شود.

۴. «يُثيروا لَهُم دَفائنَ العُقولِ» تا گنجینه‌های پنهانی عقل‌های مردم را آشکار کنند.

۵. «و يُرُوهُم آياتِ المَقدِرَةِ»آیات قدرت خودش را به مردم نشان بدهد.

در چهارمین دلیلی که در این سیر امیرالمؤمنین آورده‌اند این است که انبیا آمدند تا تو را شخم بزنند، آمدند تا گنج پنهان درون خودت را آشکار کنند. یعنی تو خودت داری! نیازی نیست چیزی از بیرون به تو تزریق شود. وحی آمده تا تو شکوفا شوی. این مسئله شخصیت‌دهی و توجه به استعدادها هست. اگر انسان باور کرد که صاحب عقلی است که انبیا مامور به استخراج آن هستند. قدر خودش را می‌داند. از تعابیری که برای مسئله حرکت در جهت رشد وجود دارد، یکی خودباوری و ایمان به توان‌مندی‌هاست؛ البته این نباید یک حالت انسان‌محوری به خود بگیرد که دیگر خدا اینجا نباشد. در سایه توحید و توکل، که خدا این‌ها را به ودیعه گذاشته‌است و خداست که این‌ها را به ما مرحمت کرده است. همین طور که در این عبارت هست: «يُثيروا لَهُم دَفائنَ العُقولِ» هر کسی نمی‌تواند گنج پنهان ما را استخراج نماید، هر برنامه‌ای نمی‌تواند ما را به آن عقل پنهان‌مان برساند، هر مکتبی این توانایی را ندارد. انبیا این هنر را دارند. این ماموریت انبیا است.

باید در معرض خدا و ولی خدا قراربگیریم

پس ما برای رشد نیازمند این هستیم تا خود را در معرض انبیاء قرار دهیم، در معرض خداوند قرار دهیم. به تعبیری ما برای حرکت به سمت رشد نیازمند برنامه انبیاء هستیم و برنامه‌ی انبیاء، قرآن است. خلاصه آن، عصاره آن، من اوله الی آخره، این قرآن است. ما نیاز به هجرت به قرآن داریم. ما نیاز به شنیدن بیانات امیرالمومنین، به عنوان مفسر قرآن، داریم تا به آن گنج برسیم. هجرت به قرآن و حرکت به سمت نهج البلاغه و خود را در معرض ولی خدا قرار دادن و بعد به اینجا برسیم و اینطور به رسول خدا، به دین و مکتب، به اسلام اعلام کنیم: ما آن جامعه‌ای را جامعه رشدیافته می‌بینیم و اعتقاد داریم که شما آن را رشد کرده معرفی می‌کنید؛ جامعه‌ی توحید، جامعه‌ی مردم‌باوری، یعنی جامعه‌ای که مردم در آن دیده شوند، جامعه‌ای که مردم در آن ولی نعمت باشند که انبیاء و اولیا برای رشد این مردم جانشان را هم بدهند و در این معامله ضرر هم نکرده باشند. ببینید انسان در جهت خودباوری باید به کجا برسد. اینطور باید نگاه کند؛ انسان کسی است که پیامبران برای هدایت او، برای رشد او و برای تعالی او، جان خودشان را می‌دهند و از این بذل جان نه تنها ناراحت بلکه خوشحال هم هستند. زیرا سود کرده‌اند. زمانی که ما به رشد برسیم این سود را انبیاء می‌بینند. آن موقع این سود در این راستا تفسیر و تعبیر می‌شود.

که خدا به پیامبر می‌فرماید: « إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ» (آیه ۷ سوره مائده) اگر توی پیامبر مردم را به تعالی می‌رسانی، در راستای وحدتی که در جامعه بشری وجود دارد، سودش به خودت هم خواهد رسید.

در جای جای نهج‌البلاغه همان گونه که توبیخ وجود دارد تشویق‌های ویژه‌ای نیز وجود دارد. ما این‌ها را زیاد از خطبا نشنیده‌ایم. گاهی اوقات که امیرالمؤمنین به توصیف مردم کوفه می پردازند، انسان متعجب می‌شود. یا زمانی که ایشان انصار را توصیف می‌کنند، مبهوت می‌مانید که چگونه این کلمات از زبان مبارک ایشان جاری شده است؟ این در همین راستاست که تو می‌توانی، تو این قابلیت را داری، تو می‌توانی این رشد را بدست بیاوری.

نامه ۴۲ نهج‌البلاغه نامه به یکی از کارگزاران امیرالمومنین هست، به نام «عمر بن ابی سلمه» که می‌خواهند ایشان را از بحرین به کوفه دعوت کنند و شخصی به نام «نعمان بن عجلان» را منصوب کنند. در برخی مواقع، در آن فضا، وقتی که حکومت مرکزی یعنی امیرالمؤمنین کسی را دعوت می‌کرد، مثلا می‌فرمودند شما این کلید را تحویل نفر بعدی دهید و خودتان تشریف بیاورید کوفه، خیلی‌ها می‌ترسیدند و فکرمی‌کردند گزارشی علیه آنها رفته، خطایی کرده‌اند یا قرار هست عقابی متوجه ایشان شود.

امیرالمؤمنین به ایشان می‌فرمایند: «وَ نَزَعْتُ يَدَكَ بِلَا ذَمٍّ لَكَ» من تو را از آنجا خلع کردم ولی مذمتی بر تو نیست. نگرانی نداشته باش. « فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايَةَ» تو در بحرین خوب حکومت‌داری کردی «وَ أَدَّيْتَ الْأَمَانَةَ» خوب امانت‌داری کردی «فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ وَ لَا مَلُومٍ وَ لَا مُتَّهَمٍ وَ لَا مَأْثُومٍ» گناهی، اتهامی، مشکلی متوجه تو نیست. پس با خیال راحت بیا.

(آن قسمتش که شخصیت‌دهی است) اینها در رکاب امیرالمومنین به این رشد رسیدند. فرض من بر این است که امیرالمومنین (ع)، فرض یعنی اعتقاد من این است مبالغه نمی‌فرمایند که بخواهند دروغ بگویند یا طرف را با کلمات فریب دهند تا به کوفه بیاید. واقعا دارند شخصیت فرد را بیان می‌کنند. آنهایی که قابلیت دارند در مسیرِ همان قابلیت، رشد می‌کنند‌. مثلا در مورد حرکت‌های نظامی و سیاسی، جناب کمیل را قبول ندارد. رسما هم به او اعلام می‌کنند. تو به درد این میدان نمی‌خوری. تو ساخته شده‌ی برای این میدان نیستی. تو در یک جبهه و میدان دیگر باید فعالیت کنی. هرچند که به جایی رسیده است که امیر المومنین(ع) اسراری به او انتقال داده است.

پس چرا اگر من خوب هستم، امانت‌دار هستم، گناهی متوجه من نیست، اتهامی به من انتساب داده نشده است، مشکل شما چیست؟ آقا می‌فرمایند: «فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ» من دارم یک لشکری را تهیه می‌کنم، می‌خواهم به سمت شام برای جنگ با طاغی آنجا بروم. « وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي» دوست دارم تو با من باشی. از بحرین بیا به کوفه. من از کوفه می‌خواهم حرکت کنم. شما ببینید چقدر شخصیت دهی است، چقدر امید در دل او شکل می‌گیرد و جوانه می‌زند. من کسی هستم که امیرالمومنین(ع) دوست دارد من در رکابش باشم. عبارت از این به بعد زیباتر و عجیب‌تر می‌شود.

«فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» دو تا نکته می‌گویند: تو از آن کسانی هستی که من می‌خواهم با پشتوانه تو و با کمک گرفتن و یاری از تو، دشمن را نابود کنم و عمود دین را اقامه کنم. اینها معصوم نیستند. اینها یک انسان‌های معمولی مثل ما بودند‌. بعضی‌های آنها هم در شرایط بسیار سخت اقتصادی بزرگ شدند‌. تو از کسانی هستی من در جهاد با دشمن و بر پا داشتن ستون‌های دین، از تو کمک می‌گیرم. چقدر این بیان، بیان عجیبی هست.

حالا توصیفات در زمان حیات خیلی مهم است. وقتی امیرالمومنین(ع) بعد از فوت مالک، مطالبی را در مورد مالک می‌فرمایند، این در مسئله شخصیت دهی یک سهمی دارد. ولی تا زمانی که مالک زنده هست، چشم در چشم او بکند و بگوید امیرالمومنین(ع) از تو طلب کمک می‌کند، (این متفاوت است.)

پیروزی قطعی است!

حالا متوجه شدیم من توانایی آن را دارم من به درد این مسیر می‌خورم. باید باور کنیم این مسیر، مسیری نیست که به این زودی بتوانیم به آن برسیم. به آن هدف، به آن قله. باید خون دل‌ها خورد. باید زحمت‌ها کشید.

برای نفس هم همین طور است. برای تقرب به خدا هم همین طور است. برای فردی آن هم همین طور است. چه برسد به مسائل سیاسی و اجتماعی. خیلی زحمت می‌خواهد. ولی ایمان به اینکه این هدف رسیدنی است، در حکمت ۱۵۳، امیرالمومنین می‌فرمایند «لاَ یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ» انسانی که اهل استقامت است، صبر انقلابی دارد.

حضرت آقا یک کتابچه کوچکی دارند به نام صبر. صبر به معنای انفعال نیست! به عنوان یک حرکت انقلابی با نگاه خاص به توانمندی‌ها است‌. انسانی که صبور هست، حتما به پیروزی دست می‌یابد. اگر شما در این مسیر رشد، در این مسیر حرکت به سمت خوبی‌ها، استقامت داشته باشید، مطمئن باشید به نتیجه می‌رسید. می‌خواهم عرض کنم اینطور نیست که اگر امام رضوان الله تعالی علیه فرمود ما مامور به وظیفه‌ایم، به نتیجه کاری نداریم. این به این معنی نیست که نتیجه می‌خواهد بشود، می‌خواهد نشود. قطعی است. وعده‌ی خداست. نزول نصرت، وعده‌ی قطعی خداست. حکومت جهانی که در دست مستضعفین قرار می‌گیرد، وعده‌ی خداست. مگر می‌شود انسان به این نتیجه بگوید شاید بشود شاید نشود؟ آن بیان، یک نکته‌ی خاص دیگری دارد. زمان‌بردار باشد، ولو ده سال دیگر. پنجاه سال دیگر. بعضی از مباحث در مورد چشم‌انداز‌ها همین است. تمام دنیا هم این مسئله را به عنوان یک مسئله‌ی عقلی پذیرفته‌اند.

استقامت

اما مسئله‌ی استقامت؛ کلیدواژه‌ای که ما امروز با آن کار داریم، استقامت است. که برای داستان رشد، اگر استقامت نباشد، ما یک سال می‌جنگیم بعد اعلام می‌کنیم ما بیشتر از یک سال نیستیم، پیروزی نازل نمی‌شود. نصر و نصرت و عزت نازل نمی‌شود. زمان نمی‌دهیم، برای خدا و ولی خدا محدوده مشخص نمی‌کنیم، اعلام آمادگی می‌کنیم. اعلام آمادگی مثلا با این جمله جنگ جنگ تا پیروزی، ناشی از این تفکر است. تا نزول نصرت، تا نزول نصرت ما پای این مکتب هستیم.

مدیریت عواطف و احساسات

یک خطبه‌ی کوتاه هم من یک اشاره‌ای بکنم که نهج‌البلاغه خوانی‌مان یک مقدار بیشتر شده باشد، این هم از خطبه‌های عجیب نهج‌البلاغه است. خطبه ۵۶ نهج‌البلاغه که آقا امیرالمومنین خودشان و اصحاب رسول الله را در این خطبه معرفی می‌کنند. در جریان استقامت، مدیریت احساسات و عواطف یکی از شاخصه‌های اصلی است. عقل باید بر غریزه حاکم باشد. عواطف و احساسات باید مدیریت شود. اگر ما احساسات و عواطف را نخواهیم مدیریت کنیم، هر کسی یک دل‌بستگی‌هایی دارد، آن مجاهدی که به میدان جنگ می‌رود، پدری دارد، مادری دارد، فرزند عزیزی دارد، دلبر و دل‌داری دارد. او چگونه توانسته به میدان جنگ برود و به این مقامی برسد که امیرالمومنین در مورد او بگوید تو از کسانی هستی که من از او کمک می‌گیرم؟ تو پشتوانه‌ی امیرالمومنین شوی‌. چگونه یک بچه حزب‌اللهی پشتوانه‌ی ولی خودش شود؟ با مدیریت احساسات و عواطف. بچه‌اش گریه می‌کند ولی می‌رود. عواطف را مدیریت کرده است.

من فرازهایی را از این خطبه عرض کنم. يصف أصحاب رسول الله؛ عبارتی که سید رضی داده‌اند این است، (توصیف اصحاب رسول الله (ص) است.) «وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا» [این عبارتها در مورد مدیریت عواطف و احساسات در راستای تایید دین و حمایت از دین و حمایت از ولی خدا است. ] ما می‌جنگیدیم با پسران‌مان، پدران‌مان برادران و عموها و قوم و خویشمان.

این تعبیر است که حرکت به سمت و سوی خدا گاهی اقتضای این را دارد که انسان قطع رحم کند. ما مامور به صله رحم هستیم اما در دعای اول صحیفه سجادیه تمجید و مدح الهی است، دعای دوم در مورد رسول خداست. در دعای دوم آقا امام سجاد (ع) یکی از حرف‌هایی که در مورد رسول خدا به خدا می‌زند این است: خدایا رحمت و رضوان و برکت و مغفرتت را بر رسولت نازل کن، رسولی که به این جایگاه رسیده بود، [که] به خاطر رضایت تو با خانواده‌اش جنگید. بخاطر خشنودی تو با رحم خودش قطع رحم کرد. این خیلی است. آن هنری که رسول الله داشتند، اصحابش هم داشتند که توانستند آن جامعه‌ی بسیار منحط را به این اوج اقتدار و تمدن برسانند. بعد فرمود این جنگ‌ها، این درگیری‌ها «مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً» ایمان ما را زیاد می‌کرد، تردید نمی‌آورد؛ تسلیم می‌آورد. بعد توضیح می‌دهند که شرایط سخت بود، گاهی اوقات دشمن پیروز می‌شد گاهی می‌شد عملیات رمضان، گاهی می‌شد والفجر 4، به تعبیر تطبیقی‌اش، همیشه که والفجر هشت نبوده‌ است، همیشه که کربلای ۵ نبوده است که و همینجا هم می‌فرماید، گاهی اوقات مانند دو پهلوان که با هم می‌جنگیدیم سعی می‌کردیم که جام مرگ را در گلوی هم دیگر بریزیم، گاهی آن‌ها پیروز می‌شدند، گاهی ما. ولی استقامت، کلید واژه‌ی استقامت در خطبه‌ی ۵۶ «فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ» نکبت و شکست و بدبختی را خدا زمانی بر دشمن ما نازل کرد که صدق را در ما دید. صدق یعنی خدایا ما هستیم، مجاهد راه تو هستیم، با جان و مال و آبرو با همه چیز. « وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ » نصرت الهی اینطور نیست که با اعلام آمادگی، نصرت نازل بشود. با حرکت و با استقامت است. بعد یک تازیانه‌ای هم به اصحابشان می‌زنند از آن تازیانه‌های سلوک؛ می‌فرمایند به جان خودم سوگند اگر ما در زمان رسول الله مثل شما بودیم، اصلا شاخه‌ای در این درخت تنومند سبز نمی‌شد. ستونی برافراشته نمی‌شد. اگر قرار بود ما مثل شما حرف بزنیم. چون اصحاب امیرالمومنین در یک مقطعی اینطوری بودند دیگر، زمان محدود می‌کردند. مشخص می‌کردند، محدوده‌اش را بیان می‌کردند. می‌گفتند تابستان انشالله. همان تابستان هم نمی‌رفتند. نمی‌گفتند جنگ جنگ تا پیروزی؛ جهاد تا فتح قله‌های دنیا. حرکت پشت سر تو. رهسپاریم با تو تا شهادت. می‌گفتند نه الان تابستان است. الان زمستان است. ان‌شاءالله زمستان، ان‌شاءالله تابستان. صبر کن هوا خوب شود. جامعه‌ای که برای ولی خودش این‌چنین خودش را محدود کند، رو به افول است. جامعه‌ای به رشد می‌رسد، جامعه‌ای مشمول نصرت و عزت می‌شود که مثل اصحاب رسول الله اعلام کنند ما حاضریم از جا‌نمان، از مالمان، از آبرویمان، از عزّمان برای رضایت تو و در راه تو بگذریم.

و این ادبیاتی است که ما دائما در زیارت‌نامه‌ها هم داریم. در زیارت‌نامه‌ی جامعه کبیره می‌گوییم « بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي » شما وقتی در زیارت‌عاشورا می‌گویی « بِأَبِي أَنْت وَ أُمِّي»، این پدر و مادر نماد تمام دار و ندار است. تمام دار و ندارم را می‌دهم. محدود نمی‌کنم. همه‌ی هستی‌ام را می‌دهم تا آن عمود اسلام برافراشته شود. تا حکومت الله پیاده شود. جامعه‌ی رشدیافته یعنی جامعه‌ای که در آن حکومت الله است. جامعه‌ای که مردم در سایه‌ی توحید و نبوت و امامت به رشد و تعالی می‌رسند.

برای امروز کفایت می‌کند. کلماتی که خدمت اعزّه خواستم عرض کنم این است که ما برای رسیدن به رشد نیاز به استقامت در مسیر داریم و برای اینکه استقامت داشته باشیم باید باور کنیم ما ساخته‌شده‌ برای پیمودن این مسیر هستیم.

از بیانات نهج‌البلاغه هست: «خُلِقْتُم لِلْبَقاءِ »؛ شما برای جاودانگی آفریده شدید. این استعداد در وجودتان هست. ان‌شاءالله خداوند متعال به آبروی محمد و آل محمد(ص) توفیق حرکت در این مسیر را به همه‌ی ما عنایت کند. ایمان داشتن به هدف و قبول اینکه ما باید برای رسیدن به این هدف باید هزینه پرداخت کنیم. امیرالمومنین علیه السلام فرمود «نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا..» رسیدن به آن جامعه‌ی مهدوی و تمدن بزرگ اسلامی، هزینه دارد. هزینه‌ی آن را هم ما باید پرداخت کنیم؛ یعنی همین مجاهدان که در این مسیر هستند.

خدایا به آبروی محمد و آل محمد (ص) قسمت می‌دهیم که توفیق حرکت به سمت خودت و توفیق حرکت برای اقامه‌ی دینت به همه‌ی ما مرحمت بفرما. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

هیات الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفحجت الاسلام احمدیرشد و رکودنهج البلاغه
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید