از اوایل هفته افتادیم رد خریدها. با هر لطایفالحیلی که بود سعی داشتیم برای یک کیفیت مشخص بهترین قیمت ممکن را بیابیم. حبوبات، مرغ، تخممرغ، رب، برنج و ... اقلامی بودند که برای یافتن بهترینشان کل شهر را طی کردیم، آن هم با وانت یکی از بچهها که جذابیتهای خودش را داشت؛ مثلاً حتماً باید قبل کلاچ گرفتن یک نیش گاز بدهی وگرنه وسط بزرگراه هم که باشی پیکان وانتت خاموش میکند و رحمی به حالت ندارد ...
روز قبل از بستهبندی، با آقایان مسئول بسته بودیم که با توجه به قیمتها برخی اقلام از تهران برسد. اما عصر همان روز از بالا تماس گرفتند که قیمتهای تهران خیلی افزایش داشته و ما خودمان هم جمعه صبح فهمیدیم!!!
حالا ما ماندیم و یک نصفه روز و دو تن باری که از تهران هیچوقت به مقصد نرسید و آن وانت کذا برای انجام خریدها در یک بعدازظهر، آن هم با وجود این طرح جالب محدودیت تردد ...
با هر مکافاتی (بخوانید هیجان) که بود خودمان را به کلیفروشها رساندیم و از بین مغازههایی که قبلاً درنوردیده بودیم، یک مغازه را که کمی با کار خیر آشناتر بود انتخاب کردیم. (جا دارد قبل از ورود به مغازه یادآوری کنم که در هرگونه فعالیت دانشجویی پول تنها یک محدودکننده است و هیچ کاربرد دیگری ندارد.) صاحب مغازه فرد بزرگواری بود که چون میدانست فعالیت دانشجویی و خودجوش است، از تمام روابط و ضوابطش استفاده کرد تا جنس باکیفیت با بهترین قیمت به دستمان برسد. خودش هم حقیقتاً کم نگذاشت و در تمامی اجناسی که به ما فروخت جانب انصاف را رعایت کرد. حالا مانده بود دو چیز، مرغ و تخممرغ. این دغدغه همیشگی بشر حالا شده بود کابوسی که چگونه امشب و اینجا مرغ و تخممرغ پیدا کنیم. آخرهای خرید در مغازه فرد مذکور بودیم که فردی وارد مغازه شد و یک سری اقلام سفارش داد و منتظر ماند تا آماده شود. ماهم که مثل مرغهای پرکنده داشتیم بالا و پایین میپریدیم که چگونه 200 شانه تخممرغ برای فردا گیر بیاوریم (البته قیمت آزاد تا شما اراده کنی تخممرغ موجود است و همه اهل فروش، اما به نرخ مصوب دیگر تخممرغ نیست، تخم طلاست، کمیاب و در حد نیاز یک خانواده). مشتری دیگری که در مغازه بود، وقتی تقلای ما را دید، من را کناری کشید و:
- تخممرغ میخوای؟
+ آره والا. هرچی هم میگردیم گیر نمیاد.
- برا چی این همه تخممرغ میخوای؟
+راستشی پویش کریمانه است که هیئت دانشگاه شریف ...
-بیا، این شماره مسئول اتحادیه مرغان تخمگذاره. یه تماس بگیر و هماهنگی ها رو انجام بده. فردا هم برو تخممرغهات رو بگیر.
+عهههه. آقا مرسی. خیلی لطف کردین. خدا خیرتون بده. دم شما گرم.
انگار خدا آن شب فقط گذر ایشان را به آن مغازه انداخته بود که گره کار ما را باز کند، آن هم نه با تخممرغ قیمت دولتی، با قیمت در مرغداری.
حیف از بالا دستور رسیده که متن طولانیتر نشود وگرنه سایر بابهای رحمت الهی را هم برایتان میگفتم.
درهای رحمت همیشه به رویتان باز، یاحق.
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام «مکتوبات هیأت الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.