B Dehghani
B Dehghani
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

به یاد بچه های جعفرآباد

سلام دوستان

خوبید؟

چند روز پیش همراه خانواده، برای رفتن به سفری دوروزه وارد جاده جعفریه (جعفرآباد) شدیم. چند سالی بود که ازاین جاده عبور نکرده بودم.

وقتی اوایل مهر باشد ومن توجاده جعفریه باشم، قطعا خاطرات سالهای کارم دراین روستا که حالا شهر شده، پرده به پرده ازجلوی چشمانم رد میشود.

اولین چیزی که به همسرم وبچه هام گفتم این بود : «بچه های جعفرآباد، بامعرفت ترین وپرتلاش ترین ومهربونترین بچه هایی بودند که داشتم» ?

به یادم اومد دردفتر خاطراتم، کمی از آن روزها رانوشته ام. تصمیم گرفتم بعدازبرگشت ازسفر دوباره دفتر خاطراتم رامرور کنم

وامروز میخواهم قسمتی از اون خاطرات رااینجا هم بیارم،

به یاد بچه های خوب جعفر آباد

«صبح ها که باید به جعفر آباد بروی، باید زودترازهمه ازخواب ناز بلند شوی، درحالی که همه باکِیف تمام، ازاین دنده به آن دنده میشوندوازلذت خواب خوش، لبخند میزنند و حرص تورادرمیاورند که چراتوجای آنها نیستی وتو بی توجه به همه چیز باید باعجله یک لقمه نان وپنیر وحسرت بلمبانی وظرف غذای ظهر راهم برداری وهول هول زنان خودرابه خیابان برسانی که مباداازسرویس فرهنگیان جعفر آباد جا بمانی که اگر یک لحظه دیر کنی ممکن است سرکوچه نرسیده عبور مینی بوس راجلو چشمت ببینی وهیچ کار نتوانی بکنی چرا که تو یک آقا نیستی که با سوت زدن، جاماندنت رابه راننده سرویس اطلاع بدهی.

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود?
زمانهایی که سرویس میرسد باشور وشعف وارد سرویس میشوی ولی گاهی باصحنه هولناکی روبرو میشوی که میبینی باید روی چارپایه وسط مینی بوس بنشینی وجا نداری درحالیکه چند صندلی خالی است!!! اون صندلیها راچند نفر از معلمهای ابتدایی همیشه رزرو دارند (به شیوه بچه های ابتدایی که کسی نباید جاشون بنشینه) ?‍♀️

جاها خالی است ولی حتی فکر کردن به اینکه درآن صندلیها بنشینی گناهی نابخشودنی است وفقط به فکر یک تازه وارد میرسد یاکسی که موقع آمدن پای سرویس سرش به جایی خورده باشد وقوانین سرویس رافراموش کرده باشد.

واقعااا که درس خواندن وحتی درس دادن باعث فهم ومرام ومعرفت درانسان نمیشود!!


اغلب صبح ها همه ساکتند وخواب آلود ولی اگر ظهر ویاغروب، توسرویس باشید درطول مسیر چند میزگرد سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی تشکیل میشود وقیل وقال عظیمی درسرویس به پا میشود خصوصا اگر خانم زمانی وخانم علیزاده هم باشندوخصوصا اگر آقایان نباشند وبیچاره کسی که آن روز خسته است وقصد کرده داخل سرویس استراحت کند.


اما ازراننده محترم سرویس آقای «آزاد» بگویم که او مردی است بلند قامت ولاغر باموهای فردار. ازظاهرش احساس میکنی باید کمی ازاو بترسی اما درپشت ستاره ی حلبش قلبی ازطلادارد.

مردی دقیق که میتوانی ساعتت رابا آمدن سرویسش تنظیم کنی وهوشیار.

البته بسیار باسرعت میرود وگاها سبقتهای غیر مجاز میگیرد ولی خداپدرش رابیامرزد که حین سبقت گرفتن بیداراست ومثل آقای «م» راننده قبلی درحین سبقت گرفتن خواب نمیبیند.

آقای آزاد بسیار بافرهنگ تراز بعضی ازاین فرهنگیان است وعلاقه زیادی به کارش ومینی بوس بنز نارنجی رنگش دارد وبه فرمانش مینازد وعاشق ترانه های علیرضا افتخاری است وغروبها همیشه مارامهمان این آهنگهایش میکند. تنها ایراداو این است که گاهی خاطرات تکراری تعریف میکند وتوبرای پنجمین بار داری خاطره ای رااززبانش میشنوی وچه موبه موهم میگوید عین دفعه قبل! ??


درفصل گرم سرت درمینی بوس داغ میکند ودرفصل سرد پایت یخ میزند.

بیابان هم که تمامی ندارد وهرچه نگاه میکنی هنوز 25 کیلومتر مانده تاجعفرآباد!!

گاهی دلواپس میشوی که انگار گم شدیم که ناگهان دربین تبلیغات روی دیوار چشمت به تبلیغ «جلوبندی ممد بتول» میخورد وبارقه ی امیدی دردلت روشن میشود که داریم میرسیم?

نمیدانم فامیلی این ممد آقا، بتول است یا نام مادرش اما هرچه هست خدا امواتش رابیامرزدکه تبلیغ جلوبندیش باعث زیادتی امید درقلب ناامیدان خسته میشود.


چقدر یک هفته درمیان غروبها موقع برگشت رادوست ندارم. ازاین روزها متنفرم. دلم میخواهد اصلا برنگردم وکنار خیابان مدرسه روی یک تکه کارتن، کارتن خوابی راتجربه کنم??‍♀️

آن زمان که من ومریم جان، ازدبیرستان وارد سرویس میشویم وفقط یک صندلی تک نفره خالی است ویک نفر هم ته مینی بوس کنار سه تاازآقایون ?ومریم که میگوید شوهرم گفته راضی نیست بغل مردها بنشینم وفورا روی صندلی تک نفره مینشیند وچه زود هم خوابش میبرد ومن بیچاره که مجبورم کنار آقای..... بنشینم ومدام احساس کنم ایشان مثل برادر من است. البته آقای... لطف میکنند وکیف چرمی بزرگشون رابین من وخودشون میگذرندولی من بیشترازهمه چیز قلبم میگیرد از معلمهای خانم ابتدایی وراهنمایی که قلبشون ته مینی بوس میگیرد ویااونهایی که جای مشخص دارند ومن رادرک نمیکنند تاجایشان رابه این آقایون بدهند وخودشان کنار من بنشینند.یکبار خواستم وسط روی چارپایه بنشینم که دیدم به آقایون برخورد وخواستند بلند شوند وروی چارپایه بنشینندو میدانم همه خسته اند وپا وکمرهاشان ازایستادن پای تخته ناتوانتر ازآن است که بخواهندبامیل اینچنین فداکاری بکنند پس......

واقعااا که درس خواندن وحتی درس دادن باعث فهم ومرام ومعرفت درانسان نمیشود!!

منظورم به اون خانمهای سرمینی بوس است که خودخواهانه من رو دراین حالت رها میکنند.

بعضی روزها موقع برگشت بچه های همکارهای خانم که همراه مادر، ازسراجبار به مدرسه آمده اند وحالا خیلی خسته اند گریه میکنند.آن روزها دلم برای همه مان میسوزد. مادر، کودک ویک مشت معلم که سرشان پرازقیل وقال شده وحالا گریه هم به آن اضافه میشود ومن هم مثل آن مادر نگران میشوم که نکند چند آدم بی ملاحظه غرغر کنند،که آنوقت علاوه برصدای قیل وقال وگریه باید صدای غرغر راهم تحمل کنیم وشاید بتوانیم آن کودک نابالغ راساکت کنیم ولی قطعا تاخود مقصد نمیتوانیم آن همکاران بالغ!! راساکت کنیم?

وگاهی ازشانس من این اتفاق دقیقا باید روزهایی بیفتد که من دوشیفت درمدرسه بوده ام وهم شیمی وهم فیزیک درس داده ام وتنم خسته ترازمغزم ومغزم خسته ترازتنم است.

حرکات مینی بوس درجاده ای ناهموار تنم راکوبیده میکند.

کلا به روستا رفتن ودرروستا درس دادن کارسختی است. سختیهای ریز ودرشتی دارد. سختیهای جورواجور....


اما همه سختیهاراوقتی به جان میخری که احساس میکنی کسانی هستند که قدر زحماتت رابدانند.

درجعفرآباد همه قدردانند. زمین وزمان، جاندار وبی جان وحتی مگس ها که به محض ورودت به کوچه مدرسه همه باهم به یکباره برپا میدهند وباآنچنان ذوق وشوقی به سرو صورتت میپرند که کم مانده وارد چشم ودهانت شوند. چراتوتهای این درخت بزرگ اینطور حیف ومیل میشود؟!

اما بچه های جعفرآباد ارزشش رادارند که توبرای دیدنشان وخدمت به آنها بیش ازاین سختی به جان بخری.

من دربین اینها غرق درخوشبختی ام.

پرتلاشند وآنچنان عاشق یادگیری که درکنار کاردرخانه وکشاورزی ودامپروری درکنار خانواده همیشه درحد توانشان، آماده به کلاس می آیند.

همیشه ازمن سوالات چالشی طلب میکنند.

آنقدر قدردانند که برای یادگرفتن هرسوال ومسئله ای باکلی ذوق ازتونهایت قدردانی رامیکنند.

آنقدر صمیمی اند که ساندویچ نان وپنیرشان رابرایت نصف میکنند وتعارفاتشان، تعارف شاه عبدالعظیمی نیست، باییید بخوری.

آنقدر شادند که من بعداز دوسال فهمیدم پروین دختر 17ساله ی کلاسم چندین سال است که مادرش راازدست داده وبرای سه تاخواهر وبرادرش آنقدرخوب مادری میکندکه پدرش دیگر مادری به آن خانه نیاورده.

آنقدر باهوشند که گاهی تستها رابدون نیاز به نوشتن روی برگه ذهنی حل میکنند.

آنقدر باوفاهستند که بعداز7، 8سال هنوز ول کن ات نمیشوند وفصل طالبی که میشود زنگ میزنند که طالبی هامون رسیده، خانم دهقانی لااقل بخاطر طالبی هامون بیا.

آنقدر باآدم راحتند که توراشریک غم وشادیهاشون میدانند وازبیماری سرطان مادر تا دوقلوزایی خواهرهاشون برات تعریف دارند.

درمرام ومعرفت بچه های جعفر آباد همین کافیست که بدانید یکبار بعدازاتمام کلاس وشروع زنگ تفریح چندتاازبچه ها دورمیز من جمع شدند وسوال پرسیدند ومن هم تقریبا تمام زنگ تفریح مشغول آنها بودم وقتی خواستم درآخرین لحظات زنگ تفریح ازکلاس بیرون بروم دیدم همه توی کلاس ایستاده اند وخوراکیهاشون راهمونجا دارند میخورند وراهرویی بین خودشون برای خروج من باز کردند. گفتم چرابیرون نرفتید؟ یاشاید برگشتید؟

گفتند نه خانم نرفتیم.

چرا؟

آخه مدیر گفته شمانباید قبل ازمعلم ازکلاس بیرون بروید. ماهنوز منتظر خروج شماییم.

ومن غرق خجالت وتعجب وعشق توأمان??

من خراب مرام شما شدم بچه های جعفر آباد
فهم ومرام ومعرفت درذات آدم هاست

وآنقدر مرام ومعرفت بچه های جعفر آباد بی اندازه بودندکه مرابعد از17سال مجبور کردند برایشان بنویسم.


بچه‌های جعفرآبادحال خوبتو با من تقسیم کنخاطرات معلم روستامرام ومعرفت به سواد نیستخاطرات قدیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید