بامادرم همراه شدم. قرار شد تامسجد امام سجاد (ع) برسونمش و به خونه ی خودم برگردم. توکوچه ی مادرم، آقایی ازهمسایه هاشون با ماشین خارجی ولوکسش ازپارکینگ بیرون می آمد. چند باری اورادیده بودم. مردی به ظاهر مؤمن وآراسته وشیک پوش است. ماشینش چشمم رو گرفت. همینطور که توقف اجباری کرده بودم تابرود، به مادرم گفتم: «این همسایه تون بنظر خیلی پولدار میاد، چه ماشینی داره، چه کاره است؟»
مادرم گفت : «وکیله، بهش میگند دکتر. حتما دکترا داره. انگار تو دانشگاه هم درس میده»
یه نیم نگاهی به نمای ساختمان وداخل پارکینگ انداختم وخانه راهم وراندازی کردم وگفتم : «خونشون هم خیلی قشنگه.بنظر خیلی پولدار ومرفه هستند. زنش راندیدم هرگز. یاشاید نشناختم»
مادرم گفت : «زنش خیلی زن خوبیه، هم بامحبت وبااخلاقه وهم مومن وهم خوشکل»
داشتم باخودم فکر میکردم چه خانواده ی همه چیز داری! کم وکسری ندارند!
که انگار مادرم ذهن من رو خونده باشه، گفت :تنها کم وکسری این خونه بچه است.
گفتم : «بچه ندارند؟»
گفت : «فقط یه پسر دارند ولی معلولیت ذهنی داره، دیگه هم خدابهشون بچه نداده. این زن بیشتر وقت توخونه است ودرگیر پسر بیمارشون. شاید برای همین تابحال اونو ندیدی»
تارسیدن به خانه توفکر رفتم.....
این دنیا جای عجیبی هست! انگار هیچ کس توی دنیا راحتی ندارد. گوشه زندگی هرکسی گرفتاری هست. رنجی هست. ناآرامی هست.
کسی که پول ورفاه وزن خوب دارد ومستعد تربیت دوجین بچه ی موفق وفهمیده است، خدابهش بچه نمیدهدیابچه بیمار میدهد...
کسی که نان برای خوردن ندارد یامعتاد وبیمار وضعیف است، تند وتند بچه دار میشود...
کسی که هوش واراده دارد، امکان درس خواندن ندارد...
کسی که همت واراده ندارد، هوش وامکانات دارد....
کسی که خسیس هست، پولش از پارو بالا میرود....
کسی که دست ودلبازهست، پول ندارد که ببخشد...
کسی که جذاب هست، وفا واخلاق نداره...
کسی که بااخلاق وباکمالات هست، زیبایی ندارد...
دانش آموز حسرت قبولی دررشته پزشکی دارد ودانشجوی پزشکی درفکر انصراف...
آدم سالم که میتواند همه جا زیر پایش باشد، مدام کسل است ومیخواهد بخوابد وآدمی که پاندارد درحسرت بالا رفتن ازپله وکوه...
آدم فقیر، حسرت دارد یه وعده غذای چرب وچیلی وخوشمزه بخورد وآدم پولدار غذاهای چرب وچیلی برایش سم است! یا نمیخوردیابعدازخوردنش بیمار میشود!...
بیکار، خسته از بطالت وشاغل خسته ازکار...
سیر حالش بداست ازشکم پُرو گرسنه، حالش بداست ازشکم خالی...
یکی غصه اش این است بچه ندارد ودیگری غصه اش دقیقا همان بچه ای است که دارد.
امروز ناراحت است که چراازدواج نمیکند وفردا خودش رالعن میکند که چراازدواج کرد..
یک چالش زندگیمان تمام میشود ودیگری بلافاصله شروع میشود.
هرکسی به نوعی دررنج وسختی است. فقط نوع رنجها متفاوتند!
اگر دقیق نگاه کنیم میبینیم هرجا یک مانعی هست که نگذارد انسانها ازدنیا لذت کامل ببرند. گویا قرار نیست کسی توی این دنیا آرامش مطلق داشته باشد.
چرا؟
چراخداوند اقرار میکند مارادررنج آفریده؟
مگر خدا مهربان وخالق مانیست؟
چراکسی دردنیا آرامش را بطور کامل دریافت نمیکند؟
باید ببینیم هدف خداوند از خلقت دنیاچه چیزی بوده؟
واقعیت این است که دنیا محل سختی ها و بلاهاست (البته این بلاها، دارای هدف و معنا هستند، اگر بی هدف و معنا بودند، آزار دهنده می شدند) ما انتظارمان از زندگی، راحتی و آسایش است و چون به آن نمی رسیم، ناراحت می شویم.
اساساً راحتی برای دنیا آفریده نشده و قطعاً طلب کردن آنچه وجود ندارد، مایه رنج و عذاب است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:
«هرکس چیزی را طلب کند که آفریده نشده است، خود را به زحمت انداخته و چیزی نصیب او نمی گردد.»
از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد: آن چیست که خلق نشده است؟ فرمود:
«الراحة فی الدنیا» راحتی دردنیا
ماحس میکنیم به این دنیا آمدیم تالذت ببریم وبه آرامش برسیم درحالیکه گویا هدف خداازخلق دنیا وانسانها، رشد وکمال است ونه لذت وآرامش.
ورشد درلذت وآرامش محقق نمیشود. اغلب، انسانها دررنج وتنش، رشد میکنند، چون انسانها درتنشها، دست وپا میزنند تاتغییری ایجاد کنند، حل مسئله می کنند، تا راه راهموارتر کنند.
جان سی مکسول، در کتاب «درجا زدن ممنوع» 15 قانون را مطرح می کند که راههای رشد فردی رامعرفی کند. دریکی ازقوانین مطرح شده دراین کتاب بنام قانون گروه لاستیکی، میگوید: «هنگامی که تنش بین جایی که هستید و جایی که می توانید باشید را از دست بدهید رشد شما متوقف می شود»
اومعتقد است اگر میخواهی ببینی رشدت متوقف شده یاخیر، ببین راحتی یانه؟ اگر احساس راحتی داری بدان رشدت متوقف شده است!
درواقع گویی دنیا درجهتی پیش میرود که عادتهای مارابرهم بزند تااحساس راحتی نکنیم چراکه راحتی وآرامش یعنی توقف رشد.
این میشود که دنیابرای هیچ کس راحت نیست.
اگر حادثه های ناخوشایند زندگی را بی معنا و بی حاصل بدانیم، قابل تحمل نخواهند بود. اما اگر سختی ها را معنادار دانسته و پوچ و بی فایده ندانیم، قابل تحمل خواهند بود.
اگر حکمت رنج ها وبلاهای دنیا راندانیم وفلسفه ی خلق دنیا وانسان رانفهمیم برای برطرف کردن سختی ها تلاش نمیکنیم وشاکی میشویم، ناشکری میکنیم، انرژی ازدست میدهیم ورشد نمیکنیم.
مولوی در این باره تمثیل خوبی می آورد و می گوید:
فرد بیکاری برای رفع نیاز خود از شخصی تقاضای کمک کرد، او برای آن که بدون دلیل به او کمک نکند، گفت: سنگ های این طرف حیاط را به آن طرف منتقل کن. پس او سنگ ها را جابه جا کرد و مزدش را گرفت و رفت، روز بعد آمد، صاحب کار گفت همه سنگ ها را از آن طرف به جای اول منتقل کن. او هم منتقل کرد و مزد را گرفت و رفت، باز روز بعد همین طور... چند روز ادامه یافت. یک روز آن کارگر به شدت ناراحت، از جابه جا کردن بی حاصل و بی معنا لب به اعتراض گشود. گرچه همه روزه مزد می گرفت، ولی همین که دید کارش بی معنا و بی حاصل است ناراحت شد. گرچه صاحب کار می خواست بی دلیل مزد ندهد، ولی به این مهم توجه نکرد که بی فایده بودن کار نیز برای کارگر آزار دهنده است.
بی معنا بودن، مهم ترین عامل فشار روانی است.
باورش سخت است، اما قرار نیست به نقطه ای برسیم که از آنجا به بعد خلاص و آزاد شویم!
پس واقع بین باشیم و از مسیرزندگی، ازبالا وپایینش، ازچالش هاوراحتی ها وحتی رنج هایش لذت ببریم و همواره برای چالش های جدید آماده باشیم.
این جاست که می توان فهمید چرا دین، محور آموزه های خود را «لذت محوری» قرار نداده است. چون جز اندوه بیشتر، نتیجه ای ندارد.