پدرم تاج سرم رفت که در بی خبری
بزند داد که من خسته ام از در به دری
تو چه کردی؟ مگر آنروز که در کنج دلت
بدهی جای مرا تا که ببینم اثری
پدرم یاور من عهد ببستی که دگر
نروی در سفری تا که نبینی خطری
که رسد داد و فغانم به هوایت پدرم
چه کنم من که ندارم دگر از تو خبری