"قامت رعنای یار"
من اسیر الف قامت رعنای توام
دل بتو دادم و غافل زدنیای توام
آنقَدَر مغرور بودم بابت این بیست سال
من که میدانم از ان دوران، درگیر رویای توام
این همان گمگشته رویا درمیان زندگیم
بی گمان از شوق بسیارست که رسوای توام
آن شبی که بی قرار ناگه رودررو شدیم
من که شیدای ان اخلاق مصفای توام
بی ریا و مخلصانه خارج از کبر و غرور
آمدم در بین ان جمعی که آشنای توام
عطر گیسو، بوی تن، دندان مروارید نشان
قدبلند، ابرو کمون، محو تماشای توام
آمدم تامن بگویم زودتر گفتی بمن
عاشق ومست دوچشم پر تمنای توام
بابک قدمی واریانی "ققنوس"
۱۳۹۹/۰۶/۱۵