حدودِ بیست سالِ پیش داشتم پای پیاده از کنارِ میدان بهارستان عبور می کردم که چشمم به یک کیوسکِ فروش بلیط اتوبوس شرکت واحد افتاد. کیوسک در زیر آفتاب قرار داشت. پشتِ شیشه های کیوسک صحنه زیبائی دیدم. بلیط فروشِ خوش ذوق بر روی نوارهای متعدد پارچه ای، گلدان های کوچک کاکتوس را چیده بود. کاکتوس ها کاملاً سالم و سرحال بودند و به نوعی نقش پرده را هم برای کیوسک ایفا می کردند. بلیط فروش بدونِ بر زبان آوردن حتی یک کلمه و بدون نوشتنِ حتی یک حرف الفباء، همه رهگذران را آگاه می کرد که با حداقل امکانات هم می توان محیط چشم نوازی را بوجود آورد.
مشاهده آن کیوسک مرا به فکر فرو برد. تصمیم گرفتم من هم در حد امکاناتم به گل و گیاه رو آورم. تا کنون بارها تلاش کرده ام و موفق نشده ام، لکن هنوز در نظر دارم که در اولین فرصت، باز هم سعی خودم را بکنم. شاید من هم بتوانم محیط زیبائی فراهم آورم.
فقط کردار مشاهیر نیست که مورد تقلید قرار می گیرد. رفتار یک انسانِ کاملاً معمولی هم ممکن است مسری و حتی خیلی مسری باشد. نکته ای بدیهی و ساده و واضح.
حال یک نکته بدیهی دیگر را در نظر بگیرید. یک درخت تنومند از ابتدا تنومند و گسترده و نیرومند نبوده.
کنار هم قرار دادن دو نکته بدیهی فوق الذکر، توانائی یک انسانِ کاملاً عادی و معمولی را نشان می دهد. یک انسانِ معمولی به طور بالقوه قادر است که در هر زمینه ای، منشاء تحولی بنیادین و عمیق و سترگ باشد.