میخوانیم و میدانیم که بزرگ علوی از نویسندگان نسل اول است. از پیشگامان رمان نویسی فارسی ست . از بهترین های ادبیات داستانی ایران معاصر...
اما تا قبل مطالعه ی این کتاب، اینها همه حرف است...
این اولین تجربه ی بزرگ علوی خوانی من بود. نثر بزرگ علوی خیلی گیرا بود و همین دلیل باعث شد کار مطالعه ی چشمهایش به روز دوم و سوم نکشد . تصویرسازی ها فوق العاده بود . توصیف شرایط به بهترین نحو ممکن اتفاق افتاده بود . وقتی یک نویسنده ی معمولی میگوید ( زندگی در دوران سخت دیکتاتوری اینجور بود) خب این صرفا یک جمله است . اما وقتی بزرگ علوی حرف از دیکتاتوری میزد، دیکتاتوری را با همه ی آن شرایط به زیبایی و شایستگی توصیف میکرد. اواسط داستان کافی بود اشاره ای ریز به دیکتاتوری بزند و همه ی حال و هوای سنگین مربوط به آن اوضاع که صفحه های قبل منتقل کرده بود دوباره زنده شود.
کاراکتر های داستان "چشمهایش" 3 یا 4 نفر بیشتر نبودند . خانم ناشناس، استاد ماکان نقاش، اقای ناظم، نوکر استاد نقاش.
بقیه همه می آمدند و می رفتند و اهمیت چندانی نداشتند که بشود گفت شخصیت اصلی!
من تجربه ی خوانش رمان های زیادی از انگلیسی گرفته تا فرانسوی و روسی دارم، اما چشمهایش یک چیز دیگر بود. این اولین رمانی بود که در حین مطالعه شخصیت ها واقعا جان داشتند . تصور بیرونی از شخصیت ها داشتم .
مثلا تصور من از استاد ماکان نقاش، چیزی بود حدود استاد شفیعی کدکنی ( شاید کمی جوان تر )