بابک صفری
شاید بتوان گفت که پروژه «حذف ادغامی»، مهم ترین مکانیسم و سازوکار محسوس در جوامع توتالیتر می باشد. در این جوامع قدرت ایدئولوژیک حاکم بر تمامی منطق های زندگی فردی و اجتماعی تسری یافته است و تنیدگی قدرت در بافتارهای جامعه نظم سیاسی را تولید و بازتولید می کند. ایدئولوژی مستقر در این حکومت ها، به شکل دائم در حال چینه گذاری و چینه بندی روابط هستند. افراد و سوژه های انسانی و اعمال آن ها در بستر نظم حاکم تعریف می شود و هرگونه فعالیت باید در امتداد قدرت باشد. هویت های مقاومت و منطق تفاوت در هر شکلی که باشد توسط قدرت حاکم مصادره می شود و افراد تا جایی می توانند بیاندیشند و متفاوت باشند که ایدئولوژی به آن ها اجازه داده است. به تعبیر آلتوسر سوژه ها در این جامعه مدام توسط ایدئولوژی مورد استیضاح قرار می گیرند. هر شکلی از مقاومت توسط قدرت بازتولید می شود. تمامی مرزهای موجود در بستر ایدئولوژی و قدرت که به شکل افقی و عمودی تسری جسته است، شناسایی می شود. گفتمان حاکم فعالیت های روزمره ما را تعریف می کند و هرگونه اندیشیدن را ابتدا از صافی خود عبور می دهد. به نحوی که در سطح گسترده پروسه یکسان سازی انجام می شود و غیریت بودگی به هر تعبیری سرکوب می شود، مگر اینکه در امتداد قدرت تعریف شده باشد. مارکس در تحلیل ماشین و کارگر می گوید که ماشین ها رفتارهای یکسان را انجام می دهند و از آن جایی که این رفتار در تضاد با کار کارگر می باشد که بر نوعی خلاقیت استوار است، در نتیجه کارگر در تقابل با ماشین باید خود را همسان کند و این باعث می شود حرکات کارگر در امتداد حرکات ماشین قرار بگیرد و شکل خاصی از استخوان بندی و آناتومی بدن را به مرور زمان در کارگر به وجود بیاورد. در جوامع توتالیتر نیز ما مشاهده می کنیم که افراد انسانی همواره سوژه های منقاد هستند که در امتداد ایدئولوژی تعریف می شوند. در این جا با فقدان تدبیر و سیاست مواجه می شویم و در همین فقدان است که به تعبیر دلوز سیاست آغاز می شود.