افسردگی پس از مهاجرت – شایعه یا واقعیت
افسردگی پس از مهاجرت
مهاجرت ، یکی از سخت ترین تصمیمات زندگیه که قطعا برای انجامش به شجاعت و اراده خاصی نیاز هست .درواقع یکی از پر ریسک ترین انتخابهای آدمیزاد در طول دوران زندگیشه که آینده اش رو به این تصمیم گره میزنه. اینکه آدمی از خانه و کاشانه خودش جدا بشه ، هزاران خاطره را پشت سر بگذاره و یک چمدان برداره ، هزار و یک دلیل منطقی و بی منطق می خواد تا تن به راه بسپاره. شروع کردن از صفر و یا حتا گاهی زیر صفر ، در جایی که زادگاه آدم نیست ، سخت و گاه طاقت فرساست اما نشدنی نیست.
"تصمیم که تبدیل به عمل شد، همانجا شروع ماجراست."
با این پیش زمینه که قبل از مهاجرت کلی وقت صرف جمع آوری اطلاعات و دوندگیهای قبل از پرواز میشه، هفته های اولِ مقیم شدن پُره از هیجان و حیرانی . کشور جدید ، شهر جدید ، منزل نو ، فرهنگ نا آشنا و جذابیتهای دیداری و شنیداری ، ماههای ابتدایی اقامت رو پرسرعت و مهیج میکنه. سوال و جوابهای مبهم و اکثرا” نادرست ، کارشکنیهای هموطنان و میزبانان ،روال کارهای اداری ، خریدهای بیجا و به جا و دهها کاری که گیجمون میکنه و خسته ، مثالی از کارهاییست که در بدو ورود تجربه میکنیم و تو بسیاری از مواقع چون داغ از هیجان هستیم ، بوی سوختن رو حس نمیکنیم.
اما بعد از مدتی ، ضربه ها شروع میشن و اولین ضربه ، دلتنگی ست…..بعد غریبی و بعد پشیمانی و بعد………
اول دلتنگ خانواده میشیم……بعد دوستان و خونه مون ….بعد شهرمون و بعدتر حتا دلتنگ بو ها و صداهای آشنا.
هر صحنه برامون یادآور کسی یا چیزی ست که پشت سر جا گذاشتیم و اومدیم ، هر صدایی ، هر عطری ……
یادمون می افته که ما “غریبیم” و اینجا دور از بقیه با کلی مشکلات در جنگ و ستیزیم. اجازه کار و اشتغال و درآمد ، بلاتکلیفی برای اقامت ، ندونستن زبان ، تفاوت فرهنگ ، و هزاران مشکل بزرگ و کوچکی که هر خانواده مختص خودش تجربه میکنه ، کلافه مون میکنه و روزی بارها فکر بازگشت به مغزمون میاد.
یادمون می افتد که ما شهروند درجه اول نیستیم. و حیف از مملکت خودمان ……..
بهونه ها و غر زدنها شروع میشه :
و هزاران چرا ی دیگه، آمیخته به بغض غریبی که برای هیچکدوم جوابی جز قطرات اشک از سر دلتنگی نداریم. روزها بی هدف و شبها بی خواب و پر اضطراب سپری میشن تا ما یک قدم دیگه به افسردگی بعد از مهاجرت نزدیکتر شویم. مشکلی که گریبان بسیاری از ما را گرفته ، اما خودمون از اون بی اطلاعیم و دائم اشک میریزیم و با هر تلنگری بغضمون منفجر میشود.
اما ،
این دوران ، یک مرحلهء طبیعی از نقل مکان کردن به یک فرهنگ دیگه است که بیشتر مهاجرین اونرو تجربه کرده و اونهایی که انتخاب کردند بمونند ، پیروز این میدان خواهند بود و مانند همه دورانهای سخت ، بالاخره سپری خواهد شد و به سر خواهد رسید اما عکس العمل ما تعیین کنندهء چگونه سپری شدن این روزگار سخت خواهد بود.
لازمه به یاد داشته باشیم ، در طی این مسیر اولین و سخت ترین ضربه رو ،بچه ها ، به دلیل حساس تر بودن تجربه میکنن ( و به همان اندازه هم زودتر از بزرگسالان ، محیط جدید را می پذیرند) و هر چقدر که ما هوشیارتر باشیم و آگاه تر ، این شوک برای اونا قابل تحمل تر میشه(البته ما بچه نداریم ولی با توجه به تجربیات دوستامون نوشتم) . اونا از چشمان ما اضطراب و نگرانی را میفهمند و با ذهنی دور از منطق اون رو تفسیر میکنن و ما ناگهان شاهد عکس العملهای عجیب و غریبی ار بچه ها خواهیم بود.
برای بهتر سپری کردن این دورانِ سخت که معمولا” سال اول مهاجرت رو شامل میشه ، پیشنهادهایی هست که بتونیم هم به خودمون و هم به اطرافیانمون کمک کنیم و این مدت رو از آنچه که هست سخت تر نکنیم .
-قبل از اقدام به مهاجرت ، اطلاعات کامل و منسجمی از علائم افسردگیِ بعد از مهاجرت داشته باشیم تا اگر نشانه ها به سراغ مون اومدند ،لااقل بتونیم تشخیص بدیم و از یک مشاور کمک بگیریم.
به شما پیشنهاد میکنم وقتتون را صرف یادگیری کنید. هرچیزی که به شما کمک کنه که زمان فکر کردن و غصه خوردن کمتر داشته باشید. از یادگیری نقشهء شهر و ایستگاههای مترو شروع کنید.
از زیباییهای شهر لذت ببرید و خود رو به دست روال زندگی بسپارید. بدونید که آسایش کف خیابانهای هیچ شهری نریخته است.این شما هستید که باید اونرا به دست بیارید.
و در نهایت اینکه
مهاجرت در ذات خود امتیازات زیادی داره که هرچه زمان بیشتری بگذره بیشتر متوجه آنها میشوید.
برای به دست آوردن هر چیزی ، بهایی باید پرداخت. دستاورد هرچه عظیم تر باشد ، کائنات مبلغ گزاف تری از شما مطالبه خواهند کرد. روزهای خوش قطعا” در پی تصمیمات درست و صبوری خواهند آمد.