Babak Saran
Babak Saran
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

افسردگی پس از مهاجرت – شایعه یا واقعیت

افسردگی پس از مهاجرت – شایعه یا واقعیت

افسردگی پس از مهاجرت

مهاجرت ، یکی از سخت ترین تصمیمات زندگیه که قطعا برای انجامش به شجاعت و اراده خاصی نیاز هست .درواقع یکی از پر ریسک ترین انتخابهای آدمیزاد در طول دوران زندگیشه که آینده اش رو به این تصمیم گره میزنه. اینکه آدمی از خانه و کاشانه خودش جدا بشه ، هزاران خاطره را پشت سر بگذاره و یک چمدان برداره ، هزار و یک دلیل منطقی و بی منطق می خواد تا تن به راه بسپاره. شروع کردن از صفر و یا حتا گاهی زیر صفر ، در جایی که زادگاه آدم نیست ، سخت و گاه طاقت فرساست اما نشدنی نیست.

"تصمیم که تبدیل به عمل شد، همانجا شروع ماجراست."

با این پیش زمینه که قبل از مهاجرت کلی وقت صرف جمع آوری اطلاعات و دوندگیهای قبل از پرواز میشه، هفته های اولِ مقیم شدن پُره از هیجان و حیرانی . کشور جدید ، شهر جدید ، منزل نو ، فرهنگ نا آشنا و  جذابیتهای دیداری و شنیداری ، ماههای ابتدایی اقامت رو پرسرعت و مهیج میکنه. سوال و جوابهای مبهم و اکثرا” نادرست ، کارشکنیهای هموطنان و میزبانان ،روال کارهای اداری ، خریدهای بیجا و به جا  و دهها کاری که گیجمون میکنه و خسته ، مثالی از کارهاییست که در بدو ورود تجربه میکنیم و تو بسیاری از مواقع چون داغ از هیجان هستیم ، بوی سوختن رو حس نمیکنیم.

اما بعد از مدتی ، ضربه ها شروع میشن و اولین ضربه ، دلتنگی ست…..بعد غریبی و بعد پشیمانی و بعد………

اول دلتنگ خانواده میشیم……بعد دوستان و خونه مون ….بعد شهرمون و بعدتر حتا دلتنگ بو ها و صداهای آشنا.

هر صحنه برامون یادآور کسی یا چیزی ست که پشت سر جا گذاشتیم و اومدیم ، هر صدایی ، هر عطری ……

یادمون می افته که ما “غریبیم” و اینجا دور از بقیه با کلی مشکلات در جنگ و ستیزیم.  اجازه کار و اشتغال و درآمد ، بلاتکلیفی برای اقامت ، ندونستن زبان ، تفاوت فرهنگ ، و هزاران مشکل بزرگ و کوچکی که هر خانواده مختص خودش تجربه میکنه ، کلافه مون میکنه و روزی بارها فکر بازگشت به مغزمون میاد.

یادمون می افتد که ما شهروند درجه اول نیستیم. و حیف از مملکت خودمان ……..

بهونه ها و غر زدنها شروع میشه :

  • ” چرا اینها یه جوری هستن؟”
  • ” چرا اینها اصلا انگلیسی بلد نیستن؟”
  • ” چرا زبان ترکی اینقدر سخته؟”
  • ” چرا مخارج اینقدر سنگینه|؟”

و هزاران چرا ی دیگه، آمیخته به بغض غریبی که برای هیچکدوم جوابی جز قطرات اشک از سر دلتنگی نداریم. روزها بی هدف و شبها بی خواب و پر اضطراب سپری میشن تا ما یک قدم دیگه به افسردگی بعد از مهاجرت نزدیکتر شویم. مشکلی که گریبان بسیاری از ما را گرفته ، اما خودمون از اون بی اطلاعیم و دائم اشک میریزیم و با هر تلنگری بغضمون منفجر میشود.

اما ،

این دوران ، یک مرحلهء طبیعی از نقل مکان کردن به یک فرهنگ دیگه است که بیشتر مهاجرین اونرو تجربه کرده و اونهایی که انتخاب کردند بمونند ، پیروز این میدان خواهند بود و مانند همه دورانهای سخت ، بالاخره سپری خواهد شد و به سر خواهد رسید اما عکس العمل ما تعیین کنندهء چگونه سپری شدن این روزگار سخت خواهد بود.

لازمه به یاد داشته باشیم ، در طی این مسیر اولین و سخت ترین ضربه رو ،بچه ها ، به دلیل حساس تر بودن تجربه میکنن ( و به همان اندازه هم زودتر از بزرگسالان ، محیط جدید را می پذیرند) و هر چقدر که ما هوشیارتر باشیم و آگاه تر ، این شوک برای اونا قابل تحمل تر میشه(البته ما بچه نداریم ولی با توجه به تجربیات دوستامون نوشتم) . اونا از چشمان ما اضطراب و نگرانی را میفهمند و با ذهنی دور از منطق اون رو تفسیر میکنن و ما ناگهان شاهد عکس العملهای عجیب و غریبی ار بچه ها خواهیم بود.

برای بهتر سپری کردن این دورانِ سخت که معمولا” سال اول مهاجرت رو شامل میشه ، پیشنهادهایی هست که بتونیم هم به خودمون و هم به اطرافیانمون کمک کنیم و این مدت رو از آنچه که هست سخت تر نکنیم .

-قبل از اقدام به مهاجرت ، اطلاعات کامل و منسجمی از علائم افسردگیِ بعد از مهاجرت داشته باشیم تا اگر نشانه ها به سراغ مون اومدند ،لااقل بتونیم تشخیص بدیم و از یک مشاور کمک بگیریم.

  • بپذیریم که باید از این مرحله بیرون بیایم و خودمون رو به دست سیلاب اشک و بغض نسپاریم.
  • اطرافیان خودمون را از بین کسانی انتخاب کنیم که این مرحله را پشت سر گذاشتن و ضمن درک احساسات ما ، توانایی همراهی و همدلی داشته باشند.
  • احساساتمون رو در درون خود حبس نکنیم و در مورد اون  با آدمهای اَمن حرف بزنیم.
  • دلایل مهاجرت رو مدام با خودمون تکرار کنیم و یادآوری کنیم که هدف از مهاجرتمون چی بوده و چرا به اون نقطه برای مهاجرت رسیدیم.
  • در مورد فرهنگ و سنتهای کشور میزبان بیشتر مطالعه کنیم و از رسوم و آداب معاشرت اونها بیشتر باخبر باشیم و با اونها همگام باشیم.
  • حالا که اینجا هستیم ، دنبال امتیازات و زیباییها بگردیم . پررنگ کردن کاستی ها و ضعفها و مقایسه با کشورهای دیگر ، دردی رو از ما دوا نمیکنه.
  • وابستگیهای مالی و داراییهای به جا مانده در ایران رو به حداقل برسانیم . آدمی که هیچ چیزی جا نگذاشته ، به عقب هم نگاه نمیکنه
  • به یاد داشته باشیم که کسی برای ما نامهء فدایت شوم نفرستاده و ما با میل و انتخاب خودمون اینجا هستیم پس کسی که باید منعطف تر باشه،” ما “هستیم.
  • در پی یادگرفتن زبان ، هنر جدید ، حرفه و یا کاری باشیم که برای ورود به اجتماع میزبان امتیاز باشه.
  • برای آرامش ذهنی خودمون ، راهکاری پیدا کنیم . قدم زدن در طبیعت ، نقاشی ، موسیقی ، مطالعه ، رقص ، ورزش ، گپ با دوستان و هرچیزی که باعث بشه کمی سبک تر بشیم.
  • مهمترین نکته اینکه : اگر خانوادگی مهاجرت کردیم ، زمان بسیار خوبیه برای ابراز احساسات و عواطف به همسر و فرزندان. قدر خانواده رو بیشتر بدونیم و حالا که روزگار فرصتی نصیبمون کرده که کنار هم جمع باشیم ، از دورهم بودن لذت ببریم.

به شما پیشنهاد میکنم وقتتون را صرف یادگیری کنید. هرچیزی که به شما کمک کنه که زمان فکر کردن و غصه خوردن کمتر داشته باشید. از یادگیری نقشهء شهر و ایستگاههای مترو شروع کنید.

از زیباییهای شهر لذت ببرید و خود رو به دست روال زندگی بسپارید. بدونید که آسایش کف خیابانهای هیچ شهری نریخته است.این شما هستید که باید اونرا به دست بیارید.

و در نهایت اینکه

مهاجرت در ذات خود امتیازات زیادی داره که هرچه زمان بیشتری بگذره بیشتر متوجه آنها میشوید.

برای به دست آوردن هر چیزی ، بهایی باید پرداخت. دستاورد هرچه عظیم تر باشد ، کائنات مبلغ گزاف تری از شما مطالبه خواهند کرد. روزهای خوش قطعا” در پی تصمیمات درست و صبوری خواهند آمد.

مهاجرتافسردگیترکیه
تجربیات شخصی من و ساران در مورد مهاجرت و زندگی در ترکیه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید